صمد بهرنگی؛ ماهی سیاه کوچولویی که در رودخانهی ارس رها شد
«صمد بهرنگی» را پایهگذار ادبیات کودک و نوجوان میدانند و حتی به او لقب «هانس کریستین آندرسن» ایران را دادهاند. صمد بهرنگی شاعر و داستاننویس کودک، معلم، منتقد، مترجم و پژوهشگر فولکلور آذربایجانی بود. ۹ شهریور سالروز درگذشت او در رودخانهی ارس است. در این مقاله صمد بهرنگی و کتابهایش را به اختصار معرفی کردهایم.
بیشتر ما صمد بهرنگی را با داستان معروف «ماهی سیاه کوچولو» میشناسیم. حتی اگر این قصه را نخوانده باشیم حتما نقاشی ماهی سیاه کوچولوی «فرشید مثقالی» را دیدهایم. صمد بهرنگی این قصه را که به نوعی شاهکاری در ادبیات معاصر محسوب میشود در زمستان سال ۱۳۴۶ نوشت و انتشارات «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» آن را در سال ۱۳۴۷ با تصویرگری فرشید مثقالی منتشر کرد. علاوه بر ترجمهی آن به زبانهای گوناگون، در سال۱۹۶۹ جایزهی «بیینال براتیسلاوای چکسلواکی» را هم از آن خود کرد.
صمد بهرنگی عمری کوتاه اما پربار داشت. او در ۲ تیر ۱۳۱۸ در محلهی «چرنداب» در جنوب بافت قدیمی تبریز در خانوادهای فقیر به دنیا آمد. مادر و پدرش، «سارا» و «عزت» نام داشتند و به سختی زندگی صمد، دو برادر و سه خواهرش را تأمین میکردند. پدرش کارگر زهتابی (تابیدن زه و تهیه کردن رشتهی تافته از روده گوسفند) بود و با فروش آب مشک به قفقازها و روسها سعی در تأمین مخارج خانواده داشت اما شغلش در گرو صادرات روده به اروپا قرار داشت و دستمزدش کفاف مخارج خانواده را نمیداد. پس تصمیم گرفت با گروهی از کارگران بیکار آذربایجان، راهی قفقاز و باکو شود، اما بعد از این کوچ دیگر خبری از او نشد.
صمد بهرنگی پس از تحصیلات ابتدایی و دبیرستان در مهر ۱۳۳۴ به دانشسرای مقدماتی پسران تبریز رفت و خرداد ۱۳۳۶ از آنجا فارغالتحصیل شد. او دربارهی خودش میگوید:
قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم، ولی نه مثل قارچ زود از پا درآمدم. هر جا نَمی بود، به خود کشیدم؛ کسی نشد مرا آبیاری کند. من نمو کردم، مثل درخت سنجد کج و معوج و قانع به آب کم و شدم معلم روستاهای آذربایجان. پدرم میگوید: اگر ایران را میان ایرانیان تقسیم کنید، از همین بیشتر نصیب تو نمیشود.
او به محض پایان تحصیلات مقدماتی دانشسرا به معلمی روی آورد و از مهر همان سال و در حالی که فقط ۱۸سال داشت معلم شد و تا پایان عمر کوتاهش، در آذرشهر، ماماغان، قندجهان، گوگان و آخیرجان در استان آذربایجان شرقی که آن زمان روستا بودند تدریس کرد. بهرنگی همیشه به کتابهای درسی انتقاد میکرد و اعتقاد داشت که این کتابها را برای زندگی شهری تالیف کردهاند. او تقلید از شیوههای آموزشی اروپا و آمریکا را بدون در نظر گرفتن شرایط و فرهنگ در ایران به نقد میکشد، مثلا در جایی گفته است:
آیا عاقلانه است که کتابی را که نتیجهی تجربیات یک مربی آمریکایی در مدرسهای مثلا واقع در نیویورک و پای آسمانخراشهای غولپیکر است ترجمه کنیم و کتاب راهنمای معلم دهاتی دور افتاده کنیم که شیشهی پنجره کلاسش از نایلون شیر خشک اهدایی ساخته است؟!
صمد بهرنگی همچنین حق آموزش کودکان دور از مرکز را که به زبانی غیر از زبان فارسی سخن میگفتند به رسمیت شناخت. او تلاش میکرد پدر و مادر بچهها را راضی کند که به جای به کارگیری بچهها در کشتزار و گلهداری، آنها را به مدرسه بفرستند. تلاشهای آموزشی صمد بهرنگی همزمان با موج تلاشها برای به رسمیت شناختن حقوق کودکان در ایران همراه بود.
شاگردان بهرنگی او را «صمد عمی» به معنای عمو صمد صدا میکردند و او برایشان بیش از یک معلم ساده بود. در دوران تدریساش بود که صمد سلسه مقالات «کند و کاو در مسائل تربیتی ایران» را منتشر کرد که بعدها تبدیل به کتاب شد. همچنین کتاب «الفبای آذر» او به «سازمان پیکار با بیسوادی» ارائه شد. از طرف وزارت فرهنگ، نامهای مبنی بر دعوت به همکاریاش در مقابل حقالزحمه چشمگیر دادند، اما صمد به دلیل وابستگی این وزارتخانه به حکومت پهلوی آن را نپذیرفت. برادرش میگوید زمانی که از صمد علت ترک این منصب را پرسیدم در پاسخ گفت: «نمیتوانم صفحات اول کتابم را به شاه و شهبانو اختصاص بدهم.»
در سال ۱۳۳۷ بود که همزمان با آموزگاری، در دانشکدهی ادبیات فارسی و زبانهای خارجی دانشگاه تبریز، پذیرفته شد و طی سه سال گواهینامهی پایان تحصیلات را گرفت. بهرنگی در ۱۹ سالگی اولین داستانش با نام «عادت» را نوشت. یک سال بعد داستان «تلخون» را که برگرفته از داستانهای آذربایجان بود با نام مستعار «ص.قارانقوش» در کتاب هفته منتشر کرد. بعدها از بهرنگی مقالاتی در روزنامه «مهد آزادی»، توفیق و … به چاپ رسید البته با امضاهای متعدد و اسامی مستعار فراوان از جمله «داریوش نواب مرغی»، «چنگیز مرآتی»، «بابک»، «افشین پرویزی و باتمیش» و غیره.
بهرنگی ترجمههایی نیز از انگلیسی و ترکی استانبولی به فارسی و از فارسی به آذری انجام داد؛ از جمله ترجمهی شعرهایی از مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، و نیما یوشیج. تحقیقاتی هم در جمعآوری فولکلور آذربایجان و نیز در مسائل تربیتی از او منتشر شده است.
سال ۱۳۴۱ رئیس دبیرستانی که بهرنگی آموزگارش بود گزارشی تنظیم کرد که به موجب آن صمد را به جرم بیان سخنهای ناخوشایند در دفتر دبیرستان و بین دبیران، از دبیرستان به دبستان منتقل کردند. یک سال بعد و در پی افزایش فعالیتهای فرهنگی، با پاپوش رئیس وقت ادارهی فرهنگ آذربایجان، کار بهرنگی به دادگاه کشید که البته پس از تبرئه، حکم آزادی گرفت.
نوشتههای بهرنگی را به طور کلی میتوان به چهار بـخش قـصهها، مسائل تربیتی و اجتماعی، فرهنگ عامیانه و شـعر و ترجمهها تقسیم کرد.
تـعداد داستانهایی که صمد بهرنگی بـرای کـودکان نوشت، به استثنای «تلخون» که میتوان گفت در حیطهی ادبیات کودک و نوجوان نیست، بالغ بر ۱۳ اثـر با عناوین«افسانه محبت»، «اولدوز و عـروسک سـخنگو»، «اولدوز و کـلاغها»، «۲۴ ساعت خواب و بـیداری»، «پسـرک لبوفروش»، «پیرزن و جوجه طـلاییاش»، «دو گـربه روی دیوار»، «سرگذشت دانهی برف»، «سرگذشت دومرول دیوانهسر»، «کچل کفترباز»، «کوراوغلو»، «کچل حمزه»، «مـاهی سـیاه کوچولو» و «یک هلو و هزار هلو» را شامل میشود. «آدی و بودی»، «بـز ریشسفید»، «به دنبال فلک»، «قصهی آه»، «گرگ و گوسفند» و «موش گرسنه» از جمله آثار ماندگار بهرنگی یه شمار میروند. بهرنگی در کنار نگارش کتابهایی برای کـودکان و نـوجوانان به تألیف، ترجمه و گردآوری آثار مختلفی هـم پرداخـت. از جـمله «پاره پارهها»که گردآوری بـود و در ۱۳۴۱ خورشیدی به نگارش درآمد.
صمد بهرنگی در ۹ شهریور ۱۳۴۷ زمانی که فقط ۲۹ سال داشت در رودخانهی ارس و در ساحل روستای کوانق غرق شد و جسدش را ۱۲ شهریور در نزدیکی پاسگاه کلاله در چند کیلومتری محل غرق شدنش از آب گرفتند. دلیل مرگ صمد از همان روزهای اول، با نظرات متعدد همراه با شایعه همراه بود. سرانجام پیکر صمد در گورستان امامیه تبریز دفن شد.
حدود یک ماه قبل از مرگ صمد بهرنگی، کتاب ماهی سیاه کوچولو چاپ شد و با استقبال مردم ایران و جهان همراه شد.
ماهی سیاه کوچولو
«ماهی سیاه کوچولو» عنوان کتابی از «صمد بهرنگی» است که در سال ۱۳۴۷ توسط انتشارات «کانون فکری و پرورشی کودکان و نوجوانان» به چاپ رسید. این اثر برگزیدهی کتاب کودک در سال ۱۳۴۷ شد. همچنین جایزهی ششمین نمایشگاه کتاب کودک در «بلون ایتالیا» و دیپلم افتخار جایزهی دوسالانه «براتیسلاوای چکاسلواکی» برای تصویرگری کتاب کودک را در سال ۱۹۶۹ دریافت کرد. این کتاب به بسیاری از زبانهای جهان ترجمه شده است.
داستان کتاب دربارهی ماهی کوچکی است که به عشق دیدن دریا و شناختن دنیای جدید اطرافش، از خانواده و دوستانش جدا میشود و دل به دریا میزند. شجاعت و شهامت ماهی سیاه کوچولو در سفرش، نقطهی محوری داستان است.
ماهی سیاه کوچولو در این داستان در واقع نمادی از شجاعت و تغییر است. تغییر آدمهایی که از روزهای تکراری و تکرار بیپایان و بیحاصل خسته شدهاند و به فکر دنیایی جدید و بزرگتر هستند.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا میشود زندگی کرد؟
قصههای بهرنگ
این اثر مجموعهای از ۲۳ قصهی «صمد بهرنگی» برای کودکان است که در ۵۰۰ صفحه به چاپ رسیده است. قصههایی با زبانی ساده و آمیخته به طنز که فقط پند و اندرز نمیدهند و بچهها را تنبیه و تشویق نمیکند. این داستانها به کودکان میآموزد که زیر بار ظلم و کسانی که سد راه پیشرفت و تکامل هستند نروند.
برخی از داستانهای این کتاب عبارتند از: ادبیات کودکان، اولدوز و کلاغها، اولدوز و عروسک سخنگو، کچل کفتر باز، پسرک لبوفروش، سرگذشت دانهی برف، پیرزن و جوجه طلاییاش، دو گربه روی دیوار، سرگذشت دومرول دیوانه سر، افسانهی محبت، یک هلو هزار هلو، ۲۴ ساعت در خواب و بیداری، کوراوغلو، کچل حمزه و تلخون.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
مرد تاجر به حرفهاى دخترانش گوش داد و به دل سپرد. اما بیهوده انتظار کشید که تلخون، دختر هفتمى هم چیزى بگوید. او تنها نگاه مىکرد. شاید نگاه هم نمىکرد و تنها به نظر مىرسید که نگاه مىکند. دست آخر تاجر نتوانست صبر کند و گفت: دخترم، تو هم چیزى از من بخواه که برایت بخرم. دختر رویش را برگرداند. مرد تاجر گفت: هر چه دلت مىخواهد بگو برایت مىخرم. تلخون چشمهایش درخشید این حالت سابقه نداشت و با تندى گفت: هر چه بخواهم مىخرى؟ مرد تاجر که فکر نمىکرد نتواند چیزى را نخرد، با اطمینان گفت: هر چه بخواهى. همانطور که خواهرانت گفتند. دختر صبر کرد تا همه چشم به دهان او دوختند. نخستینبار بود که تلخون تقاضایى مىکرد. آنگاه زیر لب، گویى که پریان افسانهها براى خوشبختى کسى زیر لب دعا و زمزمه مىکنند گفت: یک دل و جگر!
مجموعه مقالهها، صمد بهرنگی
این مجموعه، شامل مقالهها و یادداشتهای پراکندهی صمد بهرنگی است که در روزنامهها و مجلههای مختلف چاپ شده است، البته به غیر از چند تایی که برای اولینبار در این کتاب چاپ میشوند. گفتنی است که همهی این نوشتهها ارزش یکسانی ندارند و حتی بعضیها صرفا یادداشت هستند و صمد شاید در نظر داشته بعدها آنها را به صورت مقاله تنظیم کند. با این حال همهی مقالهها به ویژه مقالههای تاریخی، نموداری از ذهن منطقی و تحلیلگر او هستند. او که در قصهنویسی برای کودکان از حد متعارف پا فراتر گذاشته و سنتهای کهنه را شکست، در این مقالهها ثابت میکند که چه استعداد شگرفی در بیان مطالب سنگین با زبانی ساده داشته، بنابراین نمیتوان نه قصههای او را سرسری گرفت و نه مقالههایش را.
این مقالهها با موضوعاتی مانند تاریخ، شناخت زبان و ادبیات روستا و فولکلور هستند.
مجموعهی تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران
«مجموعهی تاریخ شفاهی ادبیات ایران» کتابی است در۲۷۰ صفحه؛ اثر «کیوان باژن» که توسط انتشارات «ثالث» به چاپ رسیده است. باژن در این کتاب سعی کرده است اطلاعاتی از «صمد بهرنگی» را به طریق شفاهی و از نزدیکترین اعضای خانواده و دوستانش جمعآوری کند.
بیشتر حجم کتاب شامل گفتوگوهایی است با بستگان و دوستان صمد که زندگینامه او از میان این مصاحبهها روایت شده است. در بخش پایانی کتاب؛ تصاویری سیاه و سفید از صمد بهرنگی به چاپ رسیده است.
کیوان باژن که مجموعهی مصاحبههای مربوط به این کتاب را به سرانجام رسانده میگوید:
در انتخاب صمد بهرنگی به عنوان یکی از چهرههای ادبیات معاصر ایران هیچگاه تردید نکردم. بدین دلیل که موافقان و منتقدان جدی او در تاثیرگذار بودنش تردید نداشتهاند. در انجام این کتاب، بنا به دلایل بسیاری، دشواریهای بسیاری فرا روی من بوده است. نخست آنکه سالها از مرگ صمد بهرنگی میگذرد. مرگی که در زمان وقوع نیز ابهامها و تاریکیهایی داشت که روشن نشد. دوم این که شخصیت ادبی و فرهنگی صمد بهرنگی همواره با مسائل و جریانهای سیاسی پیوند خورده است که این بخش نیز چنان که پیداست از وضوح و روشنی به دور است. اما آنچه انجام شده است، بدون آنکه بخواهم تعریفی غیر واقعی کرده باشم، رضایتبخش است. تقریبا تمامی اطلاعاتی که میتوانستم از طریق شفاهی و از نزدیکترین اعضای خانواده و دوستانش کسب کنم، به دست آوردم. سکونت این عزیزان در شهرستانهای ایران، مرا واداشت تا به سفرهای متعددی بروم و این امر، کار را تا حدی مشکلتر میکرد.
واژگان فارسی را به کار ببرید.
واژه «فولکور» خیلی ناآشنا هست.