پلیس آهنی؛ قهرمان اکشنی که از آزمون زمان سربلند بیرون آمد
روبوکاپ (Robocop) یا پلیس آهنی از آن فیلمهاست که برخلاف انتظار عمل میکند. از اسم فیلم اینطور برمیآید که با یک فیلم اکشن خام و بیمایه طرفیم. در واقع این تصوری بود که پل ورهوفن (Paul Verhoeven)، کارگردان فیلم از آن داشت و اولین بار که فیلمنامه دستش رسید، بعد از خواندن چند صفحه آن را دور انداخت، چون فکر میکرد چیزی نیست جز یک فیلم اکشن احمقانه. اگر به اصرار همسرش – که فیلمنامه را دقیقتر خواند – نبود، شاید روبوکاپ هیچگاه ساخته نمیشد.
ولی روبوکاپ برخلاف اسمش، تبلیغاتش و شهرتش، صرفاً یک فیلم اکشن باحال بیمغز نیست. پشت ظاهر اکشن فیلم و هویت روبوکاپ بهعنوان یک ابرقهرمان خوشاستیل که خوراک فروش اسباببازی و اکشنفیگور است، هجوی هوشمندانه از کاپیتالیسم نهفته است که حتی تا به امروز هم میتوان به آن رجوع کرد.
روبوکاپ را میتوان از چند زاویهی دید مختلف تماشا کرد و هرکدام از این زوایای دید نیز برای قشر متفاوتی جذاب است.
از منظر اول، روبوکاپ یک فیلم ابرقهرمانی است. شخصیت اصلی فیلم یک پلیس خوب و باوجدان است، یک سری خلافکار که مظهر پلیدیاند، او را بهشکلی فجیع میکشند و یک ابرشرکت جسد آشولاش او را میگیرد، به آن اجزای سابرنتیک وصل میکند و از او یک موجود نیمهانسان/نیمه ربات میسازد که عملاً بهترین مامور پلیس ممکن برای مبارزه با خلاف است. او نهتنها بهخاطر ذهن برنامهنویسیشدهاش وجدانی فسادناپذیر دارد، بلکه تقریباً غیرقابلکشتن است. روبوکاپ هم مثل مرد عنکبوتی و سوپرمن ناجی مردم عادی در برابر جرم و جنایت است و اگر به این سبک داستانها علاقه دارید، روبوکاپ برایتان جذاب خواهد بود، چون قوس شخصیتی روبوکاپ بسیار شبیه به ابرقهرمانهای معروف است.
از منظر دوم، روبوکاپ یک داستان وسترن با محوریت انتقام است. درست است که روبوکاپ دغدغهی نجات مردم از جرم و جنایت را دارد، ولی طولی نمیکشد که میل به انتقام از کسانی که او را بهشکلی فجیع کشتند، به ایفا کردن نقش یک پلیس وظیفهشناس غلبه میکند و او راهی سفری شخصی میشود که به سفر شخصی قهرمانان وسترن و انتقامگیری نهاییشان بیشباهت نیست. بهخاطر ظاهر فیلم که در یک محیط بسیار شهری اتفاق میافتد و ابرشرکتها در آن نقش پررنگی دارند، شاید جنبهی وسترن فیلم در نگاه اول به چشم نیاید، چون در ذهنمان واژهی وسترن با محیطهایی خلوت و بیابانی عجین شده، ولی احتمالاً جایی در ناخودآگاه ذهنتان روح وسترن فیلم را حس خواهید کرد.
از منظر سوم، روبوکاپ یک اثر علمیتخیلی است و مثل بسیاری از آثار علمیتخیلی کلاسیک هدفش این است که به بهانهی پیشرفت تکنولوژی، به یک سری سوال فلسفی بنیادین پاسخ دهد. در مورد روبوکاپ سوال این است: اگر بدن انسان با تکنولوژی پیوند بخورد، آیا هویتش را از دست میدهد؟ هویت واقعی انسان در چه نهفته است؟ یکی از درونمایههای فیلم (و همچنین دو دنبالهی بعدی) این است که آیا روبوکاپ یک موجود جدید است که صرفاً باید به چشم یک ماشین به او نگاه کرد، یا اینکه روبوکاپ همان الکس مورفی (Alex Murphy) است که از نو متولد شده است؟ او زن و بچهاش را یادش است، به آنها دلبستگی دارد و با توجه به حرفی که در پایان فیلم میزند، مشخص است که دوست دارد بهعنوان الکس مورفی شناخته شود، ولی نمیتوان این را نادیده گرفت که او چقدر رباتگونه به نظر میرسد. در واقع ذهن او مثل یک کامپیوتر برنامهریزی شده و اوسیپی (OCP مخفف Omni Consumer Products)، شرکتی که او را ساخته، خواستار این است که او در حد یک ربات باقی بماند، ولی انسانیتی که در وجود او نهفته است، قابلسرکوب نیست.
از منظر چهارم و آخر، روبوکاپ یک هجو تند و تیز از کاپیتالیسم و فرهنگ ابرشرکتهای آمریکایی است. برای کسی که روبوکاپ را صرفاً از روی اسم و تصویر میشناسد، شاید این جنبه از فیلم غافلگیرکنندهترین جنبهی آن باشد، چون بهطور غافلگیرکنندهای تمیز و خندهدار از آب درآمده و سطحی و زورکی به نظر نمیرسد.
شاید با یک مثال بتوان منظور را واضحتر بیان کرد. یکی از استدلالهای چپگرایان و منتقدان آمریکا این است که پلیسهای آمریکا نه مدافع و محافظ حق و جان مردم، بلکه صرفاً مهرههایی برای حفظ منافع ابرشرکتها و حکومت هستند. این استدلال در یکی از صحنههای درخشان فیلم به شکلی بهیادماندنی تجلی پیدا میکند.
وقتی اوسیپی در حال ساختن روبوکاپ است، برای او چهار حکم اصلی (Prime Directive) تعیین میکند، حکمهایی که روبوکاپ حتی اگر بخواهد نمیتواند زیر پا بگذارد، چون اصطلاحاً سیمپیچیاش قاطی میکند. سهتای اول به این شرح هستند: ۱. خدمتگزار اعتماد عمومی باش. ۲. از افراد بیگناه محافظت کن ۳. قانون را پاس بدار. منتها بار اول که ما این قوانین را میبینیم، قانون چهارم با عنوان «محرمانه» نشان داده میشود و ما نمیدانیم چیست.
در ادامه، همچنان که روبوکاپ در پی این است تا حساب اراذلی که او را کشتند کف دستشان بگذارد، متوجه میشود که این اراذل برای شخصی به نام دیک جونز (Dick Jones) کار میکنند که یکی از مقامات عالیرتبهی اوسیپی است. روبوکاپ به اوسیپی میرود تا دیک جونز را دستگیر کند، اما او عین خیالش نیست. حتی روبوکاپ را دعوت به این کار میکند. وقتی روبوکاپ نزدیک میشود تا او را دستگیر کند، ناگهان دچار نقص فنی میشود. دیک جونز با شعفی موذیانه قانون چهارم را فاش میکند: ۴. هرگونه تلاش برای بازداشت کردن اعضای ارشد اوسیپی به خاموشی منجر میشود.
این غافلگیری داستانی تمثیلی بینظیر از استدلالی است که علیه پلیسها مطرح میشود. اگر شما یک پلیس باشید و از صمیم قلب هدفتان کمک به مردم باشد، از یک نقطه به بعد متوجه میشوید آن کسی که دارد علیه مردم جنایت میکند، آقا بالا سرهای خودتان هستند. در اینجاست که نیت خوب شما به چالش کشیده میشود و برای اینکه آن را حفظ کنید، مجبور میشوید خود را بزنید به آن راه. حکم محرمانهی چهارمی که در ذهن روبوکاپ برنامهنویسی شده بود، در واقع بهشکلی غیرمستقیم در ذهن همهی مامورهای پلیس وجود دارد. آنّها به قدری به سیستم وابستهاند که حتی اگر سیستم به اوج فساد هم کشیده شود، چارهای ندارند جز اینکه به مزدوران آن تبدیل شوند، حتی اگر خودشان قلباً آدم خوبی باشند.
در واقع در روبوکاپ ۳ به این موضوع بهطور غیرمستقیم اشاره میشود. وقتی فساد اوسیپی لو میرود و ماموران پلیس تصمیم میگیرند دستهجمعی استعفا دهند، یکی از ماموران اجرایی اوسیپی به آنها میگوید که سالها از عمر خود را صرف خدمت کردهاند؛ اگر میخواهند خدمات اجتماعی و حقوق بازنشستگی خود را حفظ کنند، بهتر است این مسخرهبازیها را بگذارند کنار. البته در فیلم این تهدید جواب نمیدهد و پلیسها کار درست را انجام میدهند، ولی همهیمان میدانیم در واقعیت چنین سناریویی چگونه پیش خواهد رفت.
در هر سه فیلم روبوکاپ، انتقادهای بسیار درست و اساسیای به سیستمّهای کاپیتالیستی وارد میشود، آن هم نه به شکلی که توی ذوق بزند. بسیاری از انتقادها در قالب تبلیغات و اخبار خیالیای که از تلویزیون مردم داخل دنیای فیلم پخش میشوند انتقال پیدا میکنند. مثلاً یکی از جذابترین آنها صحنهی افتتاحیهی روبوکاپ ۲ است که در آن یک نفر در حال دزدیدن یک خودرو نشان داده میشود، اما وقتی داخل خودرو میشود، برق او را میگیرد و از ماشین بیرون میافتد. در این میان گویندهی تبلیغات با سبک کلیشهای چنین گویندههایی میگوید دیگر لازم نیست دزدگیرها و صدای نکرهیشان را روی ماشینهایتان نصب کنید. با فلان تکنولوژی ماشین خود را ایمن کنید. همچنان که از صحنه دور میشود، جسد خشکیدهی دزد را میبینیم که از آن دود بلند میشود!
پیرامون نقد ضد کاپیتالیستی فیلم، یکی از خردهپیرنگهایی که از فیلم اول شروع میشود، در فیلم دوم توسعه پیدا میکند و فیلم سوم کلاً دربارهی آن است، مالکیت شخصی ابرشرکتها روی شهرهاست.
در بحث بین کاپیتالیسم و سوسیالیسم، یکی از موضوعهای داغ این است که دقیقاً کنترل چه چیزهایی باید به دست دولت سپرده شود و کنترل چه چیزهایی دست شرکتهای خصوصی باقی بماند. برخی از نظریهپردازان رادیکال کاپیتالیسم بر این باورند که کنترل همهچیز باید دست شرکتهای خصوصی باشد، چون شرکتهای خصوصی بر اساس نفع شخصی خود و مقتضای بازار عمل میکنند و برای همین همهچیز را به بهترین شکل مدیریت میکنند، در حالیکه نهادهای دولتی همیشه درگیر دهها جور مانع دیوانسالارانه هستند و هرچقدر هم بیکفایت باشند، بابت بیکفایتی خود مجازات نمیشوند. این کاپیتالیستها بر این باورند که حتی جادهها و خیابانها نیز باید تحت کنترل شرکتهای خصوصی باشند.
در فیلم اول، ما دیترویت را غرق در جرم و جنایت و ناامنی میبینیم، در حدیکه کنترل نیروهای پلیس شهر به دست اوسیپی سپرده میشود. پلیسها اصلاً از اینکه یک شرکت خصوصی آنها را کنترل کند، دل خوشی ندارند، برای همین اوسیپی تصمیم میگیرد رباتهای پلیس را اختراع کند تا درگیر وفادار بودن یا نبودن مامورهای پلیس انسانی به شرکت نشود. یکی از اولین تلاشها در این زمینه ربات معروف و نمادین ED-209 است که در یک صحنهی معروف دچار نقص فنی میشود و یکی از عوامل اوسیپی را بهشکلی فجیع به رگبار میبندد. روبوکاپ هم از دل همین پروژه بیرون میآید، بهعنوان رقیبی برای پلیسّهایی که بهطور خالص رباتاند.
هدف نهایی اوسیپی این است که روی خرابههای دربوداغان شهر دیترویت، یک شهر جدید به نام دلتا سیتی (Delta City) بسازد که یک یوتوپیا (به خیال خودشان) یا دیستوپیا (به خیال هرکس دیگری) است که در آن همهی نیروهای پلیس ربات هستند، همهی مردم در آسمانخراشهای بیروح زندگی میکنند و تکنولوژیهای اوسیپی همهجا را تسخیر کردهاند.
در فیلم اول، این نقشه صرفاً محدود به ادارهی پلیس است. در فیلم دوم، اوسیپی سعی میکند شهرداری دیترویت را زمینگیر کند تا شهر را بهطور کامل به تصرف خود دربیاورد، طوریکه عمداً کاری میکند پلیسها دست به اعتصاب بزنند و شهر ناامنتر شود. در فیلم سوم اوسیپی موفق میشود این نقشه را عملی کند و ما شاهد شکلگیری گروه مقاومتی از مردم هستیم که حاضر نیستند از خانههای خود بیرون بروند تا اوسیپی برای ساختن دلتا سیتی تخریبشان کند. فیلم سوم اساساً نبرد آنارشیسم در برابر کاپیتالیسم است. ذات این نبرد در یکی از دیوارنویسیهایی که داخل شهر میبینیم مشخص است: تبدیل کردن OCP به Oppressive Capitalist Pigs (به معنای خوکهای ظالم کاپیتالیست).
سهگانهی روبوکاپ بازنمایی جالبی از ایدهی «خصوصیسازی» همهچیز است. شاید هر بار که دولتها شکست میخورند، افرادی باشند که در ذهن خود از این ایده دفاع کنند، ولی روبوکاپ بهخوبی مشکل این ایده را نشان میدهد: مشکل ابرشرکتها اشخاصی است که به آنها مدیریت میکنند. تمام شخصیتهای ردهبالای ابرشرکتها که در فیلمهای روبوکاپ میبینیم، اشخاصی بیرحم، موذی، خودخواه و بهشدت مادیگرا هستند. بنابراین رویکرد آنّها مناسب مدیریت یک شهر نیست، چون بسیاری از شهروندان صرفاً دنبال یک زندگی ساده و معمولیاند، چیزی که ابرشرکتها اصلاً قادر به درکش نیستند و در نظرشان همهچیز باید در همه حال در حال بزرگ شدن باشد. از این نظر سهگانهی روبوکاپ سیر روایی خوبی را طی میکند، چون اوسیپی در هر فیلم چهرهی پلیدتری پیدا میکند و این سیر روایتی دقیقی برای نهادی است که چارهای جز بزرگتر شدن ندارد.
از منظر کیفی روبوکاپ ۱ بهترین فیلم سهگانه است و مشخص است که یک کارگردان با چشمانداز قوی پشت آن بوده است. فیلم هم بهشدت خشن است، هم بهطور غافلگیرکنندهای خندهدار. در آن هویت روبوکاپ بهعنوان یکی از باحالترین قهرمانهای اکشن دههی ۸۰ تثبیت میشود و کلرنس بادیکر (Clarence Boddicker)، خلافکار روانپریش و پلید داستان نیز در عین سادگی یکی از جذابترین شرورهای سینمای اکشن از آب درآمده است.
روبوکاپ ۲ عموماً در جایگاهی پایینتر از روبوکاپ ۱ ردهبندی میشود، با اینکه از لحاظ کیفی و حالوهوا زیاد فرق خاصی با آن ندارد. شاید تنها نقطهضعف قابلتوجه آن این باشد که پردهی سوم فیلم صرفاً یک زد و خورد اکشن سرراست است که هیچ نقطهعطف یا پیچیدگی خاصی ندارد. این ایرادی بود که پیتر ولر (Peter Weller)، بازیگر روبوکاپ به بخش پایانی فیلم گرفت و از مسئولان مربوطه درخواست کرد یک هستهی احساسی به آن اضافه کنند، ولی کسی توجهی نشان نداد. شرور فیلم کین (Cain) – که رهبر دیوانهی یک فرقهی مذهبی است و در آخر فیلم مغزش به کالبد یک ربات گنده منتقل میشود – جذابیت خاصی دارد و دستیار او – که یک پسر نوجوان تخس است – از لحاظ نامتعارف بودن شبیه به شخصیت یکی از کمیکهای عجیبغریب دههی هشتاد و نود به نظر میرسد. از این نظر فیلم بهقدر کافی منحصربفرد از آب درآمده تا کلیشهای به نظر نرسد.
ولی بهطور کلی مشکل عدم وجود هستهی احساسی حس میشود. خصوصاً با توجه به اینکه در این فیلم زن و بچهی مورفی حضور پررنگتری دارند (شخصیتهایی که جای خالیشان در روبوکاپ ۱ حس میشد)، ولی از یک نقطه به بعد از داستان ناپدید میشوند و آن هستهی احساسی که قرار بود برای روبوکاپ شکل بگیرد، به جایی نمیرسد.
روبوکاپ ۳ عموماً بهعنوان ضعیفترین فیلم مجموعه شناخته میشود، ولی در نظر نگارندهی مطلب کمی تا قسمتی در حقش کملطفی شده. این فیلم از دو نظر برای طرفداران ضدحال بود: اول اینکه در آن پیتر ولرِ محبوب با بازیگری دیگر جایگزین شده و از این نظر شاید خیلیّها با او حس همذاتپنداری نکنند. دلیل دوم اینکه درجهسنی فیلم از R به PG-13 کاهش پیدا کرده و در آن از خشونت افسارگسیخته و نمادین دو فیلم قبلی خبری نیست.
این دو مورد واقعاً به هویت فیلم آسیب زدهاند، ولی خارج از این روبوکاپ ۳ یک دنبالهی قابلقبول برای مجموعه است و از لحاظ داستانی/مفهومی یک خط منطقی و معنادار را دنبال میکند. ما در دو فیلم قبلی دیدیم که روبوکاپ دائماً در تلاش است تا انسانیت خود را بروز دهد، ولی همیشه آن جنبهی روبوتیک از وجودش بهنوعی این انسانیت را خنثی میکرد. در فیلم سوم آن حکم چهارم کذایی که به او اجازه نمیداد مستقیماً عوامل اوسیپی را دستگیر یا مواخذه کند از ذهن او پاک میشود و روبوکاپ بالاخره میتواند علیه ابرشرکت فاسدی که او را درست کرده مستقیماً سرکشی کند و جلوی نقشههای پلید آنها را بگیرد.
روبوکاپ ۳ سیاسیترین و ضدکاپیتالیستیترین فیلم سهگانه است و دقیقاً از آن تیپ فیلمهای عامهپسندانه است که ژیژک دوست دارد تحلیل کند. قابلدرک است که چرا طرفداران در زمان انتشار آن را دوست نداشتند، ولی اگر آن را با دنبالههای بیهدف امروزی مقایسه کنید که چیزی به عناوین پیشین خود اضافه نمیکنند و حتی فعالانه آنها را نادیده میگیرند، ارزشش را بهتر درک میکنید. چون در روبوکاپ ۳ تمام درونمایههایی که در دو فیلم قبلی توسعه پیدا کردند به بار مینشینند و پایان فیلم هم یک پایان قطعی برای سهگانه است، چون در آن اوسیپی بهطور قطعی نابود میشود و فیلم از آن پایانهای گولزننده ندارد که در آن همهچیز به حالت اولیه برمیگردد تا اگر تهیهکنندگان خواستند دنبالهی دیگری بسازند مشکلی پیش نیاید.
وقتی از فیلمهای قدیمی صحبت میکنیم، همیشه این سوال دربارهیشان وجود دارد: آیا از آزمون زمان سربلند بیرون آمدهاند؟ در مورد سهگانهی روبوکاپ جواب مثبت است. روبوکاپ چه از نظر جلوههای ویژه (البته به استثنای چند صحنه)، چه از نظر داستان و درونمایه، همچنان اثری تماشایی باقی مانده و حرف برای گفتن دارد. خود لباس روبوکاپ و شیوهی راه رفتنش یک کلاس درس در زمینهی طراحی شخصیت است. روبوکاپ با قدمهای سنگین و طرز پیچیدن خاصاش واقعاً چهرهی یک ربات را تداعی میکند. ارزش این طراحی موقعی معلوم میشود که آن را با ریبوت روبوکاپ در سال ۲۰۱۴ مقایسه کنیم که در آن روبوکاپ عملاً یک انسان است که لباس روباتی پوشیده، بسیار چابک و روان حرکت میکند و اصلاً حسوحال یک سایبورگ را منتقل نمیکند.
سهگانهی روبوکاپ، بهعنوان یکی از نمادینترین آثار سایبرپانک دههی هشتاد و همچنین یکی از معروفترین بازنماییها از مفهوم سایبورگ، همچنان اثری تماشایی باقی مانده و در زمینهی سربلند بیرون آمدن از آزمون زمان، یکی از بهترین فیلمهای دههی هشتاد است.