واکنش فیزیکدانها به فیلم «اوپنهایمر»؛ آیا نولان واقعه را درست روایت کرده است؟
در بیست و یکم ژوئیه ۲۰۲۳، فیلم اوپنهایمر ساخته کریستوفر نولان در سینماها اکران شد، یکی از فیلمهای مهم اکران تابستانی که علاقهمندان به سینما در سرتاسر جهان چشمانتظارش بودند. فیلم به لحاظ تاریخی بسیار مهم است اما سیاستگذاران اکران تابستانی و تهیهکنندگان تصمیم گرفتند آن را در یک روز با یک فیلم جالب توجه دیگر یعنی «باربی» اثر گرتا گرویک به اکران درآورند؛ تصمیمی بر مبنای بازاریابی و سودآوری بیشتر که کاملاً نتیجه داد.
فیلم بیوگرافی نولان زندگی جی رابرت اوپنهایمر، فیزیکدان برجسته و مدیر زمان جنگ آزمایشگاه لوس آلاموس در نیومکزیکو را به تصویر میکشد، در حالی که او و همکارانش دانشمندان و مهندسان اتمی با شتاب در حال ساخت اولین بمب اتمی در اوایل دههی ۱۹۴۰ هستند.
اولین نقدهایی که دربارهی این فیلم منتشر شده همه در راستای تحسین آن بوده و بر بر داستان مردی تمرکز داشته که نولان او را «مهمترین فردی که تا به حال زندگی کرده» میداند. اما به گفته نولان، فیلم همچنین ابزاری برای «بازگشت به اصول اولیهی بمب، نگاهی به بیانیههای سیاسی، فلسفه، موقعیت ژئوپلیتیکی و نگاهی انداختن به قدرت محض است که که قرار بود آزاد شود و معنایش برای کسانی در آن دخیل بودند و برای همهی ما.»
وبسایت بولتن برای ارزیابی نگاهی که فیلم اوپنهایمر به بمب اتمی، ساخت آن و تأثیراتش داشته، از فیزیکدانان، مورخان و دیگر کارشناسان دعوت کرد تا درباره اینکه فیلم کجاها درست یا غلط به روایت این واقعه پرداخته، چه چیزی را نادیده میگیرد، و اینکه آیا اصلاً واقعه را سمبل کرده، نظر بدهند. پرداختن به مفاهیم بسیار پیچیدهی علمی و ارتباط آن با قدرت و جنگهایی که بر سرش وجود دارد، دربارهی بدون شک مهمترین اختراع تاریخ بشر و تبدیل همهی اینها به یک اثر هنری و سرگرمکننده، کار دلهرهآوری است. بنابراین، آیا سؤال این است که آیا «اوپنهایمر» نولان از پس این چالش برآمده است یا نه؟
- «باربی» در برابر «اوپنهایمر»؛ از میان این دو، یکی بدترین فیلم کارگردانش است
- مخاطبان نکتهسنج یک اشتباه تاریخی در فیلم «اوپنهایمر» پیدا کردند
ما هنوز به دیدگاه اوپنهایمر در خصوص کنترل سلاح نیاز داریم
اندرو فاچینی | فیلم اوپنهایمر ساخته کریستوفر نولان در به نمایش گذاشتن سرعت و پافشاریای که کارگزاران قدرت در به دست گرفتن کنترل شرکت تسلیحات هستهای، به محض تولید تسلیحات، به خرج داند، بسیار خوب عمل میکند. از دیدگاه جی رابرت اوپنهایمر، یقین در خصوص نیاز به شکست دادن نازیها، زمانی که تنها ژاپن «اساساً شکستخورده» برای هدف قرار گرفتن باقی مانده بود، جای خود را به یک معضل اخلاقی داد، که به نگرانی عمیقتری درباره آغاز رقابت تسلیحاتی با اتحاد جماهیر شوروی تبدیل شد. در پایان، دیدگاه او برای کنترل سلاح- و تمایل به صحبت برای آن – با کسانی که قدرت را از بمب بیرون میکشیدند در تضاد بود و او بهطور سیستماتیک و عامدانه به خاطر آن نابود شد.
متأسفانه امروز ما با عواقب زیادی ناشی از آن کمپین مواجه هستیم. خرید تسلیحات هستهای و تصمیمات سیاسی تقریباً به طور کامل به دست تعداد کمی از بازیگران علاقهمند که سازمان نظامی-صنعتی را تشکیل میدهند هدایت میشود. این فرآیندها باید دموکراتیک شوند، به همراه تصمیماتی که منعکسکننده حوزهها و تعاریف گستردهتر از امنیت ملی باشد. به کسانی که اصرار به اعمال چنین تغییراتی دارند باید پلتفرمهای قویتری داده شود، نه اینکه مثل اوپنهایمر در سال ۱۹۵۴ کنار گذاشته شوند.
«اوپنهایمر» خوب است، اما فقط یک فیلم است
استوارت پراگر | فیلم اوپنهایمر همچون تصویری استادانه و خلاقانه از چندین موضوع موضوعات مرا شگفتزده کرد؛ اوپنهایمر و دغدغههای اخلاقی و علایق گستردهترش، کاوش علمی برای ساخت بمب اتم، مککارتیسم، فیزیک انقلابی قرن بیستم، و نابودی قدرت بمب. همه این مضامین در کنار هم قرار میگیرد تا فیلمی جذاب تولید شود. لحظات قدرتمندی دازد. انفجار اتمی در سایت ترینیتی – اوج فیلم تا آن صحنه – با بازیگری و فیلمبرداریای انجام شد که توانست عظمت این واقعه را نشان دهد (با یک لبخند خفیف روی صورت ادوارد تلر هنگام تماشایش). فیلم به نگرانیها بر سر اینکه آیا یک بمب اتمی میتواند جو را به آتش بکشد و جهان را نابود کند میپردازد. محاسبات خلاف این را ثابت کرد. در پایان فیلم، اوپنهایمر به انیشتین میگوید: «وقتی با آن محاسبات نزد شما آمدم، فکر میکردیم شاید یک واکنش زنجیرهای را آغاز کنیم که ممکن است کل جهان را نابود کند.» انیشتین می پرسد: «خب چرا باید مهم باشد؟» اوپنهایمر پاسخ میدهد: «من معتقدم که این کار را انجام دادیم.» و فیلم با تصاویری دراماتیک از جهان در آتش به پایان میرسد. روی کاغذ کسلکننده به نظر میرسد، اما در دست کارگردان فیلم، این صحنه قانعکننده بود و برای من ماندگار شد.
اما آیا این اثر هنری قابل توجه در آیندهی سیاست تسلیحات هستهای تغییری ایجاد خواهد کرد؟ به نظر من نه. فیلم بسیار خوبی است و همه باید به این خاطر و موضوعی که به تصویر میکشد آن را ببینند. فیلم یک خدمت عمومی دارد میکند. اکنون در سراسر کشور و فراتر از آن صحبتهایی درباره سلاحهای هستهای وجود دارد. اما من از این واهمه دارم که ظرف چند هفته همه چیز از فضای عمومی محو شود.
چگونه یک فیلم درباره چنین موضوع مهمی میتواند تأثیر ماندگاری داشته باشد؟ شاید یکی از مواردی که به این هدف نزدیک شده، فیلم «روز بعد» (The Day After) باشد، روایت تخیلی محصول سال ۱۹۸۳ از پیامدهای حمله اتمی شوروی به لورنس، کانزاس، در نزدیکی میدان انبارهای موشکهای بالستیک قارهپیمای ایالات متحده. آن فیلم ترسها و تأثیر آن بر یک خانواده خاص را نشان میدهد. بعد از این فیلم یک میزگرد اساسی پس از آن یک میزگرد اساسی درباره موضوع سلاحهای هستهای برگزار شد که الی ویزل، بازمانده و نویسنده برجسته هولوکاست در آن حضور داشت. ویزل به وضوح تحت تأثیر فیلم قرار گرفته بود و گفت که «من میترسم.» او که تحت تأثیر چشمانداز جهنمی عواقب حمله قرار گرفت، خاطرنشان کرد که «آنچه قابل تصور است، میتواند اتفاق بیفتد.» در حین تماشای فیلم افزود: «احساس عجیبی داشتم که قبلاً این را دیدهام… این برای مردم من اتفاق افتاده است. حالا برای تمام مردم اتفاق میافتد … شاید تمام جهان، به طرز عجیبی، یهودی شده باشد.» فیلم «روز بعد» و سخنان ویزل حالا چهل سال است که با من مانده است. این فیلم ظاهراً حتی بر رئیس جمهور ریگان نیز تأثیر گذاشت و دیدگاه او را درباره سلاحهای هستهای تغییر داد.
در مقابل، این هفته به یک بحث پادکستی درباره فیلم اوپنهایمر نولان که چهار روزنامهنگار نیویورک تایمز در آن حضور داشتند گوش دادم. بحثی پر جنب و جوش درباره خود اوپنهایمر، دوران سیاسی دهه ۱۹۴۰ و خطرات هوش مصنوعی بود. اما زمان کمی به موضوع اصلی تهدید ناشی از سلاحهای هستهای اختصاص داده شد. پتانسیل پایان یافتن جهان توسط این سلاحها اساساً مسلم و مورد قبول طرفین بحث قرار گرفت. تقریباً یک تهدید قدیمی.
فیلم اوپنهایمر کمک بزرگی به این بحث است. اما برای کشتن اژدهای هستهای که عموم مردم آن را پذیرفتهاند، هر سال نیاز به مواد منفجره معادل هزار اوپنهایمر هست. این در صورت وجود اراده و منابع امکانپذیر است.
«اوپنهایمر» و کنترل تسلیحات هستهای؛ دیروز و امروز
داریل جی کیمبال | نزدیک به هشتاد سال از ورود جهان به عصر هستهای میگذرد. اما داستان پیچیده ساخت اولین بمب اتمی، تصمیماتی که رهبران ایالات متحده برای استفاده از این سلاحهای جدید وحشتناک در شهرها گرفتند، و گامهای اشتباه سیاست پس از جنگ که دروازههای رقابت تسلیحاتی خطرناک جنگ سرد را باز کرد، حالا دیگر کمکم دارد از حافظهی عمومی پاک میشود.
وجود سلاحهای هستهای و خطرات ناشی از آنها، در حالی که همه از آگاهند و بهطور گسترده از آن بیمناک، از سوی بسیاری از کسانی که در یکی از نه کشور مجهز به سلاح هستهای زندگی میکنند، به عنوان بخشی از زندگی روزمره «عادی» آنها پذیرفته شده است.
یک نظرسنجی جدید که از سوی شورای امور جهانی شیکاگو و شرکت کارنگی نیویورک انجام شد، نشان میدهد که نزدیک به دو سوم آمریکاییها معتقدند که «سلاحهای هستهای آمریکا در جلوگیری از درگیری بین ایالات متحده و سایر کشورها مؤثر بوده است». در عین حال، «اکثریت مردم [آمریکایی] مطمئن نیستند که بتوانند مزایا یا مضرات سلاحهای هستهای را ارزیابی کنند» اما «حداقل تا حدودی علاقهمند به یادگیری بیشتر درباره سیاست سلاحهای هستهای ایالات متحده هستند».
فیلم بلند مسحورکننده، تأملبرانگیز و گاه آزاردهنده کریستوفر نولان، فیلم اوپنهایمر یک یادآوری تکاندهنده و بهموقع برای میلیونها تماشاگر سینماست که سلاح هستهای به هیچ وجه عادی نیست، زیرا رهبران چند کشور دنیا قدرت نابودی همه ما را دارند. اما از سویی مخاطبان را با پرسشهای زیادی در فیلم بی پاسخ میگذارد.
تصویری خیرهکننده و بعضی حذفیات. فیلم اوپنهایمر در طول سه ساعت سینمای متقاعدکننده، از نظر بصری خیرهکننده و به مهارت ساختهشده، بیشترِ، نه اما تمام، اطلاعات کلیدی فنی، سیاسی و اخلاقی مربوط به توسعه تسلیحات هستهای را بررسی میکند؛ از «Gadget» (نام مستعار دستگاه انفجار پلوتونیوم که در ترینیتی منفجر شد) تا سؤالات مطرحشده درباره اخلاقی بودن و لزوم استفاده از این سلاحهای جدید در شهرهای ژاپن پس از شکست آلمان، جنجال بر سر توسعه سلاح «سوپر» پس از جنگ برای مقابله با شوروی نامید و اینکه چگونه جی رابرت اوپنهایمر و دانشمندان همکارش قربانی دستگاه امنیت ملی دوران جنگ سرد شدند.
فیلمنامه نولان که عمدتاً بر اساس کتاب زندگینامه استادانه کای برد و مارتین شروین در سال ۲۰۰۵ «پرومته آمریکایی، پیروزی و تراژدی جی رابرت اوپنهایمر» (American Prometheus) است، از دیدگاه اوپنهایمر روایت میشود. به این ترتیب، فیلم مستقیماً ویرانی هیروشیما و ناکازاکی را نشان نمیدهد. اما شاید در قدرتمندترین و خلاقانهترین صحنه فیلم از نظر احساسی، روشن میکند که دانشمند ارشد و دیگر رهبران پروژه منهتن تحت تأثیر این آگاهی بودند که اختراع آنها مستقیماً به مرگ وحشتناک غیرنظامیان منجر شده است (که بعداً متوجه میشوند تا پایان سال ۱۹۴۵ منجر به مرگ ۲۲۰۰۰۰ نفر شده بود.)
جای تعجب نیست که این فیلم بعضی داستانهای کلیدی را که به میراث مرگبار بمب مربوط میشود دور میزند. مثلاً اثرات طولانی مدت انفجار ترینیتی بر روی مردم در مسیر باد و متعاقب آن ۲۱۵ آزمایش هستهای جوی دیگر ایالات متحده که در جزایر مارشال تحت اشغال ایالات متحده در اقیانوس آرام و بعداً در نوادا انجام شد. در این فیلم به تلفات بهداشتی یا زیستمحیطی گسترده ناشی از محل تولید سلاحهای هستهای که همگی توسط پروژه منهتن ایجاد شدهاند، اشاره نمیشود.
اما این فیلم موفق شد نشان دهد که چگونه رهبران پس از جنگ آمریکا هشدارهای دانشمندان را درباره خطرات بلندمدت رقابت جدید برای انباشت تسلیحات اتمی رد کردند و در عوض به دنبال برتری کوتاه مدت بر دشمن جدید خود در شوروی بودند.
تنها میتوان امیدوار بود که صحنههای پایانی شیوای فیلم، بینندگان را وادار کند تا – حتی مدتها پس از ترک سالن سینما- در باره خطر روزافزون رقابت تسلیحات هستهای و جنگ هستهای و راهحلهایی برای دور کردن جهان از لبه پرتگاه فکر کنند.
مسیرهای نرفته. در کل، فیلم اوپنهایمر نولان داستان پیچیده و ظریفی را زنده میکند در این باره چگونه «پدر بمب اتمی» (همانطور که اغلب از اوپنهایمر نام برده میشود) ساخت آن را برای شکست نازیها رهبری کرد، چگونه با استفاده از بمب اتمی در شهرهای ژاپن، در حالی که آلمان شکست خورده بود، مخالفت نکرد و اینکه چگونه او در نهایت به دنبال استفاده از شهرت و دسترسی خود برای شکل دادن به سیاست ایالات متحده به روشهایی بود که ممکن بود خطرات مطلق پروژه منهتن را که او کارگردانی کرده بود کاهش دهد.
با این حال، فیلم نولان میتوانست شواهد تاریخی را به بینندگان یادآوری کند – که در «پرومته آمریکایی» و سایر مطالعات تاریخی، از جمله کار قبلی مارتین شروین، «جهانی ویرانشده؛ هیروشیما و میراث آن» به آن پرداخته شده است – که این روایت رسمی و ماندگار دولت ایالات متحده را به چالش میکشد؛ اینکه استفاده از بمبهای اتمی برای پایان دادن به جنگ و جلوگیری از تهاجم گسترده ایالات متحده به ژاپن که برای یک نوامبر ۱۹۴۵ برنامهریزی شده بود، ضروری بود.
در یک صحنه، «اوپنهایمر» ما را به جلسه کمیته موقت میبرد، گروهی که از سوی وزیر جنگ هنری استیمسون پس از شکست آلمان در ماه مه ۱۹۴۵ برای مشاوره مستقیم به رئیس جمهور و کنگره در خصوص مسائل مربوط به استفاده غیرنظامی و نظامی از هسته شکل گرفت.
در نسخه نولان، ما بازتاب استدلالهایی را میشنویم که از سوی بسیاری از دانشمندان پروژه منهتن علیه عجله برای استفاده نظامی از انرژی هستهای در شهرهای ژاپن ارائه شده است.
یادداشتهای جلسه یکم ژوئن ۱۹۴۵ نشان میدهد که کمیته موقت دیدگاههای پیشنهادی را رد کرد و موافقت کرد که «انتخاب نهایی هدف اساساً یک تصمیم نظامی بود»، اگرچه افزود: «این بمب باید در اسرع وقت علیه ژاپن استفاده شود.»
اوپنهایمر میدانست که اکثر دانشمندان همکارش از آزمایش فنی بمب در یک منطقه دورافتاده به عنوان یک شلیک هشدار برای ژاپنیها استقبال میکنند. یکی دیگر از صحنههای کوتاه فیلم، جلسهای را در لوس آلاموس، مدتی قبل از بمباران هیروشیما و ناکازاکی به تصویر میکشد که شیمیدان لیلی هورنیگ، که در بخش مواد منفجره کار میکرد، آن را مدیریت میکرد. در این صحنه، طرحهای استدلال دانشمندان علیه استفاده نظامی از بمب در شهرهای ژاپن را میشنویم.
همانطور که در «پرومپته امریکایی» مستند شده است (اما در فیلم ذکر نشده است) هورنیگ بعداً یکی از ۱۵۵ دانشمند لوس آلاموس میشود که طوماری را امضا میکنند و خواستار آن میشوند که اولین بمب اتمی در جزیرهای خالی از سکنه به نمایش گذاشته شود، نه اینکه بدون هشدار قبلی روی یک شهر انداخته شود.
علیرغم مخالفت بسیاری از دانشمندان لوس آلاموس، توصیه نهایی کمیته علمی لوس آلاموس – که متشکل از اوپنهایمر، ارنست لارنس، انریکو فرمی و آرتور کامپتون بود – به استیمسون از جهت استفاده فوری نظامی سبک سنگین شد.
فیلم نولان نشان میدهد که چگونه دیدگاههای مخالف دانشمندان از سوی مدیر پروژه منهتن به طور مؤثر به مقامات واشنگتن منتقل نشده است، اما شکلهای دیگری را که این دیدگاههای مخالف سانسور شدهاند، نشان نمیدهد. این سرنوشت گزارش کمیته فرانک در یازدهم ژوئن ۱۹۴۵ بود که طرح بمباران شهرهای ژاپن بدون اخطار را «غیرقابل توصیه» خواند، چرا که از نگاهش منجر به «نابودی ناگزیر بشر، تسریع رقابت تسلیحاتی آسیب به احتمال دستیابی به یک توافق بین المللی بر سر کنترل آینده چنین سلاح هایی» میشد. وقتی جیمز فرانک (فیزیکدان آلمانی و برنده جایزه نوبل در تبعید در دانشگاه شیکاگو) برای ارائه گزارشی که گردآوری کرده بود به واشنگتن رفت، به دروغ به او گفته شد که استیمسون خارج از شهر است. سپس این گزارش توسط ارتش ضبط شد، طبقهبندی شد و هرگز به دست رئیس جمهور و وزیر جنگ او نرسید.
فیلمنامه نولان شامل صحنهای دراماتیک و البته کوتاه است که نشان میدهد چگونه لئو زیلارد تلاش کرد و نتوانست اوپنهایمر را برای حمایت از دادخواست دانشمندان پروژه منهتن علیه آنچه که آنها استفاده غیرضروری از بمبهای اتمی در ژاپن تقریباً شکست خورده میدانستند، جذب کند. اما دادخواست زیلارد که امروز دیگر معروف است، هرگز به رئیس جمهور ترومن و مشاورانش تحویل داده نشد. این طومار یک پرونده قوی و مفصل را برای عدم استفاده از سلاح جدید تا زمانی که فرصت دیگری برای تسلیم شدن به ژاپن داده شد، تشکیل داد. فیلم اوپنهایمر در تأیید یا ارائه این استدلال به استیمسون ناکام ماند.
تصمیم ترومن علیرغم گزینههای جایگزین. چندین مورخ، از جمله مارتین شروین، اطلاعات و اسنادی را کشف کردهاند که قویاً نشان میدهد که ایالات متحده برای پایان دادن به جنگ جهانی دوم نیازی به پرتاب اولین بمب اتمی (و حتی کمتر دوم) روی ژاپن نداشت و زمان برای یک تست فنی آزمایشی برای تسریع تسلیم شدن ژاپن وجود داشت، آزمایشی که زیلارد و امضاکنندگانش پیشنهاد کردند.
برخلاف افسانههای همیشگی، هری ترومن رئیسجمهور ایالات متحده و مشاورانش از جایگزینهای بمبگذاری آگاه بودند. آنها همچنین در همان ژوئن ۱۹۴۵ میدانستند که دولت ژاپن متوجه شده بود که جنگ شکست خورده است و به دنبال شرایط قابل قبولی برای تسلیم شدن بود. با وجود این، ترومن استفاده از بمبهای اتمی را عمدتاً برای حفظ موقعیت ژئواستراتژیک ایالات متحده پس از جنگ در برابر اتحاد جماهیر شوروی مجاز دانست.
فرماندگان نظامی ایالات متحده و تحلیلگران در بررسی بمباران استراتژیک ایالات متحده به ترومن، استیمسون و جیمز برنز وزیر امور خارجه در ژوئن ۱۹۴۵ توصیه کردند که «با تأثیر هماهنگ محاصره و حمله هوایی مستقیم [متعارف]، ژاپن می تواند بدون حمله مجبور به تسلیم شود.» متأسفانه هیچ یک از این تحولات تاریخی در فیلم نولان بیان نشده است.
همانطور که شروین در سال ۱۹۸۷ در مقدمه کتاب خود با عنوان «جهانی ویرانشده» (A World Destroyed) بیان کرد، «انتخاب در تابستان ۱۹۴۵ بین حمله متعارف یا جنگ هستهای نبود. انتخاب بین اشکال مختلف دیپلماسی و جنگ بود. اگرچه تصمیم ترومن قابل درک است، اما اجتنابناپذیر نبود. حتی قابل اجتناب هم بود.»
این فیلم به وضوح نگرانی روزافزون اوپنهایمر در رابطه با خطرات یک رقابت تسلیحات هستهای بدون محدودیت پس از جنگ با شوروی نشان میدهد. نشان میدهد که چگونه ترومن و بیرن به این امید سادهلوحانه چسبیده بودند که شوروی «هرگز» به خودی خود به بمب اتمی دست نخواهد یافت و چگونه در کوری خود نتوانستند به این فکر کنند که اگر مسکو به سرعت بمب اتمی خود را بسازد و آزمایش کند چه باید کرد. اما فیلم از نشان دادن تلاشهای دانشمند برای پیشبرد کاملاً عملی توصیهای گزارش فرانک در ژوئن ۱۹۴۵، که ترتیبی پس از جنگ را برای ایجاد نوعی کنترل بین المللی بر بمب اتمی برای جلوگیری از تکثیر و استفاده بیشتر در جنگ پیشنهاد میکرد، چشمپوشی میکند.
در ژانویه ۱۹۴۶، وزرای خارجه اعضای شورای امنیت سازمان ملل متحد موافقت کردند که یک کمیسیون سازمان ملل متحد برای مشاوره درباره انهدام همه سلاحهای اتمی موجود و تلاش در جهت استفاده از انرژی اتمی برای مقاصد صلحآمیز تشکیل دهند. اوپنهایمر به عنوان نماینده ارشد علمی ایالات متحده در کمیسیون سازمان ملل متحد استخدام شد. نتیجه، که به گزارش آچسون-لیلینتال معروف است، که در مارس ۱۹۴۶ به ترومن تحویل داده شد، خواستار مالکیت و بهرهبرداری بین المللی از تمام فعالیتهای هستهای «خطرناک» بود که تقریباً کل چرخه سوخت هستهای را پوشش میداد. بر اساس این طرح، قرار شد یک مرجع جدید بینالمللی توسعه اتمی بر توسعه سلاحهای اتمی نظارت کرده و تأسیسات مرتبط با آنها را مدیریت کند. این بدان معنا میبود که ایالات متحده اساساً پس از برقراری کنترلهای بین المللی از انحصار خود بر بمب اتمی چشمپوشی کند.
بایرن که در این چشمانداز تردید داشت، برنارد باروخ را برای بازنویسی و ارائه پیشنهاد رسمی ایالات متحده به کمیسیون سازمان ملل منصوب کرد. آنچه به عنوان طرح باروخ شناخته شد، پیشنهاد حذف حق وتوی شورای امنیت برای اعضا را در صورت نقض کنترلهای بینالمللی میداد و «مراحل» مختلفی را با جزئیات توضیح میداد که از طریق آنها چنین کنترلهایی باید پیش از آنکه ایالات متحده چشمپوشی از انحصار اتمی خود را در نظر بگیرد، مشخص میشد. اتحاد جماهیر شوروی چنانکه انتظار میرفت با این طرح مخالفت کرد و اولین تلاش برای مذاکره درباره کنترلهای بینالمللی خیلی زود به طور کامل از بین رفت و همانطور که رندی رایدل، کارشناس خلع سلاح میگوید، «خلع سلاح را در بهترین حالت به یک هدف دور تنزل داد.»
علیرغم این حذفیات، فیلم نولان کار استادانهای در نشان دادن اینکه چرا اوپنهایمر شدیداً با ساخت بمبهای هیدروژنی حتی قویتر و عدم پذیرش ترومن با چنین درخواستهایی برای خویشتنداری مخالف بود، انجام میدهد. البته، اوپنهایمر تنها دانشمند پروژه منهتن نبود که تمایلی به حمایت از ساخت بمب هیدروژنی نداشت و از کنترل تسلیحات برای جلوگیری از یک رقابت تسلیحاتی خطرناک ابرقدرت حمایت کرد. در ماه مه ۱۹۴۶، آلبرت انیشتین تشکیل کمیته اضطراری دانشمندان اتمی را برای آموزش و بسیج سایر دانشمندان و مردم در خصوص خطرات سلاح های هستهای برای بشریت اعلام کرد.
کمیته – که بسیاری از اعضایش بخشی از پروژه منهتن بودند – اعلام کرد: «ما دانشمندان مسئولیت اجتنابناپذیر خودمان میدانیم که آگاهی از واقعیات ساده انرژی اتمی و پیامدهای آن برای جامعه به هموطنان خود منتقل کنیم. تنها امنیت و تنها امید ما در این است. ما معتقدیم که یک شهروند آگاه برای زندگی و نه برای مرگ اقدام خواهد کرد.» کمیته اضطراری کمک کرد تا چندین دهه واکنش زنجیرهای مستمر کمپین جامعه مدنی برای اطلاعرسانی بهتر در بحث عمومی بر سر سیاست تسلیحات هستهای و پیشبرد اقدامات مؤثر در زمینه کنترل تسلیحات و خلع سلاح آغاز شود.
آینده در دستان ماست. تماشاگران فیلم اوپنهایمر مطمئناً با نقاط کور زیادی از سینما بیرون خواهند رفت؛ از جمله پیامدهای ناکامهای اولیه رهبران ایالات متحده و شوروی در مشارکت در گفتوگوی مؤثر برای مهار توسعه و انباشت ذخایر هستهای قویتر و بیشتر در دوران جنگ سرد.
همانطور که در «پرومته آمریکایی» آمده است، در سال ۱۹۶۵، مصاحبهکنندهای از اوپنهایمر پرسید که نظر او درباره پیشنهاد سناتور رابرت کندی برای آغاز مذاکرات با اتحاد جماهیر شوروی برای توقف گسترش سلاحهای هستهای چیست، که او گفت: «بیست سال بعد دیر است، خیلی دیر… این مذاکرات باید روز بعد از ترینیتی انجام میشد.»
امروز، ما مجموعهای پیچیدهتر و خطرناکتر از خطرات هستهای داریم که ممکن است همانطور که نولان در پایان فیلمش به ما هشدار میدهد، در نهایت «جهان را به آتش بکشد». در سال ۲۰۲۳، ایالات متحده و روسیه با هم هنوز تقریباً نود درصد از ۱۳۰۰۰ سلاح هستهای در جهان را در اختیار دارند و هر کدام هنوز حدود ۱۵۰۰ کلاهک هستهای حرارت اتمی را بر موشکها و بمبافکنهای استراتژیک مستقر میکنند که آماده پرتاب ظرف چند دقیقه پس از دستور است.
اگر یکی از رهبران روسیه یا ایالات متحده تصمیم بگیرد که ابتدا از تسلیحات هستهای استفاده کند، مثلاً در یک درگیری در اروپا، ممکن است به سرعت به جنگ هستهای تبدیل شود که شامل تبادل گسترده سلاح های گرما هستهای می شود و صدها یا هزاران انفجار با فاصلهی چند دقیقه از هم رخ میدهد. در چنین سناریویی، دهها میلیون نفر تنها در ساعات اولیه درگیری کشته یا زخمی میشوند.
پس از یک دهه دودلی درباره کنترل تسلیحات هستهای و با افزایش تنشها بین دشمنان اصلی مجهز به سلاح هستهای، ما در آستانه عصر جدیدی از رقابت و خطر هستهای هستیم که بعضیها آن را جنگ سرد دوم مینامند.
توافقنامههای دوجانبه مهم کنترل تسلیحات هستهای امروز یا از بین رفتهاند، نادیده گرفته شدهاند یا در خطرند. جنگ روسیه علیه اوکراین، مذاکرات منظم آمریکا و روسیه در خصوص کاهش خطرات هستهای و کنترل تسلیحات را از مسیر خود خارج کرده است. در فوریه ۲۰۲۳، روسیه اجرای «آغازی دوباره» (نیو استارت یا NEW START) را «به تعلیق» درآورد- یعنی تنها معاهدهای که به طور موثق دو زرادخانه بزرگ هستهای جهان را محدود میکند و قرار است اوایل سال ۲۰۲۶ منقضی شود – با اشاره به نگرش «خصمانه» ایالات متحده، اما متعهد شد که به محدودیتهای مرکزی این توافقنامه پایبند باشد. در همین حال، کشورهای مجهز به سلاح هستهای جهان همچنان دهها میلیارد دلار در سال برای جایگزینی و ارتقای زرادخانههای مرگبار خود سرمایهگذاری میکنند. آن برنامههای به اصطلاح مدرنسازی تنها میتواند منجر به تهدیدهای روزافزونی آشنایی شود که حتی هزینههای بیشتر را در یک لجامگسیختگی غیرقابل توقف توجیه میکند، که امروز میتواند به یک مسابقه تسلیحاتی حتی خطرناکتر بین ایالات متحده، روسیه و چین تبدیل شود.
بنابراین پیشرفت در کنترل تسلیحات و خلع سلاح ضروری است. با اراده سیاسی کافی و فشار عمومی و بین المللی نیز امکان پذیر است.
به عنوان مثال، در دوم ژوئن، جیک سالیوان، مشاور امنیت ملی پرزیدنت بایدن، اعلام کرد که ایالات متحده آماده است تا در دیپلماسی کنترل تسلیحات هستهای با روسیه (و همچنین با چین، فرانسه و بریتانیا) «بدون پیششرط» وارد شود. سالیوان پیشنهاد کرد که «به جای انتظار برای حل همه اختلافات دوجانبه ما، ایالات متحده آماده است تا اکنون با روسیه برای مدیریت خطرات هستهای و توسعه چارچوب کنترل تسلیحات پس از سال ۲۰۲۶ درگیر شود.»
در پنجم ژوئن، سخنگوی کرملین، دیمیتری پسکوف، پاسخ داد که روسیه همچنان مایل به گفتوگو با ایالات متحده درباره کنترل تسلیحات است و اظهارات سالیوان را «مهم و مثبت» خواند.
با این حال، تا به امروز، دو طرف هنوز درباره چگونگی از سرگیری مذاکرات در رابطه با چارچوب کنترل تسلیحات پس از سال ۲۰۲۶ بحث و گفتوگو نکردهاند.
اکنون زمان آن فرا رسیده است که دو طرف گفتوگوی جدی را با تمرکز بر کنترل تسلیحات و خلع سلاح جدید آغاز کنند. در غیاب چنین قراری میان ایالات متحده و روسیه قبل از پایان نیو استارت، هر یک از طرفین میتوانند به سرعت کلاهکهای بیشتری را در سیستمهای حمل و نقل استراتژیک خود بارگذاری کنند و چین ممکن است تصمیم بگیرد که ساخت هستهای استراتژیک خود را تسریع بخشد. اجتناب از چنین سناریویی به نفع امنیت ملی همه کشورهاست.
مذاکره بر سر چارچوب پیچیده و دوجانبه کنترل تسلیحات هستهای برای جایگزینی نیو استارت در زمانهای خوب دشوار و تا زمانی که جنگ روسیه علیه اوکراین ادامه دارد، فوقالعاده دشوار خواهد بود.
با وجود این، بستر برای کاخ سفید و کرملین برای دستیابی به یک توافق یکجانبه و متقابل وجود دارد که نگذارد هیچ یک از طرفین از حد مجاز کلاهک استراتژیک مستقرشده بر اساس قرارداد نیو استارت تجاوز کنند تا زمانی که برنامهریزی کنترل تسلیحات دائمیتری به اجرا درآید. این به ایجاد یک جو امنیتی بینالمللی باثباتتر کمک میکند و شرایط را برای پیشرفت دیرهنگام در زمینه کنترل و خلع سلاح هستهای چندجانبه بهبود میبخشد.
به گفته سالیوان، دولت بایدن از «تلاشهای جدید کنترل تسلیحات چندجانبه» که شامل هر پنج عضو دارای سلاح هستهای شورای امنیت سازمان ملل است، حمایت میکند. سالیوان پیشنهاد کرد که هر پنج کشور در خصوص شفافیت بیشتر درباره دکترینهای هستهای، کانالهای ارتباطی مؤثرتر در بحران، قوانین مشترک برای اطلاعرسانی پرتاب موشک، و سیاستهایی برای «بهروز نگه داشتن مردم» برای فرماندهی، کنترل و استفاده از سلاح های هستهای توافق کنند (که اشارهای روشن به عامل خطر جدید ناشی از استفاده از هوش مصنوعی در آن سیستمهاست).
علاوه بر این اقدامات، هر پنج کشور میتوانند و فوراً باید توافقنامه فراموششده ۱۹۷۳ آمریکا و شوروی بر سر جلوگیری از جنگ هستهای را مجدداً تأیید و بهروزرسانی کنند، که متعهد میشود «طرفین از تهدید یا استفاده از زور علیه یکدیگر، علیه متحدان طرف مقابل و علیه سایر کشورها خودداری کنند، در شرایطی که ممکن است صلح و امنیت بین المللی را به خطر بیندازد.» این مستلزم آن است که «در صورت وجود خطر درگیری هستهای [هر طرف] باید فوراً برای جلوگیری از این خطر وارد رایزنیهای فوری شود.»
یکی دیگر از اقدامات جسورانه چندجانبه این است که هر پنج عضو دارای سلاح هستهای شورای امنیت سازمان ملل متحد، یک توقف فوری هستهای جهانی را رعایت کنند که به موجب آن چین، فرانسه و بریتانیا حجم کلی زرادخانههای هستهای خود را محدود کنند و همچنین توافق کنند که تولید مواد شکافتپذیر را متوقف میکنند، تا زمانی که روسیه و ایالات متحده ذخایر خود را محدود کنند و درباره چارچوب جدیدی برای کاهش زرادخانههای خود مذاکره کنند.
«اوپنهایمر» باید به مردم یادآوری کند که سلاحهای هستهای بیشتر، امنیت همه ما را کمتر میکند و ما باید همچنان از رهبران خود بخواهیم که مسیر امنتری را از طریق دیپلماسی خلع سلاح و به سوی جهانی بدون سلاح هستهای دنبال کنند، پیش از آنکه خیلی دیر شود.
فیلمی که شما را به فکر وا میدارد
ویکتور گیلینسکی | تبدیل داستان زمان جنگ آزمایشگاه لوس آلاموس به درام کار به طور ویژه به این خاطر سخت است که جی رابرت اوپنهایمر و دیگر شخصیتهای اصلی در بسیاری از مستندها ظاهر شدهاند. فیلمبرداری در «اوپنهایمر» کریستوفر نولان عالی است و فضا و طراحی صحنه هم اورجینال از آب درآمده است. اما برای هر کسی که آن مستندهای دیگر را تماشا کرده است – چه رسد به اینکه با بعضی های اصلی شخصاً ملاقات کرده باشد- بازیگران واقعی به نظر نمیرسند و احساس واقعی بودن به مخاطب نمیدهند. وقتی فیلم نولان را تماشا کردم، تمام مدت این احساس را داشتم که اینها فقط بازیگرانی هستند که دارند دیالوگهایشان را میگویند. آنچه در ادامه میآید یک نقد فیلم نیست، بلکه توضیحی درباره چند قسمت از فیلم است که به ساخت بمب و نقش اوپنهایمر در آن میپردازد.
فیلم اوپنهایمر به وضوح نشان نداد که هر چقدر هم که لوس آلاموس در طراحی اولین بمب اتمی اهمیت داشت، این آزمایشگاه در واقع بخش بسیار کوچکی از پروژه منهتن بود – که بیشتر آن به تولید مواد منفجره هستهای اختصاص داشت که بدون آن لوس آلاموس هیچ کاری نمیتوانست انجام دهد. . ژنرال لزلی آر گرووز، یک افسر بسیار باهوش، همهی اینها را مدیریت کرد. او مشاوران علمی برجستهای داشت، اما خودش مجبور بود در انتخاب پیمانکاران و ساخت تأسیسات عظیم تصمیمات مخاطرهآمیزی بگیرد. انتخاب افرادی که برای کارگردانی موفقیتآمیز پروژه نیاز داشت بسیار مهم بود.
برای من، قابل توجهترین لحظه داستان لوس آلاموس زمانی است که گرووز در اواخر سال ۱۹۴۲ اوپنهایمر را به عنوان مدیر علمی پروژه طراحی بمب انتخاب کرد. همه به درک فکری اوپنهایمر از مسائل علمی و فنی اذعان داشتند، اما هیچکس فکر نمیکرد که او واجد شرایط مدیریت پروژهای در این مقیاس باشد. هیچکس، به جز گرووز. ژنرال مطمئناً چیز دیگری نیز در ذهن داشت. کنترل شخصیت قدرتمندی مانند ارنست لارنس، برنده جایزه نوبل که اعتماد به نفس داشت، دشوارتر بود. گرووز زیرکانه در اوپنهایمر نه تنها قدرت فکری، بلکه ضعف در پذیرش اقتدار را نیز دید.
اما معلوم شد که این تصمیم بسیار درست بوده است. اوپنهایمر نه تنها تیم درخشانی از فیزیکدانان را به خدمت گرفت، بلکه ثابت کرد که یک مدیر استثنایی با ارتباط فکری و انسانی مناسب برای این کار علمی خارقالعاده است. هانس بیته که رئیس بخش فنی لس آلاموس بود و بعدها جایزه نوبل را دریافت کرد، درباره اوپنهایمر میگوید: «هر زمان که او صحبت میکرد، برای همه ما واضح بود که همه چیزهایی را که دانستنشان درباره مشکلات فنی آزمایشگاه مهم بود میدانست، و او به نوعی آن را به خوبی در ذهن خود سازماندهی کرده بود.» حتی ادوارد تلر، که آرزوی خود را برای بمبهای هستهای را در لوس آلاموس آغاز کرد، درباره اوپنهایمر میگفت که او «میدانست چگونه قدرتمندانه رهبری کند، بدون اینکه در ظاهر مشخص باشد دارد چنین میکند». و لوئیس آلوارز، فیزیکدان تجربی، که او هم بعدها یکی دیگر از برندگان جایزه نوبل بود، گفت: «با به یاد آوردن رابرت موبلند و فارغ از این دنیایی قبل از جنگ، از اینکه دیدم او تا چه اندازه به یک مدیر آزمایشگاه عالی و رهبری شگفتانگیز تبدیل شده بود، شگفتزده شدم.»
در لوس آلاموس، اوپنهایمر خودش مبتکر ایدههای علمی نبود، یا کسی که روی آنها کار کند. اما او مهارت فوقالعادهای در جذب این ایدهها و توضیح آنها داشت -گاه بهتر از مبتکران آنها- و در مواقع لزوم، تلاشهای آزمایشگاهی را برای تمرکز روی آنها هدایت میکرد. او در ایجاد نوعی مدینه فاضله علمی بسیار مؤثر بود. بسیاری از کسانی که در این پروژه حضور داشتند، تجربه خود در لس آلاموس را (باز هم به قول بیته) «دوران خوب زندگی خود» میدانستند.
دانشمندان و مهندسان لس آلاموس وقتی بمب کار کرد شادمانی کردند. این طبیعی بود که بعد از این همه چالش فنی، موفقیت را جشن بگیرند. اما، در نگاهی به گذشته، اینکه افرادی که حامی فضایل انسانی هستند، میتوانند در عین حال از ساختن یک سلاح وحشتناک احساس شادی و هیجان زیادی کنند، آزاردهنده است.
با این حال، انداختن بمب اتمی روی غیرنظامیان موضوع دیگری بود. اوپنهایمر تا آخر عمر با این تصمیم مشکل داشت، حتی اگر او در اتخاذ آن تصمیم نقشی نداشت. او با استفاده از سبک ظریف خود در گفتار و نوشتن، سعی کرد بمباران هیروشیما و ناکازاکی را به استدلالی برای پایان دادن به جنگ، هر جنگی تبدیل کند. اوپنهایمر همیشه عمیق به نظر میرسید، در واقع اغلب اوقات او واقعاً عمیق بود. اما گاهی اوقات عمیق مبهم و حتی خودخواهانه میشد. در سخنرانی خداحافظی خود در نوامبر ۱۹۴۵ با آزمایشگاه لوس آلاموس، او گفت: «وقتی میخواهیم دلیل کاری را که ما کردیم بررسی کنیم، باید بگویم که یک ضرورت طبیعی بود. اگر دانشمند باشی، نمیتوانی جلو چنین چیزی را بگیری.»
پس از جنگ، اوپنهایمر تلاش و تأثیر خود را بر ارتقای کنترل بینالمللی «انرژی اتمی» متمرکز کرد. او نویسنده اصلی گزارش لیلینتال-آچسون بود که برنامهای را برای یک مرجع بینالمللی با هدف مالکیت و مدیریت جنبههای خطرناک فناوری و در عین حال واگذاری جنبههای «ایمن» به توسعه ملی و تجاری ارائه کرد. دو مشکل وجود داشت. طرح بینالمللی پیشنهادی اوپنهایمر بهطور ناامیدکنندهای غیرواقعی بود، به وضوح در برخورد با اتحاد جماهیر شوروی استالین. و عنوان «ایمن» بر اساس این مفهوم بود که پلوتونیوم را «تغییر ماهیت داده» -با ترکیبی از ایزوتوپهای بالاتر- برای سلاحها مفید نبود، که درست نبود. اوپنهایمر در مواجهه با آلوارز، باکر، بیته، سیبورگ و دیگران مجبور شد آخرین امتیاز را واگذار کند. عجیبترین نکته این بخش ماجرا این است که او قاعدتاً باید این را زمانی که طرح را پیشنهاد داد میدانست.
در طول سالهای لس آلاموس، مردم از گرمی او در بحث و عدم وجود زبان تند در استدلال میگفتند که او قبل از جنگ به نمایش میگذاشت، گاهی اوقات تا سرحد ظلم. بعد از جنگ برگشت. به نظر میرسید اوپنهایمر متوجه نمیشود که گفتمان ظریف او با همه مخاطبان کار نمیکند. این فیلم یک جلسه استماع عمومی کنگره در سال ۱۹۴۹ درباره صادرات «ایزوتوپها» را نشان میدهد (کلمهای که تعداد کمی از آنها میفهمیدند) که در آن اوپنهایمر لوئیس اشتراوس را که در آن زمان کمیسر کمیسیون انرژی اتمی بود، تحقیر کرد. اشتراوس به یک دشمن اصلی تبدیل شد. پس از جلسه، اوپنهایمر از وکیل خود جوزف ولپ پرسید: «چطور بودم؟» پاسخ او- که اوپنهایمر باید بیشتر به آن توجه میکرد – این بود: «خیلی خوب، رابرت، خیلی خوب».
وقتی نوبت به جلسه استماع امنیتی سال ۱۹۵۴ رسید، اوپنهایمر متوجه نشد که با چه چیزی روبهروست – نیروهایی که در تلاش بودند او را به هر طریقی که میتوانند نابود کنند. به جای دفاع، او خیلی راحت به جایگاه خود در جامعه علمی تکیه کرد و برای نبرد آماده نبود. او، لوید گاریسون، مشاوری بسیار محترم و برجسته اما ملایم را انتخاب کرد. قدرت اوپنهایمر به نقطه ضعف او در رقابتی تبدیل شد که دشمنانش سلاحهای خود را برای آن به کار گرفته بودند.
عدم جنگجویی او در جلسه شنیداری یک ماهه – در فیلم، همسرش او را به خاطر آن سرزنش میکند – ممکن است ترس او از فاش کردن چیزی را که هنوز آن را فاش نکرده بود منعکس کند. دوستان خوب، آلبرت انیشتین در میان آنها، به او گفتند که حرفش را بزند – بالاخره او درخواست دادرسی کرده بود. اوپنهایمر برای چه چیزی به مجوز امنیتی کمیسیون انرژی اتمی نیاز داشت؟ او بیشتر از آنها میدانست. دوست دیپلمات او، جورج کنان به او پیشنهاد داد که کشور را ترک کند. اما اوپنهایمر نتوانست این کار را بکند.
در جلسه بحثبرانگیز سال ۱۹۵۴، بسیاری از دانشمندان برجسته به نفع اوپنهایمر شهادت دادند؛ که کسی به آن توجهی نکرد. فیلم اوپنهایمر ایزیدور اسحاق رابی را نشان میدهد که به هیئت مدیره میگوید: «این جلسه را برای چه نیاز دارید؟ اگر نمیخواهید به او گوش دهید، او را صدا نکنید.» اما این مهم نبود، آنها میخواستند او را نابود کنند و این کار را هم کردند.
آن زمان من دانشجوی کارشناسی در کرنل بودم، بیته، که آن زمان استاد برجسته فیزیک دانشگاه بود، نامهای در حمایت از اوپنهایمر خطاب به رئیس و کمیسران کمیسیون انرژی اتمی منتشر کرد. فکر میکنم همه در دپارتمان فیزیک آن را امضا کردند. وقتی بیته پاسخ آنها دریافت کرد، آن را در تابلوی اعلانات دپارتمان فیزیک منتشر کرد. به شکل نفسگیری بیرحمانه بود. کلمات دقیق آن را به خاطر ندارم، اما با چیزی شبیه به این شروع میشد: «پروفسور بیته عزیز، از علاقه شما به انرژی اتمی متشکرم…»
طبق گفتهها و شنیدهها، اوپنهایمر پس از جلسه استماع که با امتناع کمیسیون از اعطای مجوز کیو به او برای شرکت در فعالیتهای دولت در رابطه با مسائل مربوط به تسلیحات هستهای به پایان رسید، کاملاً بهم ریخت. در فعالیتهای خصوصی و عمومی بعدیاش، او همچنان میتوانست خود جذاب او باشد. اما بدجنس هم میتوانست باشد، من در سال ۱۹۵۷ این را فهمیدم. از این دانشمند برجسته دعوت شده بود تا یک هفته را در پردیس کلتک در پاسادنای کالیفرنیا بگذراند تا با دانشجویان ملاقات کند. من رئیس یک گروه دانشجویی بودم که حامی سخنرانی او بود. او در پایان پذیرفت که حضار سؤالاتی را مطرح کنند، اما هیچکس دستی بلند نکرد. بنابراین من اولین چیزی را که به ذهنم خطور کرد گفتم که این بود که «پروفسور اوپنهایمر، مسئولیت ویژهای که یک دانشمند در قبال عموم دارد چیست؟» من در ذهنم دانش خاصی را که دانشمندان داشتند داشتم، اما در عوض به نظر میرسید که اوپنهایمر آن را انتقادی به خودش میدانست که در پاسخ به آن گفت: «این سؤال احمقانهای است. یک دانشمند بیش از هر شهروند دیگری در قبال مردم مسئولیت ندارد.» پاسخ او با پیام مکرر او درباره اهمیت صداقت و صریح بودن فیزیکدانان سلاح در صحبت با مردم و دولت متناقض به نظر میرسید.
سال ۱۹۵۸، من در یک کنفرانس فیزیک کلتک شرکت کردم که در آن ریچارد فاینمن درباره سخنرانی ولفگانگ پاولی درباره جدیدترین نظریه هایزنبرگ یعنی «نظریه همه چیز» در نیویورک گزارش داد. پاولی گروهی از فیزیکدانان نظری برتر آمریکایی را دعوت کرده بود. فاینمن گفت که او این نظریه را درک نکرده است و به حضار گفت که این نظریه منطقی نیست. فاینمن گفت: «هیچ کس آن را متوجه نشد،» و سپس با پوزخند اضافه کرد: «به جز اوپنهایمر.» اتاق از خنده منفجر شد. اینطور نبود که آنها به اوپنهایمر احترام نمیگذاشتند. فاینمن در جای دیگری نوشته بود: «او مرد فوق العادهای بود.» اما آنها برای او او به عنوان یک فیزیکدان شاغل احترام زیادی قائل نبودند. مشکل این بود که او هنوز وانمود میکرد که هست. تظاهر زیاد بود.
اوپنهایمر مردی خارق العاده بود که کارهای بزرگی برای فیزیک آمریکا کرد. و زمانی که کشورش در جنگ به او نیاز داشت، فراتر از همه انتظارات عمل کرد. علیرغم خدمت عمومی، در حرکتی عجولانه کشور به او پشت کرد. داستان او پتانسیل تراژدی شدن را دارد، البته نه چندان تراژدی شخصی، زیرا درک اینکه اوپنهایمر واقعاً چه کسی بود بسیار دشوار است – اما وقتی در نظر بگیرید که به کجا منجر شد، یک تراژدی ملی است.
منبع: thebulletin