۱۲ کتاب پیشنهادی برای خرید از نشر قطره
نشر قطره یکی از شناختهشدهترین مؤسسات انتشاراتی ایران است که از سال ۱۳۶۷ تاکنون، در ترویج فرهنگ کتابخوانی و شناساندن آثار ایرانی و خارجی به دوستداران ادبیات نقش مهمی ایفا کرده است. آنها تا به امروز بیش از دو هزار کتاب در حوزههای گوناگون از جمله زبانشناسی، ادبیات نمایشی، رمان، روانشناسی و فلسفه به چاپ رساندهاند و ترجمهی فارسی روان و باکیفیتی از آثار چهرههای شاخصی همچون اروین د یالوم، ژان پل سارتر، میلان کوندرا ارائه دادهاند. انتخاب بهترین کتابهای نشر قطره آسان نیست، با این حال، ۱۲ کتاب درخشان را از کاتالوگ متنوع آنها انتخاب کردهایم که محبوب هستند و ارزش خواندن دارند.
۱- کتاب «وقتی نیچه گریست» اثر اروین یالوم
- سال انتشار: ۱۹۹۲
- مترجم: سپیده حبیب
«وقتی نیچه گریست» کتابی پیچیده است که برداشتی تاثیرگذار از روان انسان و شرایط انسانی ارائه میدهد. این رمان که نخستین بار سال ۱۹۹۲ منتشر شد، روی مرز داستان و فلسفه پیش میرود و داستان رابطهی پرفرازونشیب فیلسوف آلمانی، فریدریش نیچه و روانشناس اتریشی، یوزف برویر را روایت میکند. برویر باور دارد که دلیل بیماریهای فیزیکی و سردردهای نیچه، روانشناختی است و فکر میکند میتوان آن را از طریق تحلیل روانی و گفتگو حل کرد. نیچه علاقهای به این چیزها ندارد اما برویر ملاقاتها را ادامه میدهد و تلاش هر دو برای اینکه دیگری را بهبود ببخشد، باعث میشود تا دو مرد به شناخت عمیقی از یکدیگر میرسند و جهانبینیشان نیز تحت تاثیر قرار میگیرد.
قصهی اروین د یالوم، مضامین فلسفی گوناگونی را پوشش میدهد، از بحران وجودی و جستجو برای معنا تا پیچیدگیهای روابط انسانی. نیچه که با پوچی دستوپنجه نرم میکند، تبدیل به آینهای برای برویر تبدیل میشود تا مشکلات روانی و دغدغههای سرکوبشدهی خودش را در آن به وضوح ببیند و برویر به همین منوال، شرایط را برای نیچه مهیا میسازد تا شیطان درونش را بهتر مدیریت کند. جذابیت «وقتی نیچه گریست» این است که علیرغم ورود به حوزهی فلسفه، تا انتها داستانگو و جذاب باقی میماند و استفادهی اروین یالوم از شخصیتهای واقعی هم جواب داده است؛ شناخت دقیق او از این چهرههای واقعی، کمک کرده تا برداشتی باورپذیری از آنها ارائه دهد و کاملا محتمل است که رفتهرفته احساس کنید همهی ابعاد داستان واقعیت دارد. این کتاب میتواند دیدگاه شما به تراپی را هم تغییر دهد و احتمالا پس از خواندن آن، به فلسفه نیز علاقهی بیشتری پیدا میکنید.
در بخشهایی از «وقتی نیچه گریست» که از بهترین و پرفروشترین کتابهای نشر قطره است، میخوانید:
نیچه که چهره را با دست پوشانده بود سر تکان داد: «عجیب است، ولی در همان لحظهای که برای نخستین بار در زندگیْ تنهاییام را با تمام ژرفا و ناامیدیاش آشکار کردم، درست در همان لحظهی خاص، تنهایی ذوب شد و از میان رفت! لحظهای که گفتم هرگز لمس نشدهام، همان لحظهای بود که برای نخستین بار به خود رخصت لمس شدن دادم. لحظهی خارقالعادهای بود، انگار که تکه یخی عظیم و درونی ناگهان شکاف برداشت و خرد شد.
نیچه حساسیت فوقالعادهای به مسالهی قدرت دارد و حاضر نیست در موقعیتی قرار گیرد که ناچار به تفویض قدرتش شود. او در فلسفه به یونانیان پیش از سقراط، خصوصا برداشت آنها از مفهوم تنازع متمایل است. اعتقاد به این که هر فرد تنها از راه منازعه به آن چه موهبت ذاتی اوست، دست خواهد یافت. نیچه به انگیزههای کسی که از منازعه باز میماند و ادعای فداکاری دارد، عمیقا بیاعتماد است. راهنمای او در این مقوله، شوپنهاور است. او معتقد است چیزی به نام کمک به دیگری وجود ندارد، بلکه هرکس میخواهد بر دیگری مسلط شود و بر اقتدار خود بیفزاید.
۲- کتاب «سهشنبهها با موری» اثر میچ آلبوم
- سال انتشار: ۱۹۹۷
- مترجم: مندی نجات
بعضی از کتابها میتوانند شما را به شدت احساساتی کنند و «سهشنبهها با موری» از همین جنس آثار است، بهویژه وقتی که متوجه میشویم یک داستان خیالی نیست و از قلب واقعیت آمده است. داستان دربارهی ملاقاتهای میچ آلبوم با استاد پیشین جامعهشناسیاش، موری شوارتز است که از یک بیماری لاعلاج رنج میبرد و در آستانهی مرگ است. آنها سهشنبهها ملاقات میکنند و آلبوم، به حرفهای شنیدنی موری دربارهی تجربیات زندگیاش گوش میسپارد. به «سهشنبهها با موری» از زوایای متفاوتی میتوان نگریست اما یکی از مهمترین ایدههای آن، مواجهه با مرگ است. آلبوم در ملاقاتهایش با موری، این حقیقت را درک میکند که مرگ یک روز به سراغ او نیز خواهد آمد و باید زیباییِ زندگی را در آغوش گرفت.
اگر سختگیر باشید، شاید بعضی از حرفهای کتاب شعاری به نظر برسد اما توصیه میکنیم که با ذهن باز به سراغ آن بروید و در مقابل حرفهای مردی که فاصلهی زیادی با مرگ ندارد، جبهه نگیرید. چیزی که «سهشنبهها با موری» را از نمونههای مشابه متمایز میکند، صداقت آن است و شما را به یک سفر احساسی میبرد و این فرصت را دارید که نسبت به انتخابهای شخصی خود در زندگی فکر کنید. «سهشنبهها با موری» که یکی از پرفروشترین کتابهای خاطرات تاریخ است، شاید بیشتر از هر کتاب انگیزشی دیگری به شما کمک کند.
در بخشهایی از این کتاب میخوانید:
وقتی چیزی داری و آن را به دیگران میدهی، سپاسگزارت میشوند. جاهای زیادی برای انجام این کار وجود داره. حتما که نباید استعداد خیلی خاصی داشته باشی. بیمارستانها پر از آدمهای تنهاست. بسیاری از آنها تنها یه همصحبت میخواهند. میتونی همصحبت زنان و مردان پیر شوی، با آنها حرف بزنی، بازی کنی. قدردانت میشوند، تو هم احساس احترام میکنی. یادت هست دربارهٔ زندگی معنادار چی بهت گفتم؟ اونو جایی نوشتم، اما میتونم برات توضیح بدم. خودت رو وقف جامعهٔ اطرافت بکن. وقتت را صرف کاری کن که به زندگیت معنا و هدف بده.»
از موری پرسیدم آیا تا به حال دلش به حال خودش سوخته است؟ جواب داد: «بعضی وقتها. صبحها که تمام بدنم رو حس میکنم، به حال خودم غصه میخورم. انگشتها و دستم و هرچی رو که هنوز برام باقی مونده حرکت میدم و برای آنچه از دست دادم ماتم میگیرم. برای خودم سوگواری میکنم، به خاطر این مرگ آرام و تدریجی. بعد دست برمیدارم.» – «به همین شکل؟» – «اگر لازم باشه حسابی گریه میکنم، بعد به تمام چیزها و جنبههای مثبتی که هنوز برایم باقی مونده فکر میکنم. به کسانی که هنوز به دیدنم میان، به خبرهایی که دوست دارم بشنوم و تو، البته اگه سهشنبه باشه. خب ما سهشنبهای هستیم.»
۳- کتاب «دوزخ» اثر ژان پل سارتر
- سال انتشار: ۱۹۴۴
- مترجم: حمید سمندریان
جهنمِ ژان پل سارتر، شیاطین و سیاهچال و هیولا و آتش سوزان ندارد. در حقیقت، شبیه خانهای با دکوراسیون ویکتوریایی است و البته باید آن را با دیگران هم به اشتراک بگذاری، به هر حال اینجا جهنم است، حریم شخصی چندان معنا ندارد. تو تا ابد باید با دو نفر دیگر زندگی کنی؛ البته چندان هم فاجعه نیست، حداقل حوصلهات سر نمیرود. با این حال، نمایشنامهی «دوزخ» سارتر بدترین شکنجهی تاریخ را به ما نشان میدهد: کنار آمدن با آدمهای دیگر!
«دوزخ» همان چیزی است که از سارتر انتظار دارید؛ به فلسفه آغشته شده، تاریک است و رویکرد مدرنی به انسان دارد. البته اگر صادق باشیم، سارتر مهارتهای زیادی در نمایشنامهنویسی ندارد و این مسئله در «دوزخ» مشهود است، شخصیتها پرداخت مناسبی ندارند و دیالوگها گاهی خوب نیستند اما سارتر میداند که در چه زمینهای استعداد دارد: تلفیق قصه با فلسفه، آنهم به شکلی که برای مخاطب عام ملموس باشد. او میخواهد «دوزخ» استعارهای برای دردهای انسانی باشد و بدون اینکه فلسفه خوانده باشید، قصهای که روایت میکند را درک کنید. سارتر همچنین به یک نکته دیگر هم اشاره میکند: انسانها هر روز برای خودشان یک جهنم جدید میسازند، تنها به واسطهی حرفها، رفتارها و تعامل با آدمهای اشتباهی.
در بخشهایی از این نمایشنامهی مهجور که البته از بهترین کتابهای نشر قطره هم هست میخوانید:
ما پلکهامونو روی هم میزنیم، اسم این کار چشم به هم زدنه. مثل پردهای که بالا و پایین میره. وقتی چشمها رو روی هم میذاریم دنیا به کلی جلو چشمامون محو میشه. شما نمیتونین بفهمین که انسان چقدر احساس آرامش میکنه. در هر ساعت چهار هزار راحت باش کوتاه. چهار هزار راحت باش موقتی. یک گریز آنی از تموم رنجهای زندگی. میفهمی! من نمیخوام بدون پلک زندگی کنم. منظور منو میفهمی؟ سعی کن… سعی کن بفهمی چه انسان بدون پلک زندگی کنه، چه بیخواب باشه تفاوتی نداره.
پس اینجا جهنمه. هیچ وقت باور نمیکردم. یادتونه که چه حرفهایی دربارهی جهنم میزدن؟ جهنم پر از آتیش، شلاقهای سیمی… گرزهای داغ… چقدر مضحکه! به وسایل شکنجه هم احتیاجی نیست. جهنم دیگرانن. جهنم شما هستین.
۴- کتاب «یک عشق سوان» اثر مارسل پروست
- سال انتشار: ۱۹۱۳
- مترجم: شهلا حائری
با شاهکار بلامنازع مارسل پروست، یعنی «در جست و جوی زمان از دست رفته» حتما آشنایی دارید، اثری که آن را میتوانیم یک موفقیت بزرگ برای دنیای ادبیات بدانیم. «یک عشق سوان» در حقیقت بخشی از «در جست و جوی زمان از دست رفته» است که بهصورت مستقل منتشر شد و ادبیات فرانسه را تحتتاثیر قرار داد. این کتاب در آن دوران بحثهای زیادی را به وجود آورد زیرا از زمانهاش جلوتر بود و بعد از مضامین آن تابو به حساب میآمد، تا حدی که برخی از منتقدان کتاب را اثری توهینآمیز توصیف میکردند. با وجود این، ارزش «یک عشق سوان» در گذر زمان مشخص شد؛ اثری که در حقیقت برگرفته از تجربیات شخصی پروست است. مادر او یهودی بود، بنابراین وقتی که یهودستیزى در اروپا فراگیر شد، جایگاه خود را در خطر دید. شخصیت اصلی «یک عشق سوان» هم وضعیت مشابهی دارد، او با قشر مرفه نشست و برخاست میکند، اما آیا میتواند این جایگاه را حفظ کند؟ این اصلیترین سوالی است که مارسل پروست مطرح میکند.
چارلز سوان یک مرد ثروتمند و فرهیختهی فرانسوی است که شیفتهی زنی مرموز به نام اودت میشود. با افزایش علاقهی او به دخترک، سوان خود را در مخمصهای بزرگ میبیند که با حسادت و فکروخیالهای عجیب پیوند خورده است. مطابق انتظار، برگ برندهی «یک عشق سوان»، توجه ویژهی پروست به جزئیات است و او نشان میدهد که درک درستی از روح و روان انسان دارد؛ ما بهواسطهی شخصیت اصلی قصه، سازوکار عشق و وابستگیهای احساسی انسان را درک میکنیم و البته مانند «در جست و جوی زمان از دست رفته»، گذر زمان و خاطرات نقشی کلیدی در قصه دارند. «یک عشق سوان» با تشکر از نثر منحصربهفرد پروست و ترجمهی خوب شهلا حائری، از بهترین کتابهای نشر قطره است که بیتردید ارزش خواندن دارد.
در بخشی از کتاب «یک عشق سوان» اثر مارسل پروست میخوانید:
سوان معمولاً با اُدت فقط شبها قرار داشت؛ اما روزها از ترس اینکه اگر به خانهی او رود، دلش را بزند، میخواست اقلا به نوعی فکرش را دائماً به خود مشغول کند و هر لحظه در پی فرصتی بود تا راهی به زندگی اُدت یابد، اما به شیوهای که اُدت را خوش بیاید. اگر در برابر ویترین یک گلفروشی یا جواهرفروشی، چشمش به گیاه یا جواهری زیبا میافتاد، بیدرنگ به این فکر میافتاد که آن را برای اُدت بفرستند و پیش خود لذتی را تجسم میکرد که اُدت از دریافت آنها حس میکرد و باعث میشد سوان بیشتر در دلش جا کند، و بلافاصله آنها را به کوچهی لاپروز میفرستاد تا لحظهای که اُدت از او چیزی دریافت میکند و سوان هم به نوعی خود را نزدیک او حس میکند، به تأخیر نیفتد. بهخصوص اصرار داشت که پیش از اینکه اُدت از خانه بیرون رود آنها به دستش برسد، تا سپاسی که نسبت به سوان حس میکند باعث شود هنگامی که در منزل وردورنها او را میبیند استقبال گرمتری از او کند و چهبسا اگر فروشنده شتاب میکرد، اُدت برایش پیش از شام نامهای میفرستاد یا خودش شخصاً به خانهی او میرفت تا از او تشکر کند و فرصت دیدار دیگری دست میداد. همانگونه که پیشتر در واکنشهای اُدت به دنبال نشانههای اکراه میگشت، اکنون میکوشید با برانگیختن حس قدردانیاش، ذرات پنهان احساسی او را دریابد که هنوز اُدت به او ابراز نکرده بود.
۵- کتاب «دایرهی گچی قفقازی» اثر برتولت برشت
- سال انتشار: ۱۹۴۸
- مترجم: حمید سمندریان
تاثیرگذاری برتولت برشت بر تئاتر قرن بیستم را نباید نادیده گرفت و رویکرد جاهطلبانهی او به درام، همچنان تحسینبرانگیز است. «دایرهی گچی قفقازی» شاید یکی از مهمترین نمایشنامههای او باشد که مضامینی همچون عدالت و اخلاقیات را در کانون توجه قرار میدهد و از بهترین کتابهای نشر قطره است که باید بخوانید. داستان دربارهی کشمکشها برای دریافت حضانت یک کودک است. در جریان یک کودتا، در حالی که همهچیز بهم ریخته است، فرماندار به قتل میرسد و همسرش بدون توجه به فرزندش، فرار میکند. گروشا، خدمتکاری ساده است که بچه را پیدا کرده و در ادادمه مثل یک مادر، از او محافظت میکند. گروشا زنجیرهای از حوادث تلخ را پشت سر میگذارد تا آسیبی به این بچه نرسد تا اینکه مادر از راه میرسد و حالا میخواهد فرزندش را پس بگیرد.
«دایرهی گچی قفقازی» نه تنها از جنبهی مضمونی شما را به تفکر وادار میکند بلکه به عنوان یک نمایشنامه که قرار است روی صحنه تئاتر اجرا شود، از تکنیکهای خلاقانهای بهره میبرد، برای مثال برشت چندین بار، مخاطب را مستقیما مورد خطاب قرار میدهد تا توجه او را جلب کند؛ برشت همچنین شما را تشویق میکند که رویدادها را از زوایای مختلف تحلیل کنید و جنبهی سیاسی-اجتماعی قصه که در ظاهر کمرنگ است را از یاد نبرید. مثل همیشه، طنز انتقادی و سیاه برشت هم در داستان به چشم میخورد و برخی از بخشها و دیالوگها به عمد مضحک هستند تا شما را متوجه ناکارآمدی نظامهای حقوقی-حکومتی کنند (ضعفهای سیستمهای حقوقی حتی در عصر مدرن هم مشهود است).
در بخشهایی از کتاب «دایرهی گچی قفقازی» میخوانید:
پیرمرد سمت راست: «عجب! باید فکرشو میکردم که تو از پنیر چیزی نمی فهمی.» پیرمرد سمت چپ: «چه طور نمی فهمم؟ وقتی می گم خوشمزه س معلومه که میفهمم دیگه!» پیرمرد سمت راست: «نمیفهمی، چون که این پنیر اصلا نمیتونه خوشمزه باشه. برای این که این پنیر دیگه اون پنیر قدیم نیست. چرا اون پنیر قدیم نیست؟ برای این که علفهای امروز به دهن بزهای ما دیگه مزهی اون علفهای قدیم رو نمیده. مخلص کلام، پنیر پنیر نیست، چون علف علف نیست. همین. لطفا توی صورت جلسه مرقوم بفرمایید.»
کارشناس: «از این که بهت میخندن ناراحت نشو. اینها احساسات تو رو درک میکنن. رفقا، چرا انسان وطن رو دوست داره؟ برای این که وطن نونش خوشمزهتره، آسمونش بلندتره، هواش خوشبوتره، نغمه هاش پرطنینتره، و خاکش دوست داشتنیتره. مگه همینطور نیست؟» پیرمرد سمت راست: «اون دره از روز اولش هم مال ما بوده.» سرباز سمت چپ: «از روز اولش» یعنی چی؟ هیچ چیز از روز اولش مال هیشکی نبوده. تو خودتم وقتی جوون بودی مال خودت نبودی، بلکه جزو آدمهای «کازبکی» فرماندار بودی.»
۶- کتاب «با عشق، کورت» اثر کورت ونه گات
- سال انتشار: ۲۰۲۰
- مترجم: گلاره جمشیدی
کورت ونه گات را بیشتر طرفداران ادبیات با «سلاخخانه شماره پنج» میشناسند، یکی از رمانهای پستمدرنیستی درخشان قرن بیستم که ناشی از تجربیات شخصی ونه گات در جنگ جهانی دوم بود. اما اگر میخواهید نگاه نزدیکتری به این نویسندهی بزرگ داشته باشید، «با عشق، کورت» یکی از بهترین کتابهای نشر قطره است که در آن، میتوانید نامههای عاشقانهی ونه گات به همسر اولش، جین کاکس، طی سالهای ۱۹۴۱ الی ۱۹۴۵ را بخوانید.
نمیتوان این نامهها را خواند، متاثر نشد و دربارهی عشق رویاپردازی نکرد. کورت و جین، در این نامهنگاریها، رویاها، آرزوها و ترسهایشان را به اشتراک میگذارند و از صمیم قلب با یکدیگر سخن میگویند. این نامهها آغشته به صداقت و احساس هستند و کورت به وضوح، جنبههای احساسی و آسیبپذیر شخصیت خود را به جین -و به ما- نشان میدهد. «با عشق، کورت» بخشهایی از سرگذشت ونه گات در دوران جوانی را هم پوشش میدهد اما از ابتدا تا انتها دربارهی عشق است، عشقی که هیچ جنگ و آشوبی نمیتواند به آن خدشهای وارد کند.
در بخشی از کتاب «با عشق، کورت» که جز بهترین کتابهای نشر قطره است میخوانید:
عزیزترینم، جین؛ با قدرت تمام، با شدت بادی که هجمه کنان از کنار گوشهایم میوزد، خورشید سوزانی که بر سر برهنهام میکوبد، و تودههای غباری که از پشت سرم میغلتند، عاشقت هستم. در برابر آفریدگار چنارها و ماهیان کوچک قسم میخورم که تو را به خاطر زنانگیات و تمام عقاید درخشانت ستایش میکنم. بر زمین سوختهی خداوند هرآنچه بتوانم برای شادمانی تو انجام خواهم داد. شاید به شیوهای حقیر باشد، اما منحقیقی ترین آدم آس و پاسی هستم که تاکنون در برابر خود دیدهای.
۷- کتاب «گذشتهی رازآمیز» اثر دانا تارت
- سال انتشار: ۱۹۹۲
- مترجم: مریم مفتاحی
«گذشتهی رازآمیز» نخستین رمان دانا تارت است که نخستین بار در سال ۱۹۹۲ منتشر شد؛ قصهی این کتاب کارآگاهی، توسط یکی از شش دانشجویی روایت میشود که پایشان به یک پروندهی قتل باز شده است. ریچارد، سالها بعد، دربارهی اتفاقاتی که در نهایت به مرگ یکی از دوستانش، بانی، ختم شد صحبت میکند و راوی ماجراها است. دانا تارت همچنین تاثیرات مرگ بانی، بر زندگی و روان ریچارد و دیگر شخصیتها را بررسی میکند. با این حال، دلیل اصلی جذابیت این رمان، معمای قتلی است که کنجکاوی هر خوانندهای را برمیانگیزد.
اولین چیزی که توجه شما را جلب خواهد کرد، نثر جذاب دانا تارت است که بعدها با آثاری همچون «سهره طلایی» به اوج پختگی رسید. تارت با «گذشتهی رازآمیز»، در ماهیت انسان مدرن کنکاش میکند، اینکه چه چیزی ما را به سوی انتخابهایی که میکنیم سوق میدهد و چه چیزی یک انسان را به آن چیزی که هست، تبدیل کرده است. رمان آکادمیکِ (یک زیرژانر ادبی که داستانش در دانشگاه اتفاق میافتد) تارت، قدرت داستانگویی او را به رخ میکشد و یکی از بهترین کتابهای نشر قطره است که اگر به دنبال یک اثر معمایی-جنایی عمیق و متفاوت هستید، شما را راضی خواهد کرد.
در بخشهایی از این کتاب میخوانید:
زرقوبرقهای این کودکی خیالی – استخر شنا، باغ پرتقال و والدینی عیاش و دلربا و نمایشی – شامل همهچیز می شد، اما در اصل پوششی بود بر زندگی یکنواختم. در حقیقت وقتی به واقعیت دوران کودکیام فکر میکنم، فقط انبوهی از اشیای تأسفآور به خاطرم میآید: کفش کتانی که در تمام طول سال به پایم بود و کتابهای رنگ آمیزی و کتابهای مصور که از فروشگاه میخریدیم و چندان جذابیتی نداشتند و چیز زیبایی نبودند. پسر ساکتی بودم، قدم نسبت به سنم بلند بود و خیلی سریع ککومک میزدم. دوستان زیادی نداشتم. اکنون نمیدانم انتخاب خودم بود یا شرایط ایجاب میکرد. این طور که پیداست درسم در مدرسه خوب بود، اما نه فوقالعاده.
از آن روزها جز حالوهوای اندوهباری که بر همه چیز سایه میافکند و شنبه شبهایی که دیدن دنیای شگفت انگیز دیزنی حس غم و اندوه با خود همراه داشت، واقعا چیز زیادی در خاطرم نمانده است. شنبهها روزهای حزنانگیزی بودند، صبح باید به مدرسه میرفتم و شب باید زود میخوابیدم. همیشه نگران بودم که مبادا تکالیف مدرسه را درست انجام نداده باشم.
۸- کتاب «دزدان تابستان» اثر ترومن کاپوتی
- سال انتشار: ۲۰۰۵
- مترجم: زهره زادسر
ترومن کاپوتی را با «صبحانه در تیفانی» و «در کمال خونسردی» میشناسید اما از «دزدان تابستان» اغلب کمتر صحبت میشود؛ دومین رمان او که نگارش آن را در سال ۱۹۴۳ آغاز کرده بود اما برای چندان سال رهایش کرد. در حالی که تصور میشد این کتاب نابود شده است (زیرا کاپوتی ادعا کرده بود که آن را از بین برده زیرا از نتیجهی نهایی رضایت نداشته است) اما ۲۰ سال پس از مرگ او، این کتاب پیدا شد و سال ۲۰۰۵ به چاپ رسید. داستان در یک تابستان داغ، در نیویورکِ سال ۱۹۴۵ اتفاق میافتد. گریدی، دختر جوان ۱۷ سالهای است که تصمیم میگیرد همراه با خانوادهی ثروتمندش به سفر فرانسه نرود و فصل تابستان را به تنهایی بگذراند. او سپس رابطهای را به یک مرد جوان از طبقهی متوسط آغاز میکند و علیرغم تفاوتهای فرهنگی، آنها به هم نزدیک میشوند.
ترومن کاپوتی از این رمان رضایت نداشت و اگر در قید حیات بود، احتمالا اجازهی انتشار آن را نمیداد اما «دزدان تابستان» بههیچوجه اثر ادبی بدی نیست و عمق احساسی قابلتوجهی دارد. کتاب همچنین بازتابی از جهانبینی کاپوتی جوان است، زیرا آن را در سن ۱۹ سالگی نوشته بود و ۱۰ سال بعدی را صرف ویراستاریاش کرد. او بهواسطهی شخصیت گریدی، مضامینی که دغدغهی خودش بود، یعنی درگیری با هویت و جداماندگی از جامعه را از چشمان یک زن به نمایش میگذارد و البته تصویر واضحی از شرایط فرهنگی-اجتماعی آمریکای دههی ۴۰ میلادی ارائه میدهد.
در بخشی از این کتاب میخوانید:
از لحظات جادویی زندگی یکی هم زمانی است که معشوق را در حال خواب ببینی، فارغ از لمس کردن و لمس شدن، و برای لحظه ای شیرین قلب انسان از تپش می ایستد، حیرانی! پس چنین است او! هرچند هم خلاف عقل باشد همه ی آنچه درباره اش خیال کرده ای: خلوص مردانه، شکنندگی کودکانه… گریدی روی او خم شد، موهایش کمی روی چشم هایش ریخت. مرد جوانی را تماشا می کرد حدودا بیست و سه ساله، نه زیبا نه زشت، حتی بعید بود در خیابان های نیویورک راه بروی و هرچند قدم یک بار مردان جوانی را نبینی که به او شبیه اند، گرچه او به خاطر آنکه تمام روز در هوای آزاد به سر می برد، از اغلبشان آفتاب سوخته تر بود. کلاید حس چابکی متمایزی را در آدمی بیدار می کرد و موهای سیاهش با فرهای ریز، همچون سرپوشی ایرانی، کیپ سر و برازنده اش بود. بینی کمی شکسته مردانگی اغراق آمیزی به چهره اش داده بود که با وجود سرخی روستایی، از نیروی هوشمندی آشکاری خبر می داد. پلک هایش لرزیدند، و گریدی که جریان تپش های آرام قلب او را در سرانگشتان خود حس می کرد و مشتاقانه منتظر باز شدن آن ها بود، آهسته زمزمه کرد: کلاید…
۹- کتاب «شیطان در شهر سپید» اثر اریک لارسن
- سال انتشار: ۲۰۰۳
- مترجم: سوگند رجبینسب
اریک لارسن استعداد ویژهای در نگارش آثار جنایی غیرداستانی دارد و «شیطان در شهر سپید» را میتوانیم یکی از بهترین کتابهای او بدانیم که با تشکر از نشر قطره، نسخه فارسیاش هم در دسترس است. این کتاب که شامل چهار بخش میشود، دو خط داستانی متفاوت دارد که با یکدیگر پیوند خوردهاند، اولی پیرامون دانیل برنهم است، معمار مشهوری که مغز متفکر و طراح «نمایشگاه جهانی شیکاگو» (۱۹۸۳) بود و دومی، داستان واقعی اچ.اچ. هولمز را روایت میکند، اولین قاتل زنجیرهای آمریکا که صاحب «هتل مرگ» بود. اریک لارسن سعی کرده است تا رویدادهای واقعی را شبیه رمانهای داستانی روایت کند و خوشبختانه تلاشهایش به نتیجه رسیده است.
ما از یک طرف، برنهم را داریم که شبانهروز تلاش میکند تا ایدههای جاهطلبانهاش را به حقیقت تبدیل کند و یک نمایشگاه بینظیر بسازد و در سوی دیگر با دکتر هولمز همراه میشویم، مردی در ظاهر دوستداشتنی اما در حقیقت شیطانی که از همان نمایشگاه جهانی برای شکار قربانیان و قتل آنها استفاده میکند. «شیطان در شهر سپید» ضمن اینکه از نثر استادانه و قصهگوی لارسن بهره میبرد، کاملا به واقعیت وفادار است و آن را به خاطر همین وفاداری باید تحسین کرد. «شیطان در شهر سپید» دو روی سکه را به شما نشان خواهد داد، گرایش بیحدواندازهی انسان به پیشرفت و تکامل، و گرایش انسان به شرارت و پلیدی.
مظنون پزشکی بود با نام اصلی ماجت، اما مشهور به اچ. اچ. هولمز. او زمانی در شیکاگو زندگی میکرد و با دستیارش بنجامین پیتزل در طول نمایشگاه کلمبی سال ۱۸۹۳ هتلی را اداره میکرد. سپس به فورت وورث تگزاس و بعد سنلوئیز و فیلادلفیا رفته بودند و در تمام این مدت به جعل اسناد پرداخته بودند. در فیلادلفیا، هولمز با جعل مدارک مرگ بیمهگذاری به نام بن پیتزل، ۱۰.۰۰۰ دلار از شرکت بیمهٔ فیدالیتی کلاهبرداری کرده بود. هولمز در سال ۱۸۹۳ و درست قبل از تعطیلی نمایشگاه از شیکاگو اقدام به تهیهٔ این بیمه کرده بود. شرکت فیدالیتی برای اثبات جعل اسناد، کارآگاهی را از آژانس تحقیقاتی پینکرتون چشمی که هرگز نمیخوابد استخدام کرده بود تا به دنبال هولمز بگردد. آنها رد پای هولمز را در برلینگتون ورمونت دنبال کردند و به بوستون رسیدند و در آنجا توسط پلیس او را دستگیر کردند. هولمز به جرم خود اعتراف کرد و قبول کرد تا در دادگاه فیلادلفیا حاضر شود. ظاهراً دیگر پرونده بسته شده بود. اما اکنون در ژوئن ۱۸۹۵، این موضوع داشت مشخص میشد که هولمز مدارک مرگ بنجامین پیتزل را جعل نکرده، بلکه او را به قتل رسانده و طوری صحنه را بازسازی کرده است که مرگ تصادفی به نظر برسد. اکنون سه تن از فرزندان پیتزل به نامهای آلیس، نلی و هوارد ناپدید شده بودند. آنها آخرین بار همراه هولمز دیده شده بودند.
۱۰- کتاب «دار و دستهی اسمایلی» اثر جان لوکاره
- سال انتشار: ۱۹۷۹
- مترجم: سعید کلاتی
حتی اگر با جان لوکاره آشنایی ندارید، اقتباسهای سینمایی و تلویزیون آثار او را تماشا کردهاید، از «بندزن خیاط سرباز جاسوس» (۲۰۱۱) و «دخترک درامر» (۲۰۱۸) تا «مدیر شب» (۲۰۱۶) و «تحتتعقیبترین مرد» (۲۰۱۴). رمانهای جاسوسی لوکاره نظیر ندارند و «دار و دستهی اسمایلی» هم که سهگانهی «اسمایلی در برابر کارلا» را به پایان میرساند، از این قاعده مستثنی نیست. ماجراها بار دیگر پیرامون جرج اسمایلی اتفاق میافتد، مامور عالیرتبهای که بازنشسته شده است اما پس از به قتل رسیدن یکی از دوستان قدیمیاش، مجبور میشود بازگردد تا حقیقت را کشف کند و سرانجام دشمن خونیاش، کارلا را شکست دهد.
اینجا هم، بازی موش و گربهی میان اسمایلی و کارلا در مرکز توجه قرار دارد، دو مأمور باهوش که گویی زور هیچکدام به دیگری نمیرسد. «دار و دستهی اسمایلی» هرآنچه که از یک رمان جاسوسی انتظار دارید را به بهترین شکل عرضه میکند و مطابق انتظار، چرخشهای داستانی غیرمنتظرهای دارد تا هیجانزده شوید. جان لوکاره فقید، استاد روایت چنین داستانهایی است و اینجا هم بار دیگر مهارتهای خود را در عرضهی یک قصهی چندلایه و غنی به نمایش میگذارد.
در بخشی از این کتاب میخوانید:
پیرزنه، از همان جایی که ایستاده بود، محو شدن اتوبوس را تماشا کرد. صبر کرد تا دیدش واضح شود و قلبش دست از این جست و خیز دیوانه وار بردارد. با خود فکر کرد، حالا این منم که به لیوان آب لازم دارم. میتونم از خودم در برابر آدمای قوی محافظت کنم. خدا خودش از دست آدمای ضعیف نجاتم بده. لنک النگان پشت سر غریبه به سمت کافهای رفت. درست بیست و پنج سال قبل، در یک اردوگاه کار اجباری، در اثر ریزش زغال سنگ، پایش از سه جا شکسته بود. حالا در این روز، چهارم آگوست – این تاریخ هرگز از یادش نرفته بود – تحت تأثیر تهدید سنگین پیام غریبه، حس قدیمی لنگیدن دوباره به سراغش آمده بود.
۱۱- کتاب «دعوت به مراسم گردن زنی» اثر ولادیمیر ناباکوف
- سال انتشار: ۱۹۳۵
- مترجم: احمد خزاعی
ولادیمیر ناباکوف نویسندهی حیرتانگیزی است و نثر قابل اعتنایی دارد. او بیشتر برای رمان «لولیتا» شناخته میشود اما آثار درخشانی دیگری همچون «دعوت به مراسم گردن زنی» را هم در کارنامه دارد که اغلب کمتر به آن توجه میشود. این رمان فضایی کافکایی دارد اما به گفتهی ناباکوف، در حین نگارش آن، او اصلا با فرانتس کافکا آشنایی نداشته است تا بخواهد از وی الهام بگیرد. ماجراها در زندان اتفاق میافتد و دربارهی معلم ۳۰ سالهای به نام سینسیناتوس است که به خاطر ایدئولوژیهای مذهبیاش به اعدام محکوم شده است و حکم او ۲۰ روز دیگر اجرا میشود.
در حالی که سینسیناتوس منتظر از راه رسیدن روز موعود است، باید با دیگر زندانیان و زندانبانها کنار بیاید و پاسخی برای سوالات متعددش پیدا کند. قصه شاید آشنا به نظر برسد اما ولادیمیر ناباکوف موفق شده است تا جهانی سورئال و رویاگونه خلق کند که به مثابه یک توهم است. «دعوت به مراسم گردن زنی» به دلیل ساختاری که دارد، میتواند یک اثر سیاسی هم باشد، اگرچه ناباکوف بعدها گفت که چنین هدفی را دنبال نمیکرده و دغدغهاش بیشتر فلسفی است. با این حال، اگر از طرفداران آثار جرج اورول هستید، ناخواسته جنبههای سیاسی «دعوت به مراسم گردن زنی» برای شما پررنگ میشود و یکی از بهترین کتابهای نشر قطره است که باید بخوانید.
در رمان «دعوت به مراسم گردن زنی» که یکی از بهترین کتابهای نشر قطره در نظر گرفته میشود خواهید خواند:
همه، به هم لبخند زدند و از جا برخاستند. قاضی سپید مو، دهانش را دم گوش سین سیناتوس گذاشت، دمی نفسهای عمیق کشید، حکم را اعلام کرد، و انگار خود را از چسب ور آورد، آرام از او فاصله گرفت. سین سیناتوس را بیدرنگ به دژ بازگرداندند. جادّه گرد محور صخرهایش میپیچید، و چون ماری که به سوراخ بخزد، زیر دروازه ناپدید میشد. سین سیناتوس آرام بود، امّا به هنگام گذشتن از دهلیزهای دراز باید کمکش میکردند، زیرا پاهایش را، چون کودکی که تازه راه رفتن آموخته باشد، با تردید و دودلی بر زمین میگذاشت، انگارکه نه راه پس داشته باشد، نه راه پیش، مثل کسی که خواب دیده است روی آب راه میرود فقط برای اینکه ناگهان شک کند: امّا مگر چنین چیزی ممکن است؟ رودیون زندانبان کلّی طولش داد تا در سلول سین سیناتوس را باز کند ـ کلید عوضی بود ـ و همان پس و پیش کردن همیشگی. سرانجام در کوتاه آمد. وکیل مدافع در سلول انتظار میکشید. روی تخت نشسته بود، تا شانه غرق در تفکر، بیردای رسمی (که روی صندلی دادگاه جا گذاشته بود ـ روز گرم، روزی که از آغاز تا پایان ملال انگیز بود)؛ زندانی را که وارد سلول کردند، بیصبرانه از جا جست. امّا سین سیناتوس اصلا حال و حوصلهٔ حرف زدن نداشت. در بند نبود که ناگزیر است تنها در این سلول بماند ـ با آن روزنهاش که به منفذی در قایقی میمانست ـ و خواست تنهایش بگذارند؛ همه به او تعظیم کردند و رفتند.
۱۲- کتاب «دایی وانیا» اثر آنتون چخوف
- سال انتشار: ۱۸۹۹
- مترجم: هوشنگ پیرنظر
«دایی وانیا» در میان آثار چخوف شاید خاص باشد، بیشتر از این جهت که در واقع نسخهی متفاوتی از نمایشنامهی کمدی «وحشی» است که یک دهه زودتر منتشر کرده بود. داستان دربارهی یک استاد دانشگاه سالخورده به نام الکساندر سربریاکوف است که همراه با همسر دوم جوانش، یلنا به حومهی شهر رفته است تا به املاکش در روستا سر بزند. مدیریت ملک را وانیا -برادر همسر اول سربریاکوف- برعهده دارد و او پس از ملاقات با یلنا، عاشق او میشود. وانیا اما تنها نیست و بهترین دوستش، آستروف که پزشک دهکده است هم به دخترک علاقه پیدا میکند. ما سونیا را هم در قصه داریم که فرزند سربریاکوف از همسر اولش است و در ادارهی ملک به داییاش کمک میکند و از قضا عاشق آستروف است. شرایط زمانی پیچیده میشود که سربریاکوف خبر فروش ملک را اعلام میکند که این بدین معناست، زندگی وانیا و سونیا متحول خواهد شد.
«دایی وانیا» مثل دیگر نمایشنامههای چخوف، درونمایهی جهانشمول خود را در فضایی روسی عرضه میکند و از بهترین کتابهای نشر قطره است که باید بخوانید. شخصیتها عمق قابلقبولی دارند و انگیزههایشان مشخص است و حرفهای جالب هم میزنند. چخوف مضامینی همچون عشق، حسادت و بحران وجودی را بررسی میکند و از اجتنابناپذیری تغییر حرف میزند. «دایی وانیا» قدرت چخوف به عنوان یکی از بزرگان نمایشنامهنویسی جهان را یادآور میشود و دغدغههای شخصیتهای آن حتی در عصر مدرن هم قابلدرک است، آدمهایی که هر روز با آیندهای نامشخص در نبرد هستند.
در بخشی از «دایی وانیا» که از بهترین کتابهای نشر قطره محسوب میشود میخوانید:
این دخترک بیچاره را درک میکنم. در محیطی چنین اندوهبار که در اطرافش به جای آدمها، لکههایی خاکستری ول میگردند و جز نوشیدن و خوابیدن بلد نیستند، یک دفعه کسی میآید که شبیه به دیگران نیست. زیبا، جالب و جذاب است. درست مانند ماهی درخشان از میان تاریکی سر در میآورد… پس تحت تأثیر زیبایی جذابیت او قرار میگیرد… و به او دل میبازد… فکر میکنم که خود من هم تا حدی مجذوب او شدهام. بله درست است. بدون او کسل میشوم. هرگاه به او فکر میکنم، لبخند میزنم… این دایی وانیا میگوید که در رگهای من خون پری دریایی جریان دارد.
منبع: دیجیکالا مگ