پیمان قاسمخانی؛ تلاش برای بازگشت به روزهای اوج
این روزها، اگر اهل سریال دیدن در شبکه نمایش خانگی باشید، حتما نام «روزی روزگاری مریخ» به گوشتان خورده است. این مجموعه دومین تجربه کارگردانی پیمان قاسمخانی در سه سال گذشته و در اوج اقبال سینماگران به این رسانه است. حالا قاسمخانی در حالی وارد سومین دهه فعالیت حرفهای خود در سینما، تلویزیون و نمایش خانگی میشود که کارنامه پر فراز و نشیبش تلاش او برای همگامبودن با زمانه و ریسکپذیری بالای او را نشان میدهد.
پیمان قاسمخانی تا ۲۵ سالگی تنها ایدههایی در ذهن داشت و پس از گذراندن یک دوره کلاس فیلمنامهنویسی، متوجه استعدادش در این زمینه شد. بنابراین با جدیت از سال ۷۰ تا همین امروز، در کنار تمام تجربههای کوتاهی که داشته، مثل بازیگری و کارگردانی، هیچوقت از فیلمنامهنویسی فاصله نگرفته و همیشه هم با همین عنوان شناخته میشود. او در دهه هشتاد و پس از آشنایی و همکاری با مهران مدیری، باعث شد نویسندگی سریالهای طنز نود شبی، از سایه کارگردانی و بازیگری در بیاید و به یک فاکتور مهم در سریالسازی تبدیل شود. در سینما و تلویزیون به او لقبهای فراوانی در زمینه فیلمنامهنویسی طنز دادهاند، اما موضوعی که کار او را نسبت به سایر نویسندگان برجسته میکند، اقتباسها و برداشتهای او از کمدیهای مشهور جهان و ایرانیزه کردن آنها است به شکلی که نبض مخاطب را به درستی میتواند در دست بگیرد.
قاسمخانی هم مانند همه هنرمندان، نقاط ضعفی در کارنامه کاریش دارد که نمیتوان به راحتی از کنار آنها گذشت. اما از طرفی نقش پررنگ او، در تغییر ذایقه مخاطب ایرانی، درباره کارهای کمدی در طی سه دهه گذشته را هم نمیتوان نادیده گرفت. در ادامه به راهی که پیمان قاسمخانی تا امروز طی کرده و فراز و فرودهای کارنامهاش با جزییات بیشتری خواهیم پرداخت.
سالهای شروع کار و آزمون و خطا
تا به حال بارها در مصاحبههای مختلف از پیمان قاسمخانی، شنیدهایم که یک روز در خیابان آگهی کلاسهای فیلمنامهنویسی را میبیند و با شرکت در آنها وارد دنیای نویسندگی میشود. اما شاید آن روز، خودش هم باور نمیکرد که کمتر از ۷ سال بعد، بتواند جایزه بهترین فیلمنامه را برای یک قصه درام به دستآورد. قاسمخانی در سال ۷۰ در کلاسی ثبتنام کرد که زیر نظر یکی از کارگردانهای تاثیرگذار سینما یعنی سیفالله داد، برگزار میشد.
دقیقا دو سال پس از گذراندن این کلاسها به واسطه طرح جالبی که داشت، به ابولحسن داوودی معرفی شد تا براساس فیلمنامه او، «من زمین را دوست دارم» ساخته شود. فیلمی تخیلی که تا اوایل دهه هفتاد نمونه مشابهش، تنها در حوزهی کودک و نوجوان ساخته شده بود. داوودی پیش از این فیلم، «سفر جادویی» را براساس یک ایده تخیلی و سفر در زمان به وسیله ماشین لباسشویی ساخته بود. فیلمی که در گیشه بسیار موفق بود و باعث شد، با خواندن طرح قاسمخانی مجاب شود تا دوباره یک فیلم تخیلی فانتزی بسازد. داستان «من زمین را دوست دارم» ساده بود، یک موجود فضایی به زمین میآید و در تقابل با انسانهای زمینی، موقعیتهای کمدی و درامی برایش اتفاق میافتد. انتخاب علیرضا خمسه به عنوان بازیگر نقش موجود فضایی، کمک بسیار بزرگی به فیلم کرد و «من زمین را دوست دارم» در گیشه مورد استقبال قرار گرفت. سال بعد بازهم داوودی برای همکاری در نوشتن فیلمنامه «بوی خوش زندگی» سراغ قاسمخانی میرود. اما این فیلم به اندازه همکاری اول این دو موفق نیست.
پس از دو کار حرفهای در زمینه فیلمنامهنویسی کمدی سینمایی، سال ۷۴ تجربهی عجیبی برای پیمان قاسمخانی اتفاق افتاد. تجربهای که میتوانست مسیر کاری او را برای همیشه تغییر دهد. علیرضا داودنژاد برای ساخت فیلم «عاشقانه»، جزو اولین فیلمهای کاملا رمانتیک سینمای ایران در دهه هفتاد، احتیاج به یک زوج جوان داشت. قاسمخانی در آن روزها با همسر اول خود بهاره رهنما نامزد بود و پیشنهاد داوودنژاد را برای بازی در فیلم «عاشقانه» قبول کردند. بازی پیمان قاسمخانی، بدون دانش آکادمیک، تجربه قبلی و در تقابل با خسرو شکیبایی و محمدرضا داودنژاد، کاملا قابل قبول بود و بسیاری او را یک استعداد جدید بازیگری میدانستند. اما قاسمخانی خودش چندان از این تجربه راضی نبود و تا ۱۵ سال بعد دیگر سمت بازیگری نرفت.
آزمون و خطا برای پیمان قاسمخانی در سالهای ابتدایی ورودش به سینما، او را به سمتی کشاند که سال ۷۷، یکی از متفاوتترین فیلمنامههای کارنامه کاریش تا به امروز را نوشت. «دختری با کفشهای کتانی» به کارگردانی رصول صدرعاملی که قصهاش درباره دختری نوجوان بود که با پسری همسن و سال خود دوست شده و از خانه فرار میکند. قصهای که در سالهای اواسط دهه هفتاد، بیانش در سینما چندان ساده نبود، اما با همکاری فریدون فرهودی، نتیجه کار این فیلمنامه، اثر سینمایی قابل توجهای در آن دهه را رقم زد. پیمان قاسمخانی برای این فیلمنامه که با دنیای کاری او خیلی متفاوت است، جایزه بهترین فیلمنامه را از جشنواره فیلم فجر گرفت. اولین جایزهی زندگی او که میتوانست برایش شروع مسیری تازه باشد، اما پس از آن ژانر درام و اجتماعی را کنار گذاشت و ترجیح داد در همان کارهای کمدی و ملودرام پیشرفت کند.
ورود کمرنگ به تلویزیون
تجربه کارهای کمدی سینمایی و شناخته شدن او در میان سینماگران، پای پیمان قاسمخانی را در سال ۷۵ به گروه نویسندگان یکی از مشهورترین و محبوبترین مجموعههای تلویزیونی دهه هفتاد، یعنی «خانه سبز» باز کرد. بیژن بیرنگ و مسعود رسام، کارگردانی مشترک این مجموعه را برعهده داشتند و از نویسندگان جوان زیادی برای حضور در این سریال دعوت میکردند. اما چندان نام نویسندگان دیده نمیشد و همه چیز در زیر سایه سرپرست نویسندگان و کارگردانها قرار میگرفت. پس از همکاری در چند اپیزود سریال «خانه سبز»، قاسمخانی به پروژه تلویزیونی دیگری دعوت شد که بازهم چندان برای او موقعیت متفاوتی به وجود نیاورد.
در سال ۷۷ با وجود پیشرفت قابل ملاحظهای که در سینما داشت، بازهم به تیم نویسندگان یک سریال کمدی در تلویزیون پیوست. «هتل» مجموعهای بود به کارگردانی مرضیه برومند که از شبکه تهران پخش میشد و با وجود موقعیتهای طنز منحصر به فردی که داشت، اما نسبت به سایر سریالهای برومند در آن دهه، از کیفیت پایینتری برخوردار بود. به نظر میرسد هرچقدر سینما فضای بازتری در اختیار پیمان قاسمخانی قرار داده بود، در تلویزیون هنوز فرصتی برای حضور پررنگ به او داده نمیشد. اما بلاخره در ماههای پایانی دهه هفتاد، اعتماد مسعود کرامتی و تیم سریالسازیاش به پیمان قاسمخانی، نام او را به عنوان نویسنده به مخاطب گستردهتری معرفی کرد.
سریال «خانه ما»، مجموعهای خانوادگی با رگههای طنز و انتقادهای اجتماعی بود. این سریال با خلق موقعیتهای ساده برای یک خانواده متوسط اما روشنفکر جامعه ایرانی، مسایل اجتماعی و خانوادگی را به چالش میکشید. پیمان قاسمخانی و شادمهر راستین، به عنوان نویسندگان ثابت این مجموعه، شروع به نوشتن اپیزودهای این سریال کردند. «خانه ما» رنگ و لعاب و بیان سادهای داشت که آن بسیار محبوب و دوست داشتنی کرده بود. این مجموعه یک ویژگی مهم دیگر هم داشت و آن آغاز روشی در کار پیمان قاسمخانی بود که هنوز هم در کارش بر آن متکی است. او از سریالهای کمدی خانوادگی خارجی الهام میگرفت و با ایرانیزه کردن سوژههایش، آنها را در سریال «خانه ما» پیاده میکرد. البته این را هم باید اضافه کرد که با وجود موفقیت سریال، مسعود کرامتی به عنوان کارگردان و سرپرست گروه، چندان از کار با پیمان قاسمخانی راضی نبود و بارها درباره بدقولیها و کارشکنیهای او در مصاحبههای مختلف صحبت کرده است.
سالهای اوج و آثار پرحاشیه
دهه هشتاد برای پیمان قاسمخانی، سالهای طی کردن دامنه و رسیدن به قله بود. او ساختار مشخصی برای خود پیدا کرده بود و با استفاده از استعدادش در نویسندگی و خلق موقعیتهای کمدی، چند سال پشت سر هم آثاری را نوشت که هنوز هم جزو فیلمها و سریالهای برتر ژانر کمدی ایران هستند.
«نان و عشق و موتور ۱۰۰۰» اولین کار پیمان قاسمخانی در آغاز دهه هشتاد بود. فیلمی با ساختاری متفاوت از هرآنچه کمدی و ملودرام تا آن روز در سینمای ایران ساخته شده بود. این فیلم در زمان خود از پرفورشترین آثار سینما بود. داستان درباره ارث و میراث یک دختر پولدار بود که عمویش برای دادن اموالش شرط ازدواج با مرد مناسب را برای او گذاشته بود. اما شاید تنها خط اصلی داستان فیلم نبود که آن را دیدنی میکرد، «نان و عشق و موتور ۱۰۰۰» نقدهای سیاسی و اجتماعی در دل خود داشت که در اوایل دهه هشتاد و با حضور دولت اصلاحات بر سر کار، به جز وجه طنز فیلم، آن را به اثر مهمی در جامعه ایران تبدیل کرد. البته با وجود موفقیت زیادی که این فیلم بدست آورد، متاسفانه چند سال بعد از اکرانش معلوم شد که داستان آن برداشتی از یک کتاب فرانسوی بوده. اما چون در آن روزها، اقتباس در سینما و تلویزیون ایران چندان مد نبود، ابوالحسن داودی به عنوان کارگردان و پیمان قاسمخانی نویسنده فیلم، هیچگاه این اقتباس را رسانهای نکردند.
سال ۸۲، با دومین سیمرغ بلورین جشنواره فیلم فجر برای پیمان قاسمخانی همراه بود. اما خوشحالی این سیمرغ چندان دوام نیاورد. قاسمخانی فیلمنامهای نوشته بود که قرار بود با روحانیت شوخی شود. به پشتوانه منوچهر محمدی از تهیهکنندگان با نفوذ سینما، آن را به دست کمال تبریزی داد و فیلم «مارمولک» ساخته شد. فیلم در جشنواره فجر بسیار مورد تحسین قرارگرفت و امید اصلی اکران نوروزی بود. اما پس از چند روز که از اکرانش گذشت، به دلیل اعتراضات گسترده، از پرده پایین کشیده شد و از چند هفته بعد از آن تا همین امروز نسخه قاچاق آن نزدیک به بیست سال است که در همه جا پیدا میشود.اما پیمان قاسمخانی با نوشتن این فیلمنامه خودش را یکبار دیگر به سینمای کمدی ایران ثابت کرد و نشان داد ایدههایش خیلی متفاوت از تمام فیلمنامهنویسان کمدی ایرانی است. این فیلم نقطه اوجی در کارنامه کاری پیمان قاسمخانی ایجاد کرد که هنوز نتوانسته به آن بازگردد. همچنین شانس بزرگی که قاسمخانی و کمال تبریزی آوردند، سپردن نقش خلافکاری که به یک روحانی تقلبی تبدیل میشود به پرویز پرستویی بود. اتفاقی که «مارمولک» را به یکی از ماندگارترین آثار کمدی تمام طول تاریخ سینمای ایران تبدیل کرده.
حاشیهسازی موضوعی بود که گریبان آثار سینمایی قاسمخانی را بازهم در دهه هشتاد گرفت. او سال ۸۳ با طرحی از سامان مقدم، براساس یک داستان واقعی، فیلمنامه «مکس» را نوشت. فیلمی که میتوانست در زمان خودش بسیار پرفروش و پر سر و صدا باشد، اما به دلیل پیشینه قاسمخانی و مشکلات ممیزی زیادی که فیلم داشت، تا ۶ سال بعد مجوز اکران پیدا نکرد.
یک سال بعد از ساخت این فیلم، اثر جدیدی از قاسمخانی به نام «پوکر» به کارگردانی کاظم راستگفتار راهی اکران شد. اثری که پیش از اکران نامش به «نقاب» تغییر کرد. این فیلم داستان جدید و عجیبی داشت، درباره تلکه کردن زنان پولدار و سن بالا، توسط دو جوان کلاهبردار که چندان به مذاق عدهای از تندروها خوش نیامد و با حاشیههای زیادی در اکران روبرو شد. از طرفی قاچاق نسخههای خانگی آن در حین اکران، به ضرر سازندگان تمام شد. «نقاب» از نظر کیفیت فیلمنامه، پرداخت و ساخت، تا حد زیادی از «مارمولک»، «مکس» و «نان و عشق و موتور ۱۰۰۰» پایینتر بود و افت قابل ملاحظهای را در کارنامه قاسمخانی نشان میداد. اما حاشیهها باعث دیده شدن این فیلم شد و از طرفی این اتفاقات پشت سر هم، پیمان قاسمخانی را مجاب کرد که برای چند سال از سینما فاصله بگیرد.
یکهتاز تلویزیون
هرچند پیمان قاسمخانی شروعی کمرنگ در تلویزیون داشت، اما با ورود به دهه هشتاد، تلویزیون بیشتر از سینما برای او خوش یمن بود. او در دهه هفتاد همکاری کوتاهی با مهران مدیری در سریال «پلاک ۱۴» داشت، اما ساخت مجموعه «پاورچین» در سال ۸۱، نقطه عطفی در کارنامه خود او و مهران مدیری به وجود آورد. «پاورچین» هم مانند «مارمولک» نقطه اوجی در کارنامه پیمان قاسمخانی است که پس از گذر از آن دیگر بازگشت به آن ساختار و استاندارها، برایش اتفاق نیافتاد. این سریال با وجود اینکه از شبکه تهران پخش میشد و مخاطب کمتری نسبت به شبکههای سراسری داشت، اما آنقدر تاثیرگذار بود که به ادبیات روزمره مردم ایران نفوذ کرد و برخی از اصطلاحاتش حتی به ترکیبات مصطلح زبان فارسی تبدیل شد.
اگر «پاورچین» امروز با همان ساختار ساخته شود، شاید اصلا نتواند مخاطب را جذب کند. اما یک نوع دیوانهبازی و رئالیستی دلچسبی در آن بود که حتی تکرارهای پخش شده آن در شبکههای مختلف هم هنوز دیدنی است. خود پیمان قاسمخانی بارها اعلام کرده که این سریال را با الهام از مجموعه کمدی مشهور «دوستان» که در همان سالها در اوج محبوبیت در جهان بود نوشته. این سریال علاوه بر جریان متفاوتی از طنز نود شبی که در تلویزیون ایجاد کرد، محلی برای کشف استعدادهای تازهای در زمینه فیلمنامهنویسی سریالهای کمدی هم بود.
«بدون شرح»، «کمربندها را ببندیم» و «نقطهچین» آثار بعدی بودند که پیمان قاسمخانی به عنوان سرپرست نویسندگان آنها را برای تلویزیون در سالهای ۸۲ تا ۸۴ نوشت و به دست مهدی مظلومی و مهران مدیری داد تا آنها را بسازد. اما اگر حتی چند سکانس این سریالها را با «پاورچین» مقایسه کنید به راحتی متوجه افت کیفیت طنز مجموعهها و ساختار کلی آنها میشوید. در این آثار به وضوح مشخص است که طنز فکر شده و نقد اجتماعی جایش را به طنزهای کلامی و ادابازیهای کمارزش دادهاست. اما تلویزیون بازهم به پیمان قاسمخانی اعتماد کرد و او در اواسط دهه هشتاد صاحب بیرقیب نویسندگی سریالهای کمدی تلویزیون بود.
اما اعتماد دوباره تلویزیون نتیجه خوبی داشت، پیمان قاسمخانی، با یک تیم جدید و با استعداد نویسندگی طنز، سراغ اجداد شخصیتهای سریال «پاورچین» رفت. در ناکجاآبادی که میشد از دلش حرفها و نقدهای سیاسی و اجتماعی کرد و به این شکل «شبهای برره» متولد شد. این سریال محصول شبکه سه بود و مخاطب گستردهتری داشت. بنابراین بستر مناسبتری برای تاثیرگذاری ادبیاتی بود که خود قاسمخانی آن را خلق کرده بود. «شبها برره» با کارگردانی مهران مدیری و شخصیتپردازیهای منحصر به فردش میتوانست بهترین مجموعه کارنامه همه عواملش باشد، اما این بدشانسی را آورده بود که بعد از دوران اصلاحات به تلویزیون رسید و ممیزیهای اعمال شده بر آن نمیگذاشت آنطور که «پاورچین» پیشتازی میکرد، خود را به نمایش بگذارد. حتی انتقاد و برخی سوژههای سیاسی سریال، کار را به جایی رساند که ساخت آن پس از یکسال ناگهان متوقف شد و هنوز هم از شبکههای اصلی بازپخش آن پخش نمیشود. گروه سریالسازی «شبهای برره» پس از توقف ساخت آن در سال بعد تصمیم گرفتند مجموعهی جدیدی با همان تعاریف نوستالژی و نگاهی تاریخی بسازند به نام «باغ مظفر». اما اصرار مهران مدیری بر مونولوگ گویی، سوژههای ضعیف و نقد اجتماعی کمرنگ، این سریال را در دسته آثار متوسط رو به ضعیف کارنامه پیمان قاسمخانی قرار میدهد.
آخرین همکاری مهران مدیری و پیمان قاسمخانی در تلویزیون، در نوروز ۱۳۸۷ با سریال «مرد هزار چهره» اتفاق افتاد. همکاری که تا یک دهه بعد همه آن را پایانی بر مسیر کمدی موفق تلویزیون میدانستند. این سریال با سوژهای کپی برداری شده از فیلم مشهور «اگر میتونی من رو بگیر» ساخته استیون اسپیلبرگ، داستان مردی است که با یکسری اشتباهات و سوتفاهمها از بایگانی یک اداره در شیراز به شغلهای مختلف و جایگاههای عجیب و خندهداری میرسد. «مرد هزار چهره» در مقایسه با «باغ مظفر» پیشرفت و بازگشتی قدرتمند برای قاسمخانی بود، اما شرایط حاکم بر جامعه، تغییر دیدگاه تلویزیون و از همه مهمتر اختلافاتی که میان قاسمخانی و مهران مدیری زمزمههایش شنیده میشد، اجازه نداد این سریال به کیفیت همکاری پیشین این دو برسد. از سوی دیگر اختلاف مدیری و قاسمخانی باعث شد، فصل دوم این سریال بدون پیمان قاسمخانی و با نویسندگان دیگر گروه ساخته شود که نتیجهاش یک مجموعه شکستخورده بود.
طی مسیر با محافظهکاری
پیمان قاسمخانی با شکل جدیدی از کمدی به سینما و تلویزیون معرفی شده بود. کمدی که میخنداند و انتقاد میکرد. اما از اواسط دهه هشتاد به بعد اگر قرار بود اثری ساخته و پخش شود، باید وجه انتقادی سیاسی و اجتماعی از آن حذف میشد. مخاطب آثار او هنوز آن نقد را دوست داشتند، اما قاسمخانی خودخواسته یا از سر محافظهکاری برای بقا در سینما و تلویزیون، آثارش را به سمت داستانهایی برد که میخنداند اما انتقاد نمیکرد و همین کمدی او را سال به سال باریکتر و ضعیفتر میکرد.
سال ۸۸، فضای سیاسی و اجتماعی کشور با تنش و التهاب زیادی همراه بود. تغییر رویه قاسمخانی را دقیقا از آثاری که در همین سال برای سینما و تلویزیون نوشته میتوان متوجه شد. او پس از چندین سال کار مستمر در تلویزیون، با یک اثر کمدی به نام «سن پطرزبورگ» به سینما بازگشت. همچنین او پس از ۱۵ سال بلاخره قسمش را شکست و علاوه بر نویسندگی، بازیگری در این فیلم را هم پذیرفت. داستانی تخیلی که براساس آن فرزند تزار روسیه پس از انقلاب اکتبر به ایران آمده و حالا تبدیل به یک دزد شده. فیلم «سن پطرزبورگ» قصه کمدی جنایی داشت و به واسطهی بازیهای رئال محسن تنابنده و خود پیمان قاسمخانی، تبدیل به یکی از بمبهای گیشه شد. اما آن روند منطقی طنزی که در کارهای پیشین و اوج آثار سینمایی پیمان قاسمخانی وجود داشت، اصلا در این اثر دیده نمیشد.
در همان سال اولین همکاری مشترک قاسمخانی و رامبد جوان هم در تلویزیون اتفاق افتاد. سریال «مسافران»، با ژانر مورد علاقه قاسمخانی، یعنی کمدی با رگههای قصههای تخیلی و فانتزی. این مجموعه در تلاش بود آداب و رفتارهای اجتماعی اشتباه مردم را از طریق تقابل با موجودات فرازمینی، به چالش بکشد. به دلیل همان رویه جدیدی که در کار پیمان قاسمخانی اتفاق افتاده بود، داستانها و سوژهها عمیق نبود، اما هم سازندگان این سریال و هم تلویزیون شانس بزرگی آوردند و آن گروه بازیگرانی بود که تمام خلاءهای داستانی و ساختاری سریال را پوشش میداد. «مسافران» با همه ضعفهایش نشان داد، تلویزیون پیمان قاسمخانی که در کنار مهران مدیری نباشد را هم میپذیرد و این مقدمه ساخت چند مجموعه دیگر را برای او فراهم کرد.
دهه هشتاد با فیلم «ورود آقایان ممنوع» و سریال «ساختمان پزشکان» در کارنامه پیمان قاسمخانی به پایان رسید. «ورود آقایان ممنوع» دومین همکاری قاسمخانی با رامبد جوان بود. فیلمی که بیشتر بار کمدی آن بر دوش رضا عطاران و ویشکا آسایش بود. ترکیبی که اگر هر بازیگر دیگری به جای آنها قرار میگرفت، فیلم را تبدیل به یک ایده لوس میکرد. این دقیقا آفت بزرگی بود که از دهه ۹۰ به بعد گریبانگیر آثار پیمان قاسمخانی شده بود، یعنی او آثارش را براساس یک موقعیت کمدی و با تکیه زیادی بر بازیگر کار میساخت. در این شرایط اگر بازیگران نقشهای اصلی عوض میشد، سوژه هم دیگر چندان جذابیتی نداشت.
«ساختمان پزشکان» اولین همکاری پیمان قاسمخانی با سروش صحت بود. یک سریال اپیزودیک که داستانهایش حول محور یک دکتر روانشناس، خانواده، دوستان و بیمارانش روایت میشد. قاسمخانی در این سریال سرپرست نویسندگان بود و نوشتن را به گروهی سپرده بود که ایدههای خلاقانهای برای موقعیت تعریف شده داشتند. از سوی دیگر اصرار سروش صحت بر طنز موقعیت و به تصویر کشیدن فضای کاملا رئال، قاسمخانی و تیمش را به سمتی برده بود که از فانتزیهای همیشگیشان فاصله گرفته بودند و همین یکی از برگ برندههای سریال «ساختمان پزشکان» بود. گروه بازیگران هم در موفقیت این مجموعه بسیار اثرگذار بود و در نهایت همه عوامل دست به دست هم دادند تا پرونده دهه هشتاد به خوبی برای قاسمخانی بسته شود.
تلاش برای بازگشت به اوج
دهه ۹۰، با یک تصمیم عجیب در مسیر حرفهای پیمان قاسمخانی شروع شد. او ناگهان پس از سالها کار کمدی مستمر، پیشنهاد بازی در یک فیلم درام خانوادگی را پذیرفت. «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» سومین ساخته روحالله حجازی، در فضایی کاملا متفاوت از هرآنچه تا آن روز از پیمان قاسمخانی دیده شده بود، ساخته شد. یک فیلم تک لوکیشن، برپایه روابط شخصیتها که تنها دیالوگها به فیلم جهت میدهند و تقریبا هیچ اتفاق مهمی در آن نمیافتد. حضور کوتاه قاسمخانی در این فیلم، میتوانست تجربه موفق فیلم «عاشقانه» در دهه هفتاد را تکرار کند، اما فضای پیچیده فیلم و داستان کند آن، باعث شد بازی خاصی از پیمان قاسمخانی انتظار نرود و احتمالا تا دههها بعد هم سراغ این شکل از سینما نخواهد رفت.
سال ۹۲ همراه با دو اثر متفاوت در کارنامه پیمان قاسمخانی بود. او در تلویزیون به پیشنهاد پژمان جمشیدی، سراغ قصه زندگی یک فوتبالیست فراموش شده رفت. فیلمنامهاش را هم به دست سروش صحت سپرد و نتیجه آن شد مجموعه «پژمان». سریالی که آخرین حضور پیمان قاسمخانی در تلویزیون بود، اما به یکی از آثار برجسته او در دهه اخیر تبدیل شد. قاسمخانی و صحت ریسک حضور خود پژمان جمشیدی به عنوان بازیگر اصلی را پذیرفتند، ریسکی که نتنها شکست نخورد، بلکه یک بازیگر جدید و موفق را به سینمای ایران معرفی کرد. «پژمان» هم مانند تمام آثار پیمان قاسمخانی پس از دهه هشتاد، عاری از هرگونه نقد سیاسی و اجتماعی بود و تنها با تکیه بر موقعیتهای طنزی که یک سلبریتی پس از کنار گذاشته شدن، میتواند تجربه کند، ساخته شده بود. با مقایسه «پژمان» و دیگر آثار پیمان قاسمخانی در یک دهه اخیر، میتوان به راحتی به این نکته رسید که او تمام تلاشش را در جهت رسیدن به نقطه اوجی دیگر در کارنامه کاریش انجام داد. اما به هر حال در چارچوب تلویزیون کار کردن، کار آسانی نبود و پیمان قاسمخانی مانند بسیاری از چهرههای دیگر اعطای رسانه ملی را به لقایش بخشید.
پس از ترک تلویزیون، پیمان قاسمخانی با یک فیلمنامه جدید و خلاقانه به نام «طبقه حساس» به سینما بازگشت. اینکه فیلمنامهاش را به کمال تبریزی سپرد خود نشانهای است که قاسمخانی به شدت دنبال بازگشت به نقطه اوج کارنامهاش بود. داستان فیلم درباره مردی بود که از قرارگرفتن جنازه یک مرد نامحرم در طبقه دوم قبر همسرش شاکی است و این موضوع موقعیتهای خندهداری را به وجود میآورد. انتخاب ستارهی پولساز سینما در دهه ۹۰، یعنی رضا عطاران برای نقش اصلی این فیلم، شاید بزرگترین کمک را به «طبقه حساس» کرد. چون عطاران هم برای این فیلم سیمرغ گرفت و هم به رونق گیشه فیلم کمک کرد. اما واقعیت این است که «طبقه حساس» تنها یک ایده یک خطی بود با یک رضا عطاران که بلد است هرطور شده از مخاطب خنده بگیرد. این فیلم از نیمه دیگر دیدنی نیست و با سکانسهای خواب و دعواهای بیهوده شخصیت اصلی، کش پیدا کرده. پایانبندی فیلم هم اگرچه باز در نظر گرفته شده بود، اما اصلا مناسب یک فیلم کمدی نبود. بنابراین فیلمنامه پیمان قاسمخانی به شدت زیر سایه بازی رضا عطاران رفت و شرایط برای بازگشت قاسمخانی به روزهای اوجش فراهم نشد.
سودای کارگردانی
قاسمخانی به وضوح میدید که نسل جدید نویسندگان کمدی وارد بازار کار شدهاند و او اگر فکری به حال کارنامه کاریش نکند، از آنها عقب میماند. او کار با بیشتر کارگردانها را تجربه کرده و به صورت تجربی این حرفه را هم یادگرفته بود. بنابراین زمان آن رسید که کارگردانی فیلمنامه خودش را برعهده بگیرد. نتیجه این تصمیم ساخت فیلم «خوب، بد جلف» در سال ۹۴ و راهیابی آن به سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر بود. این فیلم کاملا منطبق با ساختار مورد علاقه او در کمدی، یعنی مجموعهای از اتفاقات پلیسی، فلاش بکها، اتفاقات فانتزی و یادآوری نکات خندهدار کارهای گذشتهاش، ساخته شد. قاسمخانی برای اطمینان از موفقیت اثرش، بازهم به تیم بازیگری تکیه کرد و حتی یک زوج کمدی که امتحان خود را پیش از این پس داده بود، یعنی پژمان جمشیدی و سام درخشانی را برای بازی در فیلمش انتخاب کرد. «خوب، بد جلف» فروش خوبی داشت و با تعریف و تمجید منتقدان به عنوان یک کارگردان فیلم اولی همراه بود. اما متاسفانه باعث شد قاسمخانی بر ادامه این سوژه اصرار داشته باشد و همین موضوع یک سیر نزولی تا سقوط را برای او در پایان دهه ۹۰ رقم زد.
دو سال پس از این فیلم، پیمان قاسمخانی «خوب، بد جلف؛ ارتش سری» را ساخت. اینبار هم فیلم را به جشنواره فیلم فجر فرستاد. اما دیگر از تعریف و تمجیدها خبری نبود. زوج پژمان و سام، در فاصله این دو سال، آنقدر در سریالها و فیلمهای سینمایی دیگر استفاده شده بودند که جذابیت و غافلگیریشان را برای مخاطب تا حد زیادی از دست داده بودند. از طرفی، فیلم به بهانه ساخت قسمت سوم، نیمه کاره رها شده بود و این موضوع داستان و فضای تخیلی و فانتزی فیلم را بیش از هرچیز زیر سوال میبرد. اما بدترین اتفاق ممکن به دلیل یک عامل خارجی برای این فیلم اتفاق افتاد و حتی نتوانست گیشه خوبی هم به همراه داشته باشد. دقیقا چند روز پس از شروع اکران سراسری، بیماری کرونا در جهان همهگیر شد و سینماها به مدت یکسال تعطیل شدند.
همکاری مجدد با مدیری
سال ۹۸ با تمام بدشانسیهایی که داشت، اتفاق مهمی برای پیمان قاسمخانی افتاد. مهران مدیری از پیمان قاسمخانی دعوت کرد تا با یکدیگر مجموعهای کمدی انتقادی برای شبکه نمایش خانگی بسازند. همکاری مجدد این دو با هم و آغاز مسیر جدیدی از تولیدات شبکه نمایش خانگی در آن روزها، پس از سالها خبر از ساخت اثر متفاوتی میداد. «هیولا» با فضایی کاملا متفاوت در نقد مفاسد اقتصادی و پدیدهی نوکیسهها، توسط پیمان قاسمخانی نوشته و مهران مدیری آن را کارگردانی کرد. سریالی متفاوت که برای پیمان قاسمخانی دو ویژگی مثبت داشت. اول اینکه به او نشان داد اگر از فضای فانتزی و تخیلی همیشگی در کارهای کمدیاش فاصله بگیرد، میتواند بازهم یک کمدی نقاد موفق بنویسد و از طرفی راه او را برای حضور در رسانه خصوصی شبکه نمایش خانگی هموار کرد.
سیر نزولی کارنامه
اما متاسفانه با وجود موفقیت بسیار زیاد «هیولا»، پیمان قاسمخانی دوباره به سمت دنیای فانتزی خودش رفت و اشتباهترین تصمیمی که میتوانست در مسیر کارنامه کاریش گرفت؛ ساخت ادامه «خوب، بد جلف» به صورت سریال، برای شبکه نمایش خانگی. آنهم در شرایطی که خودش پشت دوربین قرار نگیرد و محسن چگینی تهیهکننده، هدایت بازیگران را برعهده داشته باشد. نتیجه این تصمیم، فاجعهای شد به اسم «خوب،بد، جلف؛ رادیو اکتیو». سریالی که حتی خود پیمان قاسمخانی و محسن چگینی در یک مصاحبه اعتراف کردند که یک تجربه شکست خورده بود.
پس از این سریال، چون ایده اولیه «هیولا» مربوط به پیمان قاسمخانی بود، برای ساخت فصل دوم این مجموعه دوباره از او دعوت شد تا طراحی و سرپرستی نویسندگان را برعهده بگیرد. اما «دراکولا» در شرایطی ساخته شد که عملا تمام کار نوشتن آن بر عهده امیر برادران بود و به درستی نمیتوان میزان مشارکت قاسمخانی در این پروژه را بیان کرد. اما این مشارکت هرچه بود، شکستی دیگر برای خود او و مهران مدیری رقم زد. «دراکولا» نقد نوکیسهها و مفاسد اقتصادی را به شکل افراطی ادامه داد و در روزهایی که آثار زیادی در شبکه نمایش خانگی در حال انتشار بودند، اصلا نتوانست مخاطب را راضی کند.
حالا پس از گذشت یک سال، این روزها اثری تازه از پیمان قاسمخانی به همراه یک تیم نویسندگی جوان، در شبکه نمایش خانگی در حال پخش است به نام «روزی روزگاری مریخ». اینبار هم کارگردانی به صورت مشترک توسط قاسمخانی و چگینی انجام شده. داستان هم ترکیبی از «من زمین را دوست دارم»، «مسافران» و «خوب بد جلف» است. مردی از زمین به مریخ میرود، موقعیتهای کمدی زیادی پیش میآید، نقدها و کنایههایی به وضعیت اقتصادی موجود هم در آن دیده میشود.
اما واقعیت این است که این هم دست و پا زدنی است برای بازگشت به روزهایی که پیمان قاسمخانی مرد شماره یک کمدی سینمای و تلویزیون ایران بود. روزهایی که انگار دیگر خیلی دور از دسترس است.
خانم سیرجانی واسه چی دیدگاه منو منتشر نکردید؟
نویسنده دیگرتون هم اینکارو کرد
اینقدر ضعیفید توی برتابیدن نکاه مخالف خب نیاین توی این حوزه یا کامنت رو ببندید اگر تکرار بشه من زنگ می زنم و به مجله دیجی کالا و مسئولتون گزارش می کنم
در مورد مطلب آقای خردمندی هم این اتفاق افتاد
چون نقدهای من گاهی سست بودن نوشته های تالیفیتون یا حتی منبعتون رو نشون میده این کارو میکنید
بااینکه اینو منتشر نمی کنید
خسته نباید خانم سیرجانی
نگاه کلی بود ولی آسنایی خوبی میداد
امادرشگفتم از سنپطرزبورگ رو که اندازه دهنش حرف زد وشعار نمی داد و نقدهای گل درشت که نق بهش میگم نمیداد زیاد خوب نگفتید
ولی از هیولا که نون شعارهاشو می خورد درشرایطی که زدن این حرفا سخته
ولی گفتن این حرفا هنرنمی خواد چگونگی گفتن و نشان دادنشونه که هنرمی طلبه و ما هنرکمی دیدیم.مثلا
قضیه مافیای کنکور و مفاسد اقتصادی در این سریال بدون ریشه یابی و تحلیل بود در حالیکه کار نقد اینه
گنده تر ازدهنش حرف زد و احتمالا بااین توجیه خطرناک و فاجعه که نمی ذارن اون حرفارو بگیم پس اینارو میگیم بیشتر نشونی اشتباه می دادن
یه سری بازیگر معروف ونمایش ساده لوحی
شب های برره هم نود قسمت و در شبکه پربیننده و درروزهایی که اثارخارجی باب نشده بود پخش شد
و گرنه شاید به جز ۲۰قسمتش مثل قسمت های سربازی چیزی جز نمایش لودگی نیست و تاریخ مصرفش هم گذشته مخصوصا بااون سکانس نمایش رستم و سهراب که علنا شوخی مسخره و بی مایه ای با شاهنامه بود
ولی بازم میگم تعجب کردم از هیولا تعریف کردید