۸ کتاب کوتاه که میتوانید در یک روز بخوانید
به نظر میرسد همیشه کاری آسانتر یا واجبتر از خواندن کتاب وجود دارد: ایمیلها و پیامهای صبحگاهی که باید قبل از هر کاری به آنها پاسخ دهید، تماشای سریال جدید نتفلیکس که همه دربارهی آن صحبت میکنند و لایک کردن و ریتوییت ویدیویوهای وایرال شده در شبکههای اجتماعی. کاملا قابل درک است که زندگی مدرن با امکانات و سرگرمیهای بیشتر و لذتبخشتر دیگر زمان و فرصت و حتی اشتیاق کافی برای کتاب خواندنهای طولانی باقی نگذاشته. اما نه سریالهای نتفلیکس و نه ویدیوهای وایرال در شبکههای اجتماعی هیچکدام نمیتوانند جای خواندن را بگیرند و تفکر و تخیل شما را به اندازهی زمانی که کتاب میخوانید برانگیزانند. به همین دلیل در این مطلب ۸ تا از بهترین کتابهای کوتاهی را که میتوان در یک روز خواند معرفی کردهایم.
۱. هنر جنگ
کتاب «هنر جنگ» همانطور که از نام آن هم پیداست دربارهی موضوع بحثبرانگیز جنگ نوشته شده. این کتاب با برجسته کردن مفاهیم چند بعدی مرتبط با جنگ، برای همهی خوانندگان با هر سطحی از مبتدی تا خورهی کتاب مناسب است.
«هنر جنگ» به عنوان یک کلاسیک جاودانه از فرهنگ و تاریخ آسیای شرقی شناخته شده. بیراه نیست اگر بگوییم «هنر جنگ» یک کتاب کلاسیک است که برای امروز نوشته شده. کتابی سرشار از خرد، پند و تفکر عالی که شما را در مورد گفتههایش به تامل وا میدارد تا جایی که از حکمت بیپایان گذشتگان، آن هم در زمانی که امکاناتشان بسیار محدود بوده، حیرتزده میشوید.
«هنر جنگ» یک متن چینی باستانی است که بهتر است از آن به عنوان رسالهی سان تزو، که یک فیلسوف جنگجو قرن ششمی بود، یاد شود. موضوع کتاب همانطور که از عنوان هم مشخص است در مورد فلسفهی مبارزه با دشمن، سیاست جنگ و راهبردهایی است که منجر به مداخلات نظامی موفق میشوند.
ایدههای این کتاب فراتر از اهداف تحتاللفظی آن در برنامهریزی و تبلیغ استراتژی های نبرد است و شامل جنبههای فلسفی زندگی و نبردهایی است که انسان در زندگی خود با آنها روبرو میشود. این کتاب همچنین در خدمت دور کردن ذهنیت قربانی و القای ارزش مبارزه با مشکلات (هر چقدر هم که وضعیت و شرایط تیره به نظر برسد)، عمل میکند. با این احساس مثبت، مبارزه برای زندگی تبدیل به یک هنر میشود. هنری که سان تزو میخواهد خواننده در آن مهارت پیدا کند. «هنر جنگ» شامل تاکتیکهای منطقی و روشهای استراتژیکی است که درک بهتری نسبت به موقعیت پشت صحنهی جنگ فراهم میکنند. این کتاب به قدری عمیق است و به طور گستردهای خوانده شده که اغراق نیست اگر بگوییم تقریباً همهی رهبران جهان با آن آشنا هستند و از گفتههای حکیمانهی سان تزو استفاده میکنند.
کتاب بدون اینکه دستورالعملهای بیش از حدی مطرح کند ایدههایش را بیان میکند و این فضا را برای خوانندگان باز میگذارد تا آنچه را که سان تزو بیان میکند تفسیر کرده و حداکثر استفاده را ببرند.
«هنر جنگ» تقریباً تمام جنبههای جنگ و به ویژه مناطق مختلف یک منطقهی جنگی را پوشش میدهد. مثلا اهمیت قرار گرفتن سربازان و رزمندگان به عنوان بخشی از استراتژی نظامی برای فریب جنگجویان دشمن به صورت مخفیانه.
با این حال، این کتاب تنها محدود به جنبههای فیزیکی جنگ نیست، بلکه به روانشناسی جنگ و جنگجو بودن نیز میپردازد.
موضوع بحث متن در واقع تشویق به جنگ نیست، بلکه به خفه کردن جنگ در نطفه و چگونگی جلوگیری از جنگ از طریق گفتگوها و مذاکرات مسالمت آمیز نیز میپردازد. آموزههای این متن مختصر، واضح و معقولانه برای خوانندگان امروزی نیز بسیار مهم، قابل ربط و مفید است.
«هنر جنگ» کتاب کوتاهی است و تقریباً ۱۰۰ صفحه دارد و هرچند رمزگشایی از خرد فشردهی پشت کتاب ممکن است طول بکشد اما از نظر تکنیکی میتوان آن را در یک روز خواند.
در بخشی از کتاب هنر جنگ که با ترجمهی محمود حمیدخانی در ۱۳۲ صفحه توسط نشر سیته منتشر شده، میخوانیم:
جنگ آوران با سابقه ابتدا شرایط شکست دشمن را فراهم می کنند و سپس منتظر فرصت مناسب برای اجرای آن می مانند. نجات خود از شکست در اختیار خودمان است اما شانس شکست دادن آن ها در اختیار خود دشمن است. لذا یک جنگاور ورزیده و مدبر قادر است که از شکست خوردن پرهیز کند اما از شکست دادن دشمن نمی تواند مطمئن باشد. بنابراین می شود گفت: هر شخصی ممکن است چگونه پیروز شدن را بداند؛ بدون آنکه قادر به انجام آن باشد. جلوگیری از شکست به تاکتیک های دفاعی وابسته است. توانایی در شکست دشمن اتخاذ تاکتیک تهاجمی را می طلبد. قرار گرفتن در موقعیت تدافعی نشانگر ناکافی بودن نیرو است. حمله کردن یعنی داشتن توانایی و قدرت فراوان.
۲. پیرمرد و دریا
«پیرمرد و دریا» یک رمان کلاسیک است که در سال ۱۹۵۱ توسط ارنست همینگوی نوشته شده. این کتاب آخرین اثر مهم این نویسندهی برجسته است که در زمان حیات او منتشر شده است.
«پیرمرد و دریا» یک مطالعهی کوتاه است که در هاوانای کوبا اتفاق میافتد و داستان یک ماهیگیر پیر، یک پسر جوان و یک ماهی زیبا و شجاع را روایت میکند.
سانتیاگو یک ماهیگیر پیر است که ۸۴ روز را بدون ماهیگیری سپری کرده است. برای همین توسط مردم محلی عنوان «سالاو» گرفته، به این معنی که از بدترین شکل بدشانسی رنج میبرد.
زمانی که مردی قوی و سالم بود، در کارش عالی بود و همیشه بهترین ماهیها را میگرفت. حالا او مردی مسن و فقیر است که چیز زیادی در چنته ندارد.
حتی والدین پسری که او را خیلی دوست دارد و کنارش تمرین کرده نیز به دلیل بدشانسی پیرمرد، او را از همکاری با پیرمرد منع کردهاند.
اما مانولین، پسر جوان، سانتیاگو را دوست دارد و از او مراقبت میکند. او اغلب برای پیرمرد غذا و چای میآورد و با هم صحبت میکنند.
پیرمرد که مصمم است شانس خود را تغییر دهد و یک صید بزرگ به خانه بیاورد در هشتاد و پنجمین روز راهی دریا میشود. او به داخل آب میرود و طعمهاش توسط یک ماهی بزرگ که به گمان او یک مارلین است گرفته میشود.
اما، ماهی به این راحتی تسلیم نمیشود. پیرمرد نیز مصمم است و به راحتی رها نمیکند. آنچه در ادامه میآید، نبردی جانانه برای زندگی است. نبردی که هر دو طرف درگیر در آن به یک اندازه شجاع و مصمم هستند.
نویسنده خط داستانی بسیار سادهای را انتخاب میکند و آن را به یک شاهکار تبدیل میکند.
درسهای زندگی که پیرمرد هنگام مبارزه برای وجود خود میآموزد نیز از آن مواردی است که در این کتاب به وفور به چشم میخورد.
«پیرمرد و دریا» برای افرادی که با اصطلاحات، روشها، تکنیکها و تجهیزات ماهیگیری آشنایی ندارند، کتاب دشواری است. این احتمالاً یکی از دلایلی است که اکثر خوانندگان کتاب را در نیمهی راه رها میکنند. اما اگر موفق شوید کتاب را تمام کنید پشیمان نمیشوید.
این کتاب اغلب در فهرست «۱۰۰ کتاب برای خواندن در طول عمر» قرار میگیرد. «پیرمرد و دریا» هر چند کوتاه است، اما کتاب آسانی نیست. ورود به آن زمان میبرد و همچنین داستان به طور محسوسی تا اواسط کتاب آهسته پیش میرود. به پایان رساندن کتاب نیاز به تلاش دارد، اما در نهایت ارزش هر دقیقهای را که صرف خواندن آن میکنید دارد.
در بخشی از کتاب «پیرمرد و دریا» که با ترجمهی نجف دریابندری در ۲۲۲ صفحه توسط نشرخوارزمی منتشر شده، میخوانیم:
گاه پی خون را گم میکرد. اما باز آن را پیدا میکرد، یا فقط نشانی از آن را، و تند و شتابان در آن مسیر میرفت. بمبک «ماکو»ی بسیار بزرگی بود و میتوانست در دریا به سرعت سریعترین ماهی شنا کند و همه چیزش زیبا بود به جز آروارههایش. گردهاش مانند شمشیر ماهی کبودی میزد و شکمش سیمگون بود و پوستش صاف و زیبا. ریختش مانند شمشیر ماهی بود به جز آروارههای بزرگش که محکم بسته بودند و بمبک درست زیر سطح آب به سرعت شنا میکرد و بالک پشتش بدون نوسان آب را مثل کارد میشکافت. پشت لبهای دو سجافهی آروارههایش همهی هشت ردیف دندان هایش به درون خم شده بودند. این دندانها از آن دندانهای مخروطی شکل بمبکهای دیگر نبودند. مانند انگشتان دست آدمیزاد بودند که به شکل چنگال عقاب خم شده باشند. تقریبا به درازی انگشتان پیرمرد بودند و هر دو سوی آن ها مانند تیغ برنده بود. این ماهی چنان ساخته شده بود که بتواند همهی ماهیهای دریا را بخورد، چنان سریع و نیرومند و مسلح بود که هیچ حریفی نداشت. اکنون که بوی خون تازه تر را شنید بر سرعت خود افزود و بالک پشتش آب را میشکافت.
پیرمرد همین که او را دید دانست که این بمبک هیچ ترسی نمیشناسد و هر کاری بخواهد میکند. هم چنان که بمبک را میپایید که داشت نزدیک می شد، نیزه را آماده می کرد و طناب آن را میبست. طناب نیزه کوتاه بود چون دم آن را برای بستن ماهی بریده بود.
حالا مغز پیرمرد روشن بود و خوب کار میکرد و پیرمرد مصمم بود، ولی چندان امیدی نداشت. با خود گفت که پایداری بیفایده است. نزدیک شدن بمبک را میپایید و یک نگاه به ماهی بزرگ انداخت. گفت این عین خواب و خیال بود. جلوی حملهاش را نمیتوانم بگیرم، ولی شاید توانستم کارش را بسازم. گفت ای دنتوزو(دندانی)، مادرت را به عزایت مینشانم.
۳. مسخ
کتاب خواندن عادتی است که تقریباً میتواند فرد را متحول کند. وقتی کتابی میخوانید، مغز شما طیف وسیعی از تجربیات را جذب میکند. مغز شما یاد میگیرد که روی کلمات تمرکز کند و با داستان ارتباط برقرار کند. برخی از کتابها آنقدر شگفتانگیز هستند که به ذهن شما فرصت تجربهی سرخوشانه و تصور دنیایی بزرگتر از دنیای خودتان را میدهند. بنابراین، نکته اینجاست که هر کتابی شما را تغییر میدهد، هر داستانی شما را متحول میکند و خواندن بهعنوان یک عادت به خودی خود نوعی مسخ است…
«مسخ» رمانی کوتاه نوشتهی فرانتس کافکا است که در سال ۱۹۱۵ منتشر شده و یکی از آن کتابهای کمیابی است که شما را کاملاً در خود فرو میبرد و دنیایی را به شما نشان میدهد که تحریف شده، تاریک و در عین حال واقعی است. شما شروع به تخیل میکنید و تصاویری را درون ذهن خود میبینید که شما را در سطح بسیار متفاوتی با کتاب درگیر میکند.
«مسخ» که در اصل به زبان آلمانی نوشته شده، یکی از شناختهشدهترین آثار کافکا است و داستان یک بازاریاب به نام گرگور سامسا را دنبال میکند که یک روز صبح از خواب بیدار میشود و میبیند که به یک جانور هیولای موذی تبدیل شده. دگردیسی گرگور از یک انسان به یک حشرهی بزرگ او را شوکه میکند، اما او این تغییر را موقتی میداند. گرگور به جای اینکه به وضعیت پریشان و عجیب خود فکر کند، شروع به فکر کردن به شغل و کارفرمای خود میکند که قطعاً او را به خاطر غیبتش اخراج میکند. گرگور کار زیادی نمیتواند انجام دهد، زیرا کار کردن در بدن تازه تغییر یافتهاش برای او بسیار دشوار است. به زودی مدیرش به خانهاش میآید تا اوضاع را بررسی کند و دلیل غیبت ناگهانیاش را بفهمد.
گرگور سعی میکند از پشت در بسته اتاقش ارتباط برقرار کند، اما خانواده و مدیر نمیتوانند چیزی بفهمند، زیرا صدای او کاملاً نامفهوم است. سرانجام، گرگور به نحوی خود را میکشد تا در را باز کند و با دیدن او، مدیر دفتر از جا بلند میشود و اعضای خانوادهاش بینهایت وحشتزده میشوند. سپس داستان شروع میشود و ما میبینیم که چگونه زندگی او به طور کامل تغییر میکند. استعاره و نمادگرایی این کتاب به عنوان یک نمونهی استادانه به بسیاری از دانشجویان ادبیات در سراسر جهان تدریس میشود. این کتاب فقط دربارهی دگردیسی فیزیکی گرگور سامسا نیست. این بیشتر در مورد تغییر در رفتار اطرافیان یک فرد است. تغییر رفتاری که زمانی که فرد ضعیف میشود رخ میدهد.
گرگور تنها نانآور خانوادهاش بود. از این رو به تمام نیازهای پدر، مادر و خواهرش رسیدگی میکرد. او نیازها و خواستههای خود را قربانی میکرد تا به خواستههای خانواده اش رسیدگی کند. اما پس از مسخ او کاملاً بیفایده شد. و از آن پس، خانوادهاش شروع به بدرفتاری با او کردند. اگر نمادگرایی را به درستی مشاهده و درک کنید، متوجه شباهتهای گرگور و افرادی میشوید که دچار نوعی گرفتاری و ناتوانی میشوند. ناتوانیهایی که انسان را به باری اضافی بر دوش خانواده و جامعه تبدیل میکند. اطرافیان آن شخص تمام کارهایی را که او قبلا برایشان انجام داده فراموش میکنند. آنها فقط بیفایده بودن وجود فعلی او را میبینند و بر این اساس با او رفتار میکنند.
رمان «مسخ» فرانتس کافکا با درسهای زیادی همراه است. شما را شوکه میکند و چشمان شما را به روی واقعیتی هولناک باز میکند. نمادها و استعارهها آسان و قابل ردیابی هستند. این کتاب احساسات متنوعی را در بر میگیرد که برای خواننده بسیار دلهرهآور است. با این وجود این کتاب کوتاه یکی از بهترین و اثرگذارترین کتابهایی است که تا به حال نوشته شده و خواندن آن به شدت توصیه میشود.
در بخشی از کتاب «مسخ و درباره مسخ» اثر فرانتس کافکا که با ترجمهی فرزانه طاهری، در ۱۳۹ صفحه توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده میخوانیم:
یک روز صبح، گرگور زامزا از خوابی آشفته بیدار شد و فهمید که در تختخوابش به حشرهآی عظیم بدل شده است. بر پشت سخت و زره مانندش خوابیده بود و سرش را که کمی بلند کرد، شکم قهوهای طاق ضربی شکل خود را دید که با کمانهایی به چند بخش تقسیم شده بود و رو اندازش که کم مانده بود به کلی از رویش بلغزد به سختی بر بالای آن گنبد مانده بود. پاهای بیشمارش با نازکی رقتانگیزشان در قیاس با تنهاش، در مانده در برابر پشمانش میلولیدند.
با خود گفت: «چه بر سرم آمده؟» خواب نبود. اتاقش، اتاق خواب معمول انسانها، گر چه کمی کوچک، آرام در میان چهار دیوار آشنا قرار داشت. بالای میز که یک ردیف مسطورهی پارچه رویش باز شده بود – زامزا بازاریاب شهرستان بود – تصویری آویزان بود که کمی قبل از یک مجلهی نفیس چیده و در یک قاب طلایی زیبا گذاشته بود. تصویر خانمی بود با کلاه خز و شال خز، صاف نشسته بود و دستپوش خز سنگینی را که تمام ساعدش در آن پنهان شده بود رو به بیننده بالا آورده بود.
۴. آوای وحش
«آوای وحش» جک لندن یک داستان قدیمی است که در سال ۱۹۰۳ منتشر شده و داستانی خواندنی و قابل توجه را از دید یک سگ سورتمه روایت میکند.
«آوای وحش» بر زندگی باک تمرکز دارد که از خانهی سرسبزش در کالیفرنیا دزدیده میشود تا به جستجوگران فروخته و به مسیرهای یخی آلاسکا و شمال کانادا برده شود. سفر باک، که شامل ضرب و شتم با چماق، اربابان جدید، دعوا برای غذا، نزاع با سایر سگهای سورتمه و مبارزه برای بقا است، غرایز اجداد وحشیاش را بیدار میکند و روحیهاش را قوی میسازد. این سفر او را از یک حیوان خانگی وفادار به حیوان متفاوتی تبدیل میکند.
این داستان ماجراجویی که هنرمندانه با زبانی زیبا و ساده روایت شده است، قطعا برای همه سنین جذاب است. «آوای وحش» برای مخاطبان جوان عالی است، به خصوص که درسهایی در باب سازگاری، قدرت درونی، احترام به اقتدار و طبیعت دارد.
لندن، باک را انسانسازی میکند و به او افکار انسانی میدهد. باک مشاهده میکند و از تجربیات انسانها میآموزد. او ماهیت انسان و اینکه چه چیزی آنها را خوب یا بد میکند درک میکند و آنچه را که برای برتری در میان بقیه لازم است، کشف میکند و سرلوحه قرار میدهد. او میداند که برای عضویت در جامعهی انسانی و موفقیت در آن، باید قوانین را رعایت کند. باک نمایندهی حیواناتی است که در دنیایی زندگی میکنند که روز به روز بیشتر صنعتی میشود و بیشتر توسط انسان کنترل میشود.
«آوای وحش» علاوه بر اینکه یک داستان ماجراجویی است، ممکن است یک داستان عاشقانه نیز نامیده شود – عشق بین یک مرد و سگش. باک از مهربانی، توجه و همراهی صاحبش جان تورنتون لذت میبرد. عشق بین این دو یک عشق پیروز و در عین حال متضاد است. باک کششهای فزایندهتری را به سمت راههای غریزی وحشی خود تجربه میکند درحالیکه تورنتون مثل یک رشتهی نازکی است که او را به زندگی در میان انسانها گره میزند.
مانند هر شخص دیگری، باک در جستجوی یافتن معنای زندگی است. او تضاد انتخاب بین پیروی از غرایز و قوانین و انتظارات جامعه را تجربه میکند.
لندن در این کتاب به مفاهیم عظیمی میپردازد که تجزیهی آنها از یکدیگر دشوار است. از ظلم به حیوانات گرفته تا مبارزه برای ثروت و قدرت، این کتاب حرفهای مهمی برای زدن دارد. حرفهایی که باید به دقت دربارهی آنها فکر کرد.
در بخشی از کتاب «آوای وحش» اثر جک لندن که با ترجمهی کیومرث پارسای در ۱۲۸ صفحه توسط انتشارات چلچله منتشر شده، میخوانیم:
درختهای بید و سایر درختهای منطقه قطب، شکوفه کرده و بوتهها، سبز شده بودند. شبها سوسکها صدا درمیآوردند و روزها، خزندگان از لانهها بیرون میآمدند. پرندگان در جنگل نغمهسرایی میکردند و دارکوبها بر درختها نوک میزدند، پرندگان مهاجر شمالی غوغایی در آسمان به راه میانداختند. در دامنه تپهها، زمزمه آبشارها و ترنم چشمهها به گوش میرسید و خلاصه حرکت و جنبش در همه جا احساس میشد. رودخانه یوکن قطعات بزرگ یخ را که در فصل زمستان مانع حرکت آب میشدند، ذوب میکرد.
خورشید از آسمان یخها را بخار میکرد و آبهای روان، یخها را همراه میبردند. هر جا یخ ترک میخورد، این ترک به همه جا گسترش مییافت و یخها را از هم میگسست. زندگی به جنبش درآمده بود و گرمای تند خورشید، با توجه به نسیم آرامی که میوزید، به همه موجودات حیات میبخشید. زن، دو مرد و چند سگ، در آن بهار، گرفتار خزان مرگ شده بودند و به دشواری پیش میرفتند. سگها اغلب بر زمین میغلتیدند و مرسدس که همواره سوار بر سورتمه بود، به شدت میگریست. هال بیهوده دشنام میداد و چشمان چارلز نیز خیس بود…
۵. دکتر جکیل و آقای هاید
وقتی وکیل لندنی، جان گابریل اوترسون، برای اولین بار آقای هاید را میبیند، این مرد بدنام را به همان اندازه که شایعات بیان میکنند اسفناک مییابد و امیدوار است که دیگر چشمش به او نیفتد. اما سرنوشت نقشه های دیگری دارد. دکتر جکیل، مرد محترم و دوست خوب اوترسون، حاضر نیست در احساس انزجار اوترسون از آقای هاید با او شریک شود. در واقع، به نظر میرسد که او به آن موجود عجیب و منفور اهمیت میدهد. اتفاقات عجیبی در شهر رخ میدهد و اوترسون به طور اجتناب ناپذیری به درون آنها کشیده میشود. همانطور که او مجبور به تحقیق بیشتر میشود، خود را در میان کابوسی میبیند. کابوسی که تصور میکرد غیرقابل وقوع است. واقعیتی که هر چیزی که تا به حال به آن باور داشته را به چالش میکشد.
«دکتر جکیل و آقای هاید» نوشتهی رابرت لویی استیونسن است و در سال ۱۸۸۶ منتشر شده. این کتاب در مورد تضادی صحبت میکند که همهی ما در درون خود داریم. موضوعی مانند دوگانگی شخصیت را آنقدر خوب مطرح میکند که تا مدتها پس از اتمام کتاب فکرتان درگیر باقی میماند.
استیونسون در کتابی کوتاه، موفق میشود خوانندگان را وادار کند که واقعاً با شخصیتهای داستانش ارتباط برقرار کنند. چه آنها برای یک صحنه ظاهر شوند یا کل داستان، چه خوب باشند و چه بد، شما نسبت به هر شخصیت احساسی پیدا میکنید و در اضطراب، دعوا (اغلب درونی) و تصمیمات آنها شریک هستید. در نتیجه، از تک تک جنبههای کتاب که واقعاً شما را مجذوب میکند، لذت میبرید.
به عنوان یک داستان، « دکتر جکیل و آقای هاید» قطعاً یک معمای قتل خطی نیست و برخلاف تصور چندان ترسناک هم نیست. اما، قطعاً کمی آزاردهنده است، و حتی بیشتر از کمی زیرا زوایای کتاب کمی بیش از حد واقعی هستند. در مجموع، از نظر توانایی برانگیختن احساسات مختلف و اینکه باعث میشود به درون خود بنگرید، بسیار باارزش است.
کتاب «دکتر جکیل و آقای هاید» برای افرادی که تاب به حال کلاسیک نخواندهاند شروع خوبی است چون هم کوتاه است و هم خواندنش سخت نیست. طرفداران تریلرهای روانشناختی، رازآلود، و ترسناک هم از خواندن این کتاب لذت میبرند.
در بخشی از کتاب «دکتر جکیل و آقای هاید» که با ترجمهی محسن سلیمانی در ۱۰۴ صفحه توسط نشر افق منتشر شده میخوانیم:
تقریبا یک سال بعد، در اکتبر سال هزار و هشتصد، جنایت عجیب و وحشیانهای لندن را تکان داد. جنایتی که به خاطر مقام بالای قربانی، انعکاس بیشتری داشت. جزئیات این جنایت، کوتاه ولی تکاندهنده بود. خانم خدمتکاری که در خانهای کمی دورتر از رودخانه تنها زندگی میکرد، تقریبا ساعت یازده به اتاق خوابش در طبقه بالا رفت بود تا بخوابد. با اینکه آن روز طرفهای صبح، مه غلیظی همه جای شهر را گرفته بود، ولی سر شب هوا صاف بود و قرص کامل ماه، کوچه ای را که پنجره اتاق آن خدمتکار به آن مشرف بود کاملا روشن کرده بود. ظاهرا در آن لحظه خانم خدمتکار روی صندلیاش که درست زیر همین پنجره نشسته بود و غرق در افکار رمانتیک و رویاهایش بود. هروقت خانم خدمتکار این اتفاق را تعریف میکرد، اشک میریخت و می گفت دیگر هیچ وقت کنار مردها احساس آرامش نمیکند، یا با دنیای نامهربان خوب نمیشود. خانم خدمتکار از همان جا که نشسته بود، متوجه پیرمرد محترم سپید مو و جذابی میشود که داشته از آن سر کوچه نزدیک میشده. در همین موقع، مرد ریز نقش دیگری که اولش این خانم درست متوجهش نشده، از رو به رو به پیرمرد نزدیک میشود. وقتی آن ها به هم میرسند (که درست جلوی چشم خانم خدمتکار بوده)، پیرمرد با سری خم و با لحنی بسیار مؤدبانه، چیزی به مرد ریز نقش میگوید. ظاهرا موضوع صحبتش زیاد مهم نبوده. در واقع طوری با انگشتش اشاره میکرده که انگار فقط دارد در مورد راهش سوالی میپرسد. اما موقع صحبت نور ماه توی صورتش افتاده بوده و خانم خدمتکار از تماشای آن کیف میکرده.
۶. یادداشتهای زیرزمینی
«یادداشتهای زیرزمینی» رمانی است که داستایوفسکی در سال ۱۸۶۴ منتشر کرد. این رمان یکی از مهمترین آثار ادبیات اگزیستانسیالیستی است. داستایوفسکی در این اثر تلاش میکند وجود آزادی فردی را به عنوان بخشی ضروری از نوع بشر توجیه کند.
این رمان از دو بخش تشکیل شده. اولین بخش، که به سادگی «زیرزمین» نام دارد، از طریق یک راوی ناشناس، معروف به مرد زیرزمینی، روایت میشود. این بخش به عنوان مقدمهای برای ذهن مرد زیرزمینی عمل میکند. مرد زیرزمینی یک مرد ۴۰ ساله و تلخ است که در آپارتمانی مخروبه زندگی میکند. او پس از صاحب شدن مقداری پول از شغل خدمات دولتی خود بازنشسته شده. یک نیهیلیست و انساندوست کامل که سالهاست «زیرزمینی» زندگی میکند و این یادداشتها را نوشته است ولی قصد ندارد برای عموم منتشر کند. در بخش دوم هم که «به مناسبت برف نمناک» نام دارد، مرد زیرمینی برای خواننده از گذشتهاش میگوید. اینکه چه شده که راه زیرزمین را در پیش گرفته و انزوا گزیده.
یادداشتهای زیرزمینی حملهای را به همه ایدئولوژیهای پیشرفت اجتماعی آغاز میکند. چرا که ایدئولوژیهایی که به دنبال بهبود جهان هستند همگی دارای یک نقص هستند: آنها رنج را ریشهکن نمیکنند، بلکه چیزهایی را که باعث درد میشوند تغییر میدهند. بنابراین، زندگی فقط میتواند فرآیند تغییر کانون درد باشد و همیشه چیزی وجود خواهد داشت که ما را آزار دهد و رنج ببریم. پس از آنجا که رنج بخشی از شرایط انسان است شاید بهتر باشد آن را همانطور که هست بپذیریم.
در بخشی از کتاب «یادداشتهای زیرزمینی» که با ترجمهی رحمت الهی در ۲۴۱ صفحه توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شده، میخوانیم:
من آدم مریضی هستم … آدم بدی هستم … مرد مطرودی هستم. خیال می کنم مبتلا به درد کبد هم باشم. اما تاکنون نتوانسته ام چگونگی این امراض را درست بفهمم و تشخیص بدهم. بله، خوب که دقت می کنم، اصلا نمی دانم چه مرضی دارم. در وجود من چه عضوی ممکن است واقعا نا خوش باشد. با این که برای علم طب و آقایان اطبا احترام زیاد قایل هستم، باز برای سلامتی و بهبود خود هیچگونه اقدامی نمی کنم. علاوه بر تمام اینها، خیلی بارز و آشکار و خرافاتی هستم. یک دلیلش هم تصور می کنم همین احترام بی نهایتم بر علم طب و در عین حال بی اعتنایی ام به سلامتی بدن خود کافی باشد.
من به اندازه ی کافی تربیت شده ام که خرافاتی نباشم، با این حال چنان که گفتم هستم. نه آقاین من، اگر می بیند که جهت سلامتی وجودم اقدامی نمی کنم، تنها به علت خشونت من است و بس. خوب مثلا همین نکته را شما حتما نمی توانید بفهمید، ولی من، من آن را بسیار خوب می فهمم! بدیهی است که برای شما نمی توانم کاملا روشن کنم و توضیح بدهم که در اثر این خشونت و زشت خویی، اساسا به که می خواهم صدمه بزنم یا چه کسی را می آزارم؟ و کاملا آگاهم که آقایان اطباء در صورتی هم که من به ایشان رجوع نکنم و خودم را برای درمان در اختیارشان نگذارم باز چیزی گم نکرده اند – اوهو، خودم از همه کس بهتر می دانم که با این زشتی ها، فقط خود را لطمه می زنم و بس، فقط خودم را و نه هیچ کس دیگر را.
۷. گتسبی بزرگ
«گتسبی بزرگ»، اثر اف. اسکات فیتزجرالد، رمانی است که در سال ۱۹۲۵ منتشر شده و به خوبی زیبایی و ناامیدی آمریکای عصر جاز و نخبگان ثروتمند آن را نشان میدهد. راوی، نیک کاراوی، پس از اینکه از جنگ به زادگاهش در غرب میانه بازمیگردد آرام و قرار ندارد. پس تصمیم میگیرد به دنبال پول برود. بنابراین سودای نویسنده شدن را کنار میگذارد و برای کسب و کار به شرق میرود. نیک یک خانهی کوچک در وست اگ میگیرد و آنجا با یکی از نوادگان عمویش، یعنی دیزی بوکانن و شوهر او تام ملاقات میکند. نیک و تام زوج به شدت ثروتمندی هستند اما نیک متوجه میشود که خوشحال نیستند. به نظر میرسد که تام با یک زن متاهل رابطه دارد. نیک از آنچه بین دیزی و تام میگذرد شوکه است. وقتی نیک با همسایهاش، جی گتسبی ملاقات میکند، به طور کامل وارد دنیای بی بند و بار و منحط آن طبقه میشود. او به یکی از مهمانیهای بزرگ گتسبی دعوت میشود و متوجه میشود که همسایهاش دارد یک نمایش برگزار میکند چون نیمی از شهر هر آخر هفته برای تفریح به عمارت او میروند. نکتهی عجیب این است که به نظر میرسد هیچ کس چیز زیادی از گتسبی نمیداند. صحبتهایی در مورد معاملات مبهم او وجود دارد. معاملات مشکوکی که برای او چنین ثروتی به ارمغان آورده یا شاید هم ثروتش را به ارث برده – حتی کسانی هستند که میگویند او مردی را کشته یا در طول جنگ جاسوس آلمان بوده. همهی اینها نیک را سردرگم میکند اما وقتی با گتسبی روبرو میشود بلافاصله جذب او میشود و با هم دوست میشوند. نیک که دیگر کاملا وارد بازی ثروتمندان شده، در مهمانیهای آنها شرکت میکند و از لذتهای دیوانهکنندهی آن سبک زندگی بهره میبرد. او متوجه میشود که گتسبی دیزی را میشناسد. آنها قبل از اینکه گتسبی ثروتمند شود عاشق هم بودهاند اما در نهایت پول تام بوکانن برنده شده و دیزی را از چنگ او درآورده. با این حال گتسبی باور دارد که میتواند عشق گذشتهاش یعنی دیزی را به دست آورد.
«گتسبی بزرگ» دربرگیرندهی مضامینی نظیر امید ازدسترفته، فساد، فرار از دردسر به واسطهی پول، و عدم امکان بازپسگیری گذشته است و بسیاری از نگرانیهای فیتزجرالد را نه تنها بهعنوان نویسنده، بلکه به عنوان یک آمریکایی در برمیگیرد. با وجود اینکه دهه بیست میلادی بسیار پر زرق و برق بوده، اما نشاندهندهی پایان یک عصر طلایی در تاریخ آمریکا است. فیتزجرالد مانند ملویل، ویتمن و ثورو، میخواست در داستانهایش چیزی از آمریکا را به تصویر بکشد. از آمریکایی که او را احاطه کرده بود و با مادیگرایی خالص تسخیر شده بود. فیتزجرالد توانست به تاریخ کشورش نگاه کند و ریشههای افراط پس از جنگ را که نشاندهندهی انحراف شدید رویای آمریکایی بود، ببیند. او گتسبی را به عنوان یک شخصیت ایدهآل برای نمایندگی آمریکا و ارزشهای در حال تغییر آن خلق کرد .
«گتسبی بزرگ» هوشمندانه اما بسیار ساده و قابل فهم است و بدون شک یکی از رازهای محبوبیت آن هم همین هست. جالب اینجاست که این رمان تا زمان مرگ فیتزجرالد توفیقی نیافت، اما سپس به عنوان یک رمان کلاسیک آمریکایی تثبیت شد. «گتسبی بزرگ» یکی از بهترین آثار فیتزجرالد است و بدون اینکه مصنوعی به نظر برسد زمان و مضمونی را به تصویر میکشد که برای تاریخ فرهنگی آمریکا بسیار مهم است. رمان مانند یکی از مهمانیهای گتسبی، با جذابیتی جوشان میدرخشد و چیزهای زیادی را در زیر سطح خود پنهان میکند.
در بخشی از کتاب «گتسبی بزرگ» که با ترجمهی رضا رضایی در ۲۱۲ صفحه توسط نشر ماهی منتشر شده میخوانیم:
یک شب پاییزی -پنج سال پیش- وقتی برگهای پاییزی داشتند میریختند، آنها در خیابان قدم میزدند و بعد به جایی رسیدند که هیچ درختی نبود و پیادهرو از نور ماه سفید شده بود. آنها، رو در روی هم ایستادند. شب سردی بود با هیجانی اسرارآمیز که فقط دو بار در سال هنگام تغییر آب و هوا رخ میدهد. نور چراغ خانهها در سکوت به تاریکی بیرون هجوم میآورد و در بین ستارگان غوغایی بود. گتسبی از گوشهی چشماش میدید که بلوکهای دیوار پیادهرو مثل نردبان هستند. از آنها بالا رفت و جایی مخفی را در بالای درختها دید، اگر تنها بود میتوانست بالاتر برود و اگر بالا میرفت، میتوانست بر بام جهان بایستد و طعم شیرین پیروزی را بچشد.
قلباش تند و تندتر میزد. صورت سفید دِیزی در مقابل صورتاش قرار گرفت. میدانست اگر این دختر را ببوسد و خیالات نگفتنیاش را برای همیشه به عقد نَفَس فانی او درآورد، افکارش دیگر هیچگاه مانند فکر خدا مغشوش نخواهد بود. پس منتظر ماند و برای چند لحظهی دیگر به نوای دیاپازونی که به ستارهای دیگر نواخته میشد، گوش سپرد. بعد، او را بوسید. وقتی لبهایش را بر لبان دِیزی گذاشت، لبهای او برایش مثل گل شکفت و روح در جسم او کاملاً دمیده شد.
۸. فارنهایت ۴۵۱
«فارنهایت ۴۵۱» رمانی کلاسیک و دیستوپیایی است که توسط ری بردبری نوشته و در سال ۱۹۵۳ منتشر شده. این رمان علمی تخیلی یکی از بهترین آثار بردبری است که جامعهای آیندهنگر آمریکایی را نمایش میگذارد که در آن کتابها غیرقانونی هستند و «آتش نشانها» هر چیزی را که پیدا میشود، آتش میزنند.
داستان به صورت سوم شخص روایت میشود و شخصیت اصلی داستان، گای مونتاگ، با کارهای روزمرهاش بهعنوان یک آتشنشان قرن ۲۴ شناخته میشود. در ابتدا، مونتاگ به سبک زندگی تکراری خود، سوزاندن کتابهای غیرقانونی و خانههایی که در کتابها پیدا شدهاند، راضی است. اما وقتی با دختر عجیبی روبرو میشود که ویژگیهای غیرقانونی(مانند خلاقیت) دارد، تغییر میکند. به زودی، مونتاگ ارزش حرفه و زندگی خود را زیر سوال میبرد.
داستان بردبری مفهوم جالبی دارد، چشمان شما را به دنیای اطرافتان باز میکند. «فارنهایت ۴۵۱» اهمیت فلسفی زیادی دارد. با این حال، شخصیتهای کتاب به شدت یکنواخت هستند و به هیچ یک از آنها عمق داده نمیشود. علاوه بر این، هیچ گونه توسعهی شخصیتی هم وجود ندارد. داستان به سادگی از ابتدا تا انتها ادامه دارد. این کتاب میتوانست خیلی فراتر از آنچه هست باشد، و با این حال فقدان هیجان، تعلیق یا چیزهایی از این قبیل مانع میشود. اما به هر حال «فارنهایت ۴۵۱» کتاب مناسبی برای جامعهی امروزی است و خواندن آن خالی از لطف نیست.
«فارنهایت ۴۵۱» با ترجمهی مژده دقیقی در ۱۸۴ صفحه توسط نشر ماهی منتشر شده.