جهان سینمایی ریدلی اسکات؛ مرگ، خدا و موجودات فرازمینی

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۴ دقیقه
ریدلی اسکات

طی قرون مختلف تاریخ، انسان‌ها همواره در مورد زندگی پس از مرگ، جاودانگی و موجودات خداگونه یا فرازمینی از خود کنجکاوی نشان داده‌اند. حضور همین مضامین به شکلی کاملا شفاف در آثار ریدلی اسکات هم به چشم می‌خورند.

یکی از مولفه‌هایی که مدام در آثار باستانی و معاصر بر آن‌ تاکید شده وسواس انسان‌ها در رابطه با چگونگی خلق بشر و چگونگی به پایان رسیدن حیات بوده است. در حقیقت چنین مفاهیمی به بررسی این موضوع می‌پردازند که چگونه خلقت سرانجام به پایان می‌رسد، چگونه ترس بشر از مرگ ممکن است بر رضایت او از زندگی تاثیر بگذارد و سبب شود تا او مدام در تکاپو باشد تا جلوی وقوع این رویداد را بگیرد. وحشت از مرگ می‌تواند سبب بروز تمایلات مختلفی در انسان‌ها شود که از جمله‌ی آن‌ها می‌توان به جستجوی بی‌حد و حصر جاودانگی اشاره کرد.

ترس از مرگ همچنین سبب می‌شود که برخی از گروه‌ها مدام به تحکیم قدرت و ایجاد سیستم‌های ظالمانه بیاندیشند تا دیگران را وادار به اطاعت کنند. ژانر سینمایی علمی-تخیلی معمولا به طرز ماهرانه‌ای این ایدئولوژی‌های مخرب را از طریق دریچه‌ای آینده‌نگرانه به تصویر می‌کشد. در این ژانر غالبا ایدئولوژی‌های پیچیده‌ای مطرح می‌شود و سخن از ساختارهای مردسالارانه‌ای به میان می‌آید که از چنین قدرت‌هایی بهره می‌برند؛ از جمله‌ی آن‌ها می‌توان به فرقه‌های دروغین، افراد خودکامه و شرکت‌های زنجیره‌ای که اخیرا رواج یافته‌اند اشاره کرد. بسیاری از آثار ریدلی اسکات نظیر «بیگانه»، «بلید رانر» و «پرومتئوس» به مضامینی نظیر جستجوی دیوانه‌وار جاودانگی توسط بشر فانی و طمع بی‌حد و حصر او پرداخته‌اند.

ریدلی اسکات

معمولا پروژه‌های مفهومی‌تر ریدلی اسکات چندان به طرز تفکر و احساس بیننده توجهی نمی‌کنند و بینشی مبهم نسبت به زندگی دارند. بنابراین غالبا او در عرصه‌ی سینما به عنوان مردی ناامید تجسم می‌شود که دکمه‌ها را فشار می‌دهد تا تخیلات خود را به واقعیت بدل نماید و یا یک فیلم‌ساز ملحد که سعی دارد افکار پوچ خود درباره‌ی جامعه را به بیننده القا کند. کنجکاوی او در رابطه با نحوه تکامل بشریت، مهاجرت انسان‌ها از سیاره‌ای دیگر، استثمار و نابودی سیاره‌ی ما گاهی به عنوان ایدئولوژی‌ای نه چندان واقعی و عقیده‌ای بسیار افراطی دیده می‌شود. در واقع، فیلم‌های او معمولا به داستان‌هایی می‌پردازند که می‌خواهند به بینندگان ایدئولوژی‌های تخیلی این کارگردان را تلقین نمایند.

بنابراین می‌توان اهداف و مضامین به کار گرفته شده در فیلم‌های او را اهدافی رویایی دانست که در عین تخیلی بودن مخاطب پسند هستند. در حالی که تعداد بی‌شماری از نویسندگان، فیلم‌برداران، تدوین‌ گران، آهنگسازان، طراحان صحنه و حتی بازیگران در کارهای خلق شده توسط ریدلی اسکات نقش دارند، اما این اسکات است که قسمت اصلی کار را بر عهده دارد. بنابراین در این مطلب وسواس او در مورد فناپذیر بودن انسان و جستجوی خدا با بررسی سه موضوع امپریالیسم و ​​سرمایه داری بیگانگان، انسانیت و شرکت سالاری در فیلم‌های «بلید رانر» و جاودانگی در فیلم «پرومتئوس» تشریح خواهد شد.

این کارگردان با شروع کار خود در سال ۱۹۷۹ با فیلم «بیگانه»، مخزنی شبیه یک سکوی نفتی را به تصویر کشید که در فضایی بی‌جان شناور است. مخاطبان در داخل این مخزن، با محیطی فوق‌العاده تنگ و باریک، خشک و تاریک مواجه شدند که ترس خاصی را به بیننده القا می‌کرد. در حقیقت نوسترومو یک سفینه‌ی فضایی تجاری بین ستاره‌ای با ۲۰،۰۰۰،۰۰۰ تن سنگ معدنی غیرقانونی است که هفت مسافر (و یک گربه) در آن به خواب رفته‌اند. اما چندی نمی‌گذرد که این خدمه به همراه سفینه‌ی عجیب و غریبشان برای تعویض برخی از قطعات راهی زمین می‌شوند. در همین حین، سیگنالی مبهم از یک سیاره‌ی ناشناخته این خدمه را از خواب بیدار می‌کند و لذا آن‌ها به بحث در مورد این موضوع می‌پردازند که مسئولیت‌هایی که در رابطه با شرکت ویلند یوتانی پذیرفته‌اند شامل این کار نمی‌شود و در واقع آن‌ها یک سفینه‌ی نجات نیستند و برای این کار دستمزدی دریافت نکرده‌اند.

ریدلی اسکات

اش (با بازی یان هولم) که یکی از دست نشانده‌های شرکت ویلند یوتانی و یک ربات اندروید (البته خدمه‌ی نوسترومو از این موضوع مطلع نیستند) است به الباقی خدمه می‌گوید که اگر به بررسی حیات هوشمند احتمالی موجود در سیاره‌ی ناشناخته نپردازند، تمامی قراردادهایشان با شرکت مورد نظر لغو خواهد شد و آن‌ها دستمزدی دریافت نخواهند کرد.. بنابراین نوسترومو بر روی سیاره‌ی LV-426 فرود می‌آید تا منبع احتمالی سیگنال مورد نظر را که یک سلاح زنده‌ی تمام عیار است کشف کند. این سلاح زنده یعنی زنومورف یا همان حیات بیگانه که یک شکارچی تمام عیار است در نهایت نوسترومو و همه سرنشینان آن به جز الن ریپلی (با بازی سیگورنی ویور) را نابود می‌نماید. در کل می‌توان چنین بیان داشت که این فیلم ترسناک علمی-تخیلی نه تنها همانند یک کابوسی بی‌بدیل در رابطه با فضا و موجودات فضایی به نظر می‌رسد بلکه به تقبیح قراردادهایی می‌پردازد که از سوی اتحادیه‌های کارگری منعقد می‌گردند.

نوستروموی ویلند یوتانی یا همان شرکت مذبور، کامپیوتر مادر (یک کامپیوتر مبتنی بر هوش مصنوعی) و اش، همگی مخلوقات بی‌احساسی هستند که به همدلی با انسان‌ها نمی‌پردازند و همه و همه برای یک شرکت بزرگ کار می‌کنند و تنها از دستوراتی که به آن‌ها داده می‌شود پیروی می‌نمایند. در واقع ریدلی اسکات از این ویژگی‌های نمادین و مکانیکی به عنوان پایه‌ای برای توصیف شرکت‌های کنونی استفاده می‌کند. سفینه‌ی نوسترومو و کامپیوتر مادر این شرکت برعلیه خدمه‌ی آن کار می‌کنند. این ماشین‌ها اطلاعات حیاتی را پنهان می‌نمایند و موانعی را بر سر راه بقای خدمه ایجاد می‌کنند و تنها کاری را انجام می‌دهند که به آن‌ها گفته شده است. اش معتقد است که انسان‌ها موجوداتی ناکارآمد هستند و زنومورف نشان دهنده‌ی یک مخلوق کامل و تمام عیار است.

در واقع صحبت درباره‌ی این بیگانه‌ی قاتل، نحوه‌ی نگرش دست اندرکاران پشت پرده‌ی این شرکت را منعکس می‌کند و نگرش آن‌ها را به مخاطب نشان می‌دهد. وسواس این شرکت برای ساخت اسلحه‌ای درست همانند زنومورف و استعمار سایر سیارات موجود در کهکشان نشان می‌دهد که چگونه موجودات قدرتمند می‌توانند از سیستم‌های درنده برای آلوده کردن و تجاوز به نوع بشریت و حتی سایر مخلوقات استفاده نمایند و در این راه از هیچ تلاشی دریغ ننمایند. هر ماشینی منعکس کننده‌ی حرص و آز شرکت سازنده‌ی خود و انگیزه‌های امپریالیستی خون خوارانه‌ای است که در پس پرده وجود دارند. بنابراین به جرات می‌توان گفت که واقعیت غم انگیز ابرسرمایه داری و استثمار کارگری، خط داستانی اصلی این فیلم را تشکیل می‌دهد. پنج خدمه‌ی نوسترومو در نهایت جان خود را به خاطر هیچ و پوچ از دست می‌دهند و در پایان به دلیل قراردادهای ناعادلانه خود با ویلند یوتانی، قربانی مخلوق هیولا مانندی به نام زنومورف می‌شوند.

ریدلی اسکات

تحلیل اسکات از ایدئولوژی‌ها و سیستم‌های تشنه‌ی قدرت در فیلم «بیگانه» باعث آغاز سفری شد که او در آن به کنکاش در سازمان‌ها و تاسیسات انگلی و انگیزه‌های آن‌ها پرداخت

در سال ۱۹۸۲ اسکات با ساخت فیلم «بلید رانر»، به تحقیقات خود درباره‌ی شرکت‌ سالاری و افرادی که آن‌ها را کنترل می‌کنند ادامه داد، زیرا او به دنبال درک بهتر وسواس این‌گونه افراد نسبت به خلقت، انسانیت و جاودانگی بود. رمان فیلیپ کی دیک تحت عنوان آیا اندرویدها رویای گوسفند برقی می‌بینند؟ الهام بخش او برای ساخت فیلم «بلید رانر» بود، هر چند این فیلم لزوما همان ادعا و ایدئولوژی داستان را دنبال نکرد.

تمرکز این رمان بر محیطی است که پس از وقوع جنگ‌های جهانی و بلایای زیست محیطی به واسطه‌ی گرد و غبار رادیواکتیوی ایجاد شده است و در کل این داستان، سلسله مراتب اجتماعی ناعادلانه‌ی به وجود آمده را از دریچه اندرویدهایی که به بردگی گرفته شده‌اند بررسی می‌نماید. هم رمان و هم بلید رانر بر دنیای پسا آخرالزمانی متمرکز شده‌اند که توسط ابر سرمایه داران اداره می‌شود، اما با اینکه رمان بیشتر به سلسله مراتب این دنیای آشفته و نظام برده داری می‌پردازد، فیلم، بینشی مفهومی‌تر دارد و این سوال را برای مخاطب به وجود می‌آورد که انسان بودن اساسا به چه معناست؟

این فیلم، داستان یک مامور ویژه خسته به نام ریک دکارد (با بازی هریسون فورد) را در محیط شهری پوشیده از تبلیغات و نورهای شدید و بارندگی دائمی لس آنجلس دنبال می‌کند. فضای فیلم، محیطی کثیف و منظره‌ای آشفته و مملو از پارانویا و انزوا را برای مخاطب تداعی می‌کند. یک فضای پست مدرن تلخ و مادی گرایانه که شما را مجبور می‌کند انسانیت را زیر سوال ببرید. در حقیقت فیلم می‌خواهد به واسطه‌ی فضای آشفته‌ی فیلم، اتکای جامعه بر قدرت‌های شرکتی را در این دنیای پسا آخرالزمانی و ویران شهری به مخاطب نشان دهد و سبب شود تا او به این موضوع بیندیشد که اساسا در چنین محیطی چه کسی را می‌توان انسان نامید.

ریدلی اسکات

دکارد که فردی آشفته است ماموریت دارد تا گروهی از آندرویدها را که رپلیکنت نام دارند و از مرکز برده داری مستعمراتی فرار کرده‌اند، شکار کند. رپلیکنت شکلی از زندگی مهندسی ژنتیکی و تقویت‌ شده زیستی است که به گونه‌ای مافوق بشر تلقی می‌شوند و برای استثمار بشر ساخته شده‌اند. خالق آن‌ها شرکت تایرل است، یک شرکت استثمارگر مبتنی بر برده داری که تلاش می‌کند کارهایش را اخلاقی و طبیعی جلوه دهد، چراکه بر طبق عقیده‌ی آن‌ها آندرویدها انسان نیستند و می‌توان هر کاری با این مخلوقات کرد. بنابراین در حالی که دکارد رپلیکنت‌های فراری را دنبال می‌کند و با خالق آن‌ها، دکتر الدون تایرل (با بازی جو تورکل) بیشتر آشنا می‌شود، در طی سفر خود به بن بست می‌رسد زیرا او در دام عاشق ریپلیکنت ساخته شده توسط تایرل، به نام ریچل (با بازی شان یانگ) گرفتار می‌گردد و حال سوالات زیادی برایش پیش می‌آیند و کشمکش‌های فراوانی وجودش را فرامی‌گیرد.

اندکی پس از آن، تایرل، یا همان کاریکاتور خدا گونه‌ی داستان، در یک صحنه مذهبی ترسناک توسط ربات‌های فراری کشته می‌شود. هم دکارد و هم ریچل عقاید پیچیده و غیرمنطقی‌ای در مورد تفاوت بین رپلیکنت‌ها و انسان‌ها دارند. البته تا زمانی که دکارد بالاخره رپلیکنت‌ها را شکار می‌کند و آخرین نبرد خود را با باتی که ظاهرا رپلیکنتی شیطانی است انجام می‌دهد و پس از آن ناگهان عملکرد خودش را در رابطه با رپلیکنت‌ها زیر سوال می‌برد. از آنجایی که دکارد در شرف مرگ است، باتی او را نجات می‌دهد و همین امر به دکارد نشان می‌دهد که این آندرویدها نیز احساس دارند و لذا دست از کارهایش برمی‌دارد و رفتار خود را با آن‌ها تغییر می‌دهد.

در پایان فیلم، به نظر می‌رسد دکارد و ریچل این موضوع را پذیرفته‌اند که هم انسان‌های ارگانیک و هم مهندسی شده از برخی جهات انسان هستند. بنابراین، درست است که آندرودهایی همانند ریچل به دست انسان‌ها ساخته شده‌اند، اما چرا باید کمتر از انسان‌ها باشند؟ هدف دکارد و احتمالا هر فرد دیگری در فیلم «بلید رانر»، چه انسان باشد چه یک رپلیکنت، درک موضوعات بزرگ‌تری در رابطه با انسانیت و حیات است. بنابراین داستان این فیلم داستانی است که بزرگ‌ترین چالش‌های ذهنی انسان را در رابطه با علت وقوع حیات و انسانیت به تصویر می‌کشد و مخاطب را بر آن می‌دارد تا به این موضوع بیندیشد که چه چیزی به حضور بشر بر روی زمین پایان خواهد داد.

جامعه پست مدرن این فیلم که مصرف ‌گرایی را سرلوحه‌ی خود قرار داده و انسان را خدا می‌داند به این موضوع عادت کرده که همه‌ی انسان‌ها و رپلیکنت‌ها یک نوع کالا هستند، اراده‌ی آزاد تنها تفکری بیش نیست و این تبلیغات است که ذهن مردم را آماده‌ی هر چیزی می‌نماید، برده دارانی که از کارشان پشیمان شده‌اند به عنوان دوست در نظر گرفته می‌شوند و کسی که می‌خواهد افسار دیگران را به دست بگیرد لیاقت بخشش را ندارد. در حقیقت ریدلی اسکات در این فیلم درست همانند فیلم «بیگانه» بیشتر به پیامدهای امپریالیسم صنعتی و ابرسرمایه ‌داری پرداخته است و عواقب شرکت سالاری را بر سرنوشت بشریت نشان می‌دهد و به عنوان کارگردان ساختارشکنی که همواره به موضوعات بدیع می‌پردازد نشان داده که عملکرد مردان تشنه‌ی قدرت چگونه می‌تواند بر جامعه تاثیر بگذارد.

در حالی که بسیاری عمر خود را صرف بحث در مورد سوالاتی مشابه آنچه برای دکارد پیش آمد می‌کنند، داستانی بسیار بزرگ‌تر و گسترده‌تر از داستان اسکات در شاهکار بعدی او تحت عنوان «پرومتئوس» مشهود است. سوالی که در این فیلم به آن پرداخته شده این است که آیا همه‌ی تلاش‌های انسان برای جمع ‌آوری منابع و به حداکثر رساندن پیشرفت خود، ترفندی برای تبدیل شدن به خداست؟ ترفندی که انسان می‌خواهد از آن برای فناناپذیر شدن و زندگی ابدی استفاده کند؟

ریدلی اسکات

پرومتئوس پرسش‌های فلسفی قانع ‌کننده‌ای را درباره‌ی وضعیت انسان و علت رفتار وسواس گونه‌ی انسان‌ها و تلاششان برای پیشرفت مطرح می‌کند. این فیلم زمانی آغاز می‌شود که دکتر الیزابت شاو (با بازی نومی راپس) و چارلی هالووی (با بازی لوگان مارشال گرین) یک گروه اعزامی را برای یافتن خالقان بشریت (همان مهندسان) رهبری می‌کنند. شرکت ویلند (بله همان شرکت ویلند ریاکار در فیلم «بیگانه») بودجه این ماموریت را تامین کرده و خدمه‌ای از دانشمندان، کارگران کهکشانی و اندرویدی کنجکاو اما در عین حال فریبکار به نام دیوید (با بازی مایکل فاسبندر) را به دور هم جمع کرده تا به این سفر ماجراجویانه بروند و به جست و جوی این خالقان بپردازند.

اما چندی نمی‌گذرد که هرج و مرج آغاز می‌شود و اعضای خدمه به واسطه‌ی یک ماده‌ی چسبنده‌ی مرموز که خدمه را آلوده می‌کند، یکی پس از دیگری می‌میرند. ماده‌ی سیاهی که بیشتر خدمه پرومتئوس را می‌کشد شبیه همان زنومورفی است که تمام خدمه‌ی نوسترمو را در فیلم بیگانه از پای در آورد. چندی نمی‌گذرد که مخاطبان متوجه می‌شوند که پیتر ویلند (با بازی گای پیرس) برای ملاقات با سازنده‌اش زنده نگه داشته شده و مهندسان برنامه‌ی عظیمی برای نسل کشی و از بین بردن نسل بشریت دارند.

چندی بعد، ویلند تعدادی از خدمه‌ی باقیمانده از جمله شاو و دیوید را برای یافتن خدایی که در جستجوی او بود با خود به سفری می‌برد. عقده و وسواس او برای تبدیل شدن به خدا وقتی با مهندس برخورد می‌کند به اوج خود می‌رسد. ویلند در آخرین لحظات به واسطه‌ی دیوید سخنانش را بر زبان می‌آورد و از مهندس کلید جاودانگی را طلب می‌نماید. او معتقد است که سزاوار جاودانگی است زیرا او توانسته دیوید را خلق کند که شکل کاملی از نوع بشر به حساب می‌آید و می‌تواند جاودانه باشد و تا ابد زندگی کند و ویلند را خدای خود بداند و اما شاو می‌خواهد بداند چرا مهندسان در نظر دارند بشریت را نابود کنند و این سوالی است که شاید در آن لحظه در ذهن هر انسانی به وجود بیاید.

مهندس خشمگین است، نه فقط به خاطر هواهای نفسانی و حرص و طمع ویلند و مخلوق کوچک او دیوید، بلکه به خاطر فقدان انسانیتی که در برابر خود می‌بیند. شاید او اصلا نمی‌خواسته چنین موجودی را خلق کند. بعد از اینکه مهندس سعی می‌کند هر دوی آن‌ها را بکشد، ویلند که در حال مرگ است به دیوید می‌گوید: همه چیز درست می‌شود و دیوید در پاسخ به او می‌گوید «می‌دانم. سفر خوبی داشته باشید، آقای ویلند».

ریدلی اسکات

کنار هم قرار دادن هدف وسواس گونه‌ی ویلند برای جاودانگی و میل و طمع او برای بیشتر زیستن و اعتقاد ساده‌لوحانه‌ی شاو به اینکه انسان‌ها برای هدفی بزرگ‌تر خلق شده‌اند، غم انگیزترین پارادوکسی است که می‌توان در یک فیلم به تماشایش نشست. در حقیقت پرومتئوس ریدلی اسکات به ایدئولوژی‌هایی اشاره می‌کند که می‌خواهند به انسان‌ها بقبولانند که آن‌ها برای هدف بزرگ‌تری خلق شده‌اند، افرادی نظیر سرمایه داران استثمارگر و یا فرقه‌های مذهبی که به مضامینی همچون هدف والاتر انسانیت می‌پردازند.

همین امر سبب گردید تا بحث‌های ضد و نقیض زیادی در مورد داستان فیلم «پرومتئوس» محصول سال ۲۰۱۲ به راه بیفتد که طبیعتا قابل درک هستند، به خصوص اگر پیش‌تر، به تماشای سایر فیلم‌های اسکات مانند «بیگانه» و «بلید رانر» نشسته باشید و با سیر و سفر چهل ساله‌ی او در این زمینه بیشتر آشنا شده باشید. مشخص نیست که آیا فیلم «پرومتئوس» دنباله‌ای برای «بلید رانر» است یا پیش درآمدی برای فیلم «بیگانه»، در حقیقت اگر بخواهیم منطقی باشیم در بین این دو جای می‌گیرد. صرف نظر از این امر، منتقدان و مخاطبان در مورد کیفیت فیلم و این امر که آیا فیلم توانسته به درستی به چنین موضوعات فلسفی عمیقی بپردازد نظرات متناقضی دارند.

برخی از منتقدان بر این عقیده‌اند که «پرومتئوس» یک فیلم علمی-تخیلی احمقانه و به درد نخور است که توانسته به واسطه‌ی خاطرات نوستالژیک به جای مانده از فیلم «بیگانه» در میان طرفداران جایگاهی پیدا کند، اما در عین حال، برخی نیز به ستایش این فیلم پرداخته‌اند زیرا معتقدند پرومتئوس یک شاهکار بصری و موضوعی است که توانسته عمیق‌ترین آرزوی انسان‌های خود شیفته یعنی تبدیل شدن به یک موجود جاودانه و نامیرا و جاویدان را در خود جای دهد. قطعا می‌دانید که هر دوی این برداشت‌ها هم می‌توانند درست باشند و هم اشتباه. «پرومتئوس» به سوالات و مفاهیم اساسی‌ای در رابطه با این موضوع می‌پردازد که آیا انسان‌ها در ذات خود موجودات ارزشمندی هستند و آیا واقعا کسی سزاوار چیزی مانند حیات جاودانه هست یا خیر. پاسخ این است که باید دست از جستجوی خدا بردارید و به اطراف نگاه کنید.

بررسی دقیق ریدلی اسکات در مورد ریشه‌های ایدئولوژی‌های استثمارگرایانه و اینکه انسان‌ها از کجا آمده‌اند و به کجا می‌روند، کار بزرگی است و او موفق شده به واسطه‌ی فیلم‌سازی به این ژانر از منظری عمیق‌تر بنگرد. آنچه که اسکات در این سه فیلم می‌خواهد به مخاطب القا کند در نقل قول پیتر ویلند که به عوامل پشت صحنه‌ی بسیاری از غول‌های فناوری امروزی شباهت دارد، خلاصه شده: حال که به چنین تمدنی دست یافته‌ایم می‌توانیم آندرویدهایی را برای خود خلق کنیم که چند سال دیگر حتی نمی‌توان آن‌ها را از ما تشخیص داد. بنابراین همین امر سبب می‌شود که ما در چند سال آینده به آنچه که آرزویش را داشتیم برسیم و به یک خدا تبدیل شویم.

منبع: collider



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X