۱۵ فیلم برتر که بی‌شک نگاه شما را به جهان تغییر خواهند داد

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۲۶ دقیقه

فیلم‌ها می‌توانند نوع نگاه شما به زندگی را تغییر دهند؛ آن‌ها این پتانسیل را دارند تا سال‌ها یا حتی تمام تجربیات زندگی یک انسان را در چند ساعت خلاصه کنند. آثار سینمایی گاهی دلگرم‌کننده یا امیدبخش و گاهی مخرب یا هرج‌ومرج‌گرایانه هستند و به شکل‌های مختلف بر بیننده تاثیر می‌گذارند؛ اما بعضی فیلم‌های فلسفی یا جامعه‌شناختی تاثیرگذاری عمیق‌تری دارند و جهان‌بینی شما را دچار تحول می‌کنند.

فیلمی که می‌خواهد به چنین درجه‌ای از اثرگذاری برسد، باید به زاویه دید متقابل احترام بگذارد و بدون تحمیل نوع نگاه خود، آن را به شکلی عرضه کند که برای مخاطب قانع‌کننده باشد یا برای او سوالاتی ایجاد کند که تا پیش از این، چندان آن‌ها را جدی نمی‌گرفت. چنین فیلمی، باید دیدگاه‌ها و درون‌مایه‌هایش را بدون شعار یا حربه و در چارچوبی باورپذیر ارائه دهد که بی‌گمان از هر فیلمسازی برنمی‌آید.

جهان‌بینی مقوله‌ی پیچیده‌ای است، در گذر زمان شکل می‌گیرد، گاهی تغییر می‌کند و به عوامل متعددی وابستگی دارد؛ از اتفاقات روزمره، مطالعاتی که دارید و تجربیاتی که بدست می‌آورید تا احساساتی که در وجود شما نهفته است، باورهایتان، خانواده، اجتماع و حتی شغلی که دارید. هنگامی که جهان‌بینی شما شکل می‌گیرد، هرآنچه که با آن در تضاد است را پس می‌زند و تنها چیزهایی را می‌پذیرد که در راستای همان خط فکری باشد.

و ما همیشه در زندگی به یک جهت‌گیری فکری مشخص نیاز داریم، در تصمیمات مهم خود به آن رجوع می‌کنیم و به طور کلی برای رشد شخصیتی، جهان‌بینی اهمیت ویژه‌ای دارد. بنابر این، باید همواره آمادگی تغییر یا بهبود آن را داشته باشیم تا تبدیل به انسان بهتری شویم. شما می‌توانید تا پایان عمر از هر چیزی که عقاید و باورهای شما را تهدید می‌کند، دوری کنید اما اگر جهان‌بینی شما کوته‌فکرانه و پر از ضعف باشد چه؟

در مقابل، می‌توانید نگاه بازتری به دنیا داشته باشید، دیدگاه‌ها و نوع نگاه آدم‌های دیگر را ببینید و آن‌ها را در نظر بگیرید تا ضعف‌های احتمالی جهان‌بینی خود را برطرف کنید. یک جهان‌بینی عمیق‌تر که محصول تلفیق تفکرات مختلف است، شما را به آدم بهتری تبدیل می‌کند. فیلم‌هایی که در ادامه به آن‌ها می‌پردازیم، این قدرت را دارند تا مخاطب را وادار به تفکر کنند، بعضی از آن‌ها مناسب هر نوع سلیقه‌ای نیستند اما درس‌های خوبی به ما می‌دهند.

۱۵- پول (L’Argent)

فیلم‌های فلسفی

  • سال انتشار: ۱۹۸۳
  • کارگردان: روبر برسون
  • بازیگران: کریستین پاتی، سیلوی وان دن السن، مایکل بریگو
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۷ از ۱۰۰

ستاره‌ی اصلی این فیلم، یک اسکناس تقلبی است؛ اسکناسی که دست‌به‌دست می‌شود، همه‌ی اتفاقات را رقم می‌زند و زندگی‌های مختلفی را به هم می‌ریزد. پول که یکی از شخصیت‌ها آن را «خدای آشکار» توصیف می‌کند، یک اِلمان قدرتمند در بطن رویدادهای فیلم است که با تاثیر مخرب خود، همه‌ی آدم‌ها را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد. اسکناس تقلبی قصه از نظر نفوذ و اعتبار، تفاوت چندانی با یک اسکناس واقعی ندارد، زیرا بازتاب مستقیمی از همان است.

«ایوان تارگه» از پدرش درخواست کمی پول می‌کند تا بدهکاری‌اش به یکی از همکلاسی‌ها را بدهد اما پدر او را پس می‌زند. ایوان از روی ناچاری، ساعتش را به یکی از دوستانش می‌فروشد و در عوض، یک اسکناس تقلبی دریافت می‌کند که زندگی او را در ادامه به هرج‌ومرج می‌کشاند.

فیلم‌ساز مولف، روبر برسون در آخرین ساخته‌اش در اوج حذاقت قرار دارد و با هر نما، به نقش پول در زندگی انسان‌های مدرن وضوح بیشتری می‌بخشد. شخصیت اصلی فیلم، اگرچه بی‌گناه است و سرنوشت او را به مسیرهای گوناگون سوق می‌دهد اما برسون هرگز او را به یک آدم مقدس تبدیل نمی‌کند.

با خارج شدن شرایط از کنترل ایوان، او اخلاقیات را هم می‌بازد و به مسیر تباهی وارد می‌شود اما می‌توانیم درک کنیم چرا چنین اتفاقاتی رخ داده است. این جوان می‌توانست زندگی آرام و کوچکی را در کنار خانواده‌اش داشته باشد اما یک پول تقلبی و شیطنت‌های یک انسان دیگر، او را به این وضعیت ناخوشایند دچار کرد. گاهی فراموش می‌کنیم که زندگی ما تا چه اندازه به تصمیمات و واکنش‌های دیگر افراد جامعه وابسته است و چگونه یک اتفاق کوچک می‌تواند سرنوشت ما را برای همیشه تغییر دهد.

فیلم پول، سوالات تفکربرانگیزی در رابطه با «سرنوشت» مطرح می‌کند. شخصیت اصلی فیلم، یکی مهره‌ی ساده در بازیِ زندگی است که به سوی استیصال سوق داده می‌شود تا شاید از این طریق، به رستگاری برسد. روبر برسون همچنین به این مسئله می‌پردازد که آیا اتفاقاتی که در زندگی ما رخ می‌دهند، تصادفی هستند یا هدف واضحی در پشت آن‌ها وجود دارد: اینکه به رشد و روشن‌بینی ما کمک کنند.

۱۴- هفت (Seven)

فیلم‌های فلسفی

  • سال انتشار: ۱۹۹۵
  • کارگردان: دیوید فینچر
  • بازیگران: برد پیت، مورگان فریمن، گوئینت پالترو، جان کریستوفر مک‌گینلی
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۲ از ۱۰۰

هفت روز. هفت گناه. اتفاقات این فیلم، به شکل‌های مختلف در جوامع مدرن (و بعضاً سنتی) رخ می‌دهد اما از چشمان اکثر آدم‌ها پنهان می‌ماند و شاید هرازگاهی در اخبار از آن بشنویم. تمرکز اصلی داستان روی دو کارآگاه است که با هیولاهای انسان‌نما و قاتلان بی‌‎رحم چندان غریبه نیستند.

یکی از این کارآگاه‌ها، همه چیز را به چشم دیده، تمام زندگی‌اش را صرف مبارزه با جرم و جنایت کرده است و شیطان درون انسان‌ها را به خوبی می‌شناسد. کارآگاه دیگر اما کم‌تجربه‌تر است؛ اخیرا پرونده‌‌ای پیرامون یک مجرم منحرف را حل کرده و حالا درخواست انتقالی داده است تا او را به این شهر بفرستند. این دو، در ادامه درگیر یک پرونده‌‌ی متفاوت می‌شوند که آن‌ها را از هر نظر به چالش می‌کشد.

با وجود ایده‌های داستانی آشنا، فینچر قصه‌ی فیلمش را به شکلی پیش می‌برد که فراتر از انتظارات هر نوع مخاطبی ظاهر شود و چرخش‌های داستانی آن ناگهانی و غیرمنتظره است. کارآگاه کارکشته‌ی داستان مجبور می‌شود اقرار کند که در واقع همه چیز را ندیده است و کارآگاه تازه‌وارد نیز در رابطه با «ماهیت شَر» درس تازه‌ای می‌گیرد؛ درسی که هرگز از ذهن او یا مخاطب پاک نخواهد شد.

هفت به بیننده یادآوری می‌کند «هرچیزی که وجود دارد»، به تدریج رو به زوال می‌رود. یک اتاق با گذر زمان، خودبه‌خود تمیز نمی‌شود یا در یک حالت ثابت باقی نمی‌ماند بلکه هر روز کثیف‌تر خواهد شد؛ این اتاق باید امروز تمیز شود و دوباره فردا هم تمیز شود.

فیلم با الهام از هفت گناه کبیره، به ما می‌گوید که دنیا می‌تواند جای سیاه و تاریکی باشد اما حق انتخاب داریم و امکان‌پذیر است که این تاریکی‌ها را با روشنایی از بین ببریم. با این حال، باید به یاد داشته باشیم که جلوگیری از فساد، جنایت و… هرگز پایدار نخواهد ماند. فردا تاریکی‌های دیگری از راه می‌رسد و این چرخه‌ پایانی ندارد.

این ساخته‌ی دیوید فینچر سوالات سختی از مخاطب می‌پرسد، از جمله اینکه آیا دنیا جای خوبی است و اصلا ارزشش را دارد که برای آن بجنگیم؟ این سوال‌ها را می‌توانید قبل از تماشای فیلم پاسخ دهید اما پس از تماشای آن، شاید جواب‌های شما کمی متفاوت باشد.

۱۳- چنگ برمه‌ای (The Burmese Harp)

فیلم‌های فلسفی

  • سال انتشار: ۱۹۵۶
  • کارگردان: کن ایچیکاوا
  • بازیگران: رنتارو میکونی، شوجی یاسویی، جون هامامورا
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۱ از ۱۰۰

«میزوشیما» جنگجویی است که مسیر خودش به سوی روشن‌گری و صلح را می‌سازد. چنگ برمه‌ای با اینکه جنایات جنگی را به تصویر می‌کشد اما یک فیلم ضدجنگ به حساب می‌آید که واکنش متفاوتی نسبت به مجادلات انسانی دارد. میزوشیما یک سرباز ژاپنی است که برای همرزمانش، چنگ می‌نوازد. او در ادامه برای زنده ماندن گروهی از سربازان تلاش می‌کند و در نهایت تصمیم می‌گیرد به یک راهب تبدیل شود و محاربه را کنار بگذارد.

میزوشیما یک سرباز بزدل نیست، شجاعت خود را در میدان نبرد نشان داده است اما شرایط او را به سمتی می‌برد که از یگان‍ش جدا شود. قهرمان قصه به سختی از مرگ می‌گریزد و ماجراجویی تازه‌ای را برای ملحق شدن به دوستانش آغاز می‌کند اما مرگ و نابودی، همه چیز را عوض کرده‌ است، حتی مسیر زندگی او را.

میزوشیما یکی پس از دیگری، با اجساد سربازان جوانی روبرو می‌شود که زمانی خوشحال و خوش‌بین به آینده بودند اما حالا دیگر هیچ فرصتی برای زندگی کردن ندارند. میزوشیما تصمیم می‌گیرد همه‌ی آن‌ها را دفن کند و به مرور زمان، آن کسی که بود را فراموش می‌کند تا با تفکراتی تازه، تولدی دوباره داشته باشد. او حاضر نیست به کشورش بازگردد تا زمانی که همه‌ی این جوانان فقید را دفن کند.

چنگ برمه‌ای از شما می‌پرسد که آیا برای رسیدن به کمال و سعادت باید از نظر روحی و فیزیکی از جامعه (و تلاش برای تحقق خواسته‌های آن) فاصله گرفت یا می‌توان با جامعه هم‌سو بود و در عین حال آدم بهتری شد؟ قهرمان داستان که هیچ سلاحی جز یک ساز کهنه ندارد، باید تصمیم سختی بگیرد.

۱۲- توئین پیکس: با من بر آتش برو (Twin Peaks: Fire Walk with Me)

فیلم‌های فلسفی

  • سال انتشار: ۱۹۹۲
  • کارگردان: دیوید لینچ
  • بازیگران: شریل لی، مویرا کلی، دیوید بویی، کریس آیزاک
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۴ از ۱۰۰

سریال توئین پیکس در رابطه با اِلمان‌های اسرارآمیز و ماورایی بود؛ نه آن نوع کارتونی‌اش که شامل جادوگران، طلسم و شیطان‌پرستی می‌شود، بلکه قوانین پنهان هستی و حقایق فراطبیعی که رویدادهای روزمره را شکل می‌دهند. هر کدام از شخصیت‌های شهر توئین پیکس، در زندگی شخصی‌اش با یکی از این عناصر عجیب دست‌وپنجه نرم می‌کرد که در طول سریال به آن‌ها پرداخته شد.

با من بر آتش برو، پیش‌درآمدی بر آن مجموعه است و به دورانی می‌پردازد که «لارا پالمر» همچنان زنده است اما در مسیری قدم برمی‌دارد که به مرگ او ختم می‌شود. فیلم، پیچیده و سنگین است و امضاهای لینچ در آن به چشم می‌خورد؛ همان امضاهایی که باعث شدند سریال اصلی به محبوبیت جهانی برسد. فیلم علاوه‌ بر اینکه نگاهی جسورانه به شَر دارد، تلاش می‌کند تا چیستی و ریشه‌های آن را توضیح دهد.

با توجه به ذات مدیوم سینما، اینجا به شَر، تجسم بخشیده شده است و در قالب یک نیروی قدرتمند عرضه می‌شود که فقط در حومه‌ی شهر پرسه نمی‌زند، بلکه می‌تواند خودش را به عنوان کسی که دوست داریم و می‌شناسیم، جا بزند و آن‌ها را متحول کند. با این‌گونه نشان دادن شَر، فیلم می‌خواهد تا بیننده، نیروهای تاریکی که در دنیا وجود دارند را بشناسد، درک کرد و بداند در رویارویی با آن باید چه کار کند و چه واکنشی نشان دهد.

ما به شخصیت لارا پالمر علاقه‌مند می‌شویم و به این مسئله فکر می‌کنیم که اگر زنده بود، می‌توانست به چه چیزی تبدیل شود. تماشای به هرج‌ومرج کشیده شدن زندگی او غم‌انگیز جلوه می‌کند اما در نهایت خوشحال می‌شویم که به رستگاری و آرامش رسیده، با اینکه می‌دانیم با مرگ به چنین نقطه‌ای رسیده است. با من بر آتش برو، از ما می‌خواهد با دقت بیشتری زندگی کنیم و بیشتر به خودمان و ویژگی‌های مثبتی که داریم، اهمیت دهیم.

۱۱- چشمانت را باز کن (Abre Los Ojos)

فیلم‌های فلسفی

  • سال انتشار: ۱۹۹۷
  • کارگردان: آلخاندرو آمنابار
  • بازیگران: ادواردو نوریگا، پنه‌لوپه کروز، نجوا نیمری، فله مارتینس
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۵ از ۱۰۰

«سزار» چهره‌ی زیبایی دارد، او یک مرد جوان مغرور است که به کسی جز خودش اهمیت نمی‌دهد و به حد کافی ثروتمند هست تا هزینه‌ی خوش‌گذرانی‌هایش را تقبل کند. اما یک روز، یکی از قربانیانِ رفتارهای خودخواهانه‌ی او، واکنش خشونت‌باری از خود نشان می‌دهد و تلاش می‌کند تا سزار را با یک تصادف مهلک به قتل برساند. جوان خودپرست قصه زنده می‌ماند ولی برگ برنده‌اش از دست می‌رود: صورتش زشت و نافرم می‌شود.

او شب قبل از تصادف، با دختر مرموزی به نام «صوفیا» آشنا شده بود و پس از آن اتفاق، این دخترک تنها کسی است که به سزار مهربانی نشان می‌دهد. شرایط عوض می‌شود و پس از یک جراحی زیبایی صورت، همه چیز به روال سابق بازمی‌گردد؛ او یک بار دیگر زیبا است و فرصت تازه‌ای برای زندگی کردن دارد.

سپس، سزار چشمانش را باز می‌کند و می‌بیند تمام این مدت را مشغول رویاپردازی بوده است: صورتش همچنان نافرم است و تنها ملاقاتش با صوفیا به همان شب قبل از تصادف برمی‌گردد. این مخمصه پایانی ندارد و با هر بار بیدار شدن، حقیقت برای سزار تیره و مبهم‌تر می‌شود، اتفاقات و چهره‌ها با یکدیگر ترکیب شده‌اند و او دیگر به سختی می‌تواند رویا و واقعیت را از یکدیگر تشخیص دهد. پسرک بداقبال قصه در ادامه دست به یک جنایت بزرگ می‌زند تا کابوس‌های تازه‌ای برای خود بسازد، کابوس‌هایی به مراتب ترسناک‌تر.

این ساخته‌ی آلخاندرو آمنابار به موشکافی رویاها، واقعیت، زندگی و مرگ می‌پردازد. رویاها پیچیده و غیرقابل‌پیش‌بینی هستند اما بعضی‌ها می‌توانند این رویاهای صادقه را آگاهانه کنترل کنند، حتی اتفاقاتی که رخ می‌دهد یا آدم‌هایی که در خواب می‌بینند را به آن سمت‌وسویی که می‌خواهند ببرند؛ اما چنین قدرتی با مسئولیت همراه است و کوچک‌ترین ضعف یا اشتباه باعث می‌شود تا یک رویا تبدیل به کابوس شود.

فیلم با اینکه توضیح ساده‌ای از «وجود و ماهیت» ارائه نمی‌دهد اما به این نکته اشاره دارد که زندگی ما می‌تواند پیچیده‌تر از آن چیزی باشد که تصور می‌کنیم اما در عین حال، به شکل غیرقابل‌باوری رو آن کنترل داریم و سرنوشت و مسیر زندگی در دستان خودمان است. گاهی باید چشمانمان را باز کنیم و با یک نوع نگاه تازه، به زندگی بنگریم. کارهایی که انجام می‌دهیم و واکنش‌هایی که داریم، آینده‌ی ما را می‌سازند و باید در رابطه با تصمیماتی که اتخاذ می‌کنیم، بیشتر فکر کنیم.

۱۰- پیش از آنکه شیطان بفهمد مُرده‌ای (Before the Devil Knows You’re Dead)

فیلم‌های فلسفی

  • سال انتشار: ۲۰۰۷
  • کارگردان: سیدنی لومت
  • بازیگران: فیلیپ سیمور هافمن، ایتن هاک، مریسا تومِی، آلبرت فینی
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۸ از ۱۰۰

یک حیوان وحشی که به گوشه‌ی قفس رانده شده و زیر فشار قرار دارد، خطرناک‌تر از همیشه است؛ این فیلم هم به آدم‌های فرومانده‌ای می‌پردازد که به یک گوشه‌ی قفس رانده شده‌اند. نام فیلم برگرفته از یک دعای خیر ایرلندی است که می‌گوید: «امیدوارم نیم ساعت در بهشت باشی، پیش از آنکه شیطان بفهمد مُرده‌‌ای» و این جمله به خوبی درون‌مایه‌ی فیلم را نشان می‌دهد. شخصیت‌ها آرزوی لحظه‌ای رستگاری و آرامش را دارند، آن‌هم قبل از اینکه عدالت از راه برسد و نابودشان کند.

داستان پیرامون دو برادر است که به دلیل مشکلات مالی و از روی ناچاری، تصمیم می‌گیرند از والدین خود سرقت و با پول به‌دست آمده به برزیل فرار کنند. بدیهی است که چنین نقشه‌‌ای در پایان به یک فاجعه تبدیل شود. سرقتی که قرار بود تلفاتی نداشته باشد و راحت انجام بگیرد، مسیر زندگی دو برادر را تا ابد عوض می‌کند.

سیدنی لومت فقید در آخرین ساخته‌اش، به زنجیره‌های درهم‌تنیده‌ی علت و معلول می‌پردازد. او نه تنها آشفتگی ناشی از تصمیمات احمقانه‌ی این شخصیت‌ها را به تصویر می‌کشد بلکه به خوبی نشان می‌دهد چه اتفاقاتی رخ داد و این آدم‌ها در زندگی خود چه انتخاب‌هایی کردند که به چنین نقطه‌ی تراژیکی رسیدند. انسان‌هایی که تاوان اعمال خودشان را می‌دهند و در تنگنایی گرفتار شده‌اند که دیگر نه می‌توانند به عقب بازگردند و نه به جلو بروند.

خانواده‌ای که در مرکز داستان قرار دارد، پس از این سرقت به مرز فروپاشی می‌رسد. ستیزه‌گری‌ها و خیانت‌هایی که در ادامه رخ می‌دهد حتی غافل‌گیرکننده‌تر است اما آن‌ها را باور می‌کنید؛ ما مشابه این اتفاقات را بارها در اخبار دیده‌ایم.

فیلم یک حکایت عبرت‌انگیز از فساد است که بعضی مواقع آدم‌ها تسلیم آن می‌شوند و در منجلابش فرو می‌روند اما حرفی اصلی سیدنی لومت این است که بدانیم در مشکلاتی که برایمان پیش می‌آید، نقشی کلیدی داریم. شانس را می‌توان به عنوان یک فاکتور در نظر گرفت اما نباید رفتارها و تصمیمات خودمان را نادیده بگیریم.

۹- حضور (Being There)

فیلم‌های فلسفی

  • سال انتشار: ۱۹۷۹
  • کارگردان: هال اشبی
  • بازیگران: پیتر سلرز، شرلی مک‌لین، جک واردن، ملوین داگلاس
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۵ از ۱۰۰

«در لحظه زندگی کن» شعار بسیاری از آدم‌ها در زندگی است اما همانند اکثر کلیشه‌ها، آن‌ نیز از اتفاقات تلخ و تاثربرانگیزی که برای آن افراد رخ داده، سرچشمه می‌گیرد. «چنس»، قهرمانِ ساده‌دل فیلم، با همین شعار زندگی می‌کند. ما فکر می‌کنیم که در لحظه زندگی کردن او، نشات گرفته از سادگی‌اش است تا یک تصمیم عامدانه، اما هرگز به یک جواب قطعی نمی‌رسیم و این فیلم به ما می‌گوید که اهمیتی هم ندارد.

چنس تمام زندگی‌اش را از جامعه دور بوده و در  یک خانه‌ی بزرگ، باغبانی کرده است. او چیزی از دنیا نمی‌داند و معدود اطلاعات خود را از تلویزیون بدست آورده است. هنگامی که صاحبخانه می‌میرد، این مرد میانسال برای اولین‌بار، به خیابان‌های واشینگتن دی‌ سی قدم می‌گذارد. رویدادهایی که او تجربه می‌کند، تلفیقی از کمدی و نقد اجتماعی است و زندگی انسانی را روایت می‌کند که از قلب انزوا، به یک جامعه‌ی پرهیاهو وارد شده است.

آدم‌های جامعه، بی‌کفایتی اجتماعیِ چنس را اعتمادبه‌نفس تلقی می‌کنند؛ عدم توانایی‌اش در پرداختن به موضوعات پیچیده و سکوتش را علامت رضایت و پذیرش نظرات خود می‌دانند. واکنش جامعه‌ی مدرن به انسانی که هیچ نقشه‌ای ندارد یا دسیسه‌ای بلد نیست، شاید بامزه و به همان سان غم‌انگیز باشد اما مهم‌تر از همه، به شکل وهم‌انگیزی برگرفته از واقعیت است.

این ساخته‌ی هال اشبی پیام‌های واضحی دارد: جاه‌طلبی، طمع‌ورزی و غرور، فاکتورهایی هستند که آدمی را به حاشیه می‌برند، خوبی‌های او را کم‌رنگ می‌کنند و روابط اجتماعی‌اش را تحت‌تاثیر قرار می‌دهند. آیا چنس یک قدّیسِ خودخواسته است یا یک احمق خوش‌شانس و اصلا اهمیتی دارد کدام است؟ در پایان، شاید هر بیننده‌ای به یک جواب متفاوت برسد اما در کنار فکر کردن به پاسخ سوالاتی که فیلم مطرح می‌کند، نقش‌آفرینی درخشان پیتر سلرز را هم از دست ندهید.

۸- نور زمستانی (Winter Light)

فیلم‌های فلسفی

  • سال انتشار: ۱۹۶۳
  • کارگردان: اینگمار برگمان
  • بازیگران: اینگرید تولین، گونار بیورنستراند، ماکس فون سیدو، گونل لیندبلوم
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۳ از ۱۰۰

«توماس اریکسون»، کشیش کلیسای یک شهر کوچک سوئدی، امیدش به خداوند را از دست داده و با بحران وجودی روبرو شده است. توماس وظایف روزانه‌اش را انجام می‌دهد اما خیلی زود متوجه می‌شویم که شرایط روحی او مناسب نیست. شاید خسته است، شاید کمی کسالت دارد؟ این مرد بدون تردید باید کمی استراحت کند، سرفه‌ها و حالت صورتش می‌گویند حتی احتمال دارد بیهوش شود.

اما چیزی که از آن مطمئن هستیم، حسی است که نسبت به ایمانش دارد؛ چهار سال از مرگ همسرش گذشته و او در این سال‌ها بیشتر از همیشه از خدا دور شده است. ما در یک بعد از ظهر، تعامل این شخصیت با افراد مختلف را مشاهده می‌کنیم، از صیادی که قصد خودکشی دارد تا یک معلم مدرسه که دیوانه‌وار به او عشق می‌ورزد. توماس در میانه‌ی یک آزمون معنوی است و در حالی که خود به دنبال پاسخ می‌گردد، باید جواب سوالات و تردیدهای آدم‌هایی که پا به کلیسا گذاشته‌اند را نیز بدهد.

نور زمستانی یکی دیگر از ساخته‌های اینگمار برگمان است که به سکوت خداوند می‌پردازد. فارغ از دیدگاه‌‎هایی که نسبت به ایمان داریم و اتفاقاتی که به آن نسبت می‌دهیم، گاهی باید به این مسئله فکر کرد که حضور خالق در زندگی هر کدام از ما تا چه اندازه حس می‌شود، آیا ارتباط فعالی با او داریم؟

سکوت خداوند گاهی پررنگ‌تر می‌شود، خصوصا زمان‌هایی که سخت‌ترین شرایط را تجربه می‌کنیم، انتظار داریم معجزه‌ای رخ دهد، اتفاق عجیبی بیفتد و همه چیز ناگهان عوض شود. کشیشی که به اصطلاح نماینده‌ی پروردگار است، چگونه باید این سکوت را مدیریت کند و چطور به افرادی که به او چشم دوخته‌اند دلایلش را توضیح دهد؟ تماشای یک روز از زندگی مردی که باید از هر کسی به خدا نزدیک‌تر باشد، تجربه‌ای است که شاید جهان‌بینی شما را تغییر دهد.

۷- مخمل آبی (Blue Velvet)

فیلم‌های فلسفی

  • سال انتشار: ۱۹۸۶
  • کارگردان: دیوید لینچ
  • بازیگران: کایل مک‌لاکلن، ایزابلا روسلینی، لورا درن، دنیس هاپر
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۴ از ۱۰۰

از همان لحظات نخست، مخمل آبی به مخاطب اعلام می‌کند که فیلمی با دوچهره است و شخصیت اصلی‌اش وارد یک سیاحت مکاشفه‌آمیز خواهد شد. در سکانس‌ افتتاحیه، همراه با یک موسیقی شاد، نمایی از یک گل رُز را داریم و نگاهی به آدم‌های خوشحال جامعه می‌اندازیم. آتش‌نشانی که دست تکان می‌دهد و لبخند می‌زند، کودکانی که با کمک راهنما از خیابان رد می‌شوند و مردی که در حال آبیاری چمن‌های خانه‌اش است؛ اما ناگهان دوربین به شکلی نمادین به لای چمن‌ها می‌رود و نمایی از یک دنیای زیرین را به نمایش می‌گذارد که سوسک‌های سیاه در هم می‌لولند.

پیام‌ واضح است: هر جامعه‌ای که در ظاهر ایده‌ال به نظر می‌رسد، در باطن، رازها و سیاهی‌های ترسناکی دارد. هنگامی که قهرمان داستان، «جفری» با یک گوش بریده روبرو می‌شود، از پل میان این دو جهان عبور می‌کند.

در سوی دیگر، با «فرانک بوث» ملاقات می‌کنیم، یک شخصیت منفی تمام‌عیار و یک شکنجه‌گر که هرکس به دنیای زیرین قدم بگذارد، از سوی او مورد آزار و اذیت قرار می‌گیرد. این مرد بی‌رحم و غیرقابل پیش‌بینی، نماینده‌ی بخش سیاه جامعه است که دیوید لینچ می‌خواهد آن را کتمان نکنیم.

در بخشی از فیلم، «جفری» دلیل وجود چنین آدم‌هایی در دنیا را درک نمی‌کند. شاید کمی شعاری به نظر برسد اما فیلم می‌خواهد ما و او بفهمیم که هرگز نباید ناامید شد، همیشه این احتمال وجود دارد که بتوان شَر را شکست داد.

برخلاف اکثر ساخته‌های لینچ، آدم‌های خوب و بد در مخمل آبی به راحتی قابل تشخیص هستند و نبرد آن‌ها برای هر دو گروه، چالش‌برانگیز است.

۶- اشتروشک (Stroszek)

فیلم‌های فلسفی

  • سال انتشار: ۱۹۷۷
  • کارگردان: ورنر هرتسوک
  • بازیگران: برونو اشلاینشتاین، اوا ماتز، نوربرت گروپ، کلمنز شیتز
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۵ از ۱۰۰

اشتروشک یک از فیلم‌های منحصربه‌فرد ورنر هرتسوک است که داستان زندگی تراژیک مردی به نام «برونو اشتروشک» را روایت می‌کند؛ یک نوازنده‌ی خیابانی که اخیرا برای مصرف الکل با نیروهای پلیس برلین دچار مشکل شده است. پس از آزادی، برونو با دختری به نام «ایوا» آشنا می‌شود که پس از سلسله اتفاقات ناگواری که برای آن‌ها رخ می‌دهد، تصمیم می‌گیرند در کنار پیرزن همسایه، «شیتز»، از آلمان به آمریکا مهاجرت کنند.

با ورود این شخصیت‌ها به ایالات متحده، «رویای آمریکایی» به شکل دقیقی مورد بررسی قرار می‌گیرد. این آلمانی‌ها که با هزاران امید و آرزو به این کشور قدم گذاشته‌اند تا زندگی تازه‌ای برای خود بسازند، به سرعت درک می‌کنند کشوری که از دور زیبا به نظر می‌رسید، چندان با آن‌ها مهربان نیست. آدم‌های عجیب‌وغریب و بینوای داستان با مهاجرت، به هیچ موفقیت یا ثروتی جادویی نمی‌رسند و ظاهرا رویاپردازی‌هایشان به تنهایی کافی نیست.

اتفاقاتی که برای برونو و دوستانش در آلمان رخ داده بود، به شکل دیگری در آمریکا تکرار می‌شود. بانک‌دارها هم به دنبال معدود مال و اموال آن‌ها هستند، البته نه با خشونت بلکه با لبخند.

ورنر هرتسوک برای شخصیت‌های فرعی از نابازیگران استفاده کرده و این تصمیم باعث شده است تا بعضی لحظات، کمدی‌تر و برخی دیگر، تاثیرگذارتر شوند. نقطه‌ی عطف فیلم را باید پایان آن بدانیم که به اعتقاد بسیاری، یکی از غم‌انگیزترین پایان‌بندی‌های تاریخ سینما است.

اشتروشک علیه هیچ کشوری نیست، با این حال نشان می‌دهد که رویای آمریکایی گاهی چیزی بیشتر از یک رویا نیست. شاید بعضی از آدم‌ها با تلاش به آن برسند اما دیگران، سقوط را تجربه خواهند کرد. فیلم، داستان احساسی و تامل‌برانگیزی دارد که چند سوال کلیدی مطرح می‌کند از جمله اینکه «آیا آزادی مطلق برای همه‌ی انسان‌ها اتفاق خوبی است؟»

۵- سکوت (Silence)

فیلم‌های فلسفی

  • سال انتشار: ۲۰۱۶
  • کارگردان: مارتین اسکورسیزی
  • بازیگران: اندرو گارفیلد، آدام درایور، لیام نیسون، تادانابو آسانو
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۳ از ۱۰۰

مردی که به تازگی تحصیلات خود در مدرسه‌ی علوم دینی را به اتمام رسانده، بدون‌شک آرمان‌گرا، امیدوار و کم‌تجربه است. کشیش جوان داستان از ایمان و اعتقاد محکمی بهره می‌برد اما آگاه نیست که در بطن شوق‌و‌ذوق او، تکبری معنوی نهفته است. او و دوستش داوطلب می‌شوند تا از پرتغال به ژاپن بروند تا مرشد سابق خود را پیدا کنند؛ کسی که طبق شایعات، مرتد شده، خود را با فرهنگ تازه‌ای سازگار کرده است و می‌خواهد تغییر مذهب دهد. کشیش جوان اما مطمئن است که می‌تواند نظر مرشد خود را عوض کند.

دو مرد داستان، در سفر به ژاپن با چیزهایی روبرو می‌شوند که همه‌ی دانسته‌ها و پیش‌داوری‌های آن‌ها را دستخوش تغییر می‌کند. اکثر ژاپنی‌ها با مذهب کهنی که دارند، احساس راحتی می‌کنند و نمی‌خواهند تغییر مذهب دهند. تعدادی مسیحی هم آنجا وجود دارد که معمولا مورد ستمگری قرار می‌گیرند و به ناچار، مخفیانه به عبادت می‌پردازند.

شخصیت‌های اصلی از آنجایی که کشیش هستند، واکنش‌های بدتری دریافت می‌کنند و با آن‌ها همچون یک اخلالگر رفتار می‌شود که می‌خواهند یک فرهنگ دیرینه را به حاشیه ببرند. چالش‌هایی که جلوی راه این دو قرار می‌گیرد را سال‌ها پیش، مرشد آن‌ها نیز تجربه کرده بود.

هنگامی که کشیش تازه‌کار با استاد مرتد روبرو می‌شود، اعتقادات خودش با وضعیتی که در ژاپن به چشم دیده، تغییر کرده است و در نقطه‌ای قرار می‌گیرد که باید تصمیم سرنوشت‌سازی بگیرد: به‌صورت عمومی، به ایمان خود خیانت کند تا زنده بماند و مخفیانه، دین آرمانی‌‌اش را ترویج دهد یا باورهایش را در ملا عام زیر پا نگذارد که نتیجه‌اش مرگ او و دوستانش خواهد بود.

این دوراهی که نجات جان دیگران به معنای از دست رفتن رستگاری شخصی است، می‌تواند رویداد ترسناکی برای هر انسان باشد. شاید اگر صدایی به گوش می‌رسید و چیزی به ما الهام می‌شد، می‌توانستیم انتخاب‌های درست‌تری داشته باشیم اما معمولا همه‌ی تصمیمات مهم ما در زندگی، در سکوت مطلق گرفته می‌شود.

۴- مرد فیل‌نما (The Elephant Man)

فیلم‌های فلسفی

  • سال انتشار: ۱۹۸۰
  • کارگردان: دیوید لینچ
  • بازیگران: آنتونی هاپکینز، جان هرت، آن بنکرافت، وندی هیلر
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۳ از ۱۰۰

همان‌طور که در این فیلم هم اشاره می‌شود، آدم‌ها همیشه از ناشناخته‌ها می‌ترسند؛ چیزهایی که نمی‌توانید درک کنید، معمولا رعشه بر تن شما می‌اندازند. موقعیتی که «جان مریک» در آن گرفته شده، یکی از همین ناشناخته است.

جان مریک یک آدم واقعی بود (با نام جوزف مریک) که در دوران ویکتوریایی انگلستان زندگی می‌کرد و از بیماری پیل‌پایی رنج می‌برد که باعث شد از نظر ظاهری، بدشکل شود.

او اکثر دوران زندگی‌اش را در یک سیرک گذرانده و بخشی از یک نمایش چیزهای عجیب‌الخلقه بوده است. صاحبش آدم بی‌رحم، بدذات و حریصی است که جان مریک را به چشم یک شیء پولساز می‌بیند و نه چیزی بیشتر. یک روز، یک پزشک مهربان با او آشنا می‌شود و تلاش می‌کند تا این مرد بدشانس را از سبک زندگی تحقیرآمیزش نجات دهد. هنگامی که توجه طبقه‌ی اشرافی، بافرهنگ و نخبه‌ به سوی مریک جلب می‌شود، دکتر داستان هم به موفقیت‌هایی می‌رسد و در کانون توجه قرار می‌گیرد.

لینچ با پرداختن به مریک و زندگی‌اش، به بهترین و بدترین ویژگی‌های انسان می‌پردازد. قهرمان زخم‌خورده‌ی قصه، در همه‌ی این سال‌ها قربانی بدرفتاری‌ بوده و نفرت آدم‌ها نسبت به خودش را لمس کرده است. اگر او ذات انسان را سیاه و استثمارگرانه بداند، بیننده با دیدگاه‌های این شخصیت مخالفتی ندارد؛ اما مریک، هرازگاهی مهربانی دیده و همین کافی است تا ایمانش نسبت به بشریت را از دست ندهد.

با این حال، حتی کسانی که نیت مثبتی دارند و می‌خواهند با مریک همانند یک آدم معمولی رفتار کنند هم بعضی مواقع قابل باور نیستند. مرد فیل‌نما از ما می‌پرسد افراد متفاوتی همچون جان مریک که بالفطره شریف و خوش‌طینت هستند، آیا می‌توانند در جامعه تغییری ایجاد کنند یا در نهایت توسط همان جامعه نابود خواهند شد.

۳- شکستن امواج (Breaking the Waves)

فیلم‌های فلسفی

  • سال انتشار: ۱۹۹۶
  • کارگردان: لارس فون تریه
  • بازیگران: امیلی واتسون، استلان اسکاشگورد، کاترین کارتلیج، ژان-مارک بر
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۵ از ۱۰۰

«بِس» با خداوند صحبت می‌کند و خداوند هم جواب او را می‌دهد… اما با صدای بِس.

بزرگان کلیسا از رفتارهای نامتعارف این دخترک رضایت ندارند و اکثر آدم‌های دهکده بر این باورند که روانی است تا اینکه بِس عشق را پیدا و با «یان» ازدواج می‌کند. زندگی‌ دخترک دگرگون می‌شود و او بی‌نهایت خوشحال است اما زمانی که همسرش در یک حادثه‌ی دردناک فلج می‌شود، این روزهای خوب به پایان می‌رسد.

بِس از نظر شخصیتی دو ویژگی آشکار دارد: مهرورزی عمیق به خدای خودش که با او مستقیما صحبت می‌کند و عشق دیوانه‌وارش به یک مرد که حاضر است برایش هر کاری انجام دهد. او خود را مقصر فلج شدن یان می‌داند و به این باور قلبی رسیده است که اگر بدن، حیثیت و همه چیزش را فدا کند، همسرش شفا پیدا خواهد کرد. بِس در مسیر تحقق این هدف قدم برمی‌دارد و کوچک‌ترین اهمیتی به خود نمی‌دهد.

قربانی کردن خود برای رستگاری دیگران، یکی از مضامینی است که در الهیات به آن پرداخته شده و داستان‌های مشهوری پیرامونش وجود دارد اما در شکستن امواج با این سوال روبرو هستیم که آیا چنین چیزایی در جامعه‌ی مدرن هم کارکرد دارند؟

مخاطب از همان ابتدا با بِس احساس نزدیکی می‌کند و اتفاقاتی که برای او رخ می‌دهد، دردناک است؛ ما حتی امیدواریم که خدای او، این دخترک را از ساده‌لوحی‌هایش حفظ کند. در دنیای مدرن هم گاهی معجزه رخ می‌دهد اما این ساخته‌ی لارس فون تریه بیشتر از اینکه به مسائل دینی بپردازد، ارزش و اهمیت یک قلب پاک را یادآور می‌شود و مخاطب را به تفکر وادار می‌کند.

۲- اُردت (Ordet)

فیلم‌های فلسفی

  • سال انتشار: ۱۹۵۵
  • کارگردان: کارل تئودور درایر
  • بازیگران: هنریک مالبرگ، امیل هاس کریستینسن، بیرگیت فدر اسپیل
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۱۰۰ از ۱۰۰

در اُردت، فیلسوف مشهور دانمارکی، «سورن کیرکگور» نقشی کلیدی ایفا می‌کند. «یوهانس» یکی از شخصیت‌های اصلی فیلم، باور دارد که حضرت عیسی مسیح (ع) است. دلیل دیوانگی او؟ خواندن نوشته‌های کیرکگور! این فیلسوف سرشناس، بارها در رابطه با اعتقاد و باور نوشته است؛ اعتقادی که گاهی منطق را کنار می‌زند، زیرا به یک نیروی بالاتر باور دارد.

تمرکز اصلی این فیلم هم روی اعتقاد قرار دارد و به نیروهای ناشناخته‌ می‌پردازد؛ هنگامی که حضرت عیسی گفت ذره‌ای اعتقاد می‌تواند یک کوه را جابه‌جا کند، تنها مزاح می‌کرد یا چنین کاری به معنای واقعی کلمه قابل انجام است؟

این ساخته‌ی کارل تئودور درایر، ابعاد مختلف اعتقاد را زیر ذره‌بین می‌برد. عدم انعطاف‌پذیری آن و تفکرات نامتعارفی که ایجاد می‌کند: در فیلم، گروه‌های پروتستان شهر به فرزندانشان اجازه‌ی ازدواج نمی‌دهند. قدرت آن: جایی که بزرگ خانواده با تراژدی غیرقابل‌باوری روبرو می‌شود اما خویشتن‌دار و صبور است. و سادگی آن: یوهانس و خواهرزاده‌اش برای اعتقادات مشترکی دارند، به یکدیگر نزدیک می‌شوند.

اُردت می‌خواهد به‌واسطه‌ی این شخصیت‌های آسیب‌دیده، قدرتِ ایمان را به ما یادآوری کند؛ شخصیت‌هایی که آرزو دارند خداوند آن‌ها را فراموش نکرده باشد. در پایان، ما به اعتقادی فکر می‌کنیم که اگرچه هیچ سنخیتی با منطق ندارد اما شاید باعث شود تا کارهای بزرگی انجام دهیم.

اعتقاد لزوما با محدودیت همراه نیست، جلوی دانش را نمی‌گیرد و ما را به آدمی کم‌سواد تبدیل نمی‌کند؛ گاهی برای یک زندگی بهتر به مقداری اعتقاد نیازمند هستید زیرا شما را مصمم‌تر می‌کند.

۱- راشومون (Rashomon)

فیلم‌های فلسفی

  • سال انتشار: ۱۹۵۰
  • کارگردان: آکیرا کوروساوا
  • بازیگران: توشیرو میفونه، ماسایوکی موری، ماچیکو کیو، تاکاشی شیمورا
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۸ از ۱۰۰

«ذهنیت» مقوله‌ی پیچیده‌ای است اما کمتر فیلمی به اندازه‌ی راشومون موفق شده است تا آن را به خوبی تحلیل و بررسی کند. این ساخته‌ی آکیرا کوروساوا نماینده‌ی جهان‌بینیِ یکایک آدم‌های دنیا نیست اما به خوبی نقاط ضعفِ دیدگاه‌های شخصی را به رخ می‌کشد و محدودیت‌های ناشی از آن را متذکر می‌شود.

تنها اتفاق عینی فیلم، یک جنایت است و شاهدانی که در صحنه حاضر بوده‌اند. در ادامه، آکیرا کوروساوا این جنایت را از زاویه دید هر کدام از شخصیت‌ها بازگو می‌کند و روایت آن‌ها از این اتفاق، تفاوت‌هایی کلیدی دارد تا دچار سرگیجه شویم و نتوانیم با قاطعیت بگوییم واقعا چه اتفاقی رخ داده است.

این تفاوت‌ها را نمی‌توان یک دروغ ساده در نظر گرفت، زیرا هر کدام از راوی‌ها به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه، با چیزهایی که می‌گویند، خود را از دست داشتن در این جنایت مبرا می‌دانند و ما با جهان‌بینی هرکدام از آن‌ها نیز آشنا می‌شویم.

اما معمای اصلی این است که آیا شاهدان، به داستانی که روایت می‌کنند باور دارند و مطمئن هستند همان‌طور که آن را می‌گویند رخ داده است یا به صورت عمدی، واقعیت را کمی تحریف کرده‌اند تا به سودشان باشد. آیا جهان‌بینی یک فرد می‌تواند آن‌قدر عمیق و قدرتمند باشد که بر چشم و گوش وی چیره شود و دیده‌ها و شنیده‌هایش را تحریف کند تا همچنان استوار باقی بماند؟ روبرو شدن با حقایق تلخ در رابطه با خودمان، هرگز آسان نیست و معمولا به صورت هوشیارانه یا ناخواسته، این حقایق را تغییر می‌دهیم.

علاوه بر موشکافی نوع نگاه هر کدام از شاهدان، راشومون در مورد «ماهیت واقعیت» نیز سوالاتی مطرح می‌کند؛ این دیدگاه که حواس پنج‌گانه‌ی انسان دچار ضعف و محدودیت است و به عنوان ابزاری که اتفاقات را به ضمیر خودآگاه ما گزارش می‌دهد، نمی‌توان به آن‌ تکیه کرد.

بیننده باید تصمیم بگیرد کدام روایت حقیقت دارد و چرا حقیقت دارد؟ یا به این نتیجه برسد که هیچ‌کدام از شاهدان حقیقت را نمی‌گویند و حقیقت عینی را هرگز نمی‌توان از طریق روایت‌های انسان پیدا کرد. اینکه آیا نسخه‌ی واقعی و درست آن قتل در این ساخته‌ی آکیرا کوروساوا وجود دارد را خودتان کشف کنید.

منبع: Taste of Cinema



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۳ دیدگاه
  1. مهرداد

    اگر فیلم هاتون رو بروز رسانی کنید مطمئنا فیلم Covenant هم پیمان گای ریچی هم جزو برترین های دنیاست با فیلمنامه عالی اون که مخاطب رو تحت تاثیر قرار میده

  2. یوسفی

    فقط گرگ وال استریت خوبه

  3. Hossein

    فیلمای زیادی میتونست تو این لیست باشه.
    از (روشنایی های شهر) و (چه سرسبز بود دره من) و (اشکها و لبخندهای) سینمای کلاسیک تا (املی پولن) و (مستر نوبادی) و (نامحدود) قرن جدید.
    حتی من با سری فیلم‌های اسلشر (اره) هم متاثر شدم. 🙂

    جای انیمیشن های زیادی مثل (مری و مکس)،(وال ایی)،(سوسیس پارتی) و… هم خالیه.

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما