سایلنت هیل ۲ اوج ژانر وحشت است؛ تجلی احساس گناه
سری ترسناک و محبوب کمپانی کونامی یعنی سایلنت هیل بیش از دو دهه است که ما را به وحشت انداخته است. در حالی که این مجموعه با نسخههای اخیر خود نتوانسته جایگاه خود را پس بگیرد و مدت زیادی است که در سکوت خبری به سر میبرد، نسخههای کلاسیک آن همچنان در ذهن بسیاری از بازیکنان ماندگار شدهاند.
برای بسیاری از طرفداران ژانر ترس، سایلنت هیل ۲ اغلب به عنوان اوج این ژانر در نظر گرفته میشود و با برخی از بهترین بازیهای مجموعهی محبوب رزیدنت اویل برای بدست آوردن لقب بهترین بازی ترسناک تاریخ رقابت میکند. هرچند اگر قرار باشد در مورد پایانبندیها صحبت کنیم هیچ نسخه از سری رزیدنت اویل توان رقابت با نسخهی دوم سایلنت هیل را ندارد. این دنباله با عرضه در سال ۲۰۰۱ بار دیگر نام این مجموعه و کونامی را بر سر زبانها انداخت. این بازی نه تنها شخصیتی نمادین با نام کله هرمی را به صنعت بازی معرفی کرد، بلکه به بررسی پیامد اعمال، آسیبهای روحی و تجلی کابوسهای درونی فرد پرداخت. در واقع این موردی است که سایلنت هیل را در میان آثار مشابه متمایز میکند.
داستان
داستان سایلنت هیل ۲ غرق در افسردگی، تنهایی و مهمتر از همه، احساس گناه است. بازی روایتگر جیمز ساندرلند است؛ مردی که پس از دریافت نامهای از همسرش مری که ظاهرا مرده است، به شهر سایلنت هیل کشیده میشود. در ابتدای بازی جیمزرا در یک ایستگاه استراحت کنار جادهای متروک، در حال آب زدن به صورتش میبینیم. پس دیدن انعکاسی از خود در آینه، اولین قدم خود را در سفری که بقیهی بازی را شامل میشود، برمیدارد. او به بیرون از ایستگاه ویران شده میرود و لحظهای به دریاچه نگاه میکند، اما این دریاچهی آرام نیز مانند آینه حرفی برای او ندارد.
داستان سایلنت هیل ۲ غرق در افسردگی، تنهایی و مهمتر از همه، احساس گناه است.
در حالی که جیمز از سراسر دریاچه به سمت شهر تفریحی سایلنت هیل نگاه میکند، حرفهای درونی او به بازیکن اطلاع میدهد که چرا به سمت این مکان عبوس کشیده شده است. در واقع او نامهای از همسرش مری دریافت کرده که در آن از او خواسته تا در مکان ویژهی آنها در سایلنت هیل ملاقات کنند. او قبل از اینکه با عصبانیت به این نتیجه برسد که کل شهر مکان ویژهی آنها است، به این فکر میکند که آیا منظور او دریاچه بوده یا هتل. بازیکن در این مرحله متوجه میشود که اگرچه جیمز ساندرلند دلایلی برای رفتن سایلنت هیل دارد، اما باید این شهر مهآلود را کاوش کنیم تا بفهمیم آیا مری، همسر جیمز، واقعا زنده است یا خیر.
بازگشت به شهر
جیمز منطقهی مشرف به شهر را ترک میکند تا بتواند وارد شهر شود، اما قبل از این کار وارد قبرستانی در حومهی آن میشود و با زنی به نام آنجلا اوروسکو روبرو میشود. اگرچه آنجلا عصبانی است و کمی میترسد، اما در نهایت با جیمز صمیمی میشود و بعد از اینکه جیمز به او میگوید که میخواهد به شهر برود، به او میگوید که سایلنت هیل مکان خوبی نیست و بهتر است که قید این کار را زده و از راهی که آمده برگردد. وقتی جیمز از او میپرسد که آنجلا در نزدیکی چنین مکان شومی چه میکند، او میگوید که به دنبال مادرش میگردد و معتقد است که او جایی در شهر گرفتار شده است. جیمز به او میگوید که او نیز به دنبال کسی است و در یک لحظه سکوت و درک متقابل آنها از یکدیگر، آنجلا به او میگوید که چگونه چگونه وارد شهر شود.
هنگامی که جیمز به شهر میرسد، بلافاصله مشخص میشود که سایلنت هیل همان شهر تفریحی دوستداشتنی و شلوغی نیست که او و مری از آن بازدید کرده بودند. در عوض حالا یک مکان منزجرکننده پر از زباله و خانههای متروکه است. علاوهبر این، موجودات هیولامانند و کابوسوار در خیابانها پرسه زده و جیمز را در حالی که سعی میکند راه خود را در شهر پیدا کند، آزار میدهند. خیابانها غیر قابل عبور شدهاند و بنابراین غیرممکن است که او به سمت یکی از مکانهای ویژهای که ممکن است مری به آن اشاره کرده باشد، حرکت کند. به نظر میرسد آخرین گزینه برای او این است که وارد مجتمع آپارتمانی رزواتر شود، راه خود را در آن پیدا کرده و از طرف دیگر بیرون بیاید تا بتواند به مقصد خود برسد. متاسفانه برای جیمز، این مجتمع آپارتمانی قدیمی فراتر از خاطرات و حسرتهای قدیمی است.
کله هرمی وارد میشود
هنگامی که جیمز راه خود را از طریق این مجتمع طی میکند، با چند شخصیت روبرو میشود که در سرنوشت او تاثیرگذار هستند. اولین برخورد او در آپارتمان بلو کریک با یک موجود شبیه انسان و جهنمی است که یک جسم هرمی فلزی روی سرش گذاشته شده است. جیمز این موجود را در حالی که چیزی جز پیش بند قصابها نپوشیده، از پشت میلهها مشاهده میکند. با این حال عجیب است که وقتی جیمز برای اولین بار این هیولا را میبیند، او حتی سعی نمیکند که به جیمز حمله کند. به نظر میرسد این هیولا، این کله هرمی، بیشتر درگیر اعمال توهمآمیز و وحشتناک خود است.
پس از فرار از دست کله هرمی، جیمز با دختر جوانی به نام لورا آشنا میشود که به طرز غیرقابل توضیحی مانند جیمز در حال کاوش در این مکان کابوسوار و جهنمی است. با این حال برخلاف جیمز، به نظر میرسد که لورا تحت تاثیر رویاها و هیولاهای وحشتناکی که جیمز را آزار میدهند، قرار نمیگیرد. لورا چیزی شبیه به یک دزدی است که در کوچههای متروکهی سایلنت هیل پرسه زده و انگار در تعطیلات به سر میبرد.
در نهایت، جیمز با مردی چاق به نام ادی دامبروفسکی برخورد میکند که آشکارا در یکی از توالتهای آپارتمان در حال استفراغ کردن است. مطابق انتظار، جیمز حال او را جویا میشود و از او میخواهد که این مجتمع آپارتمانی را ترک کند، زیرا سالنهای آن پر از هیولا شدهاند. ادی این اخطارها را جدی نگرفته و ظاهرا از جهنمی که جیمز در مورد آن صحبت میکند غافل است. پس از تلاش برای کمک به این غریبه، جیمز به سمت در خروجی میرود.
با این حال قبل از اینکه آن را بیابد، یک بار دیگر به آنجلا اوروسکو برخورد میکند. او به وضوح تحت فشار و یک چاقو را در دست خود گرفته است. جیمز به سرعت متوجه میشود که آنجلا به چه چیزی فکر میکند. در ادامه سعی میکند چاقو را از او دور کند و میگوید که خودکشی فکر مناسبی نیست. پس از گفتن سخنانی در مورد تلاش برای یافتن دوبارهی مادرش، آنجلا با اکراه چاقو را به جیمز میدهد و به دنبال پیدا کردن مادرش مجتمع آپارتمانی را ترک میکند.
خروج از مجتمع آپارتمانی
در نهایت، جیمز از مجتمع آپارتمانی خارج میشود و میخواهد به سمت پارک رزواتر برود، اما درست قبل از انجام این کار، خارج از مجتمع آپارتمانی با لورا برخورد میکند. در این مرحله، جیمز چندین بار با هیولاهای وحشتناک و چند شخصیت عجیب برخورد کرده است، بنابراین از او میپرسد که دختر کوچکی مثل لورا در مکانی وحشتناک مانند سایلنت هیل چه میکند. لورا به او میگوید که اوضاع شهر خوب است و در ادامه بیان میکند: «تو هرگز او (مری) را دوست نداشتی!». سپس او فرار میکند و جیمز را از فهم رابطهاش با مری زیر سوال میبرد. جیمز نیز از اینکه سایلنت هیل چقدر وحشتناک شده است، گیج میشود.
پس از مواجهه با لورا، جیمز به پارک رزواتر میرسد، با این امید که این مکان خاصی است که مری در نامهاش به آن اشاره کرده بود. همانطور که او منطقه را کاوش میکند، با شخصی روبرو میشود که دقیقا شبیه مری است و با هیجان به سمت او میرود، اما ناامید میشود. او ادعا میکند که زنی به نام ماریا است و جیمز را نمیشناسد. جیمز شرایط عجیب خود را توضیح میدهد و او موافقت میکند که جیمز را در سفر خود به دنبال پیدا کردن مری همراهی کند. جیمز سپس به این نتیجه میرسد که اگر مری در رزواتر نیست، باید در هتل لیکویو حضور داشته باشد. این تنها مکان خاص دیگری است که مری ممکن است به آن اشاره کرده باشد.
شخصیتها
تا اینجا تمام شخصیتهای اصلی داستان معرفی شدهاند. باقیماندهی بازی کاوش در سایلنت هیل متروکه است و جیمز ساندرلند تلاش میکند تا معمای مکاتبات روحانی خود با همسرش را حل کند. ما با جیمز، آنجلا، لورا، ادی و ماریا آشنا شدهایم و آنچه پس از برخورد جیمز و ماریا در پارک رزواتر دنبال میشود، نزول تدریجی هر یک از این شخصیتها در تاریکی و جنونی است که با گذر زمان در سایلنت هیل سرعت بیشتری به خود میگیرد. البته لورا از این قضیه تا حد زیادی مصون است. گفتنی است که معمولا در اینگونه مقالات باید بین تحلیل داستان بازی و شخصیتهای آن مرز مشخصی ترسیم شود، اما برای درک کامل داستان سایلنت هیل ۲، درک کامل شخصیتهای بازی در این مرحله از داستان مهم است.
جیمز ساندرلند (James Sunderland)
زمانی که بازیکن به پارک رزواتر میرسد، چیز زیادی در مورد جیمز ساندرلند نمیداند. جیمز، دقیقا مانند هری میسون در نسخهی اول سایلنت هیل، قرار است یک شخصیت معمولی باشد که ما بتوانیم سریعا با او ارتباط برقرار کنیم. از طریق دیالوگها و و واکنشهای او به چیزهای وحشتناک اطرافش، ما به عنوان بازیکن میتوانیم با موفقیت خود را به جای آواتار قرار دهیم. همانطور که گفته شد، مطمئنا تعدادی سرنخ هم در بازی در مورد اینکه جیمز چه نوع شخصیتی است به ما داده شده و ما میدانیم که او با مرگ همسرش آسیب بزرگی را متحمل شده است. با این حال، ما همچنین از طریق آمدنش به سایلنت هیل میفهمیم که او مردی امیدوار است که قصد دارد تمام منطق خود را کنار بگذارد، به این امید که شاید همسر مردهاش را زنده پیدا کند. با این حال چیزی عمیقتر در جیمز وجود دارد و از طریق تعاملات او با شخصیتهای دیگر به ویژه لورا میبینیم که او با کاراکترهایی مانند هری میسون بسیار متفاوت است.
جیمز مردی است که صبر بسیار کمی دارد. او وقتی آنجلا و ادی را در شرایط سختشان میبیند، نسبت به آنها دلسوزی نشان میدهد، اما رفتار او نشان میدهد که آرزو دارد این افراد فورا با او کنار بیایند. این در هیچ جا به اندازهی تعامل با لورا مشهود نیست. او مرتبا لورا را به خاطر عدم تشخیص خطری که در اطرافش وجود دارد، صرفا با بودن در این شهر فرسوده سرزنش میکند. قطعا میتوان ادعا کرد که جیمز به دلیل چیزی شبیه نگرانی پدرانه نسبت به دختر مانند هری میسون رفتار میکند اما از طرفی میتوان این استدلال را نیز مطرح کرد که جیمز فقط از این دختر بچهی کوچولو خسته شده است و آرزو میکند که او برای همیشه از سر راهش خارج شود. طبیعتا همهی ما لحظاتی را سپری کرده که قصد داشتهایم سر یک کودک فریاد بزنیم. به هر حال همهی ما نمیتوانیم شکیبایی شخصیتی شبیه هری میسون را داشته باشیم.
آنجلا اوروسکو (Angela Orosco)
آنجلا اولین کسی است که در بازی او را ملاقات میکنیم و این تصادفی نیست. دیالوگهای آنجلا اغلب کودکانهتر از دیالوگهای لورا است؛ گویی او از قصد تلاش میکند که مانند یک کودک بدون درک از وحشتهای دنیای اطرافش به نظر برسد. با این حال برخلاف لورا، آنجلا تجربهای بسیار واقعی از وحشت داشته است و به سرعت برای بازیکن مشخص میشود که تن صدا و نحوهی صحبت کردن او یک اختلال رشدی یا اتفاقی عجیب در صداپیشگی نیست، بلکه بیشتر یک انتخاب عمدی از سوی او است برای اینکه او را کودکانهتر و بیگناهتر از آنچه که هست، جلوه دهد.
آنجلا به دلایل زیادی قابل توجه است، از جمله اینکه او اولین شخصیتی است که جیمز در بازی با او ملاقات میکند و تنها شخصیتی است که جیمز تا پایان بازی از سرنوشت او مطلع نخواهد شد. شاید دلیل آن این باشد که او آسیبدیدهترین شخصیت نه تنها در نسخهی دوم، بلکه در کل مجموعهی سایلنت هیل است. جیمز در طول کاوش خود، برای سومین بار با آنجلا در اتاقی پوشیده از گوشت انسان روبرو میشود. اگرچه هرگز به صراحت در داستان بازی ذکر نشده است، اما از طریق تصاویر و دیالوگهای آنجلا مشخص میشود که او بارها توسط پدرش مورد آزار و اذیت قرار گرفته و مادرش هیچ کاری برای جلوگیری از اقدامات هیولایی او انجام نداده است.
به دلیل آسیب وحشتناک آنجلا و این واقعیت که هیچکس، حتی مادرش، برای کمک به او نیامد، او خود را متقاعد کرده که موجود زشتی است که ارزش عشق را ندارد و هر کسی را که حتی سعی میکند به او کمک کند، از خود دور میکند. از طرفی متوجه میشویم که شهر سایلنت هیل بیجهت ظالم نیست. این شهر مردم را قربانی میکند آن هم در صورتی که گناهکار باشند. آنجلا پدرش را با آتش زدن خانهاش کشت و در حالی که شما نمیتوانید به خاطر این موضوع او را سرزنش کنید، آنجلا خودش را سرزنش میکند.
او خودش را به خاطر اذیت شدن، کمک نخواستن، بیکفایتی مادرش و درد خود سرزنش میکند. ما در ادامه در مورد آنجلا و تراژدی او بیشتر بحث خواهیم کرد، اما، در این میان فقط به یاد داشته باشید که درک خود او به طرز وحشتناکی منحرف شده است. او آزار و اذیت خود را به عنوان یک گناه قبول کرد و تا بزرگسالی خود را ب خاطر آن سرزنش کرده است. این احساس گناه تا حدی است که نمیتواند درک کند که اتفاقات گذشته تقصیر او نبوده است.
ادی دامبروفسکی ( Eddie Dombrowski)
ادی مردی ساده است همانطور که در چهره و لباس کودکانهاش نشان داده میشود و این در داستانی که به ما ارائه میشود بیشتر تاکید میشود. بازی توضیح میدهد که چگونه او در تمام دوران کودکیاش به دلیل اینکه یک پسر بزرگ و چاق بوده، مورد آزار و اذیت بیرحمانهای قرار گرفته است. این زورگویی به حدی شدید بود که بعد از دوران مدرسهاش ادامه پیدا کرد. یکی از این افراد زورگو تا مدتها ادی را آزار روحی و جسمی میداد تا اینکه ادی او را با شلیک گلوله کشت.
ادی بسیار شبیه به آنجلا، به عنوان یک کودک ساده برای ما به تصویر کشیده میشود که قربانی شرایط وحشتناک خود شده است. در حالی که میتوان این دو شخصیت را با هم مقایسه کرد، اما وقتی صحبت از واکنش ادی به بدرفتاریاش میشود، تفاوت بین آنها قابل مشاهده است. آنجلا خانهاش را سوزاند، پدرش را در این راه کشت و با این حال، از طریق نمایش تصاویری که او چاقویی را به سمت سینهاش گرفته بود، اینگونه قابل درک است که او امیدوار بود در آن آتش نیز بمیرد. بنابراین هر اقدامی که در سایلنت هیل انجام می@دهد در خدمت پایان دادن به درد خود است. از طرف دیگر، ادی فقط میخواهد که دیگران به اندازهی او رنج بکشند.
در یکی از مراحل بازی، جیمز با ادی در یک قفسهی گوشتی روبرو میشود. چه واقعا این اتفاق افتاده باشد یا شهر او را فریب داده، ادی تصمیمی عمدی گرفت تا جان کسی را بگیرد که فکر میکرد او را اذیت و آزار داده است. همانطور که از داستان او میدانیم، این اولین بار نیست که ادی از کسی که او را اذیت کرده است انتقام میگیرد. او مردی را که در قفسهی گوشتی بود مانند زورگوی دبیرستان میکشد و اگر جیمز نمیتوانست ببیند که این افراد چقدر برای او شرور محسوب میشوند، خود نیز کشته میشد.
جیمز در نهایت به ناچار ادی را در یک مبارزه میکشد و به خاطر انجام این کار بلافاصله احساس پشیمانی و گناه میکند. پس از اینکه ادی بر اثر جراحات متعدد گلوله جان خود را از دست میدهد، روی زمین میافتد و جیمز از این واقعیت که انسان دیگری را کشته است ابراز تاسف میکند. او در ذهن خود جان کسی را گرفته که لیاقت مرگ را نداشته اشت.
لورا (Laura)
لورا کودک بیخیالی است که به طور غیرقابل توضیحی در این شهر جهنمی و کابوسوار به همراه جیمز میچرخد. او هم زمان با همسر فقید جیمز بیمار بوده و به او نزدیک شده گویی که مادر خودش است. مری در آخرین ماههای زندگیاش اجازه نداشت بیمارستان را ترک کند، بنابراین داشتن یک کودک بیمار برای ملاقات هر روزه باعث تقویت روحیهی او در نبود جیمز میشد. لورا آن قدر به مری نزدیک شد که مری او را دختری میدید که هرگز نمیتوانست داشته باشد. مری تمام داستانهای شگفتانگیز جیمز را برای لورا تعریف کرد و اینکه چگونه پس از پایان این بیماری وحشتناک نمیتوانست صبر کند تا او را ببیند. مطابق انتظار، هیچ یک از آنها باور نداشتند که مری بهتر شود، اما لورا آنقدر جوان و بیگناه بود که امیدوار بود شاید روزی این جیمز که مری مدام در موردش صحبت میکرد، از در وارد شده و آنها را ملاقات کند.
جالبترین چیز در مورد لورا، همانطور که احتمالا متوجه شدهاید، این است که او اساسا از تاثیری سایلنت هیل بر ذهن قربانیان خود میگذارد در امان است. سایلنت هیل و ساکنان اهریمنی آن برای هر کسی که وارد شهر میشود، متفاوت به نظر میرسند. شهر به نوعی آینهای است که شیاطین شخصی درون شما را منعکس میکند. بنابراین برای جیمز، آنجلا و ادی، همه چیز و هرکسی که در زمان حضورشان در شهر میبینند، کاملا متفاوت است. با این حال، برای یک کودک بیگناه مانند لورا، شهر فقط مانند یک خرابه به نظر میرسد. لورا در واقع معیار و تجسمی از پاکی در این بازی است.
مری (Mary)
وقتی صحبت از شخصیت مری به میان میآید، ماجرای او بسیار شبیه جیمز است زیرا ما چیز زیادی دربارهی او نمیدانیم. اگر جیمز نماد شوهر است، مری به همان اندازه نماد یک زن است. با این حال، تفاوت بزرگ این است که بیماری مری تنها ویژگی تعیینکنندهی او در بازی و دلیل سفر جیمز به سایلنت هیل است. در واقع بیماری فلجکنندهی او و به دنبال آن مرگ نابهنگامش، تمام محوریت بازی را شامل میشود. برای درک بهتر این موضوع بهتر است نگاهی به پایان بازی بیندازیم.
سایلنت هیل ۲ یکی از دلخراشترین پایانها را در تاریخ بازیها دارد. این پایان بارها و بارها توسط توسعهدهندگان اخیر سری و نویسندگان تازهکار به طور ناموفقی تقلید شده است. در پایان مشخص میشود که دلیل بازگشت جیمز به سایلنت هیل، این بوده که همسرش مری، در چند ماه آخر زندگیاش به شدت بیمار بوده است. ما در مورد یک بیماری معمولی صحبت نمیکنیم بلکه در مورد یکی از آن بیماریهایی صحبت میکنیم که باعث میشود فرد کاملا به موجود دیگری تبدیل شود. جیمز نتوانست چیزی را که همسرش به آن تبدیل شده بود تشخیص دهد و در اقدامی که میتواند دلسوزی یا خودخواهی تلقی شود، مری در حال مرگ را کشت. با اینکه بهتر است اقدام او را ترحم بشماریم اما بازی روی بررسی احساس گناه تمرکز گذاشته است.
همانطور که از طریق بازی متوجه میشویم، احساس گناه یک موضوع چند وجهی است. جیمز ساندرلند مردی است که به دلایل زیادی دچار احساس گناه است. اول از همه، او به خاطر قتل همسرش احساس گناه میکند که دور از انتظار نیست. در هر صورت گرفتن جان یک انسان حتی از روی دلسوزی کار سادهای نیست و عواقب خود را دارد.
احساس گناه
طبیعتا جیمز به خاطر کشتن مری احساس گناه میکند، اما بخش عمیقتر و ترسناکتر گناه او این است که او با کشتن همسرش به نوعی راحت شد. درست است که او به بخش غمانگیز زندگی جیمز تبدیل شده بود اما چگونه یک فرد عادی با احساس خوشحالی از کشتن کنار میآید؟ به همین ترتیب، آنجلا قطعا به خاطر سوزاندن خانه با پدرش در آن احساس گناه میکند، اما در مورد لایهی بعدی گناهی که به خاطر احساس خوشحالی از انجام این کار احساس میکند، چطور؟ یا این واقعیت که او به دنبال مادرش است تا او را بکشد تا به چرخهی خشونتی پایان دهد که این همه احساس گناه را در وهلهی اول ایجاد کرده بود؟ آیا بخشی در ادی وجود ندارد که به خاطر لذتی که از گرفتن انتقام میگیرد، احساس گناه کند؟ حتی زمانی که چیزی به پایان میرسد، همیشه چیزی باقی میماند و سایلنت هیل ۲ فرض میکند که این باقیمانده یک احساس گناه است.
احساس گناه در این بازی ترس و بقا، وحشت واقعی است. حتی در پایان استاندارد آن که جیمز شهر را ترک میکند و با گناه خود کنار میآید، نامهی مری به او را با صدای بلند میخوانیم که در آن او توضیح میدهد که چقدر برای ادامهی زندگی خود، گذاشتن بار سنگین روی دوش کسی که دوستش دارد و عدم توانایی برای پایان دادن به رنج خود احساس گناه میکند. هر داستان معمولی با این مفهوم به پایان میرسد که شخصیت اصلی از عذاب وجدان خود دوری کرده است، اما این اثر تفاوت دارد. سایلنت هیل ۲ با مری، قربانی یک قتل ترحمآمیز پایان مییابد. جیمز نیز مانند بازیکن این احساس گناه را فراموش نخواهد کرد.
گیمپلی، موسیقی، جلوههای بصری
گیم پلی، موسیقی و جلوههای بصری سری سایلنت هیل بسیار شبیه به بازی اول مجموعه هستند. هیولاها به طرز شگفتانگیزی طراحی شدهاند تا شما را وادار کنند که از آنها بترسید و دور بمانید. پازلها دشوار و در عین حال ارزشمند هستند. شهر سایلنت هیل نیز مانند بازی اول مهآلود و غمانگیز است. همانطور که احتمالا میدانید یکی از دلایل وجود مه در سایلنت هیل محدودیت سختافزار پلیاستیشن ۱ بود. با این حال با وجود سختافزار قویتر پلیاستیشن ۲، اعضای تیم سایلنت مه را همچنان به عنوان عنصر اصلی شهر نگه داشتهاند که البته کاملا تصمیم صحیحی از سوی سازندگان بوده است.
سایلنت هیل ۲ شاید بهترین نمونه از یک دنباله باشد. دنبالهای که چیزهایی را از بازی اول گرفته و آنها را به روشی جذاب و معنیدار بسط میدهد و مواری که بازی اول را ارزشمند کرده بود، تکرار یا خراب نمیکند. این دنباله مهمترین عنصر بازی اول یعنی شهر تاریک سایلنت هیل را گرفت و از شر تمام فعالیتهای فرقهای و احضار شیطان خلاص کرد. در عوض، حول محور این طراحی شده است که چگونه شهر افراد گناهکار را به درون خود میکشاند و سپس درک آنها از واقعیت را تغییر داده تا یک کابوس واقعی را به آنها نشان دهد که فقط ذهن خودشان قادر به ایجاد آن است. برای جیمز ساندرلند، آن کابوس تجلی فیزیکی تمام لایههای مختلف احساس گناهی است که او به خاطر کشتن همسرش احساس میکند.
همانطور که هیولاهای بازی اول ذهن شکنجهشدهی السا را منعکس میکردند، هیولاهای سایلنت هیل ۲ همگی طوری طراحی شدهاند تا نشاندهندهی شرمساریهای متعدد جیمز باشند. به عنوان مثال، پرستارانی که در سفر به بیمارستان با آنها روبرو میشوید، بیچهره هستند و با لباسهای اندک پوشیده شدهاند که نشان میدهد چگونه جیمز در طول ملاقاتهایش در بیمارستان به دلیل ناتوانی همسرش در انجام هر گونه رابطه، نتوانسته است چشمان خود را کنترل کند.
کله هرمی (Pyramid Head)
کله هرمی نه تنها به نماد این مجموعه تبدیل شده بلکه یک تصویر فوقالعاده هوشمندانه از گناه یک مرد و مجازات خودخواسته ناشی از این گناه را نشان میدهد. طراحی این شخصیت بدون شک در ژانر ترس و بقا بینظیر است و اگر بازی در اواخر دههی ۸۰ میلادی منتشر شده بود، قطعا شاهد تعداد زیادی فیلم اسلشری با حضور این شخصیت بودیم. کله هرمی که بر اساس جلادهای ظاهرا وحشتناک گذشتهی شهر طراحی شده، تجسم فیزیکی احساس گناهی است که جیمز در مورد کاری که با همسرش انجام داده، حس میکند. با این حال، او حضور ندارد که تنها جیمز را به خاطر همسرش مجازات کند، بلکه برای تمام آسیبهایی که تا به حال به شخص دیگری وارد کرده، او را سرزنش میکند.
قبل از مبارزهی نهایی با مری، جیمز نه با یک، بلکه با دو کله هرمی روبرو میشود. به نظر میرسد که این دو نمایندهی ادی و مری هستند که جیمز در طول زندگی خود کشته است. آنچه در مورد کله هرمی ترسناک است، این نیست که او طراحی دیوانهوار و وحشتناکی دارد، بلکه این که میدانیم او تجلی چیزی است، بیشتر از همه ما را میترساند. شما نمیتوانید او را بکشید و فقط میتوانید برای مدتی او را وادار به عقب نشینی کرده یا گیج کنید. این شاید بیانگر این است که احساس گناه عمیق هیچوقت از بین نمیرود.
جمعبندی
سایلنت هیل ۲ یک شاهکار بیهمتا است که شاید دیگر هرگز اثری مشابه آن را نبینیم. این بازی بهترین بخشهای ادبیات، سینما، موسیقی و مهمتر از همه، رسانههای تعاملی را میگیرد و آنها را با هم ترکیب کرده تا تجربهای را ایجاد کند که احساس گناه و آسیبهای روانی را کاوش میکند. کاری که تعداد کمی از داستانها جرات انجام آن را دارند. دنیایی را در اختیار بازیکن قرار میدهد که آنطور که به نظر میرسد نیست و از او میخواهد باور کند که چیزی بیشتر از آنچه در ابتدا به چشم میخورد، در آن وجود دارد. البته این بدان معنا نیست که هرگز پاسخی به بازیکن داده نخواهد شد اما نکتهی اصلی این است که برخی از حفرهها هرگز قرار نیست پر شوند.
نسخهی دوم سایلنت هیل توانست بهترین نسخهی این مجموعه از نگاه منتقدین شود و مطابق انتظار، توسعهدهندگان نسخههای بعدی سری سعی کردند تا جادویی را که این بازی درون خود داشت دوباره ارائه دهند، اما این تلاشها تاکنون نتیجهی چندانی نداشته است. به هر حال موفقیت در این سطح شاید فقط یک بار در طول زندگی رخ دهد و تلاش برای بدست آوردن مجدد آن مانند تلاش برای تولد یک خدای شیطانی از طریق عذاب ابدی یک دختر بچه است. چیزی که امکانپذیر نیست.
منبع: With A Terrible Fate
کونامی سزاوار سایلنت هیل نیست
واقعا چطوری این فرنچایز از عرش به فرش رسید واقعا لیاقتش نبود این بلا سرش بیاد واقعا باید تیم سایلنت رو برگردونن تا یه نسخه جدید بسازه
از سری سایلنت هیل مخصوصا قسمت دومش بیشتر مقاله بزارین البته قسمت اول و سوم هم خوبه ها ولی قسمت دوم یه چیز دیگه بود
حیف شد داستان جیمز تو این نسخه تموم شد:((( انصافا سایلنت هیل ۲ پتانسیل اینو داشت که داستانشو ادامه بدن داستان سایلنت ۱ رو ادامه دادن ولی هیچوقت دنباله ای از سایلنت هیل ۲ نیومد آخر هم نفهمیدیم چه سرنوشتی در انتظار جیمز بود بازی چندتا پایان داره امیدوارم پایان اصلی اونی باشه که جیمز و لورا از شهر خارج میشن ولی انصافا قلب و روح سایلنت هیل فقط جیمز و کله هرمی هستش شخصیت اصلی های بعدی سایلنت هیل هیچکدومشون به خوبی جیمز نشدن واقعا حیف که داستان جیمز تو نسخه دوم تموم شد:(((
من این سری با قسمت دوم شروع کردم رو pc وبعد بترتیب قسمت ۳ و ۴ ….اون زمان سوم راهنمایی بودم ۱۴ سالم بود ….برای حل پازل های این بازی یه دیکشنری خریدم ویکی از نکات خوب بازی کامپیوتری برای من همین یاد گرفتن زبان انگلیسی بود(معمای سکه ها تو اپارتمان که یه شعر بود )….قله ژانر وحشت سزاوار قسمت دو هست هر چند قسمت ۳ تاریکترم هم میشد…این نظر شخصیه منه این اپارتمان قسمت ۲ همون اپارتمان قسمت ۴ هست ب چنددلیل …..۱.قبل ورود جیمز به اپارتمان تو اشغالای بیرون خونه یه صفحه روزنامه میخونه توش از قتل های سریالی (۲۱ قربانی فرقه داهیلا) والتر سالیوان نوشته.۲.تو همون اپارتمان قبل برخورد با کله هرمی یه موجود روح گونه میبینیم که دقیقا ظاهر واتر سالیوان تو قسمت ۴ رو داره …در نهایت بعد ۱۵ سال به سرم افتاد دوباره برم بازی هارو تجربه کنم اینبار رو کنسول 😉
درباره سایلنت هیل ۴ هم همچین مقاله حقی بنویس متاسفانه سایلنت هیل ۳ اصلا جذاب نبود مخصوصا شخصیت اصلیش افتضاح بود تازه هری به مسخره ترین شکل ممکن تو سایلنت هیل ۳ کشته میشه ولی سایلنت هیل ۴ خیلی باحال تر بود اما بهترین سایلنت هیل فقط قسمت دومشه یعنی سایلنت ۲ انصافا سایلنت هیل ۲ فوق العاده بود مخصوصا موسیقیش
هدر توی سایلنت هیل ۳ شاید پیچیدگیهای شخصیتی جیمز رو نداشته باشه، ولی در عین حال عمق شخصیتی خوبی داره. دوگانگی شخصیتی هدر، اینکه در واقع کسی نیست مگر همون شریل که اتفاقات دردناک کودکیش رو نمیخواد به خاطر بیاره، در سطحی که کاملا اختلال شخصیتی پیدا کرده، بسیار خوب به تصویر کشیده شده.
حتی به نظر من رفتار و حرکات هدر، در همه حال بسیار معقولتر از جیمزه که نسبت به هر نکتهای عکسالعمل پیش پاافتادهای نشون میده. اساسا هدر از جیمز واقعیتر رفتار میکنه، تلاش میکنه اتفاقات غریبی که میبینه رو انکار و از اونها فرار کنه، در حالی که جیمز اکثر اوقات انگار نه انگار داره هیولا و ترسناکترین اتفاقات ممکن رو میبینه.
قصهی بازی به خوبی ۲ نیست، ولی از مابقی جهات چیزی از ۲ کم نداره و بعضا حتی بهتره. از نظر اتمسفر، دقیقا همراستا با چیزی که توی ۲ میبینیم، همه چیز بازی بر اساس بکگراند داستانی هدر، وضعیت روانیش و باورها و اعتقاداتش طراحی شده و ارجاعات کاملا درسته. گیمپلی بهتر شده، و موسیقی هم کاملا در سطح قسمت دومه. همچنین مشخصا ۳ بهشدت ترسناکتر از ۲ئه. مرحلهی بیمارستان سایلنت هیل ۳ (اسم بیمارستان رو یادم نیست) که توی هم ۲ بود و توی ۳ تکرار شد، یکی از عجیب و غریبترین و خفنترین مراحلیه که تا حالا دیدم. اینکه اواسط کار مرحله و محیط از زمین تا آسمون تغییر میکنه و وحشتناکترین ظاهر ممکن رو به خودش میگیره؛ به شکلی که از شدت ترس حتی قدم برداشتن توی بازی سخت میشه.
و بحث سایلنت هیل ۴ هم که کاملا جداست. بازی چند تا حرکت جالب میکنه، اما در عین حال هر چی سایلنت هیل ۱ و ۲ و ۳ تثبیت کرده بود رو میریزه دور و مقابل منطق کلی مجموعه حرکت میکنه. توی سایلنت هیل ۱ و ۲ و ۳ دقت شده که ثانیه به ثانیهی بازی، به این شکل قابل برداشت باشه که تمام اتفاقات و هیولاها توضیح روانشناختی دارن. سایلنت هیل ۴ تمام این بافتهها و تلاشها رو پنبه میکنه و میریزه دور. از معرفی «روح» به عنوان یه مفهوم که توی مجموعه وجود نداشت و همه چیز مجموعه رو نابود میکنه بگیر، تا حضور و دیده شدن یک کاراکتر به صورت همزمان توی چند مکان مختلف از سوی کاراکترها و خیلی چیزهای دیگه که جنبههای روانشناختی قصه و اینکه همه چیز در ذهن بیمار شخصیتهاست رو کاملا زیر سوال میبره.
دربارهی برخی از مغایرتهای متعدد سایلنت هیل ۴ با سه قسمت اول کمی اینجا گفتم: سایلنت هیل از صفر تا صد
حرفات رو قبول دارم ولی هدر اصلا شخصیتش به نظرم عمق لازم رو نداشت تازه خیلی شخصیت غیر قابل باوری بود آخه مگه میشه یک دختر بچه ۱۸ ساله تنهایی حریف کلی هیولا بشه و یک فرقه شیطانی رو نابود بکنه؟ خیلی غیر قابل باوره مثلا میشه مثل بازی The Last Of Us 2 که شخصیت الی به غیر قابل باورترین شکل ممکن میزنه کلی آدم رو میکشه خب این اصلا با عقل جور در نمیاد هدر هم همینطور بود شخصیتش جوری نبود که بتونم باهاش ارتباط برقرار کنم ولی جیمز ساندرلند عمیق ترین شخصیت فرنچایز سایلنت هیل بود البته متاسفانه تو سایلنت هیل ۴ به شخصیت هنری اصلا پرداخته نمیشه با اینکه شخصیت اصلی هستش تو سایلنت هیل ۴ بیشتر به شخصیت های مکمل پرداخته میشه ولی خیلی حیف شد تیم سایلنت منحل شد و دیگه سایلنت هیل نساختن ولی امیدوارم تا سایلنت هیل ۴ همچین مقاله های حقی بنویسین البته اگه از تمام بازی های سایلنت هیل همچین مقاله ای بنویسین که عالی میشه:)))
یه نکته ای هم درباره سایلنت هیل ۴ وجود داره دلیل اینکه خیلی حال و هواش با سه تا بازی قبلی فرق میکنه اینه که اصلا اولش قرار نبود سایلنت هیل ۴ باشه قرار بود اسمش Room 302 باشه این بازی قرار نبود هیچ ارتباطی با سایلنت هیل داشته باشه ولی کونامی فرصت طلب برای اینکه بازیش فروش بیشتری بکنه اسمش رو به سایلنت هیل ۴ تغیر داد ولی انصافا اینکه بعضیا میگن شروع سقوط فرنچایز سایلنت هیل با قسمت چهارم شروع شد من قبول ندارم چون بازی فاجعه ای نبود ولی بازی Silent Hill Homecoming شروع سقوط اصلی سایلنت هیل بود
یکی از عمیق ترین بازی های تاریخ که سزاوار ریمیک شدن هستش
انصافا چرا کونامی این بازی رو ریمیک نمیکنه؟ این کونامی نامرد حتی سایلنت هیلز کوجیما رو هم کنسل کرد خیلی نامردیه
بهترین بازی ترسناک روان شناختی تاریخ