نگاهی به سریال «دیدن» (See)؛ نبرد خونین برای بقای نوع بشر

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۷ دقیقه
سریال دیدن. جیسون موموآ

ندیدن و نابینا‌بودن عادی است و دیدن چیزی موهوم و شاید یک گناه و عملی شیطانی. گویا کسی درست به خاطر ندارد که در گذشته زندگی به چه شکل بوده و چقدر اوضاع با امروز فرق داشته است. تلاش برای بقا و زنده‌ماندن، هدف اصلی و شاید تنها هدف نوع بشر است. ولی زمزمه‌‌هایی به گوش می‌رسد. دیدن دیگر یک افسانه نیست و تاریکی جهانی که به درندگی خو گرفته، رنگ خواهد باخت. جهانی که استیون نایت، خالق و نویسنده‌ی سریال سه‌ فصلی «دیدن» برای ما ترسیم می‌کند.

نایت را با «چیز‌های زیبای کثیف» محصول ۲۰۰۲ می‌شناسیم. فیلمی که برای او نامزدی اسکار بهترین فیلم‌نامه‌ی غیراقتباسی را به ارمغان آورد. اما اگر کسی تاکنون نام این اثر به گوشش نخورده است، یقینا اسم سریال محبوب «پیکی بلایندرز» را شنیده است و شاید ساعت‌ها پای تماشای این اثر نشسته است. سریالی که نزدیک به ۹ سال به طول انجامید و افراد زیادی را عاشق دنیای گانگستری و تبهکاری انگلیسی‌ها کرد و شاید خیلی‌ها را سیگاری. نایت علاوه بر این سریال، نویسندگی مینی‌سریال «تابو» با بازی تام هاردی را نیز در کارنامه دارد.

پس از تجربه‌های موفق نویسندگی برای دو سریال مذکور، نایت سراغ سوژه‌ای رفته است که حتی تصور آن هم تا حد زیادی غیرممکن است.  جهانی پسا ‌آخرالزمانی دست‌‌پخت اپل‌تی‌وی‌پلاس که می‌خواهد دنباله‌رو سریال موفق «بازی تاج و تخت» باشد آن هم با حضور خال دروگو جهان جی. آر.آر مارتین یعنی جیسون موموآ.

سریال دیدن

داستان سریال کره‌ی زمین را قرن‌ها بعد از زمان امروز در آینده به تصویر می‌کشد. شیوع یک ویروس منحوس، انسان‌های زیادی را به کام مرگ کشانده و جمعیت جهان به کمتر از ۲ میلیون نفر کاهش یافته است. اما آن‌هایی که موفق شده‌اند تا خود را از شر چنین بلایی نجات دهند، وضعیت خوبی ندارند چون از نعمت بینایی محروم شده‌اند. از طرفی جهان صرفا از نظر زمانی به جلو پیش رفته است اما در حقیقت سیری قهقرایی داشته و انسان‌ها در بدویت زندگی می‌کنند و به روز‌هایی بازگشته‌اند که زمانی شکارچی بودند. در کنار این شکارچیان، افرادی عارف مسلک هستند و افرادی دیگر دارای قدرت‌های ویژه برای تشخیص نیت درونی افراد. نبود قوه‌ی بینایی سبب شده تا دیگر حس‌ها تقویت شوند.

کارگردانی سه قسمت ابتدایی این سریال که در مجموع ۲۴ قسمت دارد، بر عهده فرانسیس لارنس است، فیلم‌سازی که آثاری همچون «کنستانتین» و سری فیلم‌های «بازی‌های گرسنگی» را در کارنامه دارد و با تجربه‌ای که در ساخت فیلم‌های آخرالزمانی دارد، انتخاب خوبی برای جذب مخاطبان به جهان خونین سریال «دیدن» است. این سریال یکی از نخستین آثار اصیل شرکت اپل و پلتفرم استریمینگ اپل‌تی‌وی‌پلاس است که در تلاش است تا نبرد بی‌امان بر سر قدرت که پیش از این در سریال‌هایی مثل «بازی تاج و تخت» شاهدش بودیم، با رویکردی متفاوت در فضایی سرد و ناامید‌کننده به نمایش دربیاورد اما دقیقا چه چیزی استیون نایت را از کوچه پس‌ کوچه‌های بریتانیای قدیم به جهان خیالی سریال «دیدن» کشانده است؟ دنیایی که مردم آن محکوم به بی‌عملی هستند که نداشتن حسی ارزشمند همچون بینایی به آن‌ها تحمیل کرده است.

ایده‌‌ی ساخت سریال

نایت در گفت‌وگویی با هالیوود ‌ریپورتر می‌گوید که درست نمی‌داند ایده‌ی ساخت این سریال از کجا به ذهنش خطور کرده اما وقتی در سفری به شهر لس‌آنجلس، در هتلی در بورلی‌هیلز اقامت داشته است، یک اگر مهم به ذهنش می‌رسد. چه می‌شد اگر مردم دیگر نمی‌توانستند ببینند؟ چگونه با آن کنار می‌آمدند؟ وقتی چنین حس مهم و حیاتی از آن‌ها گرفته می‌شد، چه حالی پیدا می‌کردند و چه مشکلاتی پیدا می‌کردند؟ اگر این اتفاق ششصد سال بعد رخ بدهد، چه بلایی سر ما می‌آید؟ او با خود فکر کرده که شاید جهان به جای بهتری تبدیل می‌شد و مردم به شادی در کره‌ی زمین زندگی می‌‌کردند. دیگر نوع بشر بر محیط زیست خود چیرگی نداشت.

او با طرح چنین سوالاتی، نوشتن فیلم‌نامه را آغاز کرده است و آن را با دوست خود جنو تاپینگ در طول سفر مشترکشان به سانتا مانیکا در میان گذاشته است. تاپینگ که یک تهیه‌کننده است و نایت علاقه‌ی زیادی به او دارد، از این ایده استقبال کرده است و پس از تکمیل فیلم‌نامه، این دو آن را به استودیو‌ها و تهیه‌کننده‌‌های مختلفی فرستاده‌اند که با اقبال و علاقه برای تولید چنین اثری مواجه شده‌اند. اما شاید آن‌ها از اول می‌دانستند که اپل قرار است مسئولیت تولید این سریال را بر عهده بگیرد، به این دلیل که دائما مشغول خلق ایده‌‌های خلاقانه است و چنین فیلم‌نامه‌ای، ذهنیتی جدید و مبتکرانه نسبت به جهان آینده‌ی ما.

نخستین کاراکتری که نایت در ذهن خود مجسم کرده، بابا واس است. شخصیتی که از همان ابتدای ماجرا برجسته و مسلط است. جنگجویی بزرگ و بی‌همتا که پدر بیولوژیکی بچه‌های خود نیست، اما پا پیش می‌گذارد تا آن‌ها را بزرگ کند. نایت با خلق چنین چهره‌ای، سعی داشته تا دو ویژگی مذکور بابا واس را به بوته‌ی آزمون بگذارد.

سریال دیدن

نایت به نکات جالبی درباره‌ی رجز‌خوانی‌های باباواس اشاره می‌کند. او از آیین هاکا برای خلق چنین تصویری الهام گرفته است: سنتی که در میان تیم‌های راگبی نیوزیلند و کشور‌های بخش جنوبی اقیانوس آرام مرسوم است. در این آیین که در ابتدای هر بازی توسط بازیکنان انجام می‌شود، نوعی رقص جنگی انجام می‌شود. آن‌ها موهایشان را به پشت سرشان می‌زنند و در عین خوشامد‌گویی به حریف خود، آن‌ها را به چالش می‌کشند. این آیین حرکات فیزیکی زیادی دارد و هیجان مضاعفی را به سریال داده است.

در ادامه‌ی‌گفت‌وگو، نایت می‌گوید که جامعه‌ای را در ذهن خود داشته است که در نقطه‌ای دورافتاده و به شکلی منزوی زندگی می‌کنند. آن‌ها چگونه می‌توانند پیام خود را به دیگر نقاط دنیا برسانند؟ اینجاست که ایده‌ی گذاشتن کاغذی در بطری آب و آن را در داخل آب انداختن به فکر نایت می‌رسد. انتظار و داشتن امید برای دریافت یک پاسخ و صبر زیادی که باید برای این کار به خرج داد. چیزی که در نقطه‌ی مقابل جهان کنونی ما قرار دارد. دنیایی که با فناوری عجین است و خواسته‌های بسیاری از افراد در کثری از ثانیه برآورده می‌شود. ارتباط مستقیم با افراد مختلف در آن سوی کره‌ی خاکی به راحتی ممکن است و مردم درکی صحیحی از کمبود برخی چیز‌ها ندارند. نایت بر این باور است که چنین چیز‌هایی از ما موجوداتی ناشکیبا ساخته است و او با نوشتن این فیلم‌نامه، در تلاش بوده است تا انعکاس روشنی از چیزی را به دست بدهد که نوع بشر با آن دست به گریبان بوده و هم‌اکنون به دست فراموشی سپرده شده است.

اما سریال «دیدن» سکانس‌های عجیبی را در خود دارد که شاید یکی از بحث‌برانگیز‌ترین آن‌ها، شیوه‌ی عبادت ملکه با خدای خود باشد. نایت که خودش را دانشجوی اسطوره ‌شناسی و فرهنگ معرفی می‌کند، معتقد است که چیز عجیبی در این دنیا وجود ندارد و شاید در برخورد فرهنگ‌های گوناگون با یکدیگر است که سنتی از یک فرهنگ خاص برای دیگری ناملموس می‌شود. روش‌های عبادت نیز یکی از این موارد است که در گذر سال‌ها دستخوش تغییراتی شده است. نایت چنین چیزی را تصور کرده است که امکان دارد با از دست‌دادن یک حس، اهمیت دیگر حس‌ها زیاد می‌شود و به تبع آن هوس‌رانی در انسان‌ها افزایش پیدا می‌کند. همه به دنبال پاسخ این سوال هستند که چه اتفاقی دارد در جهان می‌افتد؟ و نایت به این مقوله فکر کرده که شاید حس لذت جنسی چیزی است که حال مردم را در آن شرایط بسیار بد، خوب می‌کند و طریقی است که با آن با خدای خود ارتباط برقرار می‌کنند و او را ستایش می‌کنند.

سریال دیدن

یکی دیگر از چالش‌هایی که نایت و تیم تولید با آن مواجه بوده است، حضور متعدد افراد نابینا در نقش بازیگر است. او می‌گوید سوالاتی در ذهن خود داشته است که در حالت عادی نمی‌توانسته آن را از فردی نابینا بپرسد. یکی از سوالات این است که یک فرد نابینا چگونه رویا می‌بیند؟ رویا‌دیدن چه حسی دارد بدون آن که حتی بدانی جهان بیرون چه شکلی است؟ چیزی که نایت از گفت‌وگو با این افراد یاد گرفته این است که افراد نابینا حتی با وجود نبود چنین حسی، باز هم شکوفا می‌شوند. مثال بارز آن دوست صمیمی مشاور نابینایی پروژه، جو استرچی است. استرچی که خود فردی نابینا است، حکایت شگفت‌انگیزی تعریف می‌کند. رفیق او توانسته بدون آن که حتی از یک نفر کمک بگیرد، به قله‌ی اورست صعود کند، نه تنها اورست بلکه مرتفع‌ترین قله‌ها در هر قاره. اما این پایان ماجرا نیست. نایت در گفت‌وگویی با زوجی نابینا از آن‌ها می‌پرسد که آیا حاضر هستند با خوردن یک قرص، بتوانند ببینند؟ این زوج بدون اندکی تردید به این سوال نایت جواب منفی داده‌اند. نایت به این موضوع مهم پی برده که لازم نیست حتما بینا باشی و راه‌های زیادی برای کاوش در این جهان وجود دارد بدون آن که محتاج نور باشی.

کلید موفقیت پروژه‌‌ی تولید سریال

بازیگران و عوامل تولید این سریال بر این باور هستند که رمز موفقیت چنین پروژه‌ی سختی، کسی نیست جز جو استرچی. مشاور سریال در موضوع نابینایی که خود نیز عضوی از جامعه‌ی افراد نابینا است. او در گفت‌وگویی با ایندی‌وایر از اقدامات خود برای تسهیل روند انجام تولید پروژه سخن می‌گوید.

استرچی لحظه‌ای را به یاد می‌آورد که بازیگر نقش اصلی این سریال از او پرسید: «وقتی کسی می‌خواهد سربه‌سر یک فرد نابینا بگذارد، چه چیزی باعث می‌شود او از کوره در برود؟» شاید جواب این سوال در سکانس نبرد خونین بین بابا واس و دشمن خودش نهفته است. او با شمشیر خود به کف بتنی اتاق ضربه می‌زند و با این کار به شکلی مرگبار حواس حریف خود را پرت می‌کند و با پرتاب شمشیر دخل او را درمی‌آورد.

این سکانس، یکی از صحنه‌های حیرت‌انگیز سریال است که نقطه‌ی اوج ماه‌ها تلاش استرچی است که پیش از این در نقش مشاور در سریال «داردویل» مارول نیز حضور داشت. از همان لحظه‌ی نخست، تهیه‌کنندگان این سریال خودشان را وقف ساختن جهانی کردند که بتواند به درستی دنیای یک فرد نابینا را برای مخاطب مجسم کند که اولین قدم برای این کار، به خدمت‌گرفتن افراد نابینا و کم‌بینا برای بازی در نقش‌های مختلف بود که البته این اقدام نگرانی جامعه‌ی این افراد را به همراه داشت.

استرچی می‌گوید که از همان ابتدا فضای کار توسط شولتز که یکی از تهیه‌کننده‌های اجرایی سریال است، جوری چیده شده بود که با همه‌ی عوامل خصوصا افراد نابینا درست رفتار شود. شولتز نیز در ادامه می‌گوید که ما تصمیم گرفتیم افراد شنوایی باشیم و به خواسته‌های افراد گوش دهیم. هدف ما این بود که سریال تصویر مشتاقانه از این افراد و شور آن‌ها برای زنده‌ماندن و قهرمان‌بودن نشان دهد.

سریال دیدن

فرانسیس لارنس هم برای ایده‌گرفتن طوفان ذهنی را بین مشاوران این سریال برگزار کرد. تیم مشاوره‌ی این سریال از افراد مختلفی از جمله یک زیست‌شناس تکامل، یک بقاپژوه و چندین دانشمند تشکیل می‌شد و لارنس درست مثل نایت می‌خواست بداند که وقتی جمعیت جهان به شکل عظیمی کاهش یابد، چگونه می‌توان دنیا را که در نابینایی کامل فرو رفته است، مجددا از نو سامان داد و نسل بشر چگونه بعد از این تکامل می‌یابد؟

استرچی برای اینکه به راحتی بتوانند از بازیگران تست بازیگری بگیرند، امکان انجام این کار را به صورت غیرحضوری تنها با فرستادن ویدیو فراهم کردند. همچنین فیلم‌نامه نیز برای آن‌ها ارسال می‌شد و با کمک نرم‌افزار‌هایی برای آن‌ها قرائت می‌شد. برای افراد نابینای حاضر در این سریال، این میزان آزادی عمل موجود در پشت صحنه برایشان تازگی داشت و چیزی بود که تا به حال آن را تجربه نکرده بودند.

اما چالش اصلی کار جایی بود که بازیگران نابینا باید صحنه‌های بدل‌کاری را انجام می‌دادند. فرقی اساسی در مبارزه مابین افراد بینا و نابینا وجود دارد. اینجاست که حس‌های دیگر و خصوصا حس لامسه به کمک این افراد می‌آید. وقتی کسی با بازوی راست خود، بازوی چپ طرف مقابل را می‌گیرد، می‌تواند بدن طرف مقابل را حس کند. می‌تواند حس کند که آیا قرار است او بازوی خود را عقب بکشد و به صورت او مشت بزند یا اینکه آماده می‌شود تا لگد محکمی را به او تقدیم می‌کند. همه‌ی این‌ها به کمک حس لامسه و پیش‌بینی حرکت‌ها میسر می‌شود.

استرچی در پایان این گفت‌و‌گو می‌گوید که به عقیده‌ی او، کلید حل معما در تولید چنین پروژه‌هایی، گوش‌دادن به خواسته‌ی بازیگران مختلف است، فارغ از اینکه بینا باشند یا نه یا اینکه معلولیت خاصی داشته باشد یا یک آدم قوی‌هیکل مثل موموآ باشد. او معتقد است که هر سریالی، قشر متنوعی از مخاطبان را دارد که هر چقدر وسعت این قشر بیشتر شود، سریال موفقیت خود را تضمین خواهد کرد.

فصل اول؛ قدم گذاشتن به جهانی هولناک که نمی‌خواهیم در آن زندگی کنیم

سریال از همان ابتدای کار به شکلی عجیب شروع می‌شود. از حکمران فاسق و بدسگالی مثل ملکه کین و خواسته‌های عجیب و غریب و کارهای دور از ذهنش تا دنیایی که فقط از نظر زمانی به جلو پیش رفته است و هیچ نشانی از پیشرفت در آن دیده نمی‌شود.

بابا واس شخصیت اصلی داستان بزرگ قبیله‌ی آلکنی است. مبارزی که روی دستش نیامده است اما او از جنگیدن بیزار است. او با یک تازه‌وارد به روستا که زنی باردار است، تشکیل خانواده می‌دهد و به آرزوی دیرین داشتن فرزند می‌رسد اما سرنوشت گره‌خورده‌‌ی این دو شخصیت سریال، گویا فرجامی شیطانی برای آن‌ها رقم زده است.

سربازان بی‌رحم ارتش ملکه به روستا وارد می‌شوند تا همسر بابا واس را بگیرند. آن‌ها فکر می‌کنند که او یک جادوگر شرور است، تنها به این دلیل که فرزندانی را آبستن است که از پدری است که قادر به دیدن است. قابله‌ی او که از قضا رهبری معنوی روستا است،‌ برای او زمان می‌خرد و بابا واس وارد نبردی خونین با سربازان می‌شود.

سریال دیدن

اینجاست که بابا واس با سخنرانی الهام‌بهش خود، سربازانش را قانع می‌کند تا به سوی نبرد رهسپار شوند و قسمت اول فصل نخست به همین منوال می‌‌گذرد. فرانسیس لارنس توانسته داستانی، قانع‌کننده، کش‌دار و آلوده به جنگ متفاوتی را ارائه کند. داستانی که با طراحی خوب صحنه‌های نبرد و فضا‌هایی بدیع از محیط زیست انسان‌ها،‌ بر زیبایی‌اش افزوده می‌شود.

اما با وجود همه‌ی ویژگی‌های مثبت این سریال،‌ بعضی چیز‌ها مسخره به نظر می‌رسند. از همین عنوان کار شروع کنیم. سریالی پسا آخرالزمانی درباره نابینایی که اسمش دیدن است. صحنه‌های نبرد چه؟ مبارزان چگونه به حریفان خود جای خالی می‌دهند و شمشیر را درست در جایی فرو می‌کنند که نقطه‌ی کاری بدن دشمن است یا اصلا چگونه فرد خودی را از غیرخودی تشخیص می‌دهند؟ انگار سریال می‌خواهد با شخصیت‌های سریال هم‌داستان شویم و خودمان را به ندیدن بزنیم. شاید هم عینک مخصوصی برای دیدن این سریال مورد نیاز است.

شاید این‌ها را بتوان قبول کرد اما شنیدن ریزترین صدا توسط بابا واس که همانا صدای لغزش نردبان باشد چه؟ که بعد با عملی خردمندانه آن را جابه‌جا می‌کند تا دشمن نتواند از آن استفاده کند ولی درست در سکانس بعد نسبت به صدایی به مراتب بلندتر از آن بی‌اعتنا است. گویا سریال انتظار دارد که باور کنیم وقتی برخی از حس‌های ما تقویت می‌شود، برخی نیز ضعیف می‌شوند و شاید ما به آدم‌هایی احمق تبدیل شویم.

سریال دیدن

این‌‌ها را گفتیم. سیر قهقرایی و روند تنزل تمدن بشری را چگونه باور کنیم؟ از موبایل و کامپیوتر که خبری نیست. سیستم لوله‌کشی کجا رفته است؟ شاید هدف این سریال تجسم این تصویر بزرگ است که معلول‌بودن به معنی مطلق عاجزبودن و ناتوان‌بودن نیز هست. این سریال بیشتر تمایل دارد تا روی بقای گونه‌ی انسان تمرکز کند که فیلمنامه‌ی سراسر جدی نایت در آن با اندکی چاشنی ژانر علمی و تخیلی همراه شده است.

موموآ انتخاب خوبی برای نقش بابا واس است ولی فرسنگ‌ها با یک شخصیت سینمایی چندبعدی فاصله دارد. او کسی است که آن صحنه‌های نبرد محبوب «بازی تاج و تخت» را دوباره به این سریال آورده است با ضمیمه‌ای از حس پدرانه و خوی شکارچی‌بودن. اما او بازیگر باریک‌بینی نیست و بیشتر زخم‌هایی که بر روی صورت او نقش بسته است، نقش بیانگر احساساتی را بازی می‌کنند که او به هنگام مواجهه با شیاطین درون خود با آن‌ها روبه‌رو می‌شود.

سریال See فصل دوم؛ نبرد خونین دو برادر

چیزی که بر شدت عطش مخاطب برای ادامه‌ی تماشای این سریال می‌افزاید، وجود دشمنی خونین است. اگر تا پایان فصل اول بابا واس، سالار بی‌رقیب و برگزیده‌ی قبیله‌ی خود بود، باید در این فصل با ایدو واس روبه‌رو شود، برادر تنی خود. دیگر راه برگشتی نیست. او باید از جایگاه خود دفاع کند. یا می‌کشی یا کشته می‌شوی.

اضافه‌شدن دیو باتیستا به سریال ارزش خود را به تدریج در طول فصل نشان می‌دهد. سکانس ورود او به سریال که چاچوب درشت و هیکل تنومند او با آن چهره‌ی درهم‌کشیده و ریشو را به تصویر می‌کشد، یقینا ترس به بدن آدم می‌اندازد. نقطه‌ی قوت این فصل داستان نبرد دو برادر بر سر قدرت است.

سریال دیدن

تنش میان این دو شخصیت ریشه در جدایی طولانی‌مدت بین این دو و ایجاد تفاوت در درک و دریافت آن‌ها نسبت به جهان کنونی دارد. بابا واس در پایان فصل اول راهی را به سمت شهر تراوانتس پیدا می‌کند تا بتواند به دنبال دختر‌خوانده‌ی گمشده‌ی خود بگردد. دختری که توسط پدر بیولوژیک خودش فروخته شده بود.

پدر دختر جرلامارل قول داده بود تا مدینه‌ی فاضله‌ای از افراد بینا بنا کند اما این وعده‌ی او خدعه‌ای بیش نبود و او کودکان را در در اختیار ایدو واس ژنرال ارتش شهر تراوانتس می‌گذاشت. نجات دختر بابا یقینا ماموریتی انتحاری است به همین دلیل او همراهان خود را یعنی پسرش کوفون و راهنمای معنوی خود پاریس را در میانه‌ی راه رها می‌کند تا خود به تنهایی راهی سفری پرمخاطره شود. از سوی دیگر قرار است پی به ارتباط ماگرا با خواهر خون‌خوار خود ملکه کین ببریم.

فصل دوم هم به مانند فصل اول بازیگران بسیاری دارد. شخصیت‌هایی دروغ‌گو یا صادق،‌ ملکه یا سرباز که برای تکیه‌زدن بر اریکه‌ی قدرت خون یکدیگر را با ولعی تمام‌نشدنی می‌ریزند. این سریال بدون شکل فضایی بسیار غم‌افزا دارد و شاید یکی از نقاظ ضعف این اثر، نبود حس امید در بطن ماجرا است که به نوعی غیرمنطقی است زیرا انسان با وجود امید به زندگی خود در شرایط بسیار سخت و طاقت‌فرسا ادامه می‌دهد.

سریال دیدن

لذت دیدن دو بازیگر اصلی این فصل یعنی جیسون موموآ و دیو باتیستا در نقابل با یکدیگر قطعا لذت خاصی دارد، هنرپیشه‌هایی که فیزیک بی‌مانندی میان سایر بازیگران هالیوودی دارند. باتیستا که پیش از ورود به عرصه‌ی بازیگری در دنیای ورزش کشتی کج فعالیت داشت، بی‌رحمی بی‌سابقه‌ای را به فصل دوم سریال می‌آورد اما بر خلاف انتظار او بیش از حد درون‌گرا است و تنها به دنبال گرفتن انتقام از بابا واس نیست بلکه درست در نقطهی مقابل وزنه‌ی تعادلی است که طرف دیگر آن بابا است.

فصل سوم؛ پایان راه پرمشقتی که آغاز شده بود

فصل سوم و پایانی سریال «دیدن» به تازگی در چهارم شهریور ماه امسال پخش شد. جیسون موموآ‌ در گفت‌وگویی با هالیوود ریپورتر می‌گوید که این سریال چیز‌هایی بیشتر و بزرگتری برای گفتن در این فصل دارد اما بالاخره هر آغازی پایانی را هم به همراه خواهد داشت. ماجراهای این فصل یک سال بعد از اتفاقات فصل دوم رخ می‌دهد. قهرمان ما قرار نیست رنگ آسایش به روی خود ببیند.  داشنمندی ترسناک جنگ‌‌افزاری بینا را ساخته که آینده‌ی نوع بشر را تهدید می‌کند. بابا واس باید بار دیگر بازگردد تا از قبیله و خانواده‌ی خود مراقبت کند.

اما این سریال که در طول ۳ سال گذشته تلاش کرده بود جا پای «بازی تاج و تخت» بگذارد، با به سرانجام رسیدن خود نتوانسته به این هدف مهم دست پیدا کند. جاناتان تروپر به عنوان سرپرست تیم اما نظر متفاوتی دارد. او معتقد است که «بازی تاج و تخت» فصل‌های زیادی داشت و سال‌ها طول کشید که برای خود این همه مخاطب دوآتشه دست و پا بکند.  در حالی که سریال «دیدن» تنها سه فصل دارد اما قرار نیست این سریال با اتمامش، دیگر دار فانی را وداع بگوید بلکه به حیات خود در پلتفرم استریمینگ ادامه خواهد داد و همیشه می‌توان به تماشای آن نشست و می‌توان به چشم خود دید که استریمر‌ها به سراغ آن می‌آیند.

سریال دیدن

جو استرچی هم که تلاش‌های زیادی برای پیشبرد تولید این پروژه داشته است، نقش کوتاهی را در این فصل بر عهده دارد. چیزی که در ابتدا با آن مخالف بود و عقیده داشت که باید تمام توان خود را برای بهبود کار‌ها بگذارد اما با خود فکر کرده است این نقشی است که می‌تواند از پس آن برآید و پاسخ مثبت به حضور در نقش بازیگر در این سریال داده است. بازی که او آن را کار سرگرم‌کننده‌ای تلقی می‌کند.

موموآ اما زیاد با نظر استرچی موافق نیست و در ادامه‌ی گفت‌وگو می‌گوید که این بزرگترین نقشی است که از او یک زوگوی تمام‌عیار ساخته است اما با این حال از ایفای این نقش خوشحال است چون این فرصت برای او مهیا شده تا عمیقا به درون نقش نفوذ کند و او عاشق این نقش شده و همواره تلاش کرده است تا بازی طبیعی از خود ارائه کند. این سریال پس از اتمام خود، توانسته با رای ۸۵ هزار نفر، امتیاز ۷/۶ از ۱۰ را از وبسایت IMDb بگیرد و منتقدان در وبسایت راتن تومیتوز نیز از ۱۰۰، امتیاز ۶۳ را به این سریال داده‌اند که نشان می‌دهد این سریال اقبال خوبی داشته و توانسته مخاطبان قابل توجهی را به سمت خود جذب کند. دیدن جهانی آخرالزمانی آن هم به گونه‌ای که در این سریال به تصویر کشیده شده است، یقینا دردناک است اما شاید بر خلاف سریال ما باید امیدوار باشیم که چنین جهانی را تنها می‌توان در دنیای سینما خلق کرد و از دیدن و سرگرم‌شدن با آن لذت ببریم.

راهنمای تماشای سریال


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X