۱۰ قهرمان مشهور انیمیشنها که رفتارهای انتقادبرانگیز داشتند
اکثر قهرمانان آثار انیمیشنی کاستیهایی دارند و همین ضعفها است که به آنها عمق میبخشد اما گاهی با یک قهرمان مسئلهدار روبهرو میشویم که ضعفهایش باعث میشود بهعنوان یک شخصیت مثبت زیرسوال برود.
برخی اوقات با یک قهرمان ملاقات میکنیم که رفتارهای سوالبرانگیزی دارد، دیگران را در معرض خطر قرار میدهد یا خودخواهانه رفتار میکند. بدیهی است که در ادامهی قصه شاهد تغییر این رفتارها باشیم، قهرمان مذکور متحول شود یا اشتباهات خود را جبران کند اما مشکل این است که گاهی چنین رفتارهایی، پیام مثبتی به کودکان مخابره نمیکنند. شاید آنها در نهایت لباس یک فرد پیروز را بر تن کنند اما بعضی از رویدادهایی که رقم میزنند، الهامبخشِ کسی نخواهد شد.
- ۱۰ شخصیت سریالهای انیمیشنی که الگوی مناسبی برای بچهها نیستند
- ۱۰ شخصیت محبوب انیمیشنهای پیکسار که هیچکس باورشان نداشت
- ۱۰ شخصیت نابالغ انیمیشنهای پیکسار از بدترین تا بهترین
۱۰- داستانِ علاءالدین مبتنی بر دروغ بود
اینکه عدهای علاءالدین را یک قهرمان دوستداشتنی نمیدانند، دلیل واضحی دارد: خط داستانی او کاملا مبتنی بر دروغ است. علاءالدین یک «موش خیابانی» است که آیندهی خوبی هم در انتظارش نیست اما از غول چراغ جادو استفاده میکند تا خود را در نگاه پرنسس جاسمین، جذاب جلوه دهد. با اینکه نقشهاش جواب نمیدهد اما همین نقشهچینیها است که در نهایت باعث میشود جاسمین او را بپذیرد.
به دلیل زندگی سخت و پرچالشی که داشته است، میتوان با علاءالدین همذاتپنداری کرد اما او بیتردید یک قهرمان مسئلهدار است. این انیمیشن (۱۹۹۲) هم در مجموع پیامهای چندان مثبتی ندارد و در حقیقت به کودکان میگوید که با دروغگویی میتوانید به اهداف خود برسید! علاءالدین در نهایت بهواسطهی صداقت به خواستههایش میرسد اما تمرکز فیلم روی دروغگویی و دسیسهچینی بهوضوح مشخص است.
۹- آریل قلمروی پدرش را در خطر نابودی قرار داد
آریلِ «پری دریایی کوچولو» (۱۹۸۹) یکی از محبوبترین پرنسسهای دیزنی است اما او را باید یکی از جنجالیترین پرنسسها هم توصیف کرد. پری دریایی کوچولو فیلم محبوب دوران کودکی بسیاری از ما است اما اگر آن را دوباره تماشا کنید، ضعفهایش در کانون توجه قرار میگیرد، ماهیت مسئلهدار داستان نمایان میشود و با سوالهای بیجوابی روبهرو میشوید.
آریل نابخردانه هشدارهای پدر (پادشاه تریتون) دربارهی ممنوعیت ارتباط با انسانها را نادیده میگیرد و البته باور دارد که میتواند جادوگر دریا، اورسولا را فریب دهد و خود را باهوشتر از او میداند. دخترک حاضر میشود با اورسولا یک قرارداد خطرناک ببندد تا به انسان تبدیل شود و عشقِ شاهزاده اریک را بهدست بیاورد. با این عهد مخاطرهامیز ، آریل به اورسولا این شانس را میدهد تا بر پادشاه تریتون (فرمانروای آتلانتیکا) کنترل داشته باشد و بتواند نیزهی سهشاخه را تصاحب کند. در نگاه اول به نظر میرسد که داستان دربارهی عشق واقعی است اما پری دریایی کوچولو – به غلط – این ایده را در ذهن مخاطب میکارد که تصمیمهای اشتباه و ترسناک او در مسیر رسیدن به عشق، ارزشش را داشته است.
۸- شهرت و معروفیت، هرکول را کور کرده بود
به این شخصیت کلاسیک محبوب دیزنی هم ایراد وارد است. هرکول برای اینکه ثابت کند یک قهرمان است و به پدرش در الیمپوس ملحق شود، مسیر پرفرازونشیبی را طی میکند اما پیش از آن، او از این جهت شکست میخورد که اجازه میدهد شهرتِ ناشی از دلاوری، وجودش را تسخیر کند و به خودشیفتگی دچار شود.
با اینکه هرکول، مِگ و همچنین الیمپوس را از دستان تایتانها نجات میدهد اما هرگز متوجه این قضیه نمیشود که از چه زاویهی دید غلطی به مقولهی قهرمان مینگرد. در دنیای سینما و انیمیشن، قهرمانهای متعددی را پیدا میکنید که متکبر و مغرور هستند اما متوجه اشتباه خود میشوند و به رستگاری میرسند. هرکول اما به شما میگوید که تکبر و خودبزرگبینی نه تنها بد نیست بلکه موثر است!
۷- جک اسکلینگتون، بابانوئل را ربود!
در «کابوس پیش از کریسمس» (۱۹۹۳)، جک اسکلینگتون اغلب قهرمان داستان در نظر گرفته میشود، با این حال، از جهاتی میتوانیم او را یک شخصیت منفی هم در نظر بگیریم. جک که پادشاه کدوتنبلهای ترسناک شهر است، به دلیل خستگی از هالووین و برای متحول کردن کریسمس، بابانوئل را میرباید، خود را جایگزین وی میکند و عید را به هم میریزد.
او در ادامه قهرمانانه ظاهر میشود، بابانوئل را نجات میدهد و اشتباه خود را تصحیح میکند؛ او همچنین متوجه میشود که عاشق هالووین است و نمیخواهد زندگیاش را تغییر دهد. جک اسکلینگتون با درست کردن همهی خرابیهایی که به بار آورده بود، به شما ثابت میکند که آدم خوبی است اما نباید فراموش کرد که زنجیره رویدادهای بدی که رخ میدهد، همگی نتیجهی اعمال و تصمیمات نادرست او است.
۶- چارلی یک قهرمان خودخواه است
«همهی سگها به بهشت میروند» (۱۹۹۶) مضمون بهشدت سیاهی دارد. در آغاز میبینیم که چارلی پس از مرگ، توسط یک فرشته احیا شده است و به او هشدار داده میشود که اگر دوباره بمیرد، به جهنم خواهد رفت. او به زندگی بازمیگردد و سفری را برای انتقام آغاز میکند. مشکل اما این است که چارلی در مسیر انتقام از کارفیس، دوستش ایچی و دختر کوچکی به نام آن-ماری را به خطر میاندازد.
(خطر اسپویل) با اینکه چارلی دوباره میمیرد اما در پایان برای نجات جان آن-ماری به بهشت میرود. با این حال، نمیتوان از کنار این حقیقت عبور کرد که چارلی با اهداف خودخواهانهاش، عامل اصلی به خطر افتادن جان دخترک بود. چارلی بیگمان یک قهرمان قابل احترام است اما پیش از آنکه به این درجه برسد، او را باید یک قهرمان مسئلهدار بدانیم که به سیم آخر زده است و با جان دیگران بازی میکند.
۵- امپراتور کوزکو به یک تلنگر نیاز داشت
با اینکه تمرکز «زندگی جدید امپراتور» (۲۰۰۰) روی کوزکو قرار دارد اما او یک شخصیت اصلی دوستداشتنی نیست، چیزی که کمتر در آثار انیمیشنی به چشم میخورد. کوزکو میخواهد یک روستا را از بین ببرد تا برای خود کاخ بسازد و اهمیتی به دیگران نمیدهد. هنگامی که مشاور سابقش، یزما تصمیم میگیرد او را به قتل برساند، کوزکو تصادفا به لاما تبدیل میشود اما آیا میتوان از یزما برای این سوءقصد انتقاد کرد؟
در پایان، کوزکو همانند یک قهرمان جلوه میکند که اشتباهات خود را جبران و به مردمش خوبی کرده است. اگرچه او را به چشم یک قهرمان میبینیم اما کوزکو یک عنصر نجاتبخش نیست. در عوض، این پاچا (رهبر روستا)، خانوادهاش و کرونک هستند که امپراتور را نجات میدهند و آنها را باید قهرمانان اصلی بدانیم.
۴- وودی یک عروسک آسیبپذیر بود که احساس ضعف میکرد
اهمیت «داستان اسباببازی» بر کسی پوشیده نیست و آن را میتوانیم یکی از بهترین سهگانههای انیمیشنی تاریخ توصیف کنیم. در همهی قسمتها، وودی رهبر اسباببازیها در نظر گرفته میشود و همان کسی که مشکلات را حل میکند اما از یاد نبریم که او در قسمت اول (۱۹۹۵) یک قهرمان مسئلهدار بود.
در اولین داستان اسباببازی، وودی تلاش میکند تا از شر باز خلاص شود و به همین دلیل، خود و باز را به خطر میاندازد. این دو اسباببازی در نهایت متحد میشوند تا به ماشین اسبابکشی برسند اما این حسادت وودی نسبت به اسباببازی جدید (و اینکه نسبت به جایگاه خود احساس خطر کرد) بود که کشمکشها را آغاز کرد. جالب است بدانید که وودی در نسخهی اولیهی این انیمیشن، شخصیت به مراتب بدتری بود، یک اسباببازی ظالم که دیگران را آزار میدهد. جفری کاتزنبرگ (رئیس بخش فیلمسازی دیزنی در آن دوران) خیلیزود متوجه شد که این نسخه به یک فاجعه تبدیل خواهد شد و تولید آن را متوقف کرد. در نهایت اما استودیوی پیکسار با تغییر قصه و متحول کردن شخصیت وودی، یک شانس دوباره از دیزنی دریافت کرد.
۳- سیمبا در ابتدا به گرسنگیکشیدن دیگران اهمیتی نداد
در «شیرشاه» (۱۹۹۴)، اسکار، پادشاه موفاسا را به قتل میرساند و سپس طوری با برادرزادهاش سیمبا رفتار میکنند که گویی او مقصر این اتفاق است، در نتیجه سیمبا خانوادهاش را رها و فرار میکند. سالها بعد، هنگامی که نالا به او میگوید که جنگل تحت رهبری عمویش اسکار در شرف نابودی است، سیمبا از بازگشت خودداری میکند زیرا خود را مقصر مرگ پدر میداند.
سیمبا در نهایت تصمیم میگیرد که کار درست را انجام دهد اما بیشتر به دلیل راهنماییهای رافیکی و روح پدرش. او به خود و دیگران ثابت میکند که یک قهرمان است و باز میگردد تا جایگاه خود را پس بگیرد و عمویش را شکست دهد. با این حال، سیمبا هم پیش از بازگشت، یک قهرمان مسئلهدار است: او با اینکه مطلع میشود دوستان و خانوادهاش گرسنه هستند و ممکن است برخی از آنها جان خود را از دست دهند، باز هم حاضر نمیشود که بازگردد و به آنها کمک کند.
۲- پوکوهانتس برای نیازهای شخصی، مردم قبیلهی خود را به خطر انداخت
«پوکوهانتس» (۱۹۹۵) از ساختههای پرطرفدار دیزنی است اما متاسفانه برداشت وفادارانه و قابلقبولی از تاریخ ارائه نمیدهد. پوکوهانتس یک دختر جوانِ ماجراجو است که مردم قبیلهاش را با ملاقات کردن کاپیتان جان اسمیت، به خطر میاندازد؛ حتی با اینکه پدرش به او هشدار داده بود که مردان انگلیسی خطرناک هستند.
این ملاقات مخفیانه و همچنین مرگ سلحشور قبیله، کوکوم، باعث میشود تا جنگ بزرگی میان بومیها و انگلیسیها رخ دهد. با اینکه پوکوهانتس را نمیتوانیم عامل اصلی این جنگ بدانیم اما او عشق و کنجکاوی را به امنیت و سلامت مردمش ترجیح داد. این یک نمونهی خوب دیگر از شخصیتی است که عشق را در اولویت قرار می دهد، با اینکه میداند ممکن است به نزدیکانش آسیب جدی وارد کند. این رویکرد فینفسه باعث میشود تا قهرمان قصه زیرسوال برود.
۱- استیچ باعثوبانی همهی مشکلات زندگی لیلو است
استیچ هم یکی از شخصیتهای دوستداشتنی دیزنی به حساب میآید، با این حال باید یادآوری کنیم که ملاقات او با لیلو و فریب دادن دخترک با این ادعا که یک سگ عجیب است – و نه یک موجود فضایی – منشأ اصلی همهی مشکلاتی است که برای آنها پیش آمد.
پنهانکاری استیچ از جهاتی منطقی است؛ مخاطب درک میکند که او این کار را انجام داد تا از خود در مقابل کسانی که میخواهند شکارش کنند محافظت کند. اما مشکل این است که استیچ با این کار، لیلو را در معرض خطرات غیرمترقبه قرار میدهد و حتی باعث میشود که او از خواهرش جدا و ربوده شود.
منبع: CBR
خیلی از ایراداتی که گرفتید مسئله داستان بودن، نه اینکه فیلم نادیدهشون گرفته باشه، شخصیت اصلی فیلم که حتما نباید بی عیب و نقص باشه
داستان بهتر داستانیه که یا شخصیت اصلی تغییر کنه یا خیبث، تا یک داستان واقعی باشه، داستان اسباب بازی کلا دربارهی همین مورده، اینکه وودی و باز به اشتباهاتشون پی ببرن. این رو میشه از اون جمله وودی توی اون صحنه پرواز فهمید، که میگه ما داریم پرواز میکنیم اما باز میگه نه، این فقط یه فرود زیباست
و یا توی زندگی جدید امپراتور، اسمش زندگی جدید امپراتوره، پس یعنی امپراتور قراره تغییر کنه
توی شیرشاه، تردید سیمبا کلا ده دقیقه طول کشید،و خیلی هم طبیعی بود، اون پدرش رو کشته بود. پس مطمئنا میترسه که برگرده به تاج و تختش
مختار هم موقعی که تاج و تخت کوفه رو بدست آورد ترسید😂
علاالدین هم اتفاقا قرار بود بد بودن دروغ رو نشون بده، جاسمین از اول عاشق علاالدین بود ولی علاالدین فکر میکرد باید بهش دروغ بگه، اما آخرش به طبیعت خودش برگشت
اگه این تغییرات شخصیتی نباشه داستان معنی نمیده
مثله اینه که بگین گادفادر فیلم خوبی نبود چون آل پاچینو اولش مسئولیت رو قبول نمیکرد