نقد فیلم «سیلمز لات»؛ بازگشت به شهر خون‌آشام‌ها

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۲۱ دقیقه
نقد فیلم سیلمز لات

این روزها شاهد بازگشت پرقدرت خون‌آشام‌ها به دنیای فیلم و سریال هستیم و برای کسانی که داستان‌های گوتیک دوست دارند، این بهترین خبر دنیاست؛ از سریال «مصاحبه با خون‌آشام» و «آنچه در تاریکی انجام می‌دهیم» گرفته، تا فیلم «ابیگیل» و البته یک اقتباس دیگر از «سیلمز لات» (Salem’s Lot). «سیلمز لات» دومین کتاب استیون کینگ و درواقع یکی از محبوب‌ترین آثار اوست که پیش از این هم براساسش فیلم و سریال ساخته بودند؛ اما این بار گری دابرمن، نویسنده‌ی فیلم‌هایی مثل «آنابل» و «آن» (It)، با یک چراکه‌نه دوباره سراغ «سیلمز لات» آمده تا نسخه‌ی خودش را از دراکولای کینگ ارائه دهد که با وجود اقتباس‌های شایسته از آن، در وهله‌ی اول کار عبثی به نظر می‌رسد؛ اما دابرمن با خوش‌ذوقی خود در اقتباس کتاب کینگ، کار ما را در دوست داشتن یا نداشتن آن سخت کرده است. در نقد «سیلمز لات» به این می‌پردازم که چرا با وجود خلاقیت بصری، فیلم از کلیشه‌ها رنج می‌برد و در مسابقه با زمان، محکوم به شکست است.

هشدار؛ در نقد فیلم «سیلمز لات» خطر لو رفتن داستان وجود دارد

نقد فیلم «سیلمز لات»؛ شکارچیان خون‌آشام بسیج می‌شوند

فیلم سیلمز لات ۲۰۲۴

«سیلمز لات» دابرمن بدون فوت وقت، سریع سر اصل ماجرا می‌رود. انگار که بگوید می‌دانم همه‌اتان داستان «سیلمز لات» را می‌دانید، پس لازم نیست حاشیه برویم، قرار است یک فیلم خون‌‌آشامی ببینیم! داستان با استریکر (پیلو اسبک) آغاز می‌شود که یک مغازه‌ی آنتیک‌فروشی در شهر سیلمز لات خریده. او به راننده کامیونی پول می‌دهد تا محموله‌ای بسیار قدیمی و حساس را به خانه‌ی مارستن برده و در زیرزمین آن قرار دهد. نمی‌دانم چرا باید حتما این مأموریت در نصف شب انجام شود، اما طی گفتگویی که بین راننده‌ی کامیون و دوست وحشت‌زده‌ی او اتفاق می‌افتد، می‌فهمیم که ماجراهای زیادی پشت این عمارت است و مارستن سال‌ها پیش زن خود را در آن کشته و چهل سالی این خانه دست‌نخورده باقی گذاشته شده. درست پس از آنکه کارگران محموله را به سلامت در زیرزمین می‌گذارند، شمه‌ای از بارلو (ویلیام سدلر)، هیولای سیلمز لات، نشان داده می‌شود که گویا قدرت اغوای آدم‌ها را هم دارد. کاراکتر اصلی داستان اما نه استریکر است نه هیولا، بن میرز (لوئیس پولمن) است؛ نویسنده‌ای که برای یافتن ایده‌های تازه به شهر دوران کودکی‌اش بازگشته. در اولین مواجهه‌هایش با ساکنان شهر، او با سوزان (مکنزی لی) آشنا می‌شود که اتفاقا دارد یکی از کتاب‌های خود بن را می‌خواند. کاراکتر بعدی که با او آشنا می‌شویم مارک (جردن پرستون کارتر) است، تازه‌واردی که در مدرسه گیر یک قلدر می‌افتد؛ مارک اما خلاف اکثر قهرمان‌ها که آخر داستان جرئتش را پیدا می‌کنند که حق خود را پس بگیرند، در همین اولین مواجهه‌ی بیننده با او ثابت می‌کند که حاضر نیست زیر بار حرف زور برود و حسابی حق قلدر را کف دستش می‌گذارد. شخصیت بعدی آقای معلم مت برک (بیل کمپ) است که با اینکه مشت آخر را مارک بر صورت قلدر خوابانده، اما او طرف مارک را می‌گیرد.

بن و سوزان برای دیدن فیلم به یک سینمای روباز (درایو-این) می‌روند و سوزان سفره‌ی دلش را برای بن باز می‌کند و از بیماری و مرگ پدرش می‌گوید و اینکه می‌خواهد در اولین فرصت از سیلمز لات به بوستون فرار کند. بن هم در مقابل از آرزویش برای شناخت بیشتر خودش و خانواده‌اش می‌گوید و اینکه دارد برای کتاب بعدی‌اش روی داستان‌های سیلمز لات تحقیق می‌کند. اوخبردار می‌شود که پس از چهل سال متروکه بودن عمارت مارستن، حالا یک اروپایی آمده و آن را خریده و مغازه‌ی آنتیک‌فروشی هم در شهر باز کرده که «استریکر و بارلو» نام دارد.

استریکر از همان آغاز نشان می‌دهد که چشمش دنبال رالف (کید وودوارد) است؛ پسربچه‌ای که با مارک دوست شده و ساز دهنی از مارک هدیه گرفته. استریکر رالفی و برادرش دنی (نیکلاس کروتی) را دنبال کرده، رالفی را به عمارت مارستن می‌برد و فدای ارباب خود، بارلو، می‌کند و بارلوی خوش‌اشتها هم خون رالفی کوچولو را بیرون می‌کشد. از آن روز به بعد دیگر خبری از رالف نمی‌شود؛ تا اینکه در قالب موجودی خون‌خوار از حیاط خانه‌ی خودشان سر در می‌آورد و برادرش را هم به کام مرگ می‌کشاند. قربانی بعدی، مایک گورکن (اسپنسر تریت کلارک) است که برای مت دردسر ایجاد می‌کند. رالفی برای کشتن مارک هم می‌آید و حتی موفق می‌شود او را تحت امر خود درآورد؛ اما مارک با استفاده از صلیب درخشانی، خون‌آشام را از اتاقش فراری می‌دهد. مت دوستانش شامل بن، سوزان و دکتر کودی (الفری وودارد) را خبر می‌کند و از حمله‌ی مایک خون‌آشام خبر می‌دهد. مارک و مت در میانه‌ی تحقیقاتشان درباره‌ی استریکر و بارلو به دست خون‌آشام می‌افتند. دکتر کودی هم گیر مادر مرده‌ی دنی می‌افتد که گاز محکمی از گردن دکتر می‌گیرد، اما دکتر زنده می‌ماند.

مارک دست‌تنها از پس استریکر برمی‌آید و از عمارت مارستن می‌گریزد؛ اما مت شانس نمی‌آورد و وقتی گروه این بار با همراهی پدر کالاهان دائم‌الخمر (جان بنجامین هیکی) به عمارت مارستن می‌روند، مجبور می‌شوند مت را با فرو بردن چوبی در قلب او خلاص کنند. وقتی گروه برای هشدار دادن به مردم به شهر بازمی‌گردند، سوزان متوجه می‌شود با مرگ استریکر، حالا مادر خودش به پیشکار بارلو تبدیل شده است. از سمت دیگر، مارک و کشیش مشغول متقاعد کردن والدین مارک هستند که خون‌آشام‌ها وجود دارند؛ اما کشیش لازم نیست حرف زیادی بزند، چون سروکله‌ی خود بارلو از راه می‌رسد و والدین مارک و کشیش را با هم می‌کشد. دیگر کل شهر به خون‌آشام تبدیل می‌شوند و حتی به سوزان هم امیدی نیست که با چشمان زردش در کلیسا به بن حمله می‌کند. به جز دکتر کودی و بن، مارک که به خودش قول داده بود بارلو را بکشد، به جستجویش برای بارلو ادامه می‌دهد و در این میان، دنی را هم می‌کشد. آن‌ها تمام خون‌آشام‌ها و البته خادم تازه‌ی بارلو را در سینمای روباز پیدا می‌کنند و مادر سوزان پیش از آنکه دکتر فرصت کند چوبی در قلب سوزان فروببرد، با شلیک گلوله‌ای به قلب دکتر او را هم می‌کشد. دیگر فقط بن می‌ماند و مارک. با اینکه پایین رفتن خورشید، مساوی است با بیرون آمدن خون‌آشام‌ها، بار دیگر با تیزهوشی مارک، همه‌ی هیولاها از بین می‌روند. بن هم مجبور می‌شود بالاخره سوزان را بکشد. سروکله‌ی بارلو هم پیدا شده و بن بی‌معطلی او را هم از پا درمی‌آورد و مارک و بن از سیلمز لات می‌گریزند.

«سیلمز لات» از نظر بصری از اقتباس‌های دیگر پیشی می‌گیرد

رالف و دنی گلیک

اگر اقتباس ۱۹۷۹ میلادی «سیلمز لات» را دیده باشید، عجیب نیست که توقعاتتان از این نسخه‌ی تازه هم بالا باشد. بازی با نور و سایه، یک موسیقی پس‌زمینه‌ی عالی که به درستی تنش صحنه را بالا و پایین می‌برد، طراحی دکور پرجزئیات، این‌ها همه چیزهایی هستند که در «سیلمز لات» ۱۹۷۹ پیدا می‌شود؛ اما از این بابت نگرانی نداشته باشید که فیلم گری دابرمن هم سنگ تمام می‌گذارد و در «سیلمز لات» خود، یک جلوه‌ی بصری کاملا تازه و خلاقانه به تصویر می‌کشد. خلاف بسیاری از فیلم‌های مدرن که برای تأکید بر کاراکتر در مرکز قاب، پس‌زمینه‌ای خالی پشت‌سرش قرار می‌دهند، در «سیلمز لات» با طراحی دکور پرجزئیات، نورپردازی و قاب‌بندی‌های حساب‌شده طرف هستید. در کل، فکر زیادی پشت قاب‌های «سیلمز لات» بوده، به‌حدی که حتی احتمال می‌دهم فیلم استوری‌برد دقیقی داشته است. یک تم بصری اصلی هم در کل فیلم رعایت شده است: تضاد رنگ قرمز و آبی که یادآور رنگ‌های روی جلد دهه هشتادی کتاب خود استیون کینگ هم هست. همچنین ترانزیشن‌های خلاقانه‌ای در فیلم وجود دارد؛ مثل ترانزیشن از انجیل پدر کالاهان به ساندویچ کره بادام زمینی و مربای مایک.

البته یک ایراد اساسی تصویر «سیلمز لات» را از بی‌نقص بودن دور می‌کند؛ ایرادی که خیلی از فیلم‌های امروزی در دام‌اش می‌افتند. وقتی داستان فیلم در دهه هفتاد میلادی می‌گذرد، رنگ زرد شدیدی روی همه چیز می‌اندازند تا حس عکس‌ها و تصاویر آن دوران را القاء کند. اصلا کاری به کلیشه‌ای بودنش ندارم، اما در استفاده از این نور زرد در «سیلمز لات» گاهی اوقات زیاده‌روی می‌شود و زیبایی تصویر از دست می‌رود؛ مثلا، تصحیح رنگ مغازه‌ی آنتیک استریکر در صحنه‌ی ابتدایی فیلم عجیب است. نور زردرنگ بدی بر همه چیز پاشیده شده که از فرط زردی صحنه نه احساس قدیمی بودن تداعی می‌کند، نه منطق روایی پشتش است که بخواهد احساس خفگی و تهوع به آدم بدهد و بیش از هر چیز فقط چشم را می‌آزارد. این اصلاح رنگ می‌تواند دلیل دیگری هم داشته باشد، به‌ویژه در دقایق اولیه که تازه با شهر آشنا می‌شویم. فیلم در این لحظات تلاش زیادی می‌کند تا نشان دهد مردم در آرامش و صلح و صفا زندگی می‌کنند؛ کسی بطری‌های شیر تحویل می‌دهد، دختری روی دوچرخه روزنامه می‌رساند، دیگری سگ خود را برای پیاده‌روی آورده است و در کل، به نظر نمی‌رسد هیچ چیز بتواند آرامش این شهر کوچک مین را به خطر بیندازد. تأکید بر رنگ‌های گرم ممکن است به این حس دامن بزند؛ اما باز افراط در استفاده از این تکنیک اشتباه بوده است. خوشبختانه، فیلم در قاب‌های دیگر حسابی جبران می‌کند و یاد آن فریم‌های ابتدایی را از خاطرتان می‌برد.

فیلم «سیلمز لات» برای تعریف داستانش عجله دارد

بن میرز

«سیلمز لات» فیلم خون‌آشامی بدی نیست و با تصویر زیبا و داستانی از استیون کینگ که نمی‌توان از آن ایراد درآورد، ارزش دیدن دارد. مشکل اینجاست که هر چه داستان کینگ بی‌نقص است، فیلمنامه‌ی «سیلمز لات» ایراد دارد. کتاب استیون کینگ کتاب پرباری است با جزئیات و توضیحات فراوان؛ به طوری که تا آخر داستان احساس می‌کنید این خودتان بوده‌اید که به شهر محل سکونت قدیمی‌اتان بازگشته‌اید و چرخی در شهر سیلمز لات زده‌اید. همه‌ی شخصیت‌ها در داستان کینگ، نقش آن‌ها چه کوچک و چه بزرگ فرقی نمی‌کند، پس‌زمینه‌های غنی دارند. وقتی چنین منبعی را برای اقتباس برمی‌دارید، فکر می‌کنید که کارتان برای نوشتن داستان فیلم راحت‌تر می‌شود. اما دابرمن کار دشواری داشته: خلاصه کردن «سیلمز لات» با تمام زمینه‌چینی‌ها و شخصیت‌پردازی‌هایش و تبدیل آن به یک فیلم حدودا دوساعته و همین کار را خراب کرده است.

«سیلمز لات» یک اقتباس بی‌نقص دارد که در قالب یک مینی‌سریال دوقسمتی در سال ۱۹۷۹ پخش شد. این اقتباس در سه ساعت چیزی از داستان کینگ از قلم نمی‌اندازد. همزمان، از نظر بصری هم عالی است یا اگر بخواهیم با معیارهای زمان خودش مقایسه کنیم، استانداردها را رعایت می‌کند. «سیلمز لات» جدید هرچقدر هم که از نظر بصری زیبا باشد، مشکل فیلمنامه دارد، یا بهتر بگویم، دابرمن مجبور بوده برای آنکه «سیلمز لات» بالاخره رنگ انتشار را ببیند، با تیغ و قیچی به جان فیلم خودش بیفتد و همه چیز را در دو ساعت بچپاند. برای همین داستان به سرعت جلو می‌رود؛ هیچ خط داستانی فرصت نفس کشیدن پیدا نمی‌کند، شخصیت‌های زیادی به سرعت معرفی و به همان سرعت به خون‌آشام مبدل می‌شوند و به دست قهرمانان می‌میرند!

هر کدام از این قهرمان‌ها و خون‌آشام‌ها در کتاب کینگ برای خودشان کسی هستند؛ اما در «سیلمز لات» به هیچکس‌هایی تبدیل شده‌اند که نامشان به زور یادتان می‌ماند. این قضیه برای کاراکترهایی مثل استریکر و بارلو هم صدق می‌کند که مثلا دوتا از جذاب‌ترین کاراکترهای کتاب «سیلمز لات» هستند، اما نحوه‌ی بازنمایی آن‌ها در فیلم اشتباه است؛ مخصوصا تصمیم دابرمن برای نشان دادن آن‌ها در چند دقیقه‌ی اولیه‌ی فیلم هرگونه تأثیرگذاری معرفی آن‌ها را از بین برده است. فیلم با استریکر آغاز می‌شود که درباره‌ی محموله‌ای بسیار قدیمی و ارزشمند حرف می‌زند. حتی اگر «سیلمز لات» را نخوانده باشید همین که کوچکترین آشنایی با داستان «دراکولا» داشته باشید کافی است تا خودتان تا ته ماجرا را بخوانید، اما فیلم لازم می‌بیند که در همان ده دقیقه‌ی اول شمه‌ای از بارلوی هیولاگونه به ما نشان دهد که دقیقا به سطح یک هیولای توخالی تقلیل پیدا کرده است. بارلو در کتاب بیشتر به دراکولا شبیه است و نه حتی هیولایی که در اقتباس ۱۹۷۹ نشان داده شد، برای همین «سیلمز لات» هم به بازسازی مینی‌سریال دهه هفتادی می‌ماند تا اقتباس تازه‌ای از کتاب؛ اما اگر قرار باشد فیلم دابرمن را بازسازی بدانیم، ارزش آن از چیزی که هست هم پایین‌تر می‌آید. استریکر فیلم دابرمن از بارلوی او هم بی‌خاصیت‌تر است وبه سرعت می‌میرد؛ یا بهتر بگویم، یک پسربچه‌ی یازده‌ساله به راحتی کلک‌اش را می‌کند. هم در کتاب و هم در نسخه‌ی ۱۹۷۹، استریکر توسعه‌ی شخصیتی و دیالوگ‌های جذابی دارد که اثری از آن در فیلم ۲۰۲۴ نیست.

نقد فیلم سیلمز لات

فیلم «سیلمز لات» قاب‌های زیبا و حساب‌شده‌ای دارد.

یک نکته که نمی‌توانم به راحتی از آن بگذرم، تصمیم دابرمن برای نشان دادن بارلو در همان اول فیلم است. چطور می‌شود پیش از ده دقیقه‌ی اول فیلم، هم بدانیم استریکری وجود دارد که حکم رنفیلد را برای دراکولا بازی می‌کند، هم خود آن دراکولا را ببینیم که مثلا قرار است نقطه‌ی اوج داستان باشد؟ آن وقت دیگر خبری از حس تعلیق و انتظار برای پیدا شدن سروکله‌ی بارلو نیست؛ چون از همان ثانیه‌ی اول همه چیز را دیده‌ایم. درست است که بعد از این همه وقت دیگر خیلی‌هایمان داستان «سیلمز لات» را می‌دانیم، اما دیدن چهره‌ی هیولایی بارلو برای اولین بار باید جایزه‌ی من بیننده می‌بود که دو ساعت پای این فیلم ترسناک و به اتتظار دیدن دراکولای کینگ نشسته‌ام. این از تغییرات اساسی «سیلمز لات» نسبت به اقتباس قدیمی است که حداقل یک ساعت ابتدایی را به مقدمه‌چینی و معرفی شخصیت‌ها اختصاص می‌دهد. در کتاب هم زمان زیادی سپری می‌شود تا مردم می‌فهمند دلیل این ناپدیدشدن‌ها و مرگ‌های عجیب، خون‌آشامی به نام بارلو است. اما فیلم ۲۰۲۴ از همان دقایق اولیه پایان خودش را لو می‌دهد و امکان هر توسعه‌ی شخصیتی از بین می‌رود.

این عجله را در معرفی و مرگ سایر شخصیت‌ها هم می‌بینید؛ مثلا فیلم مدتی را به دوستی بین رالفی، برادرش دنی و مارک اختصاص می‌دهد تا ارتباط عاطفی بین ما و این کاراکترها ایجاد شود که به درد موقعی می‌خورد که رالفی و دنی می‌میرند. اما این صحنه‌ها به قدری کوتاه هستند که واقعا مرگ پسربچه‌ها تأثیر چندانی ندارد. تازه اگر یکی دو تا داستان استیون کینگ خوانده باشید، دیگر به آزار و مرگ بچه‌ها عادت کرده‌اید. مادر همین بچه‌ها هم در نقطه‌ای از داستان می‌میرد اما حتی یک بار هم ذکر نمی‌شود که مادر رالفی و دنی مرده است، تا اینکه دکتر کودی ناگهان اعلام می‌کند که می‌توانند برای تشخیص خون‌آشام بودن مادر بچه‌ها، سر جنازه‌اش بروند. پدر و مادر مارک هم حتی یک‌بار قبل از صحنه‌ای که بارلو آن‌ها را می‌کشد، نشان داده نمی‌شوند. شخصیت دیگر سوزان است که تلاش شده او را با گروه همراه‌تر کنند تا نقش بیشتری در ماجرای بن داشته باشد. اما باید بپذیریم که در طول همین سه صحنه‌ای که سوزان را می‌بینیم، چنان رابطه‌ی عاطفی عمیقی بین سوزان و بن برقرار شده که بن، با وجود علم کامل به خون‌آشام بودن سوزان، باز حاضر نیست او را بکشد؛ درحالی که بن برای کشتن مت برک یک ثانیه هم تعلل نکرد. کاراکتر دیگر پدر کالاهان است که در داستان یکی از جذاب‌ترین رویارویی‌ها با بارلو را دارد؛ اما فیلم دابرمن بیش از همه فقط بر وابستگی او به الکل تمرکز می‌کند. اجرای هیکی هم در نقش پدر کالاهان زیادی غیرواقعی است و تیک‌های عصبی که او به این کاراکتر آورده، جنبه‌ای کمیک‌گونه به این کاراکتر داده است. مرگ‌اش هم که نشان داده نمی‌شود و تنها صورت له‌ولورده‌ی او را پس از حمله‌ی بارلو می‌بینیم.

پایان‌بندی فیلم هم دستخوش همین عجله شده و دیگر خبری از زیرلایه‌های عمیق‌تری که در داستان وجود داشت در فیلم نیست. جایی پلیس شهر پیش از فرار به دکتر کودی می‌گوید: «این شهر خیلی وقت است مرده، این کشور!» در این جمله ابهامات زیادی نهفته شده؛ منظور او از مرگ سیلمز لات چیست؟ چرا نمی‌توان ایستاد و جنگید و آن را نجات داد؟ این پرسش‌ها با خواندن کتاب پاسخ داده می‌شوند؛ اما در فیلم کمتر از دوساعته‌ی دابرمن، نه جایی برای مطرح کردنشان باقی می‌ماند و نه فرصتی برای پاسخ دادن به آن‌ها.

نقد فیلم سیلمز لات

فیلم در همان دقایق اولیه تخم سکانس پایانی خود را می‌کارد و یک تابلو از سینمای درایو-این شهر نشان می‌دهد؛ جایی که مبارزه‌ی نهایی بین بن و خون‌‌آشام‌ها در آن اتفاق می‌افتد. مشخصا برای اینکه کار راحت‌تر شود و لازم نباشد گروه خانه به خانه بروند و خون‌آشام‌ها را بکشند، دابرمن مبارزه‌ی نهایی را در سینمای روباز قرار داده که تمام خون‌آشام‌ها و ماشین‌هایشان (که حالا حکم تابوت‌اشان را دارد) در آن حضور دارند؛ اما چرا و چگونگی‌اش معلوم نیست.

چطور خون‌آشام‌هایی که نمی‌توانند درست راه بروند، رانندگی کرده و همه ماشین‌هایشان را به سینما آورده‌اند؟ اگر بارلو توانایی کنترل ذهن این تعداد خون‌آشام را دارد، پس آنقدر قدرتمند است که جنگیدن با او غیرممکن است! اما ازآنجا که فیلم وقت پاسخ دادن به این سوالات را ندارد، باید باور کنید که حتی مارک یازده ساله کافی است تا دست‌تنها عده‌ی زیادی از خون‌آشام‌ها را بکشد. این هم باز به کمبود وقت بازمی‌گردد که خون‌آشام‌ها به حد ارتش زامبی‌ها تقلیل پیدا کرده‌اند؛ انگار نه انگار که همه‌ی آن‌ها روزی یکی از ساکنان این شهر بوده‌اند. از آنجا که داستان فرصت پرداختن به تک‌تک این زامبی‌ها را ندارد، وقتی مارک یا بن آن‌ها را می‌کشند، کک آدم هم نمی‌گزد. بارلو هم که یک‌تنه یک شهر کامل را به تسخیر خود درآورد، به راحتی به دست بن می‌میرد. پایان‌بندی کتاب می‌خواهد بگوید که سیلمز لات نجات‌دادنی نیست؛ فرقی نمی‌کند چند خون‌آشام را بکشید، نمی‌توانید از شر همه‌اشان خلاص شوید. برای همین مارک و بن بدون آنکه شهر را از خون‌آشام‌ها پاکسازی کنند فلنگ را می‌بندند؛ اما فیلم «سیلمز لات» پایان‌بندی خوشحال‌تری برای خود ساخته است؛ مارک و بن همه‌ی خون‌آشام‌ها را از بین می‌برند و از شهر خالی از سکنه می‌روند.

بن و مارک در فیلم سیلمز لات

از ایرادات فیلم زیاد گفتم، اما نمی‌خواهم تمام تقصیر را گردن دابرمن بیندازم که علاوه بر کارگردانی، نوشتن فیلمنامه‌ی «سیلمز لات» را هم بر عهده داشته است. او با وجود محدودیت‌ها و اولتیماتوم‌هایی که داشته تلاش کرده «سیلمز لات» را نجات دهد و طبق شنیده‌ها، یک ساعتی از نسخه‌ی اولیه‌ی فیلم را کات کرده است تا فیلمش اجازه‌ی پخش پیدا کند؛ برای همین می‌خواهم بر نقطه‌ی قوت کار دابرمن دست بگذارم که جز سینماتوگرافی، تداعی حس دهه هفتادی است که داستان «سیلمز لات» در آن اتفاق می‌افتد. اگر به فیلم‌های دابرمن نگاهی بیندازید، می‌بینید که علاقه‌ی به‌خصوصی به دهه هفتاد میلادی دارد. داستان «سیلمز لات» هم در همین حوالی (مشخصا ۱۹۷۵ میلادی) می‌گذرد و از نظر درآوردن حس و حال آن دوره، دابرمن کار خوبی انجام داده است؛ چه از نظر بصری، چه انتخاب موسیقی و چه با داستان و فریم‌بندی فیلمنامه که خواه ناخواه آدم را یاد دهه هفتاد می‌اندازد.

با نسخه‌ی دابرمن، بیننده‌ای هم که هیچ ایده‌ای از کتاب کینگ یا اقتباس‌های قبلی ندارد می‌تواند از داستان سردربیاورد؛ مثلا، جملات پراکنده‌ای که کاراکترهای فرعی اینجا و آنجا برای پیشبرد روایت می‌گویند آنقدر توی ذوق نمی‌زند. بالاخره بخش اعظمی از پس‌زمینه‌ی کاراکترها و حتی خانه‌ی مارستن از فیلم حذف شده است؛ با اینکه نقش مهمی در داستان بن میرز، چگونگی تبدیل او به یک نویسنده و علت گزینش این خانه از سوی بارلو دارد. بنابراین، به اکسپوزیشن‌هایی نیاز است تا بیننده‌ای که کتاب را نخوانده هم کمی با ماجراهای پشت این خانه‌ی مرموز آشنا شود. در آغاز فیلم، باربرانی را داریم که درباره‌ی خانه‌ی مارستن اطلاعات می‌دهند؛ در ادامه لری کراکت، رئیس سوزان، اکسپوزیشن بیشتری به ما می‌دهد. او در پاسخ به سوال بن درباره‌ی خانه‌ی مارستن می‌گوید از قرار معلوم خانه‌ی مارستن چهل سال است که خالی مانده بوده، تا اینکه همین چندوقت پیش یک اروپایی آن را خریداری کرده؛ پرسشی ساده اما دلیلی عالی برای اکسپوزیشن بیشتر. البته بهتر بود اگر فیلم به همین چند مورد اکتفا می‌کرد؛ اما نه، کتابدار هم باید بدون مقدمه اطلاعات بیشتری به ما بدهد که یک‌موقع چیزی از داستان اصلی کینگ را از دست ندهیم؛ اطلاعاتی از قبیل اینکه بن میرز والدین خود را در سانحه‌ی رانندگی از دست داده است.

مایک

مایک در فیلم «سیلمز لات» به حد یک کاراکتر فرعی بی‌اهمیت تقلیل یافته است.

تا اینجای کار می‌توان از بی‌سلیقگی فیلمنامه چشم‌پوشی کرد؛ اما اینکه مارک به سرعت و با خواندن کمیک‌هایش، تمام اطلاعاتی که باید در مبارزه با خون‌آشام‌ها بلد باشد را می‌آموزد دیگر کم‌لطفی است و باز می‌دانم که این ایراد به خاطر فشار استودیو به دابرمن برای هم‌آوردن داستان در دو ساعت بوده است. متأسفانه هرچه بخواهم فیلم را دوست داشته باشم چنین بخش‌هایی هستند که مرا سر دوراهی بزرگ دوست داشتن یا نداشتن فیلم قرار می‌دهند و موجب می‌شوند فیلم فکاهی به نظر برسد؛ مثل اینکه  خون‌آشام‌ها در کمیک‌های مارک، با خون‌آشام‌ها در دنیای واقعی از یک قانون پیروی می‌کنند؛ یا اینکه در مواجهه‌ی مارک با دنی در اتاق خوابش، دنی از ارباب خود، بارلو، یاد می‌کند که دوست دارد مارک را ببیند. برای همین مارک از همینجا به سرعت پی می‌برد که مغز متفکر پشت ناپدیدسازی‌ها کیست. در جایی دیگر، هم‌راستا با قوانین معمول خون‌آشام‌ها، مت به چهره‌ی خود در آینه نگاه می‌کند و چیز خارج از معمولی نمی‌بیند؛ اما وقتی رویش را برمی‌گرداند، مایک خون‌آشام درست پشت سرش ایستاده است. همین کافی است تا مت تا ته ماجرا را بخواند؛ حتی تا جایی که دقیقا بداند باید از چه ابزاری برای مبارزه با خون‌آشام‌ها استفاده کند!

مشخصا یکی از معمول‌ترین روش‌های فراری دادن خون‌آشام‌ها صلیب‌ها هستند. اما به خاطر استفاده از نمادگرایی دینی در فیلم‌های خون‌آشامی، این قضیه دیگر کلیشه‌ای شده است. حالا دابرمن آمده و برای فرار از این کلیشه، این قانون را از خودش درآورده که صلیب‌ها در حضور یک خون‌آشام روشن می‌شوند. لازم به ذکر است که درخشیدن صلیب‌ها در کتاب کینگ نیامده است. با اینکه این ایده در اولین صحنه و زمانی که مارک در تاریکی صلیب را به صورت رالفی می‌چسباند، جالب از آب درآمده، انگار که خود صلیب به مارک کمک می‌کند از پس هیولا بربیاید، اما وقتی این صلیب درخشان را دست مرد گنده‌ای مثل مت می‌بینید، دیگر مضحک می‌شود؛ برای نمونه، صحنه‌ای که در یک‌سوم پایانی فیلم در خانه‌ی مارک اتفاق می‌افتد و بارلو حمله کرده و والدین مارک را می‌کشد، قرار است یک صحنه‌ی تأثیرگذار باشد اما به خاطر همین صلیب‌های درخشان مضحک شده است.

این صحنه در نسخه‌ی اصلی صحنه‌ای است درباره‌ی ایمان کشیش. استریکر به کشیش می‌گوید اگر ایمان قوی دارد، چه نیازی به صلیب هست؟ اما در نبرد ایمان در برابر ایمان، کشیش با از دست دادن صلیب، طعمه‌ی بارلو می‌شود. در فیلم «سیلمز لات» کنونی، نه تنها دیگر خبری از استریکر نیست که زبان اربابش باشد، بلکه صلیبی که در دست کالاهان مثل چراغ روشن شده است شما را از فضای ترسناک فیلم بیرون می‌اندازد و چهره‌ی بارلو هم در کنار این چراغ صلیب‌شکل دیگر کمیک‌گونه به نظر می‌رسد. این زحمات تیم گریم و جلوه‌های ویژه را هم به هدر می‌دهد که اتفاقا هیولای ترسناکی درست کرده‌اند.

نقد فیلم سیلمز لات

البته درباره‌ی گریم در «سیلمز لات»، به جز خود بارلو، حرف زیادی برای گفتن وجود ندارد؛ چون خون‌آشام‌های دیگر به سرعت می‌آیند و می‌روند و تنها در حد سفید کردن پوست صورت و چشم‌های زردرنگ تغییرشکل پیدا کرده‌اند. البته به رسم هر فیلم خون‌آشامی، دندان‌هایشان را هم تیز کرده‌اند. طراحی چشم‌های زرد و دندان‌های نیش تیز در نسخه‌ی اصلی واقعا جلوه‌ی ترسناکی دارند. دندان‌ها در «سیلمز لات» تازه اما به حد نیش‌هایی کمی تیزتر از حد معمول تقلیل پیدا کرده‌اند و آن جلوه‌ی حیوانی فیلم اول را ندارند که از نتایج اقتباس‌های خون‌آشامی مدرن است. البته جلوه‌های ویژه‌ی فیلم بدک نیستند، هرچند استفاده از کامپیوتر بیشتر در تصحیح رنگ فیلم نمود پیدا می‌کند.

به جز صحنه‌ی مقابله‌ی بارلو با پدر روحانی، یکی از صحنه‌های ماندگار و به‌یادماندنی هر دو «سیلمز لات» قدیمی و جدید، صحنه‌ای است که در آن رالف از پشت پنجره‌ی اتاق خواب مارک سردرمی‌آورد و می‌خواهد وارد اتاق شود. در این صحنه، جلوه‌های ویژه‌ی فیلم تازه با مه غلیظی که اتاق را دربرگرفته، فضایی رعب‌آور ایجاد کرده است؛ در مقام مقایسه، اگر امروز همین صحنه را در نسخه‌ی ۱۹۷۹ تماشا کنید، باوجود اینکه شناور بودن رالف با هنرمندی تمام انجام شده و گریم پسربچه با چشمان زردرنگ و دندان‌های نیش تیز، واقعا کیفیت خوبی دارند، اما احتمالا همانقدر شما را بترساند که دختربچه‌ی فیلم «جن‌گیر».

فیلم «سیلمز لات» ۲۰۲۴ قرار نیست تأثیر ماندگاری بگذارد؛ چه بر تاریخ اقتباس‌های سینمایی و چه بر ذهن طرفداران داستان. با این حال، یک فیلم خوب مناسب هالووین است و حتی اگر نسخه‌ی ۱۹۷۹ را دیده باشید، باز ارزش دیدن دارد. نمی‌دانم شرکت برادران وارنر چرا اینقدر دست‌دست کرد تا این فیلم را منتشر کند. درواقع، این شرکت سال‌ها بود که از انتشار این فیلم امتناع می‌کرد. در ابتدا ساخت آن در سال ۲۰۱۹ میلادی اعلام شد، قرار بود ۲۰۲۱ به پرده‌ی سینماها بیاید، با ماجراهای کرونا تا ۲۰۲۲ تأخیر خورد، حتی سال ۲۰۲۳ هم آن را از تقویم انتشار بیرون کشیدند تا بالاخره امسال توانست پخش آنلاین پیدا کند. با وجود این دست‌دست کردن‌های برادران وارنر، «سیلمز لات» فیلم معقولی است و اینکه آن را در هزار پستو پنهان کنند، احتمالا جز فرار مالیاتی دلیل دیگری نداشته است.

۲.۵
ضعیف
نکات مثبت
  • سینماتوگرافی چشم‌نواز و قاب‌بندی‌های حساب‌شده
  • تداعی حس دهه‌ی هفتاد میلادی از نظر بصری و روایی
نکات منفی
  • عجله برای پیشبرد داستان
  • عدم توسعه‌ی شخصیتی
  • از بین بردن حس تعلیق با نشان دادن شرور داستان از همان دقایق اولیه

«سیلمز لات» نه‌تنها فیلم شرم‌آوری نیست، بلکه با تصاویر زیبایش حتی ادای احترامی می‌کند به میراث کینگ و اقتباس‌های گذشته و از نظر بصری هم حرف تازه‌ای برای گفتن دارد و از تمام اقتباس‌های قبلی خودش را متمایز می‌کند. درست است که داستانش را همه می‌دانیم و نمی‌تواند آدم را غافلگیر کرده یا به وجد بیاورد، اما فیلمی هم نیست که لازم باشد از چشم دنیا قایمش کنید. کمترین کاری که «سیلمز لات» ۲۰۲۴ می‌تواند انجام دهد، این است که بینندگان را مشتاق کند تا دوباره پای نسخه‌های قدیمی بنشینند. مخصوصا پس از دانستن دشواری‌هایی که این فیلم برای انتشار داشته، «سیلمز لات» شایسته‌ی حداقل یک‌بار دیده شدن هست.

شناسنامه فیلم «سیلمز لات» (Salem’s Lot)

کارگردان: گری دابرمن
نویسنده: گری دابرمن براساس کتاب «سیلمز لات» نوشته‌ی استیون کینگ
بازیگران: لوئیس پولمن، مکنزی لی، بیل کمپ، پیلو اسبک، الفری وودارد، دبرا کریستوفرسون
محصول: ۲۰۲۴، ایالات متحده
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۵.۷ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ٪۴۷
خلاصه داستان: بن میرز نویسنده‌ای است که پس از سال‌ها برای یافتن ایده‌های تازه به شهر قدیمی خود، سیلمز لات در مین، بازگشته است. اما به سرعت پی می‌برد آن شهری که در نگاه اول پویا و زنده به نظر می‌رسد، به محل سکونت یک خون‌آشام به نام بارلو و پیشکارش استریکر تبدیل شده است که منشأ ناپدیدشدن‌های اخیر هستند. بن با همراهی دوستان تازه‌اش سعی در پیدا کردن معمای این ناپدیدشدن‌ها و در نهایت از بین بردن بارلو دارند؛ اما این خون‌آشام تنها کسی نیست که باید برای نجات شهر با او دست و پنجه نرم کنند…

نقد فیلم «سیلمز لات» دیدگاه شخصی نویسنده است و لزوما موضع دیجی‌کالا مگ نیست.

منبع: دیجی‌کالا مگ



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X