سایلنت هیل ۱ آغاز نسلی تازه در بازیهای ترسناک بود؛ در میان جهنم و رویا
سری سایلنت هیل (Silent Hill) که در ابتدا برای کنسول پلیاستیشن ۱ در سال ۱۹۹۹ منتشر شد، تاثیر فوقالعادهای نه تنها بر ژانر ترس و بقا، بلکه بر کل صنعت بازیهای ویدیویی نیز داشته است. جلوههای بصری قابل توجه، داستانسرایی جسورانه با مضامین عمیق و فضای به شدت ترسناک آن، زمینهساز بسیاری از ترسناکترین بازیهای ویدیویی منتشر شده در سالهای اخیر بوده است.
تیم توسعهای که روی این مجموعه کار میکردند و به درستی «تیم سایلنت» نامیده میشدند، شهری آمریکایی با تاریخچه ای پر رمز و راز و پوشیده شده از مه را خلق کردند که نه تنها در نسخهی اول حسابی درخشید، بلکه در دنبالهها نیز تاثیرگذارتر ظاهر شد و به مقصدی دوستداشتنی برای طرفداران ژانر وحشت تبدیل گردید. در حالی که مجموعهی سایلنت هیل از بسیاری جهات، نمونهای عالی برای ساختن یک بازی ترسناک فوقالعاده است، نسخههای مختلف این سری همچنین تحلیلهای عمیق فلسفی و ظریفی از بخشهای تاریک ذهن انسان ارائه میدهند. این که یک بازی شجاعت پرداختن به چیزی به سختی افسردگی را داشته باشید، جای تحسین دارد اما اولین بازیهای مجموعهی عظیم سایلنت هیل، پرداختن به این موارد را به سطح جدیدی بردند و موضوعاتی مانند گناه، ضربات روحی و جسمی و اینکه چگونه درک خودتان از گذشتهتان می تواند به معنای واقعی کلمه فهم شما را از دنیای اطرافتان تغییر دهد را به بهترین شکل در بازیهای ویدیویی پیادهسازی کردند.
در واقع هر بازی ترسناک مدرنی که با چنین مضامین سنگینی سروکار دارد مانند SOMA و تعداد بیشماری دیگر، تا حد زیادی مدیون افراد تیم سایلنت هستند. افرادی که بازیهای ترسناک را به سطح کاملا جدیدی رساندند. امروزه نیز اکثر طرفداران سایلنت هیل موافق هستند که بعد از جدا شدن این تیم پس از عرضهی نسخهی چهارم سری، تغییرات اساسی در لحن و کیفیت مجموعه رخ داد. حال در این مقاله قصد داریم تا به نسخهی اول این سری پرداخته و بخشهای مختلف آن را بررسی کنیم؛ جایی که این افسانه آغاز شد!
داستان
در حالی که مضامین بررسی شده از طریق روایت بازی بسیار پیچیده است، با این حال پیرنگ سایلنت هیل نسبتا ساده است. این بدان معنا نیست که داستان بازی بدون ابهام است. در هر صورت ما در حال بحث در مورد اثری هستیم که در آن یک فرقهی دیوانه و شیطانپرست در تلاش است تا خدای نامقدس خود را با تحمیل مقادیر بی حد و حصری از درد جسمی به یک بچهی کوچک، در جهان ما به دنیا بیاورد. با این حال شاید بهتر است بگوییم که سایلنت هیل ۱ دربارهی عشق یک پدر به دخترش است و اینکه او چگونه به معنای واقعی کلمه با جهنم سروکله میزند تا او را پیدا کرده و از او محافظت کند.
ورود به سایلنت هیل
بازی با شخصیت اصلی بازی یعنی هری میسون به همراه دخترش شریل آغاز میشود که در امتداد جادهای طولانی، از میان برف سنگین و مه غلیظ در حال رانندگی است. با مرگ اخیر همسرش جودی، هری دختر ناراحت خود را به شهر تفریحی و محل تعطیلات خانوادگی موردعلاقهشان یعنی سایلنت هیل می برد تا بتوانند گذشته را پشت سر گذاشته و به عنوان یک خانواده از تراژدی اخیری که به وجود آمده گذر کنند. در حالی که هری توجه خود را روی جاده متمرکز کرده، با دیدن دختر جوانی که به طرز شگفتانگیزی شبیه دخترش است و در وسط جاده پرسه میزند، گیج شده و سردرگم کنترل ماشین را از دست میدهد. او پس از بیدار شدن از تصادف متوجه میشود که دخترش همراه او در ماشین نیست. در وحشت و نگرانی، او ماشینی که دیگر قابل استفاده نیست را ترک کرده و از میان مه به سمت سایلنت هیل حرکت میکند بلکه دختر خود را پیدا کند.
به نظر میرسد که هر چه هری به سمت مرکز شهر نزدیک میشود، مه غلیظتر میشود. در همین حین او متوجه میشود که هیچ فردی را نمیتوان در شهر پیدا کرد. تنها صدایی که شنیده میشود صدای پایش است که روی برف قرار میگیرد و تنها علامتی که نشان میدهد کسی در اطراف وجود دارد، ماشینهای مختلفی است که در کنار خیابانها پارک شدهاند. در حالی که هری به کاوش خود ادامه میدهد، وارد کوچهای میشود که چیزی جز فندک برای دیدن ادامهی مسیر در دسترس نیست.
او به سمت انتهای کوچه حرکت کرده و در نهایت به حصاری میرسد که به نظر میرسد کودکی به طرز وحشتناکی به آن بسته شده و به نوعی به صلیب کشیده شده است. همانطور که یک آژیر قدیمی در دوردست به صدا در میآید، هری با وحشت به گروهی از بچههای عجیب و غریبی برخورد میکند که با چاقوهایی در دست به سمت او میآیند. هری سعی میکند فرار کند، اما تعداد آنها از او بیشتر است و درنهایت تسلیم یورش آنها میشود.
رویا یا واقعیت؟
هری در یک غذاخوری از خواب بیدار میشود و به نظر میرسد که آن بچههای عجیب و غریب به ظاهر فقط یک رویا بودهاند. با این حال او کاملا به یاد نمیآورد که این مکان را قبلا دیده باشد. او قبل از اینکه بتواند افکارش را کنترل کند، توسط افسری با نام سیبیل بنت از شهر نزدیک برامس، استقبال میشود. سیبیل توضیح میدهد که در یکی از گشتهایش از سایلنت هیل در حال عبور بوده که پس از دیدن ماشین هری، شروع به بررسی شهر کرده است. او در نهایت بیان میکند که با بدن بیهوش هری روبرو شده و او را به این مکان آورده تا پس از بیدارشدنش بتواند کمی از او بازجویی کند.
پس از اینکه هری به سیبیل میگوید که در تلاش است دختر گم شدهاش را پیدا کند، او موافقت میکند که در این راه کمک کند و یک اسلحهی دستی را به هری میدهد. اینکه آیا این رویهی استاندارد پلیس در برامس است یا خیر، سوالی نیست که هری به ذهنش خطور کند و بعد از برخورد او با بچههای شیطانی درون کوچه بدون هیچ درنگی اسلحه را میگیرد. راه آنها از هم جدا میشود و در حالی که هری به کاوش در شهر سایلنت هیل که اکنون پر از هیولا است، ادامه میدهد، با پیرزنی عجیب و غریب به نام دالیا گیلسپی روبرو می شود که به او میگوید که دختر کوچکی که در میانه راه دیده و باعث تصادف او شده در واقع یک شیطان وحشتناک است.
او در نهایت از هری میخواهد که جعبهای هرمی شکل زیبا به نام فلاروس را برای دستگیری او استفاده کند. هری موافقت میکند، شاید به این دلیل که معتقد است متوقف کردن شیاطین چیز خوبی است، اما بیشتر به این دلیل که دالیا به او گفته که اگر جلوی این موجود را نگیرد، دخترش سرانجام خوبی نخواهد داشت.
احضار شیطان
پس از گرفتن شیطان با فلاروس، دالیا فاش میکند که دختر شیطانی در واقع دخترش السا است که با روح یک خدای شرور و وحشتناک آغشته شده است. خدایی که دالیا و دوستانش دکتر مایکل کافمن و لیزا گارلند به همراه تعدادی از مردم شهر به دلایلی میخواهند که او را در سایلنت هیل احضار کنند. مشکل فرقههای اهریمنی این است که آنها همه چیز را تا زمان احضار شیاطین میدانند، اما در مورد اتفاقات پس از آن به شما اطلاعاتی نمیدهند و حتی بعضا خود آن را میدانند. گفتنی است که هفت سال قبل از رویدادهای بازی، دالیا و همراهانش السا را سوزاندند به این امید که درد شدید و بیاندازهی او راهی برای ورود خدایشان به دنیای ما ایجاد کند. آنچه بعد اتفاق میافتد کمی گیجکننده است.
السا به طرز وحشتناکی سوزانده شد، اما نمرد زیرا او به نوعی یک قالب و ظرف برای وجود این خدای شیطانی بود. در حالی که این ویژگی او را عملا جاودانه کرد، با این حال او هنوز قادر بود تا درد واقعی زنده سوختن را احساس کند. این درد، همراه با عذابی که او تحت نظارت دقیق دکتر کافمن و پرستارش، لیزا گارلند، متحمل شده بود، نفرتی را در السا شکل داد که در شهر آشکار شد و خود را به صورت هیولاها و شیاطین مختلفی که در طول زندگی خود با آنها روبرو میشوید، نشان داد.
جهان دیگر ( The Otherworld)
دنیایی فرسوده، خشن و خون آلودی که با به صدا درآمدن آژیرها وارد آن میشوید، عمیقترین بخش ذهن شکنجهشدهی السا است؛ جایی که بدترین ترسها و شیاطین او میتوانند به دلیل تأثیر خدای شرور درون اون ظاهر شوند.
شریل و السا
شاید این سوال برایتان پیش آمده باشد که هریل و شریل چه ارتباطی با این قضایا دارند و تقصیر آنها چیست؟ متاسفانه به نظر میرسد که وقتی دالیا و دوستانش دخترش را زنده زنده سوزاندند تا خدایی شیطانی را در جهان ما به دنیا بیاورند، السا آنقدر مقاومت کرده که روحش به دو نیم تقسیم شده است. یکی از آنها السا بود که همیشه شکنجه شده و در سایلنت هیل زنده نگه داشته شده است. دیگری شریل است که هری و جودی میسون او را به فرزندخواندگی پذیرفتند و هفت سال از زندگی خود را به خوبی سپری کرد تا اینکه او و پدرش از طریق طلسمی که دالیا در سالهای گذشته روی بدن سوختهی السا گذاشته بود، به شهر بازگردانده شدند.
در پایان خوب بازی (۵ پایان احتمالی وجود دارد)، السا اجازه پیدا میکند که خدای شرور درون خود را به دنیا بیاورد. هری آن را نابود میکند و السا و شریل در حالی که سایلنت هیل در اطراف آنها در حال فرو ریختن است، به یک نوزاد واحد تبدیل میشود. هری کودک را میگیرد و با شهر را ترک میکند.
عشق و فداکاری والدین
داستان ممکن است از پیچیدگی بیهوده با دخالتهای فرقه کمی رنج ببرد، اما همانطور که قبلا ذکر شد، داستان اصلی در مورد پدری است که به شدت میخواهد از دخترش محافظت کند. این ویژگی در تمام دیوانگیهایی که پیرنگ سایلنت هیل به سمت شما روانه میکند، دست نخورده باقی میماند. در واقع موضوع مهمتر این بازی عشق و فداکاری والدین است و این که چگونه تربیت یک کودک میتواند بر دنیای اطراف آن تأثیر بگذارد. ما با هری میسون، مردی ساده در ماموریت محافظت از دخترش روبرو می شویم که در ادامه با زنی ضعیف و دیوانه با نام دالیا گیلسپی روبرو میشود که دختر خود را چیزی جز برهای برای سلاخی تصور نمیکند.
جهنم یک کودک
هر نسخه از سایلنت هیل نوع متفاوتی از جهنم را بررسی میکند. جهنم اولین بازی جهنم کودکی است که با پدر و مادری بزرگ میشود که هیچ توجهی به او ندارند و باعث ایجاد زندگی دردناکی شدهاند. وحشت واقعی سایلنت هیل را در اینجا میتوان در بررسی آزار و اذیت کودکان دانست و وحشتناکترین چیز در مورد آن این است که گاهی اوقات بدون دلیل اتفاق میافتند.
شخصیتها
سایلنت هیل ۱ از گروه نسبتا کوچکی از شخصیتها تشکیل شده اما هر کدام از آنها قطعهی ارزشمندی از پازل داستانگویی بازی را ارائه میکنند. نویسندگان این بازی درک روشنی از موضوعات مهم و مضامین داستان داشتهاند و به این ترتیب هر یک از شخصیتها نقشی کلیدی در بررسی مسائلی مانند سوء استفاده و اذیت و آزار دارند.
لیزا گارلند
بیایید با لیزا گارلند شروع کنیم. پرستاری که فقط دستور میگرفت و السا را در عذابی که گرفتار آن شده بود، زنده نگه میداشت. ما در طول داستان بازی بارها با لیزا ملاقات میکنیم و میتوانیم از طریق اعمال و رفتار او متوجه شویم که برخلاف محیط اطرافش، او در واقع فردی دوستداشتنی و دلسوز است. پس منطقی است که ما او را به عنوان نمایندهی شغلش یعنی پرستاری ببینیم. او مستقیما زیر نظر دکتر مایکل کافمن، رئیس بیمارستان آلکمیلا، کار میکند و از زمانی که السا در بیمارستان بستری شده، ارتباط نزدیکی با او داشته است.
با این حال، همیشه چیزی آزاردهنده در مورد لیزا گارلند وجود دارد و آن هم این است که او حقیقت السا را میداند. جایی در ذهنش، او میداند که به تداوم آزاری که به این کودک خردسال تحمیل میشود، کمک میکند و اگر داروهایی که معمولا برای آرام کردن اعصابش مصرف میکند نبودند، احتمالا نمیتوانست این رنج و عذاب را تحمل کند. وقتی متوجه میشویم که او در واقع توسط دکتر کافمن برای ادامهی درمان السا مجبور شده است، بهتر او را درک میکنیم. او از ترس کناره گیری و اینکه دائما میخواهد کافمن را راضی کند، به خشونت علیه یک کودک ادامه میدهد. لیزا گارلند در واقع جزء بسیار رایجی از گروههای شرور است. فردی که نمیخواهد درگیر ماجرا شود و آنقدر ضعیف است که نمیتواند کاری انجام دهد.
مایکل کافمن
دکتر کافمن را بعد از دالیا گیلسپی شاید بتوان نفرتانگیزترین شخصیت کل سری سایلنت هیل به شمار آورد. کافمن از آن دسته افرادی است که صرفا به دلایل خودخواهانه عمل میکند. او تنها کسی نیست که دستور زنده نگه داشتن السا و عذاب او را صادر میکند بلکه کسی است که دارویی را تولید و توزیع کرده که بسیاری از ساکنان شهر از جمله لیزا، معتاد به آن هستند. او مردی فریبکار و استعدادهای پزشکی خود را از زمان سوزاندن السا در راههای نامناسبی استفاده کرده است. تحقیر افراد نزدیکش، تنها قطرهی کوچکی در دریای پستی او و نماینده افرادی است که اعمال وحشتناکی را صرفا برای منافع شخصی انجام می دهند.
دالیا گیلسپی
با وجود مادری مانند دالیا گیلسپی، جای تعجب نیست که ذهن السا یک منظرهی جهنمی همیشگی است که پایانی ندارد. دالیا انسان یا بهتر است بگوییم هیولایی است که مایل است فرزند خود را به طور کامل برای اهداف خودخواهانهی خود قربانی کند. علیرغم اینکه بازی پر از موسیقیهای ترسناک و موجودات اهریمنی و وحشتناک است، صحنهای وحشتناکتر از تمام فضای ترسناک شهر و هیولاهای وجود دارد.
این صحنهای است که در آن ما یک دالیای سرد و مصمم را میبینیم که السای گریان را قبل از اینکه زنده بسوزاند از اتاقش بیرون میکشد. السا گریه میکند و به مادرش التماس میکند که این کار را با او انجام ندهد. با این حال تنها چیزی که دالیا میتواند بگوید این است که دخترش چقدر خوش شانس بوده که بخشی از این مراسم است.
هری میسون
هری میسون در تضاد کامل با دالیا گیلسپی است. مردی فداکار که به معنای واقعی کلمه از جهنم میگذرد تا دخترش را بازگرداند. نه مناطق مختلف این جهنم و نه وحشتهای لاوکرفتی بازی او را در تلاش برای یافتن دختر کوچکش و اطمینان از اینکه هیچ آسیبی به او نمیرسد، متوقف نمیکنند. پس از در نظر گرفتن آنتاگونیستهای بازی و تمام تمایلات وحشتناک آنها، جای تعجب نیست که هری نتواند حتی دستش را روی فرزندش بلند کند چه رسد به اینکه او را در رنجی روحی و جسمی قرار دهد که مردم سایلنت هیل السا را در آن قرار دادند.
نوع شخصیت هری به گونهی است که به ۲ دلیل فوقالعاده است:
- او مانند مردم عادی جامعه است و از توانایی خاصی برخوردار نیست. به همین دلیل همذاتپنداری با او راحتتر است. این مورد به خصوص در بازیهای ترسناک از ارزش زیادی برخوردار است.
- در شهری که پر از افرادی است که دیگران را آزار و اذیت میکنند، تنها چیزی که برای قهرمان شدن لازم است این است که بخواهید از فرزند خود محافظت کنید. در واقع هری میسون به ما نشان میدهد که برای جلوگیری از سوء استفاده، نیازی به یک ابرقهرمان ندارید، بلکه موضوع مهم این است که یک فرد عادی فرزندش را دوست داشته باشد.
گیمپلی
اکنون که داستان و شخصیتهای بازی و نحوهی ارتباط همهی آنها با موضوع کلی آزار و اذیت را بررسی کردیم، بیایید نگاهی به این موضوع بیندازیم که چگونه بازی خود را با این مضمون هماهنگ میکند. سایلنت هیل همراه با رزیدنت اویل قبل از آن، اساسا ژانری را که ما آن را امروزه با نام ترس و بقا میشناسیم، پایه گذاری کردند. یک بازی در سبک ترس و بقا، اثری است که در آن شما در به دنیایی ترسناک با منابع و توانایی محدود گرفتار میشود. در مورد سایلنت هیل، دید محدود نیز به المانهای ذکر شده اضافه میشود.
همانطور که ذکر کردیم، هری میسون همان چیزی است که شما آن را یک شخصیت عادی مینامید. این بدان معناست که انتظار داریم او به یک موقعیت وحشتناک مانند ما واکنش نشان دهد. برخلاف دیگر قهرمانان بازیهای ویدیویی، او متخصص کار با اسلحه یا یک رزمیکار نیست و قدرت فوقالعاده پنهانی ندارد که دشمنان بازی را آسیبپذیر کند. برعکس، بیتجربگی او در مبارزه، سلاح و به طور کلی موقعیتهای استرسزای بازیهای ویدیویی است که او و در نتیجه شما را به فردی ضعیف تبدیل میکند. بنابراین، گیم پلی سایلنت هیل شما را بیشتر به سمت اکتشاف و کمتر به سمت مبارزه سوق میدهد.
قطعا هری میتواند با سلاح سرد خود به سمت هیولاها حمله کند یا کورکورانه به داخل تاریکی شلیک کند، اما مهارتهای تیراندازی او همراه با قدرت و شرارت هیولاها، فرار کردن را در بیشتر مواقع به انتخاب محتاطانهتری تبدیل میکند. اگرچه این ممکن است احمقانه به نظر برسد، اما یک جزء اساسی در ساخت یک بازی ترسناک موفق است. به هر حال، یک بازی در ژانر ترس وبقا وعده میدهد که شما را بترساند و یکی از راه های انجام این کار این است که بازی شما را از رویارویی با هیولاها بترساند. راه به وجود آوردن این ترس نیز بیان این موضوع به بازیکن است که نابودی همهی هیولاها راحت نخواهد بود.
به این ترتیب اجزای اصلی گیمپلی بازی حل پازل و کاوش است. شما در طول بازی در اطراف شهر در حال گشتوگذار در تلاش برای یافتن قطعهی پیچیده بعدی برای حل پازلی گیجکننده هستید، به امید اینکه بتوانید از در یا دروازهای که قبلا قفل شده است عبور کرده و شریل و رازهای بزرگتر شهر را کشف کنید. این اغلب منجر به یافتن سرنخ پشت سرنخ، علامتگذاری نقشه، رفتن به مناطق خاص و برخورد با موجودات اهریمنی میشود. بین ضعف هری و طبیعت گیجکنندهی شهر، سایلنت هیل کار بسیار خوبی در القای حس ترس در بازیکن و همذاتپنداری او با هری انجام میدهد.
جلوههای بصری
وقتی صحبت از جلوههای بصری میشود، باید گفت که اکثر مدلهای شخصیتها، هیولاها و حتی پسزمینهها به سادگی با توجه به استانداردهای مدرن ضعیف هستند. هرچند بازی در صحنههای سینمایی همچنان خوب به نظر میرسد. با این حال، به طرز عجیبی، این نوع گرافیک باعث شده تا بازی ترسناکتر به نظر برسد. در هر ژانر دیگری، این شخصیتها با طراحیهای بلوکمانند جذاب نیستند، اما طراحیهای عجیب و غریب انسانها آنها را شبیه هیولاها کرده و موجودات شرور نیز ترسناکتر از قبل شدهاند.
جالب است بدانید که این محدودیتهای فنی در توسعهی بازی برای ساخت فضای شهر سایلنت هیل از جهاتی مفید بود. در واقع این محدودیتها بود که به بازی ظاهر مهآلود داد که از آن زمان به یکی از اجزای اصلی سری تبدیل شده است. مه و غباری که شهر را پوشانده بود به این دلیل در بازی قرار گرفت زیرا پلیاستیشن ۱ تنها قادر به رندر کردن یک قسمت از شهر بود. برای حل این موضوع، نابغههای تیم سایلنت تصمیم گرفتند مه غلیظی را روی شهر قرار دهند تا بازیکن بتواند در هر لحظه تنها مقدار زیادی از آنچه را که در مقابل چهرهی هری بود مشاهده کند. این منجر به این شد که همیشه در مورد آنچه در مه پنهان شده بود فکر کنیم و کاوش در سایلنت هیل را دشوارتر از قبل کرد.
طراحی هیولاها
یکی از موارد درخشان بازی که کمتر به آن پرداخته شده، طراحی هیولاهای آن است. هیولاهایی که شهر را گرفتار میکنند، همگی مستقیما از ذهن شکنجهشدهی السا متولد شدهاند و به نوعی با آسیبهای گذشته او مرتبط هستند. به عنوان مثال بچههای عجیب و غریب ابتدای بازی را بیاد بیاورید. اینها در واقع تجسمی از دوستان السا بودند که از کمک به او خودداری کردند. از طرفی هیولاهای پرنده برخلاف بچهها که بازتابهای تاریک افرادی بودند که السا در زندگیاش میشناخت، در واقع نقاشیهایی گرفته شدهاند که او در طول جلسات درمانی مختلف با دکتر کافمن کشیده است. در واقع السا میتواند به خلاقیتهایش جان بخشد و آنها را در شهر رها کند. تفاوت سایلنت هیل با دیگر بازیها و فیلمها این است که شما را در دنیایی قرار میدهد که در آن هیولاها از ترسهای عمیق و شخصی ساخته شدهاند و رویارویی با آنها به تنهایی مفهومی است که ترسناک است.
موسیقی
موسیقی بازی که توسط آکیرا یامائوکا، آهنگساز مشهور این مجموعه، ساخته شده، این بازی را از یک اثر درخشان به شاهکاری بیبدیل تبدیل میکند. موسیقیهایی که در حین عبور از شهر پخش میشود، از زمزمهها گرفته تا صداهای بلند به بازیکن این حس را میدهند که گویی خود شهر از درون میخواهد به او حمله کند. به طور کلی موسیقیهای مختلفی که در نقاط مختلف بازی پخش میشوند، از صدای گیتار اسپانیایی موسیقی اصلی بازی گرفته تا صدای پیانویی که در آهنگهای مختلف میشنویم، نقش خود را در تجلی کامل غم و اندوه داستان به خوبی انجام میدهند.
آغاز یک مجموعهی موفق
سایلنت هیل سکوی پرتابی عالی برای شروع یک مجموعه بود. از آن جایی که شخصیتهای بازی همگی عالی پرداخت شده و مضامین آن به طرز درخشانی مورد بررسی قرار گرفته بودند، ساخت دنبالهای از آن با ادامهی داستان السا و دالیا چندان جذاب و منطقی به نظر نمیرسید. به همین دلیل تیم سایلنت متوجه شد که این خود شهر است که ارزش کاوش را در قسمتهای بعدی دارد. بنابراین، برخلاف سری رزیدنت اویل که شخصیتها در نسخههای مختلف آن حضور پیدا کرده و از اهمیت زیادی برخوردار بودند، دنبالههای سایلنت هیل بیشتر به بررسی خود شهر پرداخته و معنای گرفتار شدن در کابوسهایی که خودتان با ذهن خود میسازید را کاوش کردند.
منبع: With A Terrible Fate
لعنت به کونامی، اگر این فرنچایز ادامه پیدا میکرد قطعا دوباره راه خودش رو پیدا میکرد و به یکی از بهترین ها تبدیل میشد. رقابت رزیدنت ایول و سایلنت هیل در نسل مدرن باید فوق العاده جذاب و دیدنی میشد. ولی حیف که کونامی …
کاش نسخه دومش یه روز به صورت رسمی ریمیک بشه.
با اینکه هری شخصیت باحالی بود ولی جیمز ساندرلند از همه باحال تر بود خیلی حیف شد جیمز رو دیگه تو سایلنت هیل های بعدی ندیدیم
انصافا سایلنت هیل ۲ بیشتر از هر کسی لیاقت داره یه مقاله این شکلی ازش نوشته بشه پس سایلنت هیل ۲ و البته ۴ فراموش نشه ولی سایلنت هیل ۱ هم عالی بود خیلی حیفه که این فرنچایز تا الان ریمیک نشده
خیلی حیفه که کونامی این فرنچایز رو دور انداخته و دیگه ازش دنباله نساخت واقعا لعنت به کونامی. وقتی استاد هیدئو کوجیما میخواست با سایلنت هیلز این فرنچایز رو زنده بکنه کونامی نامرد بهش اجازه نداد این کونامی چشه؟ نکنه خود درگیری داره؟
بلاخره درباره یکی از بهترین بازی های ترسناک تاریخ مطلب نوشته شد ایول ولی مدیونی اگر مطلبی شبیه این درباره سایلنت هیل ۲ نسازی چون نقطه اوج این فرنچایز همه میدونن قسمت دوم بوده البته قسمت اول هم بازی خوبی بود ولی سایلنت هیل ۲ بود که نشون داد یه بازی ترسناک روان شناختی باید چجوری باشه