نقد سریال «شوگون»؛ بهترین حماسه تلویزیونی پس از «بازی تاج و تخت»
اغلب سریالهایی که به دنبال مقایسه شدن با سریال «بازی تاج و تخت» (Game of Thrones) بودهاند یا درنهایت با این سریال مقایسه شدهاند، از کلیشههای ژانر حماسی تقلید کردهاند. از «ارباب حلقهها: حلقههای قدرت» (The Lord of the Rings: The Rings of Power) گرفته تا «بنیاد» (Foundation) و اخیرا «شوگون» (Shōgun)، سریالهای فانتزی و علمی-تخیلی که در سالهای اخیر رونق گرفتهاند همگی روی موج موفقیتی («بازی تاج و تخت») سوار شدهاند که ثابت کرد افسانهها و نقشههای یک داستان فانتزی فقط برای به وجد آوردن کتابخوانهای فانتزیباز نیست. جورج آر. آر. مارتین، نویسنده مجموعه کتابهای «نغمهای از یخ و آتش» (A Song of Ice and Fire)، منبع اقتباس سریال «بازی تاج و تخت» شبکه HBO، منابع الهام متفاوتی داشت. مارتین همانقدر که از سرزمین میانه و تالکین الهام میگرفت، اهل تاریخ بود و از وقایعی مانند جنگهای رزها که در قرن پانزدهم میلادی و در انگلستان رخ داده بود نیز در نوشتن کتابهای خود استفاده کرد. جدا از اژدهایان و زامبیهای یخی، «بازی تاج و تخت» یادآور تاریخ واقعی است: اتحادهای سیاسی، خاندانهای از هم گسیخته و ارتشهای عظیمی که پیاده لشکرکشی میکردند. نقد سریال «شوگون» را در این مطلب میخوانید.
هشدار: در نقد سریال «شوگون» خطر لو رفتن داستان وجود دارد
«شوگون» یک کتاب حجیم تقریباً ۱۲۰۰ صفحهای نوشته جیمز کلاول است که سال ۱۹۷۵ منتشر شد؛ یک اثر داستانی که به روزگار و شرایط ژاپن در حدود سال ۱۶۰۰ وفادار است. قهرمان این داستان، یک ملوان انگلیسی به نام جان بلکثورن است که براساس شخصیت ویلیام آدامز ساخته شده. آدامز یکی از معدود غربیهایی بود که با موفقیت خود را در جامعه محصور ژاپن میگنجاند. حامی و متحد بلکثورن، جنگسالار توراناگا، از توکوگاوا ایه یاسو الگوبرداری شده است، او از نسل شوگونهایی بود که سلسلهشان دو قرن و نیم در ژاپن دوام آورد بود.
«شوگون» قبلاً الهامبخش یک اقتباس موفق بوده است، یک سریال کوتاه محصول سال ۱۹۸۰ با بازی توشیرو میفونه و با گویندگی اورسن ولز. پروسه احیا کردن این داستان بیش از یک دهه طول کشید تا بالأخره در سال ۲۰۲۴ سریال جدیدی از این حماسه منتشر شد. خالقان سریال، جاستین مارکس و ریچل کوندو به جوهره مخفی و اصلی سریالهای حماسی پی بردند: تعادلی بین مقیاس گسترده کشمکشها و شخصیتپردازی روانشناسانه. سریال شبکه FX نشان میدهد که هالیوود به جای اختراع جهانهای دیگر برای آثار حماسی خود، میبایست با دقت بیشتری به دنیای خودمان نگاه کند.
تنها در ۱۰ قسمت، سریال «شوگون» باید بینندگان را در جریان شبکه پیچیدهای از تنشها و وفاداریها قرار بدهد، کاری کند مخاطبان روی داستان سرمایهگذاری احساسی کنند و درنهایت یک داستان کامل را با پایانی رضایتبخش روایت کند. اگرچه تا اینجا سریال به خوبی مدیریت شده و همه را به وجد آورده، اما این کار به هیچ وجه ساده نیست و در حقیقت یک کار دلهرهآور است. در «شوگون» بلکثورن (با بازی کوسمو جارویس) بدون اینکه نقشه راه و مختصات قابل اعتمادی داشته باشد، کورکورانه راه خود را به مجمع الجزایر ژاپن پیدا میکند و به دنبال شکستن انحصار تجاری پرتغالیها است. اما کشمکش بین دو قدرت استعماری به سرعت در جایگاه دوم قرار میگیرد. طولی نمیکشد که بلکثورن (که میزبانان ژاپنیاش او را آنجین خطاب میکند) خود را درگیر یک نزاع داخلی میبیند.
در آغاز قرن هفدهم میلادی، ژاپن در خلأ قدرت قرار گرفت. شوگون که به معنای حاکم نظامی است، میمیرد و تنها یک وارث زیر سن قانونی از خود به جای میگذارد. تا زمان به بلوغ رسیدن وارث، ژاپن به وسیله شورایی متشکل از پنج نایب السلطنه که توراناگا (با بازی هیرویوکی سانادا) یکی از آنهاست، اداره میشود. آنها برای اداره قلمرو در یک آتشبس ناآرام و پرتنش قرار دارند، آتشبسی که به مویی بند است. اطراف توراناگا مجموعهای از افراد با شخصیتهای گیجکننده و انگیزههای متضاد وجود دارند: رقیب اصلی او، ایشیدو (با بازی تاکهیرو هیرا) نام دارد که به دنبال دامن زدن به بیثباتی برای منافع شخصی خود است.
معاون فئودال توراناگا، یک سامورایی به نام یابوشیگه (با بازی تادانوبو آسانو) فردی منفعتطلب است که با دقت تماشا میکند باد در کدام سمت میوزد. و همسر سابق حاکم، لیدی اوچیبا (با بازی فومی نیکایدو)که به دلیل سابقه خانوادگی خود از توراناگا کینهای عمیق دارد. مسیحیت که به دست پرتغالیها وارد ژاپن شده، یک بعد ایدئولوژیک به فضای سیاسی قلمرو افزوده است. یکی از افراد وفادار توراناگا، لیدی ماریکو (با بازی آنا ساوای) آخرین عضو بازمانده از یک قبیله سامورایی که زمانی معتبر و اکنون رسوا شده به شمار میآید، یکی از ژاپنیهایی است که به دین مسیحیت روی آوردهاند. دانش او به زبان پرتغالی به او اجازه میدهد برای بلکثورن نقش مترجم را ایفا کند. اگرچه در سریال «شوگون» زبان پرتغالی حکم زبان انگلیسی را دارد و مکالمهها به این صورت ارائه میشوند.
با این حال سریال «شوگون» بیش از حد از مخاطبان غربی خود پذیرایی نمیکند و بهشان نشان میدهد که این یک سریال ژاپنی است، حتی از تکیه کردن کامل روی شخصیت بلکثورن نیز اجتناب شده است. «شوگون» داستانی درباره تبادل فرهنگی در زمانی است که جهان بسیار کمتر از امروز به هم متصل بود. مارکس و کوندو نه ترسیم آداب و رسوم خود را به طور اجتنابناپذیری نسبت به نگاه مدرن، مانند تکرار تکاندهنده خودکشی آیینی، ملایم میکنند و نه با بلکثورن به عنوان منبع ممتاز قضاوت برخورد میکنند. چشمانداز آنها (خالقان سریال) از ژاپن به طرز مجللی به دست کارگردان قسمت اول، جاناتان ون تولکن، طراح تولید هلن جارویس و طراح لباس کارلوس روزاریو ترسیم شده است. مناظر وسیع شهری اوزاکای قرون وسطایی استفاده ایدهآلی از جلوههای ویژه است، و منسوجاتی که در «شوگون» میبینیم به تنهایی نشان میدهند این سریال نسبت به آثار مشابه، چقدر در خرج کردن بودجه خود درستتر و موفقتر عمل کرده.
سریال «شوگون» با سریال سال ۱۹۸۰ تفاوتهای بسیاری دارد، به خصوص که از واقعگرایی بیشتری برخوردار است و دارای صحنههایی است که خشونت و روابط عاشقانه را بیپرده به تصویر کشیدهاند. (از میان بسیاری از اشکال مرگ که در «شوگون» به تصویر کشیده شده، صحنه مربوط به شلیک توپ یکی از خاطرهانگیزترین این صحنهها به حساب میآید.) اما این اقتباس دوباره در درجه اول به وسیله شخصیتهایش متمایز شده است. شخصیتهایی که سیاه و سفید نیستند و درست مانند اغلب شخصیتهای سریالهای موفق سالهای اخیر، شخصیتهای خاکستری به شمار میآیند.
توراناگا با بازی سانادا، یک بازیگر تثبیت شده و تهیهکننده سریال «شوگون» است که کارگردان فیلم «آخرین سامورایی» (The Last Samurai)، اد زویک، او را تام کروز ژاپن خطاب کرده است. توراناگا یک قهرمان نسبتاً معمولی است، یک جنگجوی آراسته که در استراتژی ماهر و شایسته وفاداری است. با این حال سریال «شوگون» اصرار توراناگا بر اینکه او قصد ندارد به شوگون تبدیل شود و قدرت را برای خود تصاحب کند را درک نمیکند و ارزش آن را به درستی نشان نمیدهد، کمی مشابه رفتار جان اسنو در «بازی تاج و تخت» که نمیخواست شاه وستروس شود. رفتاری که چون در سریال درک نشده بود، برای مخاطبان نیز غیرمنطقی جلوه میکرد. از سوی دیگر آسانو شخصیت یابوشیگه را به شدت دوستداشتنی میسازد، چرا که فرصتطلبی طاقتفرسای او کمابیش قابل درک است. ماریکو نیز ممکن است اغلب اوقات نقش مترجم مکالمات دیگران را بازی کند، اما ازدواج ناخوشایندی که داشته و اعتقادات عمیق او باعث شدهاند به شخصیت ملموسی تبدیل شود.
با جلو رفتن داستان و مشخص شدن طرح داستانی سریال، «شوگون» همان اکشنی را ارائه میدهد که از یک سریال رزمی و حماسی انتظار میرود. با این وجود مقیاس این اکشنها کوچکتر است و نبردهای تن به تن معدودی در سریال وجود دارد؛ برای مثال مسابقه دو کشتی برای خروج از بندر، یا وقتی یک جنگجوی تنها دربرابر گروهی از مهاجمان قرار میگیرد. این تمرکز حول شخصیتها میتواند در اصل به خاطر مسأله بودجه باشد و همانطور که میدانیم تولید صحنههای جنگی بسیار پرهزینه است. اما در هر حال سریال نشان داده به نمایش لحظات بینفردی علاقهمند است، لحظاتی که در هیاهوی جنگها گنجانده نمیشوند. سریال «شوگون» شباهتهای سطحیای به «بازی تاج و تخت» دارد، پنج رقیب برای یک تاج و تخت خالی رقابت میکنند و داستانی درباره رفاقت بین دو دختر که در جبهههای مخالف جنگ قدرت قرار گرفتهاند. اما در حقیقت آنچه این دو سریال موفق را شبیه هم کرده، تمرکز روی شخصیتها است. همین امر باعث شده «شوگون» در حد و اندازه سریالی مانند «بازی تاج و تخت» ظاهر شود و نگاه تماشاگران را به قوس کاتاناها میخکوب کند.
منیع: variety