چرا دیوی جونز در فیلم «دزدان دریایی کارائیب» هنوز بهترین شخصیت دیجیتالی است؟

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۶ دقیقه

امروزه جلوه‌های ویژه تا جایی پیش رفته‌اند که حتی فیلم‌هایی با بودجه اندک نیز می‌توانند از آن‌ها بهره ببرند. در حال حاضر می‌توان بسیاری از عناصر تخیلی نظیر سفینه‌های فضایی، زمین‌هایی با اشکال متنوع، آب و سیل و بسیاری از موارد دیگر را با استفاده از رایانه‌ها تولید نمود.

حتی فیلم‌هایی که فکرش را هم نمی‌کنید از جلوه‌های ویژه بصری استفاده کنند، مانند درام‌های جاسوسی جنگ سرد استیون اسپیلبرگ و حتی فیلم‌هایی مانند «پل جاسوس‌ها» نیز، از جلوه‌های بصری بسیار زیادی استفاده می‌کنند. در حالی که مدت‌هاست از پس‌زمینه‌ها و محیط‌های دیجیتال استفاده می‌شود و حتی در دنیای سینمای کلاسیک نیز از نقاشی‌های پس‌زمینه مات و طرح‌های گرافیکی استفاده می‌شد، یکی از جذاب‌ترین کاربردهای جلوه‌های ویژه در انیمیشن‌های کامپیوتری، استفاده از کاراکترهای دیجیتال است.

خلق کاراکتری در رایانه به مهارت فوق‌العاده‌ بالایی نیاز دارد و موثرترین و حرفه‌ای‌ترین استفاده از این فناوری را می‌توان در فرنچایز «دزدان دریایی کارائیب» اثر گور وربینسکی مشاهده نمود. چراکه ما در این فرنچایز شاهد کاراکترهای کامپیوتری بسیار متنوعی بودیم که مهم‌ترینشان شخصیت دیوی جونز، با بازی بیل نای است.

دزدان دریایی کارائیب

استفاده از کاراکترهای انیمیشنی دیجیتالی و ضبط حرکات آن‌ها یکی از تکنیک‌های محبوب به کار گرفته شده در بسیاری از فیلم‌های پرفروش است. می‌توان گفت قبل از دیوی جونز، کاراکتر گالوم در سه‌گانه «ارباب حلقه‌های» پیتر جکسون، کاراکتر پیشگام این عرصه بود. اما پس از آن با توجه به محبوبیتی که این شخصیت به دست آورد، کارگردانان فرنچایزهای بزرگ دیگر درصدد برآمدند تا از نوعی شخصیت دیجیتالی در فیلمشان استفاده کنند.

پرفروش‌ترین فیلم تاریخ که «آواتار» نام دارد، فیلمی است که تقریبا تمامی بازیگران آن شخصیت‌های دیجیتالی هستند و بزرگ‌ترین فرنچایز سینمایی مارول نیز سالیان سال است که با یک کاراکتر دیجیتال غول‌پیکر به نام تانوس (با بازی جاش برولین) دست و پنجه نرم می‌کند. گویا اندی سرکیس توسط کاراکترهای دیجیتال طلسم شده است چراکه پس از ایفای نقش کاراکتر گالوم، در سه‌گانه اخیر «سیاره میمون‌ها» و به عنوان کاپیتان هادوک در «ماجراهای تن تن» نیز حضور داشته است. حتی سری فیلم‌های «پدینگتون» که به روایت داستان یک خرس خوب می‌پردازند نیز بر روی یک شخصیت دیجیتال متمرکز شده‌اند.

در حالی که بسیاری از این شخصیت‌ها جزو کاراکترهای محبوب به شمار می‌آیند و به زیباتر شدن فیلمشان کمک نموده‌اند، اما به ندرت پیش آمده که مخاطبان متقاعد شوند چیزی که به آن می‌نگرند واقعی است. «پدینگتون» یک کاراکتر عالی است اما مخاطب کاملا می‌داند که این کاراکتر به طرز ماهرانه‌ای در کامپیوتر ساخته شده است. اما تمامی این چیزها سبب می‌شود که ما به یاد دیوی جونز بیفتیم. کاراکتری که به هیچ وجه مشخص نیست در کامپیوتر خلق شده است. در حقیقت خالق این کاراکتر آن‌قدر ماهرانه از برنامه‌های کامپیوتری استفاده نموده که مخاطب فراموش می‌کند در حال تماشای یک شخصیت غیرواقعی است. دیوی جونز به دلیل توانایی او در استفاده از یک عنصر کلیدی که همان چشمان نای است، از سایر کاراکترها متمایز شده است. در واقع این کاراکتر به دنیای کامپیوتر محدود نشده و توانسته با جهان واقعی ارتباط برقرار کند.

دزدان دریایی کارائیب

وقتی به بدترین کاراکترهای دیجیتالی خلق شده در فیلم‌های مختلف فکر می‌کنید، بلافاصله درمی‌یابید که این چشم‌ها هستند که دیوی جونز را متمایز نموده‌اند. چراکه چشم‌ها را می‌توان همانند پنجره‌ای به روح در نظر گرفت. چشم‌ها می‌توانند سبب شوند تا با کاراکتر موجود در صفحه تلویزیون ارتباط برقرار کنیم چرا که تصور می‌کنیم او ما را می‌بیند. بنابراین نمی‌توان در رایانه چشم‌ها را آن‌طور که باید و شاید همانند یک انسان واقعی، بازآفرینی کرد و لذا همین امر سبب می‌شود تا مخاطبین، بلافاصله پس از مشاهده کاراکتر مورد نظر، دریابند که او در کامپیوتر خلق شده و یک کاراکتر واقعی نیست. مثلا فیلم‌های رابرت زمکیس یا جف بریجز جوان را در «ترون: میراث» در نظر بگیرید. چشم‌های بی‌روح این شخصیت‌های دیجیتالی در بهترین حالت به هیچ وجه نمی‌توانند با مخاطب ارتباط برقرار کنند و در بدترین حالت هم واقعا مسخره به نظر می‌رسند.

اما در نهایت، «دزدان دریایی کارائیب» با استفاده از چشمان بیل نای برای شخصیت دیوی جونز توانست این مشکل را حل کند. درست است که تمامی چیزهایی که در تصویر می‌بینید انیمیشنی هستند و هیچ‌کدام در واقعیت وجود ندارند اما چشمان او که همانند پنجره‌ای به روح بیل نای عمل می‌کنند سبب می‌شوند که مخاطب بتواند با این ماهی مرکب انیمیشنی ارتباط برقرار کند و دریابد که در سر این موجود چه می‌گذرد و همین امر توانسته این کاراکتر را به کاراکتری ارزشمند تبدیل نماید. در واقع خالق این موجود توانسته به خوبی از دامی که اکثر انیماتورها در آن گرفتار می‌شوند فرار کند و کاراکتری را خلق کند که کاملا واقعی به نظر می‌رسد.

مشکل دیگری که بسیاری از هنرمندان جلوه‌های دیجیتال این فیلم در زمان ساخت با آن روبه رو شده بودند، بازسازی پوست به شیوه‌ای طبیعی بود، چه از نظر جذب نور و چه از نظر کشسانی. در واقع موجودات یا انسان‌های دیجیتال، معمولا براق یا شبیه به پلاستیک به نظر می‌رسند. به همین خاطر بود که پیکسار تصمیم گرفت اولین فیلم انیمیشنی‌اش «داستان اسباب‌بازی‌ها» باشد، زیرا این ظاهر پلاستیکی برای مجموعه‌ای از کاراکترهای اسباب‌بازی عالی بود. اما چنین درخشندگی خاصی برای یک موجود دریایی نیز معقول به نظر می‌رسد. صورت شاخک‌دار دیوی جونز همیشه خیس و لزج است و همین امر هم سبب می‌شود درخشش خاصی داشته باشد. بنابراین براق بودن برای یک موجود دیجیتالی دریایی اصلا بد نیست. هنرمندان افکت گذاری نیز به زیبایی هر چه تمام‌تر، توانستند نور خورشید و یا آتش را از روی آن پوست لزج او منعکس نمایند.

دزدان دریایی کارائیب

در نهایت، این نحوه تعامل دیوی جونز با محیط اطرافش است که سبب می‌شود مخاطب با تمام وجودش حس کند که این شخصیت یک شخصیت واقعی است. مشاهده اینکه چگونه تک‌تک شاخک‌های روی صورتش در هنگام وزش باد یا برخورد قطرات باران به صورت او در طول طوفان به طرز متفاوتی واکنش نشان می‌دهند، سبب می‌شود تا این کاراکتر از نظر مخاطب، کاملا واقعی و ملموس به نظر برسد. در واقع نمی‌توان چنین ترکیب منحصربه‌فردی از انیمیشن، طراحی صحنه، نور و صدا را در هیچ فیلم انیمیشنی دیگری مشاهده نمود.

به همین دلیل است که ناظر جلوه‌های بصری، جان نول، ناظر انیمیشن، هال هیکل، ناظر بعدی جلوه‌های بصری، چارلز گیبسون و ناظر جلوه‌های ویژه آلن هال، توانستند به خاطر خلق جلوه‌های بصری فیلم «دزدان دریایی کارائیب: صندوقچه مرد مرده» جایزه اسکار را دریافت کنند و سال بعد دوباره برای فیلم «دزدان دریایی کارائیب: پایان جهان» کاندید دریافت جایزه اسکار شوند. (البته در نهایت «قطب نمای طلایی» برنده این جایزه شد که اصلا شایسته‌اش نبود). موفقیت آن‌ها در کسب این جوایز به دلیل خلق ماهرانه شخصیت دیوی جونز بود. در واقع می‌توان این شخصیت را یک پیروزی بزرگ در عرصه جلوه‌های بصری دانست چرا که این کاراکتر، هنوز هم می‌تواند هنرمندان جلوه‌های بصری را تحت تاثیر قرار دهد.

به خاطر داشته باشید، دو دنباله دزدان دریایی کارائیب وربینسکی، هزینه هنگفتی را برای شرکت سازنده در پی داشتند. فیلم «پایان جهان»، در زمان خود هزینه‌ای معادل ۳۰۰ میلیون دلار را در پی داشت و لذا می‌توان آن را پرهزینه‌ترین فیلم دوره خود دانست. اما با وجود این هزینه هنگفت، باز هم می‌توان عدم برنامه‌ریزی مناسب را در برخی از سکانس‌ها مشاهده نمود. البته قطعا هنرمندان گرافیست و کامپیوتر از این بودجه برای خلق آثاری به یاد ماندنی استفاده نمودند که نتیجه آن خلق همان شخصیت‌های دیجیتالی شد که سینمای هالیوود را به لرزه درآوردند.

منبع: collider



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

یک دیدگاه
  1. مریم محمدی

    به نام خدا سلام

    من یک دختر ۱۴ ساله هستم

    در نظر من دو ذوج جوان لذت فیلم بود

    کایرا نایتلی و اورلاندو بلوم

    با تشکر

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما