۱۰ ترفند تکراری کوئنتین تارانتینو که هیچگاه خستهکننده نمیشوند
دستهبندی فیلمهای کوئنتین تارانتینو در یک ژانر مشخص کار بسیار دشواری است. در عوض آثار او فضای منحصربهفردی دارند که به نوعی امضای این فیلمساز محسوب میشود و حتی اگر یکی از فیلمهای او را دیده باشید، میتوانید به راحتی سایر آثارش را هم تشخیص دهید.
تارانتینو یک از محبوبترین کارگردانهای دنیا است که آثارش همانقدر که پرطرفدار است، منتقدان سرسختی هم دارد اما از هر گروه که باشید، نمیتوانید توانایی او در خلق دنیای سینماییاش را تحسین نکنید. آثار او علیرغم تفاوت در داستان، تدوین و شخصیتپردازی، المانهای مشخصی دارند که همهی آنها را در جهان واحدی جای میدهد.
تا به حال فیلمسازان بسیاری این فرمول را امتحان کردند و در کمال ناباوری با شکست مواجه شدند ولی تارانتینو به اندازهای هوشمند است که با استفادهی درست از این شاخصهها، آنها را به بخش دوستداشتنی آثارش تبدیل میکند و طرفداران بسیاری هنگام تماشای فیلم در انتظارشان هستند.
در این مقاله به ۱۰ شاخصه و المان پرطرفدار آثار کوئنتین تارانتینو میپردازیم؛ المانهایی که امضای این کارگردان و بخشی از جهان سینمایی او محسوب میشوند.
* هشدار: در ادامه مطلب خطر لو رفتن داستان فیلمها وجود دارد.
۱۰- ساموئل ال. جکسون
اولین همکاری ساموئل. ال جکسون و کوئنتین تارانتینو در «پالپ فیکشن» (Pulp Fiction) رقم خورد. در این فیلم ستارههایی از جمله جان تراولتا، بروس ویلیس و هاروی کارتل حضور داشتند و شاید کمتر کسی فکر میکرد نقش جکسون تا این اندازه دیده شود اما عملکردش به اندازهای تماشایی بود که جولز وینفیلد را به یکی از ماندگارترین گانگسترهای تاریخ سینما تبدیل کرد.
او در همان همکاری اول نشان داد از معدود بازیگرانی است که دقیقا میداند چطور باید دیالوگهای منحصر به فرد تارانتینو را ادا کند و به تصورات ذهنی این کارگردانِ خلاق شباهتهای زیادی داشت. با این اوصاف بدیهی بود که این همکاری دههها ادامه داشته باشد و ساموئل. ال جکسون کمکم یکی از شاخصههای تقریبا ثابت فیلمهای تارانتینو شد.
جکسون گاهی ایفای نقشهای اصلی را بر عهده داشت مثل فیلمهای «جکی براون» (Jackie Brown) و «هشت نفرتانگیز» (The Hateful Eight) و گاهی هم در آثاری مثل «بیل را بکش» (Kill Bill) حضور کوتاهتری داشت. اما در هر صورت بازی روانش از نقاط قوت فیلم محسوب میشود و طرفداران زیادی دوست دارند او را در همهی فیلمهای تارانتینو ببینند.
۹- بازنویسی تاریخ
وقتی اعلام شد تارانتینو قصد دارد یک فیلم تاریخی دربارهی حوادث جنگ جهانی دوم بسازد، تقریبا هیچ کس انتظار یک درام تاریخی متراکم و سنگین را نداشت اما کمتر کسی هم پیدا میشد که پیچشهای تاریخی «حرامزادههای لعنتی» (Inglourious Basterds) و مرگ فجیع آدولف هیتلر در پایان فیلم را پیشبینی کرده باشد!
کوئنتین تارانتینو مثل بچهی بازیگوشی است که اصلا و ابدا حوصلهی فضای خشک و جدی کلاسهای تاریخ را ندارد و به جای گوش دادن به حرفهای معلم، در مورد موضوع درس خیالپردازی میکند و حوادث را آن طور که خودش دوست دارد به پایان میرساند.
احتمالا همهی ما در ذهنمان این بازی را بارها و بارها انجام دادیم و با ایجاد تغییرات کوچک در حوادث تاریخی، سرنوشت یک ملت را عوض کردیم اما تارانتینو همان فرد جسوری است که این تحریف تاریخ را به هنرمندانهترین شکل ممکن به تصویر میکشد. گاهی تصور میکنم اگر میتوانست واقعا بخشهایی از تاریخ را تغییر دهد احتمالا سرنوشت بانمکتری در انتظارمان بود!
«روزی روزگاری در هالیوود» (Once Upon a Time in Hollywood) آخرین نمونهی تحریف تاریخ توسط تارانتینو است و تارانتینو تصمیم گرفت با استفاده از فرمول خشونتبارش، پایان خوشی را به شارون تیت هدیه دهد.
۸- انتخاب قطعات موسیقی سرگرمکننده
از انتخاب قطعهی Little Green Bag جورج بیکر به عنوان تیتراژ ابتدایی «سگهای انباری» (Reservoir Dogs) میتوان متوجه شد تارانتینو سلیقهی منحصربهفردی در انتخاب موسیقی دارد. فیلمهای او معمولا مملو از قطعات موسیقی بانمک و خاطرهانگیز است که سکانسهای طولانی را به خود اختصاص میدهند و حال مخاطب را خوب میکنند.
«روزی روزگاری در هالیوود» (Once Upon a Time in Hollywood) به عنوان آخرین اثر تارانتینو هم از این قاعده مستثنا نیست و به اندازهی خوشرنگ و لعاب بودنش گوشنواز هم هست. موسیقیهای انتخابی تارانتینو در حال و هوای لسآنجلس دههی ۶۰ میلادی است و حس و حال آن دوران را به خوبی به مخاطب منتقل میکند. از موسیقیهای جذاب این فیلم میتوان به قطعه Out Of Time رولینگ استونز اشاره کرد.
۷- خشونت بیحدوحصر
با توجه به ژانرهای موردعلاقهی تارانتینو از وسترن و جنگی گرفته تا جنایی، اصلا عجیب نیست که شاهد سکانسهای خشنی در فیلمهایش باشیم اما آقای کارگردان خشونت و خونریزی را با آغوش باز میپذیرد و تا تمام صحنه را قرمز نکند دستبردار نیست. خشونت در فیلمهای او گاهی تا اندازهای زیاد میشود که تماشای آن برای مخاطب منزجر کننده است.
نمایش این میزان از خشونت در فیلمهای تارانتینو همیشه با انتقادهایی هم همراه بوده است اما در هر صورت یکی از شاخصههای سینمای او به حساب میآید و کودکان و افرادی با روحیهی حساس بهتر است قید تماشای آثار او را بزنند. این المان به اندازهای در آثار او تکرار شده است که حتی اگر روزی تصمیم بگیرد یک فیلم عاشقانه بسازد باید انتظار پاشیدن خون به لنز دوربین را داشته باشیم.
یکی دیگر از شاخصههای سینمای تارانتینو این است که دقیقا در لحظهای که انتظارش را ندارید با یک کشتار فجیع رو به رو میشوید؛ سکانس اتومبیل جولز (ساموئل ال. جکسون) و وینسنت (جان تراولتا) در «پالپ فیکشن» (Pulp Fiction) مثال خوبی دربارهی موقعیتی است که به عنوان مخاطب احتمالا با یک فنجان چای روی مبل لم دادید و ناگهان احساس میکنید باید حجم زیادی خون را از سر و صورتتان پاک کنید!
درگیری در عمارت جنگو در «جنگوی زنجیر گسسته» (Django Unchained) و جنگ تمامعیار کلیف بوث (برد پیت) و خانوادهی منسون در سکانسهای پایانی «روزی روزگاری در هالیوود» (Once Upon a Time in Hollywood) از مثالهای ملموس علاقهی تارانتینو به کشتارهای وحشیانه است.
۶- شرورهای جذاب
تعریف قهرمان در فیلمهای تارانتینو دشوار است چون معمولا با یک شخصیت کاملا مثبت و بیگناه سروکار نداریم. در عوض تقریبا در همهی آثار او شرورهایی وجود دارند که اقدامات بیرحمانه و وحشیانهای انجام میدهند و پایشان را از محدودهی شخصیتهای خاکستری فیلم فراتر میگذارند. از این دسته شرورها تقریبا هر کاری که فکرش را بکنید برمیآید و هیچ حد و مرزی برای دیوانهبازیهایشان تعیین نشده.
از طرف دیگر شرورهای تارانتینویی معمولا ویژگیهایی دارند که آنها را به جذابترین شخصیت فیلم تبدیل میکند و مخاطب از تماشای اقدامات رذیلانهی آنها لذت میبرد. بهترین مثال در این مورد شخصیت هانس لاندا (کریستف والتس) در «حرامزادههای لعنتی» (Inglourious Basterds) است که به عنوان یکی از بهترین شرورهای سینمایی تمام دوران هم شناخته میشود. لاندا بسیار بامزه، جذاب و حتی مودب است اما زیر این نقاب هیولایی خونخوار پنهان شده که از کشتن فجیع آدمها لذت میبرد.
از دیگر شرورهای جذاب آثار تارانتینو میتوان به کلوین کندی، آقای بلوند و اوردل رابی اشاره کرد که به اندازهی نفرتانگیز بودنشان، باهوش و جذاب هم هستند.
۵- کمدی سیاه
یکی از علاقهمندیهای تارانتینو پرداختن به موضوعات سنگین و مهم است اما در همین گیر و دار هم دست از طنز منحصربهفردش برنمیدارد. همهی فیلمهای او یا کمدی سیاه هستند یا لحظات کمیکی دارند. به عبارت دیگر یکی از تخصصهای تارانتینو خنده گرفتن از مخاطب با مفاهیم واقعا تاریک و جدی است.
مثلا سکانس مرگ ماروین در پالپ فیکشن (که کمی پیش از خشونتش گفتیم) مثال خوبی از توانایی او در خلق لحظات به واقع خشونتبار، تکاندهنده و البته خندهدار است. به طوری که بعد از پایان فیلم این سوال مدام در سرتان میچرخد که «که اصلا چرا داشتم میخندیدم؟!»
به عنوان آخرین نمونه از کمدی سیاه مستتر در فیلمهای تارانتینو به سراغ سکانس درگیری کلیف روث و منسونها در روزی روزگاری هالیوود میرویم. دالتون (لئوناردو دی کاپریو) بیخبر از حمام خونی که به راه افتاده فقط به خاطر اینکه فکر میکند دزد به خانهاش زده با شعله افکنی مسخره، یکی از منسون ها را جزغاله میکند و ما به عنوان مخاطب در حالی که یک کشتار وحشیانه را تماشا میکنیم به این حجم از دیوانگی و سرخوش بودن دالتون میخندیم.
۴- مرگهای غیرمنتظره
مرگ همیشه بخش مهمی از فیلمهای تارانتینو است و اغلب بسیار غیرمنتظره به وقوع میپیوندد. در حقیقت به نظر میرسد تارانتینو از ایجاد شخصیتهای کلیدی در فیلمهایش لذت میبرد و به همان اندازه دوست دارد آنها را زودتر از چیزی که تصورش را میکنید، از بین ببرد.
تارانتینو در فیلم «سگهای انباری» (Reservoir Dogs) آقای بلوند را به عنوان یک شرور سینمایی تمامعیار معرفی میکند اما خیلی زود و کاملا غیرمنتظره از فیلم خارج میشود. یا ستوان هیکوکس (مایکل فاسبندر) در «حرامزادههای لعنتی» (Inglourious Basterds) این پتانسیل را دارد که قهرمان فیلم باشد اما اندکی پس از معرفی میمیرد. همچنین جان روث (کرت راسل) در «هشت نفرتانگیز» (The Hateful Eight) از نخستین شخصیتهای کلیدی است که خداحافظی میکند.
۳- ادای احترام به فیلمهای دیگر
کوئنتین تارانتینو از جمله فیلمسازانی است که اطلاعاتی وسیعی دربارهی تاریخ سینما دارد و در فیلمهایش از این دانش به بهترین شکل استفاده میکند. سبک فیلمسازی او کاملا منحصر به فرد است و امضای شخصی خودش را دارد اما در گوشه گوشهی آثارش میتوان ارجاعات سینمایی بسیار و ادای احترام به فیلمسازان محبوبش را دید؛ به همین دلیل هم یکی از کارگردانهای موردعلاقهی سینما دوستان است.
از جملهی این ارجاعات میتوان به اسامی رمز در سگهای انباری، صحنههای مبارزه در قسمت اول بیل را بکش و استفاده از موسیقیهای خاطرهانگیز برای خلق سکانسهای ماندگار در دنیای سینماییاش اشاره کرد.
۲- استفاده از ستارههای فراموششدهی سینما
از پالپ فیکشن به عنوان یک بازگشت عالی برای جان تراولتا یاد میشود. در حقیقت این فیلم نمونهی خوبی برای نشان دادن چگونگی نجات یک ستارهی بااستعداد از مسیر تاریکی بود که در آن قرار داشت. تارانتینو به استفاده از بازیگران معروف در آثارش علاقهی ویژهای دارد که البته به نوعی تضمینکنندهی فروش فیلم هستند. برای مثال در روزی روزگاری در هالیوود با انتخاب برد پیت و لئوناردو دی کاپریو نشان داد از پس ایجاد ترکیبهای کهکشانی به خوبی برمیآید.
اما یکی دیگر از تخصصهای او استفاده از بازیگران مستعد و فراموش شده و احیای دوران حرفهای آنها است؛ از جملهی آنهای میتوان به پم گریر و رابرت فورستر در جکی براون و دیوید کارادین در بیل را بکش اشاره کرد.
۱- سکانسهای طولانی گفتگو
فیلمهای تارانتینو مملو از خشونت و هیجان است اما همهی اینها دلیلی نمیشود که از نمایش سکانسهای طولانی گفتگو محور واهمه داشته باشد. او بخشی از زمان فیلم را به صحبتهای طولانی میان دو یا چند شخصیت اختصاص میدهد که اغلب از بهترین لحظات فیلم هستند. مثلا سکانس گفتگو دربارهی چیزبرگر در پالپ فیکشن که اتفاقا بسیار هم بانمک است مثال خوبی از این توانایی است.
یکی از تخصصهای تارانتینو به عنوان نویسنده میخکوب کردن مخاطب با استفاده از دیالوگ طولانی است. مثلا سکانس ابتدایی حرامزادههای لعنتی یکی از جذابترین لحظات سینمایی تمام دوران است یا سکانس رستوران در پالپ فیکشن به مخاطب اجازهی نفس کشیدن نمیدهد و به معنی واقعی سراپا گوش است تا از ماجرا سر درآورد.
منبع: screenrant
حاجی اون اصلیه که همه میدونن رو یادت رفت