۱۰ دیالوگ ماندگار فیلم «پالپ فیکشن»

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۰ دقیقه
دیالوگ‌های ماندگار پالپ فیکشن

با توجه به این که «پالپ فیکشن» -یا همان «داستان عامه‌پسند»- (Pulp Fiction) یکی از بهترین فیلم‌های دهه‌ی ۱۹۹۰ میلادی است و یکی از بهترین فیلمنامه‌های نوشته شده در تاریخ سینما را دارد، جای تعجب نیست که شامل دیالوگ‌های فوق‌العاده‌ای باشد. واقعاً، به نظر می‌رسد آن چه بیش از هرچیز باعث ماندگاری این فیلم با گذشت بیش از سه دهه شده، دیالوگ‌های ماندگار «پالپ فیکشن» باشد؛ چه این دیالوگ‌ها زمانی ادا شوند که شخصیت‌ها در حال فحاشی به یک‌دیگر هستند، چه زمانی بیان شوند که آن‌هاسعی دارند برای یک‌دیگر خط و نشان بکشند و چه مونولوگ‌هایی باشند که قصدشان آشنا کردن مخاطبان با شخصیت‌ها است. این فیلم توسط کوئنتین تارانتینو نوشته و کارگردانی شده است، اما باید توجه داشت که او یک همکار برای نوشتن «پالپ فیکشن» نیز داشت و باید نام راجر آوری را هم در کنار تارانتینو آورد و از او هم قدردای نمود. برخی از بهترین دیالوگ‌های فیلم در زیر رتبه‌بندی شده‌اند، اگرچه دو عذرخواهی از قبل لازم است؛ ۱. متاسفیم که همه‌ی دیالوگ‌ها نمی‌توانند این جا گنجانده شوند. ۲. متاسفیم بابت سانسور فحاشی‌ها. در «پتالپ فیکشن» داستان زندگی دو قاتل مافیایی، یک بوکسور، یک گانگستر و همسرش، و یک جفت دزد رستوران در چهار داستان از خشونت و رستگاری به هم می‌پیوندد.

۱۰. وینسنت وگا: «بهش میگن رویال با پنیر.»

دیالوگ‌های ماندگار «پالپ فیکشن»

«پالپ فیکشن» شامل چندین خط داستانی مختلف است که گاهی به طور غیرمنتظره‌ای به هم می‌پیوندند. غیرقابل پیش‌بینی بودن کل فیلم بیشتر با این واقعیت که رویدادها به ترتیب زمانی نیستند، نشان داده می‌شود. بسیاری از شخصیت‌های این فیلم خیلی باهوش نیستند و بدشانس هم هستند. آن‌ها مایل هستند درباره‌ی چیزهای جزئی صحبت کنند، حتی اگر در حال انجام کاری باشند که بیشتر مردم آن را جزئی نمی‌دانند؛ مانند رانندگی به مقصدی که ممکن است کسی در آن جا کشته شود. اگرچه این فعالیت ممکن است برای خیلی از مردم عجیب باشد، اما زندگی معمولی وینسنت وگا و جولز وینفیلد است که در یکی از صحنه‌های اولیه‌ی فیلم در راه بازیابی یک کیف با محتویات مهم در حال گفتگو درباره‌ی انواع مسایل غیرمهم نشان داده می‌شوند. بخشی از این گفتگو شامل تفاوت‌های فست فود در پاریس است و وینسنت توضیح می‌دهد که به دلیل سیستم اندازه‌گیری، یک کوارتر پوندر با پنیر در اروپا «رویال با پنیر» نامیده می‌شود. این نقل قول که جان تراولتا به زیبایی هرچه تمام‌تر آن را ادا می‌کند، یکی از دیالوگ‌های ماندگار «پالپ فیکشن» است.

۹. بوچ کولیج: «زد مرده، عزیزم. زد مرده.»

بروس ویلیس

بروس ویلیس ایفاکننده‌ی یکی از نقش‌های برجسته در «پالپ فیکشن» است. خط داستانی او حول وقایعی می‌چرخد که او در آن‌ها مارسلوس والاس را که جولز و وینسنت قبلاً برای او کار می‌کردند، پس از دیدن در خیابان دو بار با ماشین می‌زند. او و مارسلوس سپس درگیر ماجراهایی عجیب می‌شوند در نهایت بوچ با دزدیدن چاپر شخصیت منفی و کثیفی به نام زد پا به فرار می‌گذارد. وقتی که او به دنبال نامزدش می‌رود تا همراه او بگریزد، نامزدش از او می‌خواهد که توضیحی درباره‌ی این وسیله‌ی نقلیه‌ی جدید ارائه دهد و بوچ بعد از این که خاطر نشان می‌کند که این وسیله یک چاپر است و نه یک موتور سیکلت، می‌گوید که این چاپر برای زد است و او حالا قطعا مرده است چرا که مارسلوس او را زنده نخواهد گذاشت. ویلیس این دیالوگ که یکی از دیالوگ‌های ماندگار «پالپ فیکشن» است را به شکلی تاثیرگذار و در حالی که همچنان عجله دارد تا هرچه زودتر بگریزد بیان می‌کند و این تعجیل او باعث ماندگاری بیشتر این نقل قول می‌شود.

۸. جولز وینفیلد: «دوباره بگو چی. دوباره بگو چی. جرات داری دوباره بگو چی حرومزاده. یک بار دیگه بگو چی لعنتی!»

دیالوگ‌های ماندگار «پالپ فیکشن»

حتی اگر ساموئل ال. جکسون زمان کمتری روی پرد‌ی نقره‌ای نسبت به جان تراولتا داشته باشد، او هر صحنه‌ای که در آن حضور دارد را تسخیر می‌کند. وقتی جکسون در فیلم است، به راحتی می‌توان متقاعد شد که شخصیت او، جولز وینفیلد، اساساً شخصیت مرکزی «پالپ فیکشن» است. علاوه بر این، او تعداد زیادی از خطوط نمادین فیلم را ادا میکند که به یاد ماندنی هستند و همچنین به شکلی فراموش نشدنی توسط جکسون در بهترین حالت خود ارائه می‌شوند. جولز همچنین یک شخصیت جالب با یک قوس کمتر مورد توجه قرار گرفته شده است. داستان این شخصیت هر چه به پایان نزدیک می‌شود، او بیشتر متفکر می‌گردد. با این حال، قبل از پایان، او وحشی و ترسناک است و کل مکالمه‌ی «دوباره بگو چی» یکی از بهترین دیالوگ‌های ماندگار «پالپ فیکشن» است. این صحنه کمی پس از گفتگوی رویال با پنیر اتفاق می‌افتد.

۷. مارسلوس والاس: «صدای منو می‌شنوی، پسر دهاتی؟ کار من هنوز با تو تموم نشده‌. من به روش قرون وسطایی با تو رفتار خواهم کرد.»

مارسلوس

همانطور که قبلاً ذکر شد، حضور مارسلوس والاس در سراسر فیلم احساس می‌شود حتی وقتی که او روی صفحه نیست. در واقع، در خطوط داستانی متمرکز بر کیف و شب میا در شهر و اوردوز او، مارسلوس به ندرت دیده می‌شود. او فقط در خط داستانی‌ای که شامل دو بار زدن بوچ به او است، زمان قابل توجهی روی صفحه دارد. هرچه نباشد این قضیه برای مارسلوس شخصی است. به لطف اجرای درخشان بازیگر این نقش، مارسلوس موفق می‌شود ذهن مخاطبان را درگیر کند. انتقام او از زد، کسی که مرده است، نسبتاً خشونت‌آمیز است و با توجه به آن چه دیده می‌شود، کاملاً وحشتناک. انتقامی که زد در بسیاری از جهات سزاوار آن بود، اگرچه احتمالاً بهتر است که ما در مارسلوس را در حال رفتار قرون وسطایی با او نبینیم. چنین عملی شامل یک جفت انبر و یک مشعل نیز می‌شود. ابزار دوم، همانطور که اکنون می‌دانیم، دقیقاً یک آیتم قرون وسطایی نیست، اما پرسیدن یا نکته‌گیری از مارسلوس والاس فقط درخواست دردسر است، بنابراین بهتر است آن را نادیده بگیریم.

۶. کاپیتان کونز: «پنج سال طولانی او این ساعت را در باسنش نگه داشت. سپس وقتی از دیسانتری مرد، ساعت را به من داد. من این قطعه‌ی فلزی ناراحت‌کننده را به مدت دو سال در باسنم پنهان کردم. سپس، پس از هفت سال، به خانه و نزد خانواده‌ام فرستاده شدم و اکنون، مرد کوچک، من این ساعت را به تو می‌دهم.»

دیالوگ‌های ماندگار «پالپ فیکشن»

کریستوفر واکن به خاطر دزدیدن صحنه‌ها و یک بازیگر پشتیبان بسیار به یاد ماندنی بودن در بسیاری از فیلم‌ها شهرت دارد و «پالپ فیکشن» احتمالاً بهترین مثال از او در این زمینه است. او نقش مردی به نام کاپیتان کونز را بازی می‌کند که وقتی بوچ کودک است، به او مراجعه می‌کند و یک ساعت طلایی که قبلاً متعلق به پدر بوچ بود و در جنگ ویتنام کشته شده را به او می‌دهد. تصور هر بازیگر دیگری در حال گفتن مونولوگ مضحک و باورنکردنی‌ای که واکن در اینجا می‌گوید، سخت است. این نقل قول که یکی از دیالوگ‌های ماندگار «پالپ فیکشن» است به طور جدی شروع می‌شود و سپس به سمت مضحک شدن پیش می‌رود. وقتی که داستان کونز به چگونگی پنهان شدن ساعت از دشمنان در ویتنام می‌پردازد، این دیالوگ تبدیل به یک طنز خالص می‌شود که مطمئناً خنده‌دار است. «پالپ فکشن» از این نوع طنز در صحنه‌های دیگر نیز دوری نمی‌کند؛ وینسنت زیاد به توالت می‌رود. تبادل این دیالوگ‌ها نشان می‌دهد که چرا بوچ خود را در چنین خطری قرار می‌دهد تا ساعت را پس از خراب کردن مارسلوس بازیابی کند.

۵. جولز وینفیلد: «خب، من یه حرومزاده‌ی قارچ‌ابری‌ام حرومزاده!»

وینسنت

هیچ‌کس به اندازه‌ی ساموئل ال. جکسون نمی‌تواند به این خوبی فحش بدهد. در یکی از صحنه‌های پایانی «پالپ فیکشن»، او ثابت می‌کند که می‌تواند به شکلی بی‌نظیر دو بار پشت سر هم بگوید «حرومزاده». ابتدا، او مشخص می‌کند که خودش یک حرومزاده‌ی قارچ‌ابری است و سپس بلافاصله وینسنت را به عنوان یک حرومزاده خطاب می‌کند تا نکته خود را بیشتر تأکید کند. جکسون واقعاً این کار را به خوبی انجام می‌دهد. جولز در این صحنه با توجه به وضعیتی که او و وینسنت در آن قرار دارند که شامل تمیز کردن یک ماشین در مدت زمان بسیار کوتاه است، به طور قابل درکی عصبانی شده. ماشین مذکور به دلیل عدم کنترل وینسنت بر اسلحه‌اش کثیف شده است و کثیفی مذکور مقدار زیادی مغز و خون متعلق به ماروین می‌باشد که اکنون مرده است. ماروین یکی از جوان‌هایداخل آپارتمان بود و کمی بعد ازاین فاجعه خوشبختانه با کمک زیادی از سمت ولف جولز و وینستنت توانستند بقایای او را از ماشینشان پاک کنند.

۴. وینستون ولف: «سی دقیقه فاصله دارد. من ده دقیقه دیگر آنجا خواهم بود.»

دیالوگ‌های ماندگار «پالپ فیکشن»

ولف یک لقب است که به وینستون ولف هاروی کایتل داده شده است؛ یک تعمیرکار فوق‌العاده خونسرد، آرام و جمع‌وجور که وینسنت و جولز را از مشکلی که وینسنت آن‌ها را در آن قرار داده بود، بیرون می‌آورد. کایتل اساساً برای بازی در نقش گانگسترها و جنایتکاران شیک متولد شده است  در این فیلم ایفاکننده‌ی نقش وینستون ولف است؛ یک همکار مورد اعتماد مارسلوس است که فقط به موقعیت‌هایی فرستاده می‌شود که نیاز به اسلحه‌های بزرگ دارند. ولف در کار خود آن قدر خوب است که می‌تواند به راحتی در لس‌آنجلس شلوغ و پر ترافیک حرکت کند. او اشاره می‌کند که حتی اگر آدرس وینسنت و جولز سی دقیقه فاصله داشته باشد، او هنوز هم می‌تواند در ده دقیقه آنجا باشد. این در واقع نحوه معرفی او است. در نهایت او با یک دیالوگ فوق‌العاده که آن هم یکی از دیالوگ‌های ماندگار «پالپ فیکشن» است، از فیلم خارج می‌شود: «فقط به این دلیل که شما یک شخصیت هستید به این معنا نیست که شما شخصیت دارید.»

۳. وینسنت وگا: «تو می‌ری بیرون و می‌گی: «شب بخیر، من یک شب بسیار دلپذیر داشتم.» از در می‌ری بیرون، میری خونه و خودتو تخلیه می‌کنی و این تمام کاریه که می‌کنی.»

وینسنت وگا

وینسنت شخصیتی است که بیشترین زمان روی صفحه را در «پالپ فیکشن» دارد، حتی اگر به طوری بحث‌برانگیز، مارسلوس والاس شخصیت مرکزی باشد. هر یک از خطوط داستانی اصلی این فیلم حول شخصیت‌هایی می‌چرخد که یا به مارسلوس کمک می‌کنند یا با او دشمن هستند و وینسنت در هر یک از آن‌ها نقش دارد؛ از جمله بخشی از «پالپ فیکشن» که همسر مارسلوس، میا، می‌خواهد شبی در شهر باشد در حالی که مارسلوس دور است و از وینسنت خواسته می‌شود که او را بیرون ببرد. جان تراولتا در به تصویر کشیدن وینسنت به عنوان یک بازنده می‌درخشد و در حالی که حماقت شخصیت به طرق مختلف منتقل می‌شود، هرگز به اندازه‌ی زمانی که وینسنت در آینه حمام با خودش صحبت می‌کند، مختصر نیست. این خنده‌دار است، اما وقتی میا هروئین وینسنت را در جیب کت او پیدا می‌کند، آن را با کوکائین اشتباه می‌گیرد و سپس اوردوز می‌کند و به طور طبیعی یک سری از وقایع آشفته را به راه می‌اندازد که شرایط را تنش‌آمیز می‌کند. این قطعاً تنها باری نیست که در فیلم اتفاقی دراماتیک در حالی که وینسنت در حمام است، رخ می‌دهد.

۲. میا والاس: «من باور دارم که مارسلوس والاس، شوهرم، رئیس تو، به تو گفته که من را بیرون ببری و هر کاری که خواستم انجام بدی. حالا من می‌خوام برقصم، می‌خوام برنده بشم. من اون جام رو می‌خوام، پس خوب برقص.»

دیالوگ‌های ماندگار «پالپ فیکشن»

قبل از اوردوز مواد مخدر مذکور، میا و وینسنت در واقع یک شب خوب در یکی از صحنه‌های نمادین «پالپ فیکشن» را از سر می‌گذرانند؛ البته باید گفت که تقریباً هر صحنه‌ای در این فیلم نمادین است. آن‌ها به یک رستوران با تم دهه‌ی ۱۹۵۰ می‌روند و در یک مسابقه‌ی رقص شرکت می‌کنند که ظاهراً در آن برنده می‌شوند. کلمه‌ی ظاهراً مناسب است، زیرا نظریه‌هایی وجود دارد که ممکن است آن‌ها مسابقه را باخته باشند و فقط برای تفریح جام را دزدیده باشند. چیزی که غیرقابل انکار است این است که میا جام را به هر قیمتی می‌خواهد و با توجه به این که او به رئیس قدرتمند وینسنت متصل است، می‌تواند او را متقاعد کند که در مسابقه شرکت نماید. صادقانه بگویم، اگر اوما تورمن از کسی بخواهد که می‌خواهد برقصد، می‌خواهد برنده شود، و اون جام را می‌خواهد، آیا کسی واقعاً می‌تواند درخواست او را رد کند؟

۱. جولز وینفیلد: «حقیقت این است که شما ضعیف هستید و من ظلم مردان شرورم. اما من تلاش می‌کنم، رینگو. من واقعاً تلاش می‌کنم که چوپان باشم.»

جولز

انتخاب بهترین نقل قول از «پالپ فیکشن» سخت است، اما احتمالاً بهترین آن‌ها یکی از نقل قول‌های موجود در صحنه‌ی پایانی فیلم است که شامل جولز و وینسنت، بیشتر جولز، است زمانی که این دو خلافکار از سرقت از یک رستوران جلوگیری می‌کنند. بهترین بخش این صحنه شامل جولز است که درباره‌ی یک نقل قول عالی دیگر از اوایل فیلم، مونولوگ حزقیال ۲۵:۱۷، که با شور و شوق قبل از کشتن یک مرد می‌گوید، تأمل می‌کند. او اعتراف می‌کند که قبلاً این کار را انجام داده است، اما سپس بیان می‌کند که چگونه پس از یک مورد مداخله‌ی الهی آشکار، هنگامی که کسی سعی می‌کند به جولز و وینسنت شلیک کند، اما تمام گلوله‌های او از دست می‌رود، شروع به زیر سوال بردن راه‌های جنایی خود کرده است. او بدون کشتن او یا شریک جرمش، رینگو، یکی از دزدان، را آرام می‌کند، در حالی که تمایل خود را برای خروج از زندگی جنایی بیان می‌دارد. با توجه به این که جولز در خط داستانی بوچ که پس از خط داستانی کیف اتفاق می‌افتد، نقشی ندارد. ممکن است همه‌ی این‌ها روی کاغذ به نظر دیالوگ‌هایی پرمدعا بیاید، اما به خوبی اجرا شده‌اند.

منبع: collider



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما