چگونه پذیرفتن مرگ میتواند منشا تحولی شگرف در زندگی شما باشد؟
مواجههی روانی انسان با مرگ (Mortality Salience) میتواند یک تجربهی مثبت و رهاییبخش باشد.
در واقع همهی ما باید در نقطهای از مسیر زندگیمان با آن روبرو شویم. رویدادی که عظمتش میتواند همهی مسائل دیگری که در زندگی ما وجود دارد را بیاهمیت جلوه دهد؛ مرگ، پایان وجودی ما، خروج ما از دنیایی که میشناختیم.
حقیقت این است که همهی ما در یک ساختار فرهنگی مشترک زندگی میکنیم که مرگ را انکار میکند. به ما آموختهاند که مرگ چیزی است که باید از آن اجتناب کنیم و سعی کنیم آن را فراموش کنیم. اگر ما شروع به تفکر در مورد مرگ خودمان بکنیم، حتی روانپزشکان و متخصصان هم به ما میگویند که افسرده و مضطرب به نظر میرسیم و نیاز به درمان داریم، البته شکی نیست که اغلب همینطور است.
اگر علت مرگ را برای دانشمندان صرفاً به عنوان یک پرسش بیپاسخ در نظر بگیریم (ما هنوز دقیقاً نمیدانیم که چرا بدن انسان تصمیم میگیرد بمیرد)، روانشناسی مرگ را میتوانیم به عنوان بزرگترین معمای بشریت در رابطه با مرگ در نظر بگیریم. در واقع همیشه این دیگران هستند که میمیرند، نه ما، یا حداقل اکثر ما دوست داریم که اینچنین فکر کنیم.
در این مقاله از دیجیکالا مگ، فرایند رویارویی و مواجههی انسان با مرگ را از ابعاد مختلف روانشناختی و وجودی مورد بررسی قرار میدهیم و اثرات مختلف مثبت و منفی این پدیده را باهم بررسی میکنیم. با ما همراه باشید.
دشواری پذیرش مرگ برای انسان، در واقع یک مکانیسم بقا است
دشواری انسان در پذیرش مرگ خودش در واقع نوعی مکانیسم بقا برای جلوگیری از وقوع این رخداد است. با این حال، انکار و عدم پذیرش مرگ بیشتر از اینکه یک انگیزه بیولوژیکی صرف باشد، به نظر میرسد یک وضعیت روانشناختی است که ریشه در نظریات فروید دارد.
بشر امروزی اندیشیدن به مرگ را به هر طریق ممکن سرکوب میکند.
در واقع ترس ما از این پدیده آنقدر زیاد است که ناخواسته آن را جایی در اعماق ناخودآگاهمان مدفون کردهایم. مجازیسازی مفهوم مرگ از طریق سرگرمیهای مبتنی بر خشونت (که محبوبیت زیادی هم دارند) به ما کمک میکند تا فاصلهی مناسب خودمان را از آن حفظ کنیم. در حقیقت ما از یک نسخهی مجازی فوقالعاده که خطری هم برای ما به دنبال ندارد بهعنوان یک جایگزین مطمئن برای رویارویی و برخورد با مرگ واقعی استفاده میکنیم.
رویارویی انسان با مرگ
به طور کلی، وقتی صحبت از مرگ به میان میآید، همهی ما دچار یک حالت روان رنجوری میشویم که اغلب با علائم کلاسیک مربوط به این اختلال (مانند اضطراب، افسردگی، هیپوکندری) همراه است. علاوه بر مسائل پیچیدهی روانشناختی، موارد دیگری نیز وجود دارد که برخورد انسان را با پدیدهی مرگ پیچیدهتر میکنند.
در واقع به لحاظ آماری سه دلیل اصلی مرگ شامل بیماریهای قلبی، سرطان و سکتهی مغزی است.
همهی ما عموماً در مورد آنچه که احتمال دارد منجر به مرگ ما شود، هر روز اطلاعات نادرست بیشتری دریافت میکنیم، به عنوان مثال ما ترس از اتفاقات دراماتیک (سقوط هواپیما، اقدامات تروریستی و…) را بیش از حد محتمل در نظر میگیریم و از آنها میترسیم ولی رخدادهای متداول و معمولی که علت اصلی بیشتر مرگومیرها را شامل میشوند دست کم میگیریم (مثل بیماریهای مزمن، تصادفات رانندگی یا حتی افتادن از پلههای خانه).
انسان امروزی به طرزی باورنکردنی در مورد پیش پا افتادهترین مسائل اطلاعات و آگاهی دارد. مثلاً اینکه کدام یک از افراد مشهور با چه کسی نامزد کرد، جدیدترین مدل گوشی آیفون در چه تاریخ و چه ساعتی رونمایی و عرضه میشود یا اینکه گزینهی محتمل بعدی برای بر عهده گرفتن مربیگری تیم فوتبال محبوبمان در آیندهی نزدیک چه کسی میتواند باشد، اما در مورد اینکه چه زمانی و به چه شکل خواهیم مرد، اطلاعات کمی در اختیار داریم یا اصلاً چیزی در این رابطه نمیدانیم.
اینکه مرگ یک معمای علمی و روانشناختی است قابل درک است، اما در واقع این شکستهای خود ما در زمینهی مرگ است که بیشتر نگرانکننده است. بررسیها نشان میدهد که در جهان امروزی ما مرگ خوب و راحتی را تجربه نمیکنیم. تمرکز بیش از حد ما روی مفهوم زندگی باعث شده است که مرگ در دایرهی اولویتهای شناختی ما قرار نگیرد، چیزی که همهی ما در قبال آن مقصر هستیم.
فقدان آموزش پزشکان در زمینهی مرگ و تعهد آنها به حفظ زندگی به هر قیمتی، ماهیت نهادی پزشکی مدرن و صنعت تشییع جنازه، ناراحتی حتی خود رهبران مذهبی از به پایان رسیدن زندگی و عدم تمایل خانوادهها به از دست دادن عزیزانشان تنها برخی از دلایلی است که مواجهه با مرگ را در جهان امروزی برای ما بسیار دشوار میکند.
با این حال به عنوان مهمترین عامل مشکلساز در مواجهه با مرگ میتوان به این مورد اشاره کرد که مرگ تقریباً با تمام ارزشهای جهان مدرن، مانند جوانی، زیبایی، پیشرفت، موفقیت، پیروزی، خوشبینی و استقلال در تضاد است.
مخالفت ذاتی بشر با پدیدهی مرگ در اوایل قرن بیستم بیش از هر زمان دیگری شروع به آشکارتر شدن کرد، زمانی که شاخکهای مدرنیسم در همه ابعاد زندگی روزمره نفوذ پیدا کرد. این دوره در حقیقت آغاز عصری سکولارتر بود که معطوف به لذت بردن از زندگی بود و جای قضاوت الهی را با آزادیهای فردی و اجتماعی پر میکرد، عصری که بیزاری از مرگ را به هر طریق ممکن تبلیغ و اشاعه میکرد.
ابزارها و تکنیکهای پزشکی مدرن، کشف آنتیبیوتیکها، واکسنها، انواع جدید جراحی، پیوندها و البته ابزارآلات مختلف به بشر این امکان را میداد که مرگ را تا حدودی کنار بگذارد یا بهطور دقیقتر آن را به تأخیر بیندازد و از موهبت زندگی لذت ببرد. برخی از دانشمندان و مورخان تا آنجا پیش رفتند که گفتند ما در قرن بیستم بر مرگ «غلبه کردیم.» یک اعلام پیروزی زودهنگام که البته شاید در آینده دستیابی به آن برای بشر محقق شود.
مرگ از منظر روانشناسی
در روانشناسی، نظریهی مدیریت وحشت بخش بزرگی از تمام رفتارهای انسانی را ناشی از ترس ناخودآگاه از مرگ میداند. این ترس برای انسان یک اضطراب و ناراحتی اساسی ایجاد میکند که غالباً سعی میکنیم با رفتارهایی مانند تلاش برای رسیدن به شهرت و پیدا کردن یک هویت اجتماعی یا حتی دفاع قوی از ارزشهای فرهنگ خود، آن را کم اثر و خنثی کنیم.
در واقع ما از مواجههی با مرگ احساس خطر میکنیم و به همین خاطر با کسب امنیت از طریق یافتن معنایی در زندگیمان، از خودمان در برابر مفهوم مرگ و نیستی، دفاع میکنیم. به عنوان مثال، مطالعات نشان میدهد که وقتی مردم دربارهی مرگ خودآگاهی بیشتری کسب میکنند، تمایل بیشتری به ملی گرایی و قبیلهگرایی پیدا میکنند و رویکردی مادیگرایانه را در باقیماندهی زندگی خود پیش میگیرند.
با این حال، این مسئله همیشه هم صادق نیست. در واقع، شواهد زیادی نیز وجود دارد که نشان میدهد آگاهی از مرگ میتواند تأثیر مثبت قدرتمندی روی انسان داشته باشد و تغییراتی اساسی در نگرش و دیدگاههای او ایجاد کند. مثل افرادی که تجربهی نزدیک به مرگ داشتهاند یا پس از مرگ دوباره به زندگی بازگشتهاند.
اثرات دگرگونکنندهی رویارویی انسان با مرگ
افرادی که تجارب نزدیک به مرگ را در زندگی خود تجربه کردهاند، مدعیاند که تواناییهای جدیدی را برای تجربهی زندگی کردن در زمان حال کسب کردهاند. مواجهه با مرگ به آنها آموخته که آینده و گذشته بیاهمیت است و زندگی فقط در لحظه حال اتفاق میافتد. آنها معمولاً نگرشی عمیقاً مبتنی بر شکرگزاری و قدردانی دارند، در واقع احساس قدردانی نسبت به جنبههایی از زندگی خود که قبلاً آنها را بدیهی میدانستند.
آنها غالباً از دوستان و خانواده خود سپاسگزارند، از اینکه فقط زنده هستند نیز سپاسگزارند، از اینکه میتوانند دنیای اطراف خود را بهتر درک و تجربه کنند. جهان همچنین برای آنها مکان واقعیتری میشود. چیزهایی که قبلاً هرگز به آنها توجه نکرده بودند به طرز چشمگیری برای آنها زنده و زیبا میشود.
نگرانیها و اضطرابهایی که قبلاً آنها را تحت فشار قرار میداد، به عنوان مثال، نگرانی در مورد دوست داشته شدن از طرف دیگران، عدم موفقیت در حرفهی خود یا رویدادهای گذشته که باعث خجالت آنها میشد دیگر مهم به نظر نمیرسیدند.
در واقع یک نگرش «من»محور و مادیگرایانه به یک نوعدوستی کمتر خودخواهانه تبدیل میشود. همچنین این افراد احساس رها شدن را تجربه میکردند، رهایی از ترس، از جاهطلبیها، از وابستگی به مادیات یا حتی موقعیت اجتماعی و شغلی.
نگرانی در مورد آینده یا پشیمانی از گذشته اتلاف وقت محض است. البته نمیتوان همه را به مرگ قریبالوقوع تهدید کرد، تا به این مسئله توجه کنند. اما به گفتهی خیلی از افرادی که در نقطهای از زندگی با مرگ اجتنابناپذیر خود مواجه شدهاند، این تجربه واقعاً فوقالعاده است.
به این خاطر که به شما احساس زنده بودن میدهد. به واسطهی چنین تجربهای وقتی که در خیابان قدم میزنید واقعاً احساس زنده بودن میکنید. هر چیز کوچکی که میبینید زیبا است، هر نسیم سردی که به صورتتان میوزد، هر منظرهای که در جاده میبینید؛ آن وقت است که با خودتان فکر میکنید «من زندهام، من واقعاً زندهام.»
مواجهه با مرگ و پذیرش فانی بودن انسان
چرا آگاهی از مرگ و مواجه شدن با آن برای برخی افراد تأثیرات مثبت دارد، اما برخی دیگر نه؟ این مسئله تا حد زیادی به شدت مواجهه ما با مرگ بستگی دارد. اضطراب معمولاً زمانی اتفاق میافتد که ما به طور منفعلانه از مرگ خود آگاه باشیم، اما به جای اینکه واقعاً با آن روبرو شویم، به شیوهای مبهم و گنگ درباره آن فکر و خیالپردازی کنیم.
مطمئناً تفاوت مهمی بین آگاهی از مرگ به عنوان یک مفهوم و مواجهه شدن با آن به عنوان یک واقعیت قریبالوقوع وجود دارد. وقتی به طور فعال و مستقیم با مرگ روبرو میشویم، این احتمال وجود دارد که از سطح اضطراب و ناامنی فراتر برویم و پتانسیل تحولآفرین آن را تجربه کنیم.
پذیرش ذهنی فرد نیز مهم است. اگر در برابر مرگ مقاومت کنیم، با اجتنابناپذیری آن مبارزه کنیم، زندگی خود را رها نکنیم، و نسبت به همه چیزهایی که از دست میدهیم و پشت سر میگذاریم احساس تلخی داشته باشیم، احتمال اینکه اثرات مثبت بالقوه آن را تجربه کنیم بسیار کمتر است.
با این حال، مهمتر از همه این است که باید برای همهی انسانها این مسئله امکانپذیر باشد که از تأثیرات مثبت و دگرگونکنندهی مرگ بدون اینکه واقعاً با مرگ قریبالوقوع خود مواجه شوند، بهره ببرند.
بسیار مهم است که همهی ما در تلاشی آگاهانه فانی بودن حیات دنیویمان را به خود یادآوری کنیم. در واقع بهتر است چند دقیقه از هر روز را صرف فکر کردن به مرگ خود کنیم و به این فکر کنیم که ما فقط برای مدت معینی در این سیاره هستیم و اینکه مرگ میتواند هر لحظه سراغ ما بیاید.
این تمرین ممکن است برای برخی افراد رفتاری بیمارگونه به نظر برسد، اما در واقع فقط رویارویی با واقعیت است. حقیقت این است که همهی ما در موقعیتی مشابه به یک بیمار سرطانی قرار داریم که به او گفته شده تنها مدت معینی از زندگی او باقی مانده است، تنها با این تفاوت که ما نمیدانیم چه مقدار زمان از زندگی ما باقی مانده است به همراه این احتمال که بیشتر ما زمان بیشتری نسبت به بیمار سرطانی در اختیار داریم.
نکتهی پایانی
مرگ همیشه وجود دارد و قدرت متحولکنندهی آن همیشه در دسترس ماست، البته به شرطی که شجاعت رویارویی با آن را داشته باشیم. آگاه شدن از فناپذیری خودمان میتواند تجربهای رهاییبخش و بیدارکننده باشد که بر خلاف تصور عموم میتواند ما را تشویق کند که برای اولین بار یک زندگی واقعی و کامل را تجربه کنیم.
منبع: Psychology Today, Psychology Today
سلام
مطلب بسیار جالب و ارزشمندی بود. تا به حال با این دیدگاه مطلبی در مورد مرگ نه دیده و نه شنیده بودم.
ممنون از زحمات شما
چقدر قشنگ بود 🙂
مرسی
در برابر این جمله یک عبارت وجود دارد: کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ
یعنی حتی با انتقال مغز، حافظه یا روح به بدن دیگه هم قابل انجام نیست.