ارتباط «ماتریکس»، «جاودانگان» و «پرومتئوس» با اندیشههای مرموز یک فرقه مسیحی
گنوستیکها یک فرقه مسیحی فراموششده قرن دوم میلادی بودند در نتیجه ممکن است ارتباط چندانی با دنیای مدرن و به ویژه آینده خیالی برخی از فیلمهای محبوب علمی-تخیلی نداشته باشند.
با این حال نویسندگان و فیلمسازان مهمی تحت تاثیر گنوستیسیسم قرار گرفتهاند؛ اندیشهای که سوالاتی مانند «ما از کجا آمدهایم» و «چرا اینجا هستیم» را مطرح میکند. این عناصر فکری خود را در بعضی آثار سینمایی همچون «ماتریکس»، «جاودانگان» و «پرومتئوس» نشان میدهند. به علاوه، همانطور که از بهترین داستانهای علمی-تخیلی انتظار میرود، آنها مسائل بزرگی را مطرح میکنند که به زندگی امروز ما بسیار مرتبط است. گنوستیسیسم اصطلاحی است که برای توصیف گروهی از فرقههای مسیحی دارای عقاید مشترک استفاده میشود.
- دنبالهی پرومتئوس بدون بازیگرهای اصلیاش ساخته میشود
- جهان سینمایی ریدلی اسکات؛ مرگ، خدا و موجودات فرازمینی
- چگونه ثور از طریق شکستهایش به قدرتمندترین قهرمان دنیای مارول تبدیل شد؟
یکی از مهمترین عقاید این فرقه این است که جهان کامل نیست و توسط یک خدای کوچکتر، معروف به دمیورژ خلق شده است. دانش ویژه گنوسیس میتواند به فرد اجازه دهد جهان را چیزی فراتر از توهم بینقص بودن ببیند. فیلم «ماتریکس» محصول سال ۱۹۹۹ و با کارگردانی واچوفسکیها، اولین فیلمی نبود که قهرمانی را به تصویر میکشد که چیزی فراتر از واقعیت را میبیند، اما یکی از بهترین نمونهها در میان این آثار به حساب میآمد.
در ابتدای «ماتریکس»، توماس اندرسون حس میکند که چیزی در مورد این جهان درست نیست، این شک هنگامی که او با ترینیتی ملاقات میکند به یقین تبدیل میشود. دنیای اتاقکهای اداری اندرسون سبز رنگ است و حالتی بیمارگونه دارد، همچنین این حس را منتقل میکند که انگار فردی دائما در حال تماشای اتاقکهاست. مواجهه اندرسون با مورفئوس لحظهای است که گنوسیس به شکل قرصی قرمز ارائه میشود، دروازهای به سوی دانش ویژه. با مصرف این قرص اندرسون از یک واقعیت دروغین دوباره متولد میشود، هم به صورت مجازی و با دریافت نام نئو که معنی آن جدید است، و هم به معنای واقعی کلمه.
نئو مانند یک نوزاد تازه متولد شده، طاس و چروکیده از غلاف خود بیرون میآید و وارد دنیایی میشود که در آن، انسانها توسط ماشینها به عنوان باتری استفاده میشوند. مورفئوس عقیده دارد که نئو فرد برگزیده است، یک شخصیت مسیحایی که انسان را از بردگی ماشینها نجات میدهد. ماتریکس مملو از ایدههای گنوستیسیسماست، به علاوه سنتهای مذهبی دیگر همانند بودائیسم، که هنگام بازدید نئو از خانه اوراکل به آن اشاره میشود. مفهوم کلیدی گنوسیس این است که انسان میتواند از طریق یک مکاشفه معنوی بسیار شخصی به رستگاری دست یابد. این موضوع به نئو در کشف قدرت درونی خود کمک میکند.
در بیشتر فیلم، نئو فردی شکاک و مورفئوس یک مومن واقعی است. نئو از اوراکل میپرسد که از کجا میداند او فرد برگزیده است یا نه، اوراکل پاسخ میدهد که این موضوع درست مثل عاشق بودن است و میگوید: «تو آن را از درون احساس میکنی.». گنوستیکها معتقد بودند که کشف جرقه الهی از طریق از طریق اسرارشان قابل دستیابی است. اگر اعتقادات این فرقه در مورد مورفئوس و اوراکل نیز صادق باشد، از تاکید گنوستیکها بر القای اسرار نشات میگیرد.
هنگامی که نئو برای مبارزه با مامور اسمیت فراخوانده میشود، سرانجام قدرت درونی خود را کشف میکند. او توسط اسمیت کشته میشود و دوباره برمیخیزد. رستاخیز در سنت مسیحی موضوعی چیزی بسیار آشناست، نئو در این لحظه به شکل قابل توجهی با نور میدرخشد و جرقه الهی را که گنوستیکها معتقد بودند در همه انسانها وجود دارد، کشف میکند. با رسیدن به این هدف، نئو به طور کامل قادر به دستکاری قلمروی ماتریکس، توقف گلولهها و حتی معلق شدن است. او سرانجام پذیرفته است که دنیای فیزیکی کاملا تابع نور درونی است. گنوستیکها این مفهوم را به خوبی درک میکردند، آنها دنیای فیزیکی را به شکل یک توهم میدیدند و وظیفه مردم این بود که از طریق لمس امر الهی، ورای آن را مشاهده کنند.
«ماتریکس» در کنار «شهر تاریک»، «اگزیستنز» و «طبقه سیزدهم» یکی از چندین فیلم اواخر دهه ۹۰ است که حول محور واقعیتهای دروغین میچرخد. بسیاری از این فیلمها از ایده واقعیت مجازی و احساس اینکه ممکن است فناوری جایگزین انسان شود الهام گرفته شدهاند. با این حال یک ریشه در سنت علمی-تخیلی و قدیمی نیز دارند، به ویژه در سنت فیلیپ کی دیک، یک جوینده معنوی که در کتابهایش به گنوستیسیسم علاقه نشان داده بود. «ماتریکس» در بین اینگونه فیلمها بهترین است، به خصوص خاطر روشی که ایدههایش در سکانسهای اکشن به تصویر کشیده شدهاند. واچوفسکی در دنبالههای بعدی فیلم مسائل را بیش از حد پیچیده کرده و همچنان فیلم اول، جذابترین محسوب میشود که ایده اصلی را به خالصانه ترین شکل ممکن نشان داده است.
دومین باور کلیدی گنوستیسیسم مبنی بر این است که خالق جهان، دمیورژ نیت پاک و خالصی برای خلق بشریت نداشته است. در فیلم «جاودانگان» ساخته کلوئی ژائو، این موضوع بررسی میشود. قهرمانان داستان بر این باورند که در ماموریتی که از سوی آریشم، رهبر خداگونه سلستیالها به آنها محول شده است باید با موجوداتی به نام منحرفان مبارزه کنند. به نظر میرسد که آریشم از انرژی انسانها برای تولد یک سلستیال جدید استفاده میکند تا بتواند زمین را نابود کند. شباهتهای این فیلم با «ماتریکس» واضح است، در هردوی آنها از انسان انرژی استخراج میکنند.
اما «جاودانگان» از دیدگاه عوامل دمیورژ به تصویر کشیده شده است. در ابتدای فیلم جمله «در آغاز…» بیان میشود که خط اول کتاب مقدس عهد عتیق را تکرار میکند و به دروغ آریشم تداوم میبخشد، به این معنی که سلستیالها نظم را در جهان برقرار کردهاند و منحرفان نیرویی غیرقابل توضیح و پر از هرج و مرج هستند. بعدتر مشخص میشود که منحرفان توسط سلستیالها به وجود آمدهاند و مخلوقات ناقصی هستند که از کنترل خارج شدهاند.
در اندیشه گنوستیکها مفهومی به نام آرکونها وجود دارد، فرشتگانی که با ممانعت از دستیابی انسان به رستگاری، به دمیورژ خدمت میکنند. اعضای گروه جاودانگان ممکن است توسعه تمدن بشری را هدایت کنند، اما این تنها به علت نیاز سلستیالها به انسان برای تکثیر شدن است. رهبر گروه ایجک، تنها کسی است که به طرز قابل توجهی تصمیمات آریشم را زیر سوال میبرد و چیزی خاص در مورد بشریت حس میکند. آریشم برای توجیه چرخه تخریب و خلقت به قهرمانی به نام سرسی میگوید: «پایان یک زندگی به معنای آغاز زندگی دیگری است.». با این حال سرسی طی یک اقدام شورشی علیه خدای دروغین، گروه جاودانگان را در برابر آریشم رهبری میکند.
«جاودانگان» در بین فیلم های دنیای سینمایی مارول غیرمعمولتر است زیرا تمرکز بیشتری بر روی جهان طبیعی دارد، همچنین یک حرکت حماسی در طول قرنها تمدن بشری محسوب میشود. این مطابق با مضامین خلقت و بررسی نقش ابرقهرمانان به عنوان نیروهایی برای خیر است. گنوستیکها پرسشگر خلقت و جایگاه بشر در آن بودند و به دنبال پاسخ سوالاتی میگشتند که در نهایت منجر به تشکیل فرقهای جدید شد.
«جاودانگان» مانند بسیاری از آثار دیگر جک کربی، ایده یک خالق خیرخواه را زیر سوال میبرد. برای آریشم، انسانیت فقط ابزاری برای استفاده در چرخه زندگی سلستیالهاست. این دیدگاه کاملا برعکس دیدگاه مسیحی در مورد وجود یک خالق دوستداشتنی است و در واقع دیدگاه گنوستیکها حساب میشود. این ایده با آثار اچ پی لاوکرفت و تصور او از خدایان باستانی و بیرحم تطابق دارد. چنین مفاهیمی حتی در «پرومتئوس» با کارگردانی ریدلی اسکات نیز به شکل شدیدتر نشان داده میشوند.
«پرومتئوس» با نمایش صحنهای از یک موجود بیگانه، که دیانای خود را در آبهای زمین میکارد شروع میشود. در این فیلم خدمه انسانی به ماموریتی فرستاده میشوند تا با گونهای که حیات را در سیاره ما ایجاد کرده است ارتباط برقرار کنند. مهندسان غولپیکر و سفیدپوست یادآور مجسمههای مرمری کلاسیک هستند، همچنین عنوان فیلم اشارهای به اسطوره یونانی آفرینش است. برخلاف خالق خیرخواه مسیحیت، آفرینش هم در اساطیر یونانی و هم در آیین گنوستیسیسم مملو از مشکل است. در «پرومتئوس»، قهرمانان متوجه میشوند که خالقهایشان با بینقص بودن فاصله زیادی دارند و سیارهای که آنها به آن فرستاده شدهاند، در واقع یک مرکز توسعه سلاح است که مهندسان قصد داشتند از آنجا به زمین حمله کنند.
واضح است که وجود نسل بشریت، اشتباهی بود که باید پاک میشد. وقتی که یکی از مهندسان احیا میشود، توسط انسانها و یا حتی بدتر، یک مخلوق اندرویدی به نام دیوید از بین میرود. اگر مهندسان انسانیت را به عنوان یک اشتباه در نظر بگیرند، دیدن اینکه این اشتباه شروع به ساخت و توسعه زندگی خود میکند دو برابر آزاردهنده است. انسانهای «پرومتئوس»، رابطه دشواری با مهندسان دارند، اما رابطه دیوید با خالقش پیتر ویلند بسیار مشکلسازتر است. ویلند عمیقا فردی با شخصیت معیوب است و وسواس بیمارگونهای برای طولانی کردن عمر خودش دارد، دیوید هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی نسبت به او برتر است.
این را می توان به وضوح در صحنه آغازین دنباله این فیلم به نام «بیگانه: پیمان» دید، جایی که دیوید با گفتن جمله «تو میمیری، اما من نمیمیرم.»، قدرت ویلند برای سلطه بر خود را به چالش میکشد. بعدها متوجه میشویم که نسل بعدی اندرویدها نسبت به دیوید، هوش کمتری دارند و معمولیتر ساخته شدهاند، زیرا انسانها آنها را آزاردهنده میدانستند. این اندرویدها قادر به خلق چیزهایی نیستند که به گونهای باشد که بتواند خالق آنها را به چالش بکشد. یکی از سوالات مهم گنوستیکها این بود که چه کسی حیات را آفرید و چرا این کار را کرد، این موضوع در شخصیتهای فیلم منعکس شده است. دیوید در نهایت به طور کامل علیه مهندسان و سازندگان خود، با برگرداندن سلاحهای بیولوژیکی به سمت آنها شورش میکند.
«اشتباه ما کجا بود؟»، الیزابت شاو این سوال را از مهندسی در «پرومتئوس» میپرسد. در ادامه او سوال دیگری را نیز مطرح میکند: «چرا از ما متنفری؟»، این سوال به سبک سوالات فرقه گنوستیکهاست، تلاش برای رسیدن به عمق درد فیزیکی و ظلم در جهان. چرا خداوند مهربان اجازه میدهد مخلوقاتش زجر بکشند؟ راه حل گنوستیسیسم برای این مشکل، تصور خالقی نه چندان کامل و فرا رفتن از جهان فیزیکی است.
در «پرومتئوس» مانند بسیاری از فیلمهای دیگر، برای مثال «فرا ماشین» و «بلید رانر» که خالق آن هم ریدلی اسکات است، ما شاهد این هستیم که انسانها با ساختن زندگی مصنوعی به سطح خدایان ارتقا یافتهاند و در زمینه خلاقیت به کمال رسیدهاند. به ویژه در فیلمهای اسکات، خالق انسانی در برابر خلقتهای دیگر رقتانگیزانه به نظر میرسد. با پیشرفت تکنولوژی در این قرن و اینکه ما به ساخت زندگی مصنوعی در جهانهای مجازی میپردازیم، خودمان در خطر تبدیل شدن به دمیورژ هستیم.
ممکن است فرقه گنوستیکها در گذر زمان نابود شده باشد، اما پرسشهای مهم آنها در مورد نظم چیزها در این جهان تا به امروز به همراه ما باقی ماندهاند. در حالی که مذاهب سنتی اغلب از وضعیت وجود یا نگرشهای قدیمی حمایت میکنند، گنوستیکها برای زیر سوال بردن هویت ما تقریبا معاصر به نظر میرسند. شخصیتهای این فیلمها ریشهای مشترک از شورش علیه جایگاه پذیرفتهشدهشان در این جهان دارند، چه مانند «ماتریکس» به رستگاری منجر شود، چه مانند «پرومتئوس» هرج و مرج به بار بیاورد و چه مانند «جاودانگان» تنش ایجاد کند. جدا از مذهبی بودن یا نبودن بیننده، این دغدغهها بخشی طبیعی از ذات و ماهیت انسان بودن است. با این حال این فیلمها نشان میدهند که ممکن است هر چقدر پاسخهای بیشتری دریافت کنیم، سوالات بیشتری نیز برایمان پیش بیاید.
منبع: collider
اگر مایل هستید عمق مطالب ارائه شده در مقاله بالا و بحث فوق رو حس کنید خواهش میکنم فیلم پرومتئوس ۱ رو تماشا کنید و بعدش بلافاصله فیلم بیگانه ۱ محصول سال ۱۹۷۹ رو ببینید که هردوتا فیلم دوبله بدون سانسورش موجود است … مطمئناً متوجه صحنه های عظیم و کاملاً مرتبط با هم در دو فیلم شاهکار ریدلی اسکات خواهید شد .. من توضیح بیشتر نمیدم تا خودتون ببینید و متحیر بشید تا بیشتر لذت ببرید .. فقط عرض میکنم فیلم بیگانه و پرومتئوس داستانهای کاملاً متصل به هم هستند که در فیلم پرومتئوس ۲ (پیمان) به شکل هوشمندانه ای بالاخره پس از ۴ دهه ، به هم متصل شدن
فیلمی از سخنرانی فلیپ کی. دیک (احتمالا در اواخر عمرش) وجود دارد که در آن با حالتی پریشان توضیح می دهد که راز بزرگی را درباره این عالم کشف کرده. بعد مشغول تعریف کردن داستانی عجیب و غریب راجع به تسلط ماشین ها و زندگی مصنوعی می شود در حالی که برخی حضار لبخند تمسخرآمیزی می زنند (که حق هم داشتند چون احتمالا می دانستند که او تحت تاثیر مواد مخدر و توهم زا بوده). نکته این جاست که انگار دو دهه بعد سازندگان “ماتریکس”، واو به واو داستان کی. دیک در این سخنرانی را به فیلم تبدیل کردند.