لنی ریفنشتال؛ فیلمساز محبوب هیتلر یا هنرمندی ساختارشکن؟
مدت کوتاهی پس از پایان جنگ جهانی دوم لنی ریفنشتال، کارگردان زن مشهور آلمانی توسط نیروهای متفقین دستگیر شد. از سال ۱۹۴۵ تا ۱۹۴۸ در زندانهای متفاوتی نگهداری شد و مدتی هم تحت بازداشت خانگی بود. او چهاربار به دادگاه رفت و نهایتا به عنوان فردی که از نظر فکری موافق ایدئولوژی نازیها بوده اما عضو رسمی حزب نبوده است آزاد شد. سالها بعد در یکی از مصاحبههای پیش از مرگش گفت: «من یکی از میلیونها نفری بودم که فکر میکردند هیتلر پاسخ همه پرسشها را دارد. ما فقط وجوه خوب را دیدیم، نمیدانستیم چه چیزهای بدی در راه است.»
زندگی هنری ریفنشتال بحثبرانگیز و چندوجهی بود. این کارگردان، بازیگر، عکاس و رقصنده آلمانی بابت ابداعات، آفرینشها و جنبههای خلاقانه آثارش تحسین شده اما همزمان به دلیل ساخت چند فیلم تبلیغاتی مشهور و تاثیرگذار برای حزب نازی و نزدیکی به آدولف هیتلر زیر تیغ نقدهای تند و گستردهای قرار گرفته است. او ۱۰۱ سال زیست اما تقریبا تا آخرین روز حیاتش هم تحت تاثیر سایه سیاه این گذشته بود. او فیلمسازی بزرگ و مستعد بود؟ یک تبلیغاتچی صرف در خدمت ایدئولوژی فاشیستی بود یا ترکیبی از این دو؛ هنرمندی که استعدادش را به استخدام سیستمی درآورد که طی سالیان بعد باعث مرگ میلیونها نفر در جنگی ویرانگر شد؟
هلن برتا امیلی لنی ریفنشتال سال ۱۹۰۲ در برلین زاده شد. از کودکی دل در گروی هنر داشت و در این راه از حمایت تام و تمام مادرش برخوردار بود. زندگی حرفهای هنری او با رقص آغاز شد و تقریبا خود را چنان وقف این رشته کرد که هرگز به سینما یا فیلمسازی نیندیشیده بود. تنها یک اتفاق، سرنوشت زندگی لنی را تغییر داد. زانوی او آسیب دید و به اجبار یک دوره نقاهت را گذراند.
در همین دوره هنگامی که در ایستگاه راه آهن منتظر قطار بود تا او را به پزشکش برساند پوستر آثار آرنولد فانک، یکی از فیلمسازان آن دوران سینمای آلمان را دید. از قطار جا ماند اما به دیدن فیلم رسید. علاقهاش به سینما روز به روز بیشتر فزونی گرفت و مصمم شد در یکی از فیلمهای همین کارگردان نقشی به دست آورد.
دوران بازیگری؛ تجسم زن نوین آلمانی
سال ۱۹۲۶ وقتی ۲۴ ساله بود اولین حضور سینماییاش را در فیلمی از فانک به نام «کوه مقدس» (The Holy Mountain) تجربه کرد و به اولین هدفش رسید. فیلمنامه این اثر به گفته ریفنشتال طی چند هفته و صرفا برای او نوشته شده بود. البته برخی معتقدند کوه مقدس اولین فیلم او نبوده و در واقعیت پیشتر در دو فیلم دیگر حضور داشته؛ آثاری گمشده که خود حضور در آنها را انکار میکند.
لنی از آن پس در مجموعهای از آثار فانک به ایفای نقش پرداخت. از او بازیگری و تکنیکهای تدوین را آموخت و بالاخره چند سال بعد وقتی در «جهنم سفید پیتز پالو» (The White Hell of Pitz Palu) جلوی دوربین رفت شهرتش فزونی گرفت و از مرزهای آلمان گذشت. این فیلم را فانک به همراه گئورگ ویلهلم پابست کارگردانی کرد. پابست کارگردان مشهور اتریشی بود که بیشتر بابت فیلم «جعبه پاندورا» (Pandora’s Box) در تاریخ سینما شناخته شده است.
فانک تلاش زیادی داشت تا در تمامی آثارش نوعی از اصالت را حفظ کند. بسیاری از فیلمهای او درباره کوهستان، جدال کوهنوردان با کوه و مقابله انسان با طبیعت بود. شیوههای این هنرمند بر عوامل همکارش همچون ریفنشتال هم تاثیر عمیقی به جا گذاشت. لنی تحت تاثیر جاذبه کوهها، اهمیت فیزیک بدنی، انرژی و روح آرمانگرایانه این فیلمها در کنار زوایای خاص و بیانگرانه دوربین و حرکات پیدرپی آن قرار گرفت. تاثیراتی که سالها بعد در سبک سینمایی او قابل ردیابی شد. گرچه او این فیلمهای اولیه را بابت ضعف و محدودیتهایشان تحقیر میکند اما به وضوح باید گفت این آثار برای شکوفاییاش بهترین گزینهها بودند؛ برای او که فعال بود، عاشق فضای باز بود و به سرعت هنر و امکانات ارتباطی خاص حوزه بازیگری را تشخیص داد.
ریفنشتال درمجموعه آثار فانک جذابیت، نیرو و پتانسیلهای بصری لازم را برای باورپذیر جلوه دادن شخصیتها از خود نشان داد؛ شخصیتهایی که طیف گستردهای داشتند و از یک زن آسیبپذیر، دلسوز و عموما حاشیهای تا قهرمانی قوی، باپشتکار و باهوش را شامل میشدند. او در اولین فیلم ناطقش یعنی «طوفان بر فراز مون بلان» (Storm Over Mont Blanc) تصویر یک قهرمان زن ایدهآل آلمانی را در آن دوران به نمایش گذاشت: متواضع اما جذاب، حساس در عین حال مصمم، بازیگوش و شوخطبع و از طرف دیگر در جستوجوی ماجراجویی، کشف و شگفتی. به قول کارین ویلند نویسنده کتاب «دیتریش و ریفنشتال»، او دقیقا تصویر زن نوین بود. لنی در عین حال دو سکانس یکی از فیلمهای فانک را هم خود کارگردانی کرد و در عمل آماده بود تا وارد بخش دیگری از کارنامه کاریاش بشود.
نور آبی؛ پرتره زنی که قربانی شد
بالاخره طی سال ۱۹۳۲ یعنی شش سال پس از اولین حضور رسمی او به عنوان بازیگر، لنی ریفنشتال موفق شد اولین فیلم سینماییاش را هم بسازد. «نور آبی» (The Blue Light) یک اثر فانتزی درباره یک زن جوان طردشده بود؛ زنی معصوم که تواناییهای مرموزش مردم روستایی را به خشم آورده است.
درست همانند فانک در مجموعه فیلمهای کوهستانیاش، ریفنشتال هم در این فیلم دهکده کوهستانی را در فورانی باشکوه از نور خورشید و پرتگاههای بلند به تصویر میکشد. او از جلوههای تصویری مبتکرانه برای عمق و بعد بخشیدن به ترکیببندیهایش بهره جست. برای تاکید بر دلهره درونی فضا و عجیب و غریببودن آن، تصاویر اثیری را با تدوینی ماهرانه ترکیب کرد (خود تدوینگر فیلم بود) و از این طریق تنش درونی و رنجی که شخصیت اصلی میکشید را با شدت بیشتری به نمایش گذاشت.
با این اوصاف نقش اصلی زن که توسط خود لنی ایفا میشد همچون یک عنصر پرسشبرانگیز مسحورکننده جلوه داده میشد که در معرض ظلم و ستم گسترده قرار میگیرد و در نهایت داستان سرنوشتش به چیزی شبیه یک افسانه محلی تبدیل میشود.
استیون باخ، زندگینامهنویس شناختهشده لنی ریفنشتال درباره این شخصیت زن در فیلم اول او مینویسد: «تنها نقشی که لنی برای خودش آفرید و پس از آن دائما با آن همذات پنداری کرد گویا که داستان این شخصیت از نظرش نوعی استعاره را درباره خود او به تصویر میکشید: بیگناهی که به اشتباه قضاوت میشود؛ قربانی حرص و طمع و حسادت دشمنان که قادر به درک آرمانگرایی و عشق او به زیبایی نیستند.»
فیلم سینمایی نور آبی در مجموع با استقبال مواجه شد اما منتقدانی هم داشت بویژه در خود آلمان؛ همین انتقادها باعث شد واکنش به فیلم آنچنان به شکل سراسری مثبت نباشد. در پاسخ ریفنشتال منتقدان را که بسیاریشان یهودی بودند سرزنش کرد. هنگامی که فیلم طی سال ۱۹۳۸ دوباره اکران شد نام دو نویسنده همکار فیلمنامه یعنی بلا بالاژ و کارل مایر که هر دو یهودی بودند از میان اسامی نویسندگان حذف شده بود. هنوز مشخص نیست این اتفاق ایده ریفنشتال بوده یا صرفا نشانهای بوده از وضعیت آن دوران آلمان اما میدانیم که یکی از تحسینکنندگان لنی که هم بازیگری و هم کارگردانیاش را عمیقا دوست میداشت مردی بود به نام آدولف هیتلر.
فیلمساز محبوب هیتلر
آدولف هیتلر یک سال پس از اکران فیلم سینمایی نور آبی صدر اعظم آلمان شد. او سیمای زن ایده آل آلمانی را در لنی میدید؛ هوادار سینمای او بود و چون استعدادش را ستایش میکرد ترتیب قرار ملاقاتی را با او داد.
ریفنشتال طی دهههای بعد به اقتضای اوضاع زمان نظراتش را درباره هیتلر تغییر داد، تظاهر به نادانی کرد یا دوستیاش با او را کم اهمیت جلوه داد. اما به هر حال در آن روزها آشکارا تحت تاثیر از نظر خود او «سخنرانیهای مسحورکننده» صدر اعظم آلمان قرار گرفته بود. این احترام متقابل باعث شد هیتلر در ملاقاتشان به او توصیه کند فیلم «پیروزی ایمان» (Victory of Faith) را که اثری یک ساعته درباره کنگره حزب نازی و راهپیمایی حزب در نورنبرگ بود، کارگردانی کند. این راهپیمایی اولینبار طی سال ۱۹۲۳ برگزار شد و یکی از ابزارهای مهم تبلیغاتی حزب بود. پس از به قدرت رسیدن هیتلر طی سال ۱۹۳۳ اهمیت آن دوچندان شد و هر سال تا سال ۱۹۳۸ برگزار شد.
لنی میگوید در مقابل این پیشنهاد مقاومت کرده و حتی آنقدر جسارت به خرج داده که انگیزههای سیاسی هیتلر و دیدگاههای نژادپرستانه او را به چالش بکشد. اما این ادعا چندان قانعکننده نیست. در واقع این پرسش پیش میآید که اگر او آنقدر از جایگاه هنریاش مطمئن بود چه نیازی به چنین همکاری پردردسر و مشکوکی داشت؟
به هر حال پیروزی ایمان ساخته شد؛ با تصاویری از هیتلر و چهرههای شاخص دیگر حزب در کنار خیابانهایی مملو از تحسینکنندگان و هواداران. گرچه فیلم به شکل کلی چندان متوازن نیست اما گواهی است بر درک درونی ریفنشتال از پویایی و مقیاس تصاویر و توانایی او در نمایش جلال و شکوه.
فیلم که در تیتراژ ابتدایی خود یک «سند تاریخی» نامیده میشود بر بناهای باستانی و معماری خیرهکننده آنها در شهر تاکید میکند. راهپیمایان متحدالشکل، مقامات دولتی مشتاق، جوانان هیتلری خوشبین که با شور و حرارت سلام میدهند. در واقع فیلم بیانگر ستایش یکپارچه مردم است از هیتلر.
پس از اکران فیلم واقعهای غیرسینمایی باعث شد فیلم لنی بایگانی شود. طی وقایع مرگبار ماههای ژوئن و ژوئیه سال ۱۹۳۴ که تحت عنوان «شب دشنههای بلند» (Night of the Long Knives) نامیده میشود یک پاکسازی سیاسی درون حزب نازی رخ داد و هیتلر در عمل با حذف نیروهای موثر اسآ که در بهقدرت رسیدنش نقش داشتند نیروهای اس اس را جایگزین آنها کرد. در این وقایع ارنست روهم رییس اس آ به قتل رسید اما مشکل اینجا بود که روهم در فیلم پیروزی ایمان حضور داشت و از او تصویری مثبت و برجسته به ثبت رسیده بود. با این اوصاف فیلم دیگر تولید مناسبی به حساب نمیآمد و باید بایگانی میشد. این مستند گمشده و معدومشده به حساب میآمد تا آنکه دههها بعد نسخهای از آن یافت شد. اما پیروزی ایمان مقدمهای بود بر اثری مهمتر، تاثیرگذارتر و صیقلیافتهتر.
لنی در خدمت کامل پروپاگاندا
گرچه لنی رفینشتال چندین فیلم تبلیغاتی برای آلمان نازی تولید کرد اما او بیشتر از همه با نام یک فیلم شناخته میشود؛ فیلمی که از برخی زوایا به عنوان بزرگترین و برجستهترین پروپاگاندای تاریخ سینما در نظر گرفته شده؛ «پیروزی اراده» (Triumph of the Will).
هیتلر که از کیفیت کلی فیلم پیروزی ایمان رضایت داشت و تحت تاثیر قرار گرفته بود درخواست یک اثر تبلیغاتی جدید را از تظاهرات سال ۱۹۳۴ حزب مطرح کرد. تظاهراتی که در آن بیش از یک میلیون آلمانی شرکت جستند. این مستند تولیدی عظیم و خارق العاده بود؛ اثری شامل دستیاران متعدد، عکاسان هوایی و ثابت، خدمه نورپردازی، پرسنل امنیتی و چندین و چند فیلمبردار. یک چالش تدارکاتی غریب و بزرگ. همانطور که ویلند اشاره میکند فرای جاهطلبی آتشین لنی، تحسین بیپایانش از هیتلر و استعدادش، در واقع او توانست نقشهای را برای ساخت فیلم پرورش دهد که از نوعی دقت نظامی برخوردار بود. فیلم همه خوبیهای اثر قبلی را داشت، نواقص کاهش یافته یا حذف شده بودند و در کنار آن از طریق فیلم تقدیس گستردهای از شمایل نازیها به عمل میآمد.
با وجود تمام ویژگیهای سمی و ترسناک درونی مستند پیروزی اراده، اثر سرشار از سیالیت و صیقلیافتگی بصری بود. باخ معتقد است لنی ریفنشتال با این اثر هنر و صنعت را در خدمت خود گرفت و قدرت و شعر را چنان با هم پیوند زد که نتیجه با هر آنچه تا آن روز در سینما به انجام رسیده بود فاصلهای معنادار داشت. نوآوریهای ریفنشتال در فیلمبرداری و تدوین، استانداردهای جدیدی را تعیین کرد که برای دههها بعد فیلمسازان متنوعی از آن بهره گرفتند. در واقع میشود گفت جنجالبرانگیزماندن فیلم و کارگردانش احتمالا به این دلیل بود که طی دههها کماکان موثر باقی ماند.
پیروزی اراده فراتر از تجلیل ایدههای حزب، در درجه اول اثری بود مختص هیتلر. او که سوار هواپیما در حال پرواز بر فراز شهر همچون چهرهای مسیحایی از بالا فرود میآمد یا همراه با کاروان موتوری خود در شهر حرکت میکند. تصاویر هیتلر تماشایی، مهیج و بسیار تاثیرگذار از آب درآمدند. باخ معتقد است تقریبا کلیت نگاه امروزی به هیتلر به عنوان یک سخنور مسحورکننده تا حد قابل توجهی میراثی است که لنی از او در فیلمهایش به جا گذاشت و البته این را هم میافزاید که به شکل کلی شاید این افسانهپردازیها نوعی توجیه اخلاقی برای میلیونها نفری بودند که به ایدههای نژادپرستانه و برتریجویانه نازیها گردن نهادند و ترجیح دادند در فردای پس از جنگ گناه را تا حدودی به گردن تواناییهای هیپنوتیزمگر هیتلر بیاندازند.
در هر حال تقریبا دو سال صرف تدوین و پردازش نهایی پیروزی اراده شد تا فیلمی دو ساعته از ۶۱ ساعت فیلمبرداری بیرون بیاید. جی هوبرمن در توصیف فیلم مینویسد: «درخشان، بسیار طولانی و به شکل بیبازگشتی شیطانی. پیروزی اراده یکی از معماهای بزرگ تاریخ سینماست.»
طبیعتا نظر لنی متفاوت بود. او در دفاع از خودش گفته تنها به ثبت وقایع پرداخته. او معتقد بود که نمیدانسته چه فجایعی در پیش است و طبیعتا خود را نسبت به رویکردهای حذفی و اقتدارگرایانه هیتلر در همان دوران هم ناآگاه نشان میدهد. لنی معتقد بود: «قضیه به همین سادگی است که من و دوربینهایم از چیزی که میبینیم تصویر میگیریم، بدون اینکه برنامه و دستور کار خاصی را به آن اضافه کنیم. همه چیزهای دیگر ایدههای روزنامهنگارانی است که از فیلم تفاسیر گوناگون به دست میدهند. ما صرفا سعی میکنیم بهترین تصاویر را بگیریم و از نظر فیلمی پویاترین تصاویر را ایجاد کنیم.»
با این وجود کار لنی و حزب نازی همینجا به پایان نرسید. گرچه او همواره میگفت که در تمام این دورهها قصد قطع همکاری را داشته اما ظاهرا کسانی معتقد بودند در پیروزی اراده نیروهای مسلح آلمان به قدر کافی نمایش داده نشدهاند. در نتیجه این بحثها یک مستند ۲۸ دقیقهای دیگر تحت عنوان «روز آزادی: نیروهای مسلح ما» (Day of Freedom: Our Armed Forces) ساخته شد تا لنی سه فیلم تبلیغاتی برای آلمان نازی جلوی دوربین برده باشد.
المپیا؛ اوج تواناییهای کارگردانی
بار دیگر در بحث پیدایش مستند بعدی لنی هم اختلافاتی در روایات وجود دارد. اگرچه هیتلر از او برای فیلمبرداری بازیهای المپیک تابستانی ۱۹۳۶ دعوت کرد اما خود این کارگردان مدعی است که پروژه اساسا از طریق سفارش کمیته بینالمللی المپیک انجام شده است در حالی که اسناد خلاف این ادعا را ثابت میکند. به هر حال طبق اسناد امروز میدانیم که «المپیا» (Olympia) قطعا توسط رایش سوم تامین مالی شد. البته با وجود محل تامین بودجه به نظر میرسد در این فیلم سیاستهای آلمان نازی مهمترین مساله نیست و دستاوردهای ورزشی در سطح اول اهمیت قرار دارند. سوای حضور نسبتا کوتاه هیتلر در استادیوم (او اساسا تمایلی به برگزاری المپیک نداشت و تصمیم پیش از رسیدن او به قدرت اخذ شده بود)، المپیا اثری بود تماما درباره ورزش و کیفیت کار لنی چنان بالا بود که از توقعات سختگیرترین ناظران هم فراتر رفت.
در واقع باید گفت المپیا یکی از برجستهترین آثار سینمایی کارنامه لنی بود و باعث شد با وجود تمام جنجالها، موقعیت خاصی در تاریخ سینما پیدا کند. او در مستندش با تثبیت جایگاه المپیک در تاریخ، کار را آغاز کرد؛ به طور نمادین مسیر رسیدن مشعل را از ریشههای یونان باستان تا برلین ترسیم کرد. بهکارگیری جلوههای ویژه، جلوههای گرافیکی متحرک، نماهای باشکوه و دیزالوهایی که تندیسها را به بدنهای ورزشکارانه پیوند میزدند از المپیا اثری ماندگار ساخت.
تلخکامی در هالیوود و دوری از سیاست
لنی در نقطه اوج تواناییهای سینماییاش قرار گرفته بود. حال واضح به نظر میرسید که باید مسیر متفاوتی را طی کند. همکاری او با حزب نازی، به هر میزان که بود بر موقعیتش بویژه در ایالات متحده آمریکا بسیار مضر واقع شد.
او برای تبلیغ المپیا به نیویورک رفت و تقریبا بلافاصله با سوالات و اتهاماتی درباره افزایش شدت فضای سرکوب در کشورش مواجه شد. او که گمان میکرد با المپیا باید مورد تحسین واقع شود از این برخوردها آشفته شد و چنین جنایاتی را به شدت رد کرد.
در هر حال انکار او کمک چندانی به کاهش احساسات فزاینده ضد آلمانی در سراسر آمریکا نکرد و بسیاری از ملاقاتهای او لغو شدند؛ اغلب چهرههای پرنفوذ در هالیوود ترجیح میدادند با لنی همکاری نکنند (گرچه با هنری فورد و والت دیزنی ملاقات کرد).
لنی ناامیدانه و با تلخکامی به آلمان بازگشت و مدتی بعد به عنوان خبرنگار جنگی به لهستان رفت. آنجا شاهد اعدام وسیع غیرنظامیان بود. خودش میگوید که مسئولان را مورد سرزنش قرار داد و پستش را ترک کرد. ظاهرا در این زمینه هم شواهد اظهارات او را تایید نمیکنند و دلیل بازگشت او اعتراض به این وقایع نبوده.
ریفنشتال تلاش کرد از جنجالهای سیاسی بیشتر مصون بماند و کار روی یک فیلم داستانی را آغاز کرد که ظاهرا از سال ۱۹۳۴ قصد ساختش را داشت. فیلمی به نام «زمینهای پست» (Lowlands) که کار ساختش سال ۱۹۴۰ در اسپانیا آغاز شد اما جنگ باعث شد به شکل مداوم موقعیت مکانی فیلمبرداری تغییر کند. مشکلات جنگ، بدی آب و هوا و گرفتاریهایی در وضع سلامت لنی در جریان ساخت فیلم گره ایجاد کرد. زمینهای پست که ریفنشتال آن را کارگردانی کرد و در کنار تدوین و فیلمنامهنویسی اثر به بازی در آن هم پرداخت به یکی از گرانترین فیلمهای تولیدشده در دوران رایش سوم تبدیل شد. گرچه فیلم نسبت به آثار قبلی او پویایی کمتری داشت اما هنوز هم حرکات دوربین، دکور و طراحی صحنه و شیوههای بیانگری احساسات رمانتیک در اثر واجد گیرایی و تاثیرگذاری بودند.
نگاه به زمینهای پست که البته بعد از جنگ اکران شد، دو زاویه داشت. بعضی از منتقدین آن را دارای ابعاد عمیقتر دانستند و تفسیر کردند که مرحله پرتلاطم پایانی رابطه او با نازیها را نشان میدهد. اما برخی دیگر از منتقدین این تفاسیر را بار سنگینی روی دوش فیلم ارزیابی کردند و اثر را سطحیتر و سادهتر از این حرفها دانستند. با این وجود گویا توافقی وجود داشت که این فیلم تلاشی بود برای بازیابی نوعی معصومیت از دست رفته.
دومین جنجال پیرامون فیلم زمانی آغاز شد که مشخص شد ریفنشتال از زندانیان اردوگاههای کار اجباری مجاور به عنوان سیاهی لشکر در فیلم استفاده کرده است. در واقع درست پس از پایان فیلمبرداری بسیاری از کودکان و بزرگسالان سیاهی لشکر فیلم به سوی اتاقهای گاز فرستاده شده بودند. این مساله در دادگاههای لنی مطرح شد و نهایتا او دههها بعد پیش از مرگش هم در این مورد عذرخواهی کرد. باخ معتقد است در این مورد هم لنی حقیقت را نگفته و بسیار بعید است فردی به وسواس و دقت او از این موضوع بیاطلاع بوده باشد که این افراد در اردوگاههای کار اجباری چه وضعیتی داشتهاند.
بازداشت، انزوا و عکاسی
طی اولین روزهای ماه می سال ۱۹۴۵ چند روز پس از خودکشی آدولف هیتلر، برلین سقوط کرد. ریفنشتال توسط آمریکاییها دستگیر شد. مورد بازجویی قرار گرفت و مدتی بعد آزاد شد. اما پیش از آنکه بتواند مراحل پس از تولید فیلم باقیمانده از دوران جنگش یعنی زمینهای پست را به پایان برساند دوباره بازداشت شد؛ این بار فرانسویها دستگیرش کردند و پول، داراییها و نگاتیو فیلمش را مصادره کردند. او مدتی در اردوگاهها بازداشت بود، دورهای حبس خانگی را گذراند و چندین سال هم تحت نظارت قانونی شدید قرار گرفت. با این حال چون هرگز به حزب نازی نپیوسته بود در دادگاه پیروز و از همه اتهامات تبرئه شد.
چندین سال بعد نگاتیوهای موجود از فیلم داستانیاش به او بازگردانده شد و فیلم نهایتا سال ۱۹۵۴ به نمایش درآمد. گرچه فیلم حامیانی هم یافت از جمله ژان کوکتو که آن را تحسین کرده بود و تاکید داشت باید در کن به نمایش درآید (فیلم در بخش خارج مسابقه به نمایش گذاشته شد) اما در نهایت این آخرین فیلم بلند لنی ریفنشتال بود.
آنچه در طول مصاحبهها و دادگاههای مختلف لنی منتشر شد طیف وسیع و نفسگیری بود از اظهارنظرها، انکارها و گاهی جعل و دروغها که از نظر خیل گسترده مخالفان او بیگناهیاش طی دوران پیش از جنگ و در طول جنگ را نشان نمیدادند. یک گزارش از سازمانهای اطلاعاتی آلمان براساس اظهارات او نتیجه میگیرد: «اگر اظهارات لنی را صادقانه فرض کنیم پس هرگز نفهمیده بوده و هنوز هم نفهمیده است که با وقف کردن زندگیاش در راه هنر به رژیم هولناکی تجلی بخشیده و در تجلیل از آن سهیم بوده.»
دیگران در قالب ارزیابیهایی روادارانهتر خاطرات و اظهارات او را گیجکننده توصیف کردهاند در حالی که همچنان خاطرنشان میکنند که اصرار لنی بر اینکه همه چیز از کنترلش خارج بوده با میزان سازماندهی و کنترلی که روی کارهایش داشته در تضاد است. به باور این ناظرات واقعیتهای مشخصی نشان میدهند بسیار بعید است که ریفنشتال درباره شیوه زندگی که اطرافش در جریان بوده چنین ساده لوح بوده باشد چرا که غرایز و بینش حرفهای او بسیار قوی بود و مهارتهای سیاسیاش به حدی بود که توانست ملاقاتهای شخصی با هیتلر ترتیب دهد و برای رسیدن به اهداف تولید فیلم خود ساختارهای سیاسی صنعت سینمای آلمان و حزب نازی را به دقت مورد بهره برداری قرار داد. با وجود همه اینها البته مدارک عینی چندانی هم در دست نداریم که ثابت کند لنی لزوما با دستور کار و عملکرد درونی نازیها آشنایی کامل داشته است.
هنگامی که گرد و غبارها تا حدودی فرو نشست ریفنشتال سالها منزوی ماند و نتوانست حمایت لازم برای ادامه فیلمسازی را دریافت کند. پروژههای برنامهریزی شده او معمولا با شکست مواجه میشدند. اما همین تلاشها باعث شد به آفریقا سفر کند، به عکاسی از قبایل بپردازد و چند نمایشگاه عکس ترتیب دهد. این مسیر تا حدودی جایگاه جدیدی برای لنی تحت عنوان عکاس و مردمنگار پدید آورد. او در آخرین سالهای زندگیاش به غواصی روی آورد و به عنوان یکی از پیرترین غواصان جهان نهایتا سال ۲۰۰۲ یک مستند کوتاه به نام «برداشتهای زیر آب» (underwater Impressions) ساخت. این مستند کوتاه ۴۸ سال بعد از آخرین اثرش وقتی ۱۰۰ ساله بود در شهر برلین اکران شد. لنی ریفنشتال یک سال بعد از دنیا رفت.
لنی در سالهای پس از جنگ بزرگترین پشیمانی زندگی خود را ملاقات با هیتلر میدانست و گفته بود: «ملاقات با هیتلر بزرگترین فاجعه زندگی من بود. تا روزی که بمیرم مردم همیشه خواهند گفت: لنی نازی است و من همچنان خواهم گفت: اما مگر لنی دقیقا چه کرده است؟»
به نظر میرسد درباره این سایه شوم حق با لنی بود با این تفاوت که نه تنها تا روزی که زنده بود بلکه احتمالا تا دههها پس از مرگش هم هنوز سوالاتی درباره همکاری این هنرمند برجسته با نازیها و نقش او در تبلیغ، تجلیل و ارتقای جایگاه آنها در اذهان عمومی باقی خواهد ماند.