۲۰ مرگ غم‌انگیز در فیلم‌ها و انیمیشن‌های دیزنی و پیکسار

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۵ دقیقه
20 مرگ غم‌انگیز فیلم‌ها و انیمیشن‌های دیزنی

دیزنی در طول سال‌ها قصه‌های زیادی را روایت کرده و شخصیت‌های بی‌شماری خلق کرده است که مخاطبان دوست‌شان داشته باشند و از آن‌ها بیاموزند. در این فیلم‌ها گاهی برای آنکه قصه جذاب‌تر شود و طبعاً طبق اصول قصه‌گویی، مخاطب مجبور می‌شود با بعضی از این شخصیت‌های محبوب خود خداحافظی کند. این‌طور که به نظر می‌رسد هر یک از شخصیت‌های دیزنی، چه قهرمان یا شرور، بالاخره، هر چند غم‌انگیز، به مرگی که باید و سزوار آن هستند، می‌رسند.

همین است که بعضی از تراژیک‌ترین مرگ‌ها در فیلم‌های دیزنی اتفاق می‌افتد. در هر فیلمی، حتی اگر شخصیتی نقش مهمی در قصه داشته باشد هم از مرگ در امان نیست. از مرگ غم‌انگیز موفاسا در «شیرشاه» تا فداکاری غم‌انگیز گروجی در «دیگ سیاه»، دیزنی دقیقاً می‌داند چطور احساسات مخاطبان و طرفدارانش را تحریک کند. همین است که طرفداران دیزنی در سرتاسر دنیا به کرات به خاطر مرگ یکی از شخصیت‌های روی پرده، اشک ریخته‌اند و سوگواری کرده‌اند.

۱. در «دایناسور خوب» (The Good Dinosaur)، هنری در دیدن پتانسیل‌های آرلو کوته‌نظر بود

دایناسور خوب

«دایناسور خوب» از بهترین فیلم‌های پیکسار نیست، اما یکی از غم‌انگیزترین مرگ‌ها را دارد. در نیمه‌ی اول فیلم، آرلو سعی می‌کند میان خانواده‌اش آن عضو متمایز و برجسته باشد، اما به نظر می‌رسد که هرگز به اندازه‌ی کافی تاثیرگذار نیست. بنابراین پدرش، هنری، که مصمم است به آرلو کمک کند تا ردپای از خود بر جای بگذارد، او را مجبور می‌کند تا برود به دنبال پسر غارنشینی را که از مزرعه‌ی آن‌ها فرار کرده بود.

متأسفانه آرلو درست با شروع باران به خودش آسیب می‌رساند. هنری برای نجات آرلو می‌شتابد اما در نهایت سیلی ناگهانی او را از بین می‌رود. این مرگ آن‌قدر سریع و غیرضروری بود که مرگ هنری را حتی غم‌انگیزتر از آنچه هست می‌کند.

۲. در «شاهدخت و قورباغه» (The Princess And The Frog) رِی در قصه مرکزیت داشت

شاهدخت و قورباغه، دیزنی

ریموند کرم شب‌تاب شاد «شاهدخت و قورباغه» دیزنی است که با جذابیت خود و نگاه شجاعانه‌اش به عشق، به ناوین و تیانا نشان می‌دهد که معنای واقعی عشق چیست. به‌عنوان شخصیتی مهم در قصه‌ی مرکزی فیلم، تماشای مرگ ری بسیار آزاردهنده است. ری در رویارویی با دکتر فاسیلیه‌ی شیطان‌صفت شیطان او را شکست می‌دهد. این پایان ساده نه تنها تلخ بود، بلکه حتی برای اهداف دکتر فاسیلیه غیرضروری بود و مرگ ری را بی‌معنا کرد.

۳. اولاف در «یخ‌زده» (Frozen) دیزنی، هنگام مرگش کاملاً از خودگذشته بود

یخ‌زده 2، دیزنی

به محض اینکه اولاف متوجه می‌شود در حال مرگ است، اول به یاد خانواده‌اش می‌افتد. او نگران است که السا بیش از حد خود را تحت فشار گذاشته باشد. اولاف حتی از آخرین کلماتش برای عذرخواهی از آنا استفاده می‌کند تا آنا او را ببخشد که دارد ترکش می‌کند و حالا او مجبور است به تنهایی به سفرش ادامه دهد.

تراژدی مرگ اولاف به‌ویژه در واکنش آنا نمایان است. او تمام کودکی‌اش را در تنهایی گذرانده بود در «یخ‌زده ۲» السا او را از خودش دور می‌کند و کریستوف در جنگل گم می‌شود. بدون اولاف، آنا ناامید و تنها می‌ماند.

۴. در «یخ‌زده ۲» پادشاه آگنار و ملکه آیدونا در تلاش برای یافتن پاسخ جان خود را از دست دادند

یخ‌زده 2

پادشاه آگنار و ملکه ایدونا با هم به سفری می‌روند و دختران‌شان را تنها می‌گذارند. با اینکه پیش از رفتن به دختران قول می‌دهند که برمی‌گردند، هرگز برنمی‌گردند. در قسمت اول «یخ‌زده» مرگ غم‌انگیز آن‌ها غم و اندوه آنا در ترانه‌ی معروف «می‌خوای آدم‌برفی بسازیم؟» خودش را نشان می‌دهد اما در قمست دوم است که مخاطب می‌فهمد در واقعیت چه اتفاقی برای مادر و پدر آنا و السا افتاده است.

آگنار و ایدونا در تلاش برای کمک به قدرت السا به سمت مکانی عرفانی حرکت می‌کنند، اما توفان آن‌ها را در خود می‌بلعد. تصویر آن دو که همدیگر را در آغوش گرفته‌اند و امواج به اطراف‌شان می‌کوبند، نشان می‌دهد که حتی در آخرین لحظات‌شان، پادشاه و ملکه به هر قیمتی در کنار هم ایستاده بودند.

۵. در «عمارت متروکه» (The Haunted Mansion) آقای گریسی واقعاً نباید می‌مرد

عمارت شبح‌زده

آقای گریسی مردی بود که آن‌قدر در عشقش الیزابت غرق شده بود که تحمل زندگی بدون او را نداشت. بعد از اینکه او در عمارت خالی از سکنه جان خود را می‌گیرد، قاعدتاً باید زندگی‌اش به پایان می‌رسید. اما آقای گریسی به خاطر فریبی که از رمزلی می‌خورد، نفرین می‌شود تا زندگی پس از مرگش را در عمارت خودش سپری کند، اما نتواند با عشقی که به خاطر او جانش را از دست داد باشد.

همه‌چیز درباره‌ی مرگ آقای گریسی در این تراژدی شبیه «رومئو و ژولیت» ناعادلانه است. اگر رمزلی الیزابت را مسموم نمی کرد (یا اگر آقای گریسی یادداشت واقعی او را پیدا کرده بود)، می‌توانست خیلی زودتر به آرامش برسد.

۶. در «دیگ سیاه» (The Black Cauldron)  از خودگذشتگی گرگی جهان را نجات داد

دیگ سیاه

از همان لحظه‌ای که گرگی در «دیگ سیاه» بر پرده ظاهر می‌شود، خیلی سریع خودش را به عنوان یک دیوانه‌ی ترسو معرفی می‌کند. هر جا خطری هست، او به سمت دیگری فرار می‌کند، بی آنکه برای چیز دیگری جز جان خودش اهمیت قائل باشد. با این حال، گرگی به امید اینکه دیگر تنها نباشد، با ترس‌هایش روبه‌رو می‌شود و به کمک تاران و همراهانش می‌شتابد. اگرچه گرگی فقط قصد دارد با دوستانش از قلعه‌ی شاه شاخدار فرار کند، متوجه می‌شود که این کافی نیست.

گرگی در نهایت ارزش زندگی دوستانش را در برابر زندگی خودش می‌سنجد و به این نتیجه‌ی اشک‌آلود می‌رسد که باید خودش را قربانی کند تا دیگ سیاه را از بین ببرد و جلو شاه شاخدار را بگیرد. تصویر تاران که جسد گرگی را در آغوش گرفته و او را از دیگ بیرون آورده است، هنوز هم تا به امروز بسیاری را آزار می‌دهد.

۷. در «کوکو» (Coco) به هکتور ریورا خیانت می‌شود

کوکو دیزنی

در ابتدای «کوکو»، به نظر می‌رسد که هکتور یک کلاش معمولی است و استعدادی ندارد. اما هر چه فیلم جلوتر می‌رود، مخاطبان بیشتر درباره‌ی گذشته‌ی او و اهمیت خانواده‌اش – حتی در هنگام مرگ – می‌آموزند.

بنابراین، وقتی ماجرای واقعی مرگ او فاش می‌شود – با اینکه در گذشته اتفاق افتاده است – طرفداران را تا حد زیادی شوکه می‌کند. اگرچه او در حال حاضر دیگر مرده است، مرگ هکتور نه تنها جهان را از آهنگ‌های او محروم کرد، بلکه یک پدر را برای همیشه از دخترش گرفت. این مرگی وحشتناک بود که یک خانواده را نابود کرد.

۸. در «تارزان» (Tarzan) دیزنی، مادر و پدر تارزان بعد از چندین بار جان سالم به در بردن از خطر بالاخره می‌میرند

تارزان دیزنی

در «تارزان» دیزنی وقتی قایق مادر و پدر تارزان آتش می‌گیرد و غرق می‌شود، تنها گزینه‌شان این است که در جنگل‌های آفریقا زندگی جدیدی برای خود بسازند. این زوج سخت تلاش می‌کنند تا خانه‌ای زیبا برای خانواده‌ی در حال شکل‌گیری خود بسازند. اما آن‌ها برای رویارویی با حیات وحش بومی آماده نیستند.

در یک صحنه‌ی دلخراش، کالا – یک گوریل مادر سوگوار- تنها وارد خانه‌ی درختی می‌شود و اجساد مادر و پدر تارزان را پیدا می‌کند. رد پاهای خونین روی زمین و اتاق بهم ریخته، تصویری از حمله‌ی گریزلی را تداعی می‌کند. تماشای مرگ مادر و پدر تارزان بعد از آن همه تلاش برای زنده ماندن بسیار غم‌انگیز است.

بازی Tarzan مخصوص ps1

۹. در «مولان» (Mulan) نیروهای ژنرال لی و روستاییان قتل عام می‌شوند

مولان

در «مولان» لی شانگ نیروهای تازه‌نفس خود را رهبری می‌کند تا به لشکر پدرش در حفاظت از مکانی مهم کمک کند. همه‌ی سربازان از اینکه قرار است بالاخره در اولین مأموریت خود شرکت کنند، هیجان‌زده‌اند، اما با صحنه‌ای وحشتناک روبه‌رو می‌شوند.

کل لشکر ژنرال لی و روستائیانی که از آنها محافظت می‌کردند، قتل عام شده‌اند. حتی یک نفر زنده نمانده است، که به طور ویژه لی شانگ را شوکه و وحشت‌زده کرد. این صحنه که سربازان همراه با یک قطعه‌ی موسیقی به روستا می‌آیند، حتی از این هم بدتر است. قبل از رفتن آن‌ها، لی شانگ پدرش را با گذاشتن کلاه‌خود روی شمشیرش در برف گرامی می‌دارد.

۱۰. در «شش قهرمان بزرگ» (Big Hero 6) تاداشی هامارا قهرمانانه می‌میرد

شش قهرمان بزرگ، دیزنی

«کسی باید کمک کند.» آخرین کلماتی که تاداشی هامادا قبل از برخورد با ساختمانی در حال سوختن به برادرش گفت بهترین چیزی است که شخصیت او را خلاصه می‌کند. اگرچه تاداشی چیزهای زیادی برای زندگی داشت – به عنوان یکی از درخشان‌ترین ذهن‌های یک نسل – او همه‌چیز را به امید نجات یک نفر رها کرد.

تماشاگران با هیرو در سوگواری‌اش در مراسم تشییع جنازه همراه می‌شوند، چرا که او کسی را از دست داد که برایش مهم بود. تاداشی نه تنها زندگی‌اش را از دست داد، بلکه تمام خانواده‌ی خود را در تلاش برای دوباره سرپا شدن در «شش قهرمان بزرگ» ترک کرد. خوشبختانه، بیمکس آنجاست تا یاد تاداشی را برای همه زنده نگه دارد.

۱۱. در «موانا» (Moana) مادربزرگ می‌دانست که ماجراجویی موانا از مرگ او بسیار مهم‌تر است

موآنا، دیزنی

موانا قهرمان قصه همیشه احساس می‌کند که اطرافیان او را درک نمی‌کنند. استثنا فقط مادربزرگ تالا است که به نوه‌اش به خاطر هر آنچه هست و می‌تواند باشد، افتخار می‌کند. با اینکه مادربزرگ در ظاهر قوی به نظر می‌رسد، اما بعد معلوم می‌شود تا زمانی که مطمئن شود موانا آماده است که سفر خود را آغاز کند، ضعفش را پنهان کرده است.

تصویری که موانا با گریه نمی‌خواهد از کنار مادربزرگ در حال مرگش برود (در حالی که مادربزرگ می‌گوید باید برود) یکی از دلخراش‌ترین صحنه‌های فیلم‌های دیزنی است؛ به‌خصوص با توجه به اینکه تالا تنها کسی است که از موانا در جست‌وجو برای پیدا کردن خودش حمایت می‌کند.

۱۲. در «خرس برادر» (Brother Bear) دیزنی، استیکا برای نجات جان برادرهایش می‌میرد

برادر خرس

در «خرس برادر» سیتکا بزرگ‌ترین برادر از میان سه برادر و مسئول‌ترین آن‌هاست. وقتی کوچک‌ترین برادرش، کنای، وظیفه دارد ماهی‌ها را آویزان کند تا از دست خرس‌ها در امان بماند، سیتکا به او هشدار می‌دهد که آن را محکم ببندد. اما متأسفانه کنای فقط نیمی از حرف‌های برادرش را می‌شنود که عواقب فاجعه‌باری به همراه دارد.

یک خرس به سراغ ماهی‌ها می‌رود و عملاً هیچ ماهی برای روستا باقی نمی‌گذارد. کنای از خشم و خجالت خرس را تحریک می‌کند و باعث می‌شود که برادرانش به کمک او بیایند. در حالی که سه برادر شجاعانه مبارزه می‌کنند، سیتکا متوجه می‌شود که تنها راه نجات هر یک از آن‌ها این است که خودش را قربانی کند تا خرس را پایین بیاورد. او با نیزه به سطح یخی زیر خودش می‌کوبد و باعث سقوط بهمن می‌شود که هم خرس و هم خودش را پایین می‌آورد. این مرگ بسیار غم‌انگیز است، چون واقعاً می‌شد اتفاق نیفتد.

۱۳. در «بمبی» (Bambi) مرگ مادر بمبی بسیار غم‌انگیز است

بامبی

شاید بعضی تماشاگران نسبت به فیلم‌های امروزی بی‌احساس و بی‌تفاوت باشند، اما مرگ مادر بمبی یکی از غم‌انگیزترین مرگ‌هایی بود که تا به حال بر پرده‌ی سینما به نمایش درآمده است. تا آن لحظه، قصه بر زندگی شاد شاهزاده‌ی جوان جنگل که از خطرات جهان غافل بود، متمرکز بود. یک لحظه آهوها دارند از اولین علف بهار لذت می‌برند و لحظه‌ای تراژدی اتفاق می‌افتد.
وقتی آن موسیقی تهدیدآمیز پخش می‌شود، مادر و پسر به اجبار وارد تعقیب و گریزی پرتنش می‌شوند. پس از مرگ مادر بمبی، مخاطب می‌ماند و تصویر وحشتناک بمبی، تنها در جنگل‌های برفی، در پی مادری که دیگر هرگز برنمی‌گردد.

پازل 150 تکه مدل بامبی کد 0362

۱۴. در «تارزان» مرگ بچه‌ی کالا و کرچک حتی از مرگ مادر و پدر تارزان هم غم‌انگیزتر است

تارزان، دیزنی

دقایق ابتدایی «تارزان» از دلخراش‌ترین لحظات تاریخ دیزنی است. کشتی خانواده‌ی تارزان در هم می‌شکند اما آن‌ها تلاش می‌کنند زندگی تازه‌ای را در قاره‌ی جدید برای خود بسازند، اما به طرز وحشیانه‌ای به دست پلنگ سابور کشته می‌شوند. با اینکه این حقیقتاً سرنوشت غم‌انگیزی برای مادر و پدر تارزان است، بسیاری از طرفداران بر این باورند مرگ وحشتناک‌تر این فیلم، مرگ کودک شیرخوار کالا و کرچک است.

در نیمه‌های شب، بچه‌ی آن‌ها برای تعقیب قورباغه از لانه خارج می‌شود. و حالا که دیگر حواس کسی به این بچه گوریل نیست، سابور فرصت حمله پیدا می‌کند. ناامیدی‌ای که بعد از این مخاطبان در چهره‌ی کالا همراه با موسیقی می‌بینند، تا به امروز همچنان برای طرفداران آزاردهنده است.

۱۵. در «بالا» (Up) الی فردریکسن کارل را تنها می‌گذارد

بالا

در «بالا» الی و کارل فردریکسن از بچگی با هم آشنا می‌شوند و رابطه‌ی بین‌شان از همان‌جا شکل گرفت. آن‌ها در نهایت ازدواج می‌کنند و برنامه‌ها و رؤیاهای زیادی را با هم به اشتراک می‌گذارند. اما چون بعدها گرفتار مشکلات مالی می‌شوند، رؤیایشان به حقیقت تبدیل نمی‌شود. با این حال، آن‌ها تا لحظه‌ی مرگ الی امیدشان را از دست نمی‌دهند.

با اینکه مرگ الی باعث می‌شود که کارل تکان بخورد و بالاخره رؤیای سفر به آبشار پارادایز را عملی کند، اما ضربه‌ی مرگ الی بسیار دردناک است، به‌خصوص در چند دقیقه‌ی اول فیلم، که از غم‌انگیزترین ورودی‌های تاریخ انیمیشن و سینما به حساب می‌آید. شجاعت و یاد الی در خاطراتی که کارل از او دارد، زنده می‌ماند.

۱۶. در «شیرشاه» (The Lion King) دیزنی، مرگ موفاسا از قبل برنامه‌ریزی شده بود

شیر شاه

شیر شاه که از ترکیب چند قصه‌ی قدیمی از جمله «هملت» شکسپیر ساخته شده است، موضوعات ناراحت‌کننده‌ی زیادی دارد؛ تلاش پدری برای نجات پسرش و خیانت برادر برای به دست آوردن قدرت. با این حال، وقتی سیمبای جوان جسد لخت پدرش را در تنگه پیدا می‌کند، اوضاع بدتر می‌شود.

سیمبا در انکار مرگ پدرش، ناامیدانه سعی می‌کند موفاسا را بیدار کند. سیمبا به موفاسا التماس می‌کند که از خواب بیدار شود و در تلاش برای در آغوش گرفتن او را تکان می‌دهد. سال‌ها پس از مرگ موفاسا، سیمبا همچون بسیاری از مخاطبان زیر بار خاطره‌ی پدرش رنج می‌برد.

۱۷. در «سرگذشت نارنیا: شیر، کمد و جادوگر» (Chronicles Of Narnia: The Lion, The Witch And The Wardrobe)، اصلان خیلی رنج کشید

سرگذشت نارنیا: شیر، کمد و جادوگر

در «سرگذشت نارنیا: شیر، جادوگر و کمد» اصلان به دست جادیس، جادوگر سفید، جان خود را از دشت می‌دهد. اصلان هم درست مثل دیگر شخصیت‌های نجیب، خود را قربانی نجات فرزندان پونسی می‌کند، بی اینکه از سرنوشت خود هراسی داشته باشد.

اگرچه اصلان می‌دانست که با جادوی باستانی نارنیا دوباره زنده می‌شود، لوسی، سوزان و تماشاگران که برای مرگ تلخ او سوگواری می‌کنند، این را می‌دانستند. اصلان در محاصره‌ی دشمنانش در این آیین پیچیده به بند کشیده، شکنجه و تحقیر شد.

کتاب The Chronicles of Narnia اثر C.S. Lewis and Pauline Baynes انتشارات HarperCollins

۱۸. در «افسون» (Encanto) مرگ پدرو دفعه‌ی دوم بدتر بود

افسون

در طول صحنه‌ی آغازین «افسون»، مخاطب با داستان پدرو مادریگال آشنا می‌شود. از خود گذشتگی پدرو منشاء جادویی بود که به مادریگال‌ها داده شد. داستان غم‌انگیز است، اما واقعاً دلخراش نیست. از آنجا که دارد برای میرابل پنج ساله تعریف می‌شود، جای تعجب ندارد که او بیشتر تحت تأثیر قدرت‌های جادویی و خانه‌ای که از پس این جادو جان گرفته است، قرار بگیرد.

وقتی داستان پدرو بعداً دوباره به تصویر کشیده می‌شود، از دیدگاه همسرش آلماست. همزمان با مرگ پدرو، زندگی او هم به مخاطب نشان داده می‌شود. او مردی مهربان، شوهری مهربان و رهبری فداکار بود. او و آلما مجبور شدند خانه‌ی خود را ترک کنند و جان نوزادان تازه متولدشده‌ی خود را در سفری خائنانه به خطر بیندازند. تماشای مرگ پدرو برای بار دوم بدتر است، به‌خصوصذر ادامه‌ی فلاشبک. این نشان می‌دهد که آلما چقدر دلشکسته است. او تنهاست و در تلاش برای تحمل وزن شهر و همچنین بزرگ کردن کودکانی است که پدرو خود را فدای نجات‌شان کرد.

۱۹. در «درون بیرون» (Inside Out)، بینگ بانگ از جان خودش می‌گذرد تا شادی را نجات دهد

درون بیرون

انیمیشن محبوب «درون بیرون» داستان دختر جوانی به نام رایلی را روایت می‌کند که به خاطر شغل جدید پدرش مجبور می‌شود به سانفرانسیسکو نقل مکان کند. او اولش بابت این اتفاق هیجان‌زده است، اما همه‌چیز با زادگاهش در مینه‌سوتا بسیار متفاوت است. به تدریج محیط جدید رایلی بر او و احساساتش تاثیر می گذارد؛ به معنای واقعی کلمه.

در ذهن رایلی که احساسات در حال تلاش برای متعادل نگه داشتن او هستند، وقتی دچار این تلاطمات احساسی می‌شود، شادی و غم توی سر رایلی گم می‌شوند. این دو برای بازگشت به مقر سفری حماسی آغاز می‌کنند. در طول راه، آن‌ها با دوست خیالی قدیمی رایلی، بینگ بونگ، ملاقات می‌کنند. بینگ بونگ سعی می‌کند به این دو احساس کمک کند تا دوباره برگردند، اما بی‌فایده است. او و شادی در نهایت در دام حافظه گیر می‌افتند، اما بینگ بونگ نجیبانه خود را قربانی می‌کند تا شادی را نجات دهد، تا او می‌تواند به رایلی کمک کند که دوباره شاد شود.

۲۰. در «پلی به‌سوی ترابیتیا» (Bridge To Terabithia) لزلی برای مردن زیادی جوان بود

پلی به‌سوی ترابیتیا

وقتی طرفداران آخرین بار لزلی را در فیلم «پلی به‌سوی ترابیتیا» می‌بینند، او خوشحال زیر باران به همراه سگش به سمت خانه می‌دود، تصویر سلامتی و شادی. به همین دلیل است که در صحنه‌ی بعدی، مرگ او بسیار ناراحت‌کننده است. وقتی جسی به خانه می‌رود، اعضای خانواده‌اش او را در آغوش می‌گیرند و خیال‌شان از اینکه او سالم و سرحال است، راحت می‌شود. بعد از زیر سؤال بردن رفتار عجیب آن‌ها، به جسی گفته می‌شود که بهترین دوستش لزلی مرده است.

لزلی وقتی تاب طنابی که پل آن‌ها به ترابیتیا بود، شکست و او را بیهوش در رودخانه رها کرد، غرق شد. وحشتناک‌ترین قسمت مرگ لزلی این است که جسی متوجه می‌شود بچه‌ها شکست‌ناپذیر نیستند. همیشه ممکن است روزی برسد که زندگی بازی بی‌رحمانه‌ای را پیاه کند و آن‌ها را خیلی زود از دنیا ببرد.

منبع: cbr



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X