پیکسار چگونه به باورها و منش خلاقانهی خود خیانت کرد؟
پیکسار محصول فکری برخی از خلاقترین ذهنهای دههی ۹۰ میلادی بود؛ برای مثال استیو جابز فقید که دربارهی تکنولوژی رویاپردازی میکرد وقتی سال ۱۹۸۶ در این شرکت سرمایهگذاری کرد، تبدیل به سهامدار عمدهی پیکسار شد. از آن زمان، با کمک عوامل اجرایی استودیو جان لستر، پیت داکتر، اندرو استانتون و همبنیانگذار این شرکت ادوین کتمول، پیکسار به یکی از تحسینشدهترین خانههای انیمیشن تاریخ تبدیل شد.
این استودیو که بنیادش با مرام و باورهایی بنا شد که اصالت و خلاقیت را گرامی میداشت و داخل محیط آن با کارمندان مثل اعضای یک خانواده رفتار میشد، با پرورش نوآوری بود که به یکی از بهترین و مورد اعتمادترین شرکتهای تولیدکنندهی قرن بیست و یکم تبدیل شد.
پیکسار که با شکوفایی تکنولوژی دیجیتال به هنگام آغاز هزارهی جدید شکل گرفت، در عصری به کامیابی رسید که تمرکز زیادی بر روی پول و هزینههای هنگفت وجود داشت که بیشتر اوقات سبب میشد تا بدیعبودن به دست فراموشی سپرده شود. با نوآوری تکنولوژیک ناب خود و عرضهی نخستین فیلم انیمیشنی و دلپذیرش یعنی «داستان اسباب بازی» بود که ثابت کرد بزرگترین تاثیر را بر آیندهی صنعتی دارد که راهش را به سمت قرن جدید پیش گرفته و تبدیل به نخستین فیلم بلندی شد که به کلی توسط کامپیوتر ساخته شده است. با امکان زیاد کارایی تکنولوژی دیجیتال در لبهی آغازین مرز قرن بیست و یکم، پیکسار سینما را از زمین سلولوید به جهان دیجیتال کشاند و برای همیشه آرایش و ساختار آن را عوض کرد.
اعتبار چنین دستاورد عظیمی نباید کماهمیت جلوه داده شود، با شرکتی که با ۱۵ سال تلاش در عصر طلایی و بینظیر موفقیت خلاقانه به شهرت رسید، سالهایی که شاهد عرضهی فیلمهایی مثل «زندگی یک حشره»، «شرکت هیولاها»، «در جستوجوی نمو»، «شگفتانگیزان» و «راتاتویی» بود. چنین فیلمهایی تنها کارتونهای بچهگانهی موفق نبودند، بلکه آنها روح و انرژی عصر خود را به همراه داشتند و با بزرگسالانی حرف میزدند که طالب نوآوری سینمایی بودند و حتی حسی از بدبینی را درون داستانهای فانتزی رنگارنگ پاشیدند که معمولا با سعادتی بیش از حد احساسی توام بود.
با ساختن تنها دو دنباله در این پیمایش ۱۵ ساله و عرضهی «داستان اسباببازی ۲» در سال ۱۹۹۹ و داستان اسباببازی ۳» در سال ۲۰۱۰، پیکسار اصالت و تازگی را به داشتن منفعت اقتصادی ترجیح داد و با عرضهی هر فیلم جدید، نوآوری ویژهای به هنر انیمیشن اضافه میکرد. از دقت تکنولوژیک موشکافانه در «شرکت هیولاها» محصول ۲۰۰۱ که توانست میلیونها تار مو را به شکلی بینقص به تصویر بکشد تا روشهای نورپردازی زیر آب که در سال ۲۰۰۳ و در «جستوجوی نمو» از آن استفاده شد، هنر و هنرمندی در اولویت قرار داشت پیش از آن که پای علایق تجاری به میان بیاید.
خط مشی استودیو روشن بود، با همبنیانگذار اد کتمول که حتی در کتاب خود یعنی «شرکت خلاقیت» در سال ۲۰۱۴، ساخت دنبالهها را به چشم گونهای از ورشکستگی خلاقیت میدید و حتی افزود که اگر آنها تبدیل به استودیوی دنبالهساز شوند، ریشهی شرکت خشک خواهد شد و مرگ آنها فرا خواهد رسید. پس چطور این استودیو از ساخت دو دنباله در طی ۱۵ سال به ساخت هشت دنباله از آغاز سال ۲۰۱۰ رسید؟
درست یک سال بعد از نظرات کتمول در کتابش و نه سال بعد از ادغام پیکسار با دیزنی، او به شکل علنی اعلام کرد: «مشکلات عمدهای در پیکسار وجود دارد که در حال حاضر با آن مواجه هستیم». آن هم بعد از تایید این موضوع در همان مقاله که شرکت دیزنی که تا پیش از این درگیر مشکلات بود، الان تبدیل به شرکتی موفق شده است. با آغاز سال ۲۰۱۵ بود که پیکسار به راستی وزن اختناق دیزنی را روی گلویش حس کرد، جایی که مرام و باورهای خلاقانهی آنها در برابر سود اقتصادی با بار سنگین مشکلات اقتصادی آنها و با شدت هر چه تمامتر له شد.
اینگونه شد که پیکسار به میزان زیادی رنج کشید و تبدیل به یکی از بازوان مرسوم و پیش پا افتادهی جالوت سرگرمی شد آن هم با انحصاری که در صنعت مدرن سینما وجود دارد. با نمایش تجارب اصیلی مثل روشهای بدیع روایت ماجرا در انیمیشن «روح» محصول ۲۰۲۰ یا برداشتی انقلابی از کودکی زمان معاصر در انیمیشن «قرمزشدن»، پیکسار بدون شک به سان سایهای از گذشتهی خود باقی مانده است و با عرضهی انیمیشن «لایتیر» میتوان مهر تاییدی بر این موضوع زد که در حقیقت بقایای شرکت اصلی ریشهشان خشک شده و مرگشان فرا رسیده است.
منبع: Far Out Magazine
البته پیکسار در سال ۲۰۰۶ توسط دیزنی خریده شد و داستان اسباب بازی ۳ محصول سال ۲۰۱۰ است .