نقد مستند «بیتلز: برگرد»؛ مرثیهی باشکوه پیتر جکسون برای جنونی زیبا
حالا که این کلمات نوشته میشوند، بیش از چند ساعت از تماشای آخرین قسمت مستند پیتر جکسون، «بیتلز: برگرد» (The Beatles: Get Back) میگذرد و نوای ملودیها دست از سرم برنمیدارند. ملودیهای چهار پسر بریتانیایی که به «چهار شگفتانگیز» معروفاند و ما آنها را با نام «بیتلز» یا «بیتلا/ بیتلها» میشناسیم. پسرانی پیشگام و بدعتگذار که با موسیقی راک اند رول/پاپ پدیدهای به نام «جنون بیتلز» را در جهان به وجود آوردند، چندین سال در صدر جدول فروش ترانهها و آلبومهای موسیقی بودند، بعضی از ماندگارترین و زیباترین ملودیها و ترانههای دنیا را با خاصیتی جهانشمول پدید آوردند، منبع الهام بسیاری شدند و در کنار و پیشتر و حتی بالاتر از چند ستارهی موسیقی امریکایی بر قلههای جهان ایستادند.
در مستند «برگرد» آنچه از همان ابتدا مرا شگفتزده کرد، جو حاکم بر فضا بود. رنگها، لباسها، چهرهها، آکسسوار صحنه همهچیز آنقدر در عین مدرن بودن با امروز فاصله دارد که محال است حتی اگر آن دوره را نزیسته باشی، دچار حس نوستالژی نشوی. نه خبری از گریمهای عجیبوغریب مرسوم ستارههای موسیقی امروز است، نه دندانهای براق مرتب و بینقص، نه بریز و بپاش مرسوم پشت صحنهای، تنها مورد غیرمتعارف لباسهای رنگی شخصیتهاست که بیشتر به جای آنکه منطبق با مد روز باشد، نتیجهی از خود رهایی است. تنها ویژگی لوکس، (اگر شخصیت حقوقی بیتلها را حساب نکنیم)، تجهیزات و آلات موسیقی است که برای گروهی در آن سطح بدیهی است، و احتمالاً یکی از نکات جذاب و حسرتبرانگیز فیلم برای موزیسینها و شیفتگان بیتلز که خوب میدانند فندر جورج هریسون و گیبسون جان لنون چه صدایی میدهد و چه کیفیتی دارد.
در نقد مستند «بیتلز: برگرد» خطر لو رفتن داستان وجود دارد.
برای تأثیرپذیری از بیتلها و پی بردن به بزرگی و اهمیتشان، برای اهلش، شنیدن یکی از کارهای خوبشان کافی است؛ برای ارضای حس شیفتگی شیفتگان نسبت بهشان، تماشای مستند سه قسمتی تازهی پیتر جکسون ضروری است. این بیش از شش ساعت فیلم دوباره تدوینشده از چندین ساعت فیلم و صدای خام دو هفته جلسهی تمرینی آخرین آلبوم و اجرای زندهی گروه، برای طرفداران بیتلز حکم جواهر را دارد و برای اهالی و فعالان موسیقی، کلاس آموزشی است.
ماجرا از این قرار است که سال ۱۹۶۹ است، جهان در نقطهی حساسی از تاریخ قرار دارد، بیتلز تمام قلههای موفقیت را یکی پس از دیگری فتح کرده، در بطن «جنون بیتلز» تا آنجا که امکان داشته، در گوشهگوشهی دنیا کنسرت برگزار کرده، آلبومها و تکترانههایش رقیب ندارند (شاید فقط الویس پریسلی در امریکا)، سفر به هند و ملاقات با ماهاریشی را پشت سر گذاشته، به همان اندازه که جذب معنویت شرقی شده، نسبت به آن با دیدهی شک مینگرد، روابط عاشقانهی تازه و عمیقتر اعضایش جای قدیمیها را گرفته و به بعضیهاشان چیزی معنادارتر از یک گروه موسیقی پسرانهی مشهور داده، تمام مسیرهای بزرگی توامان با لذت به انتها رسیده، سال ۱۹۶۶ به اجراهای زندهی خود پایان داده و پسرانِ حالا در اواخر بیست سالگی بیتلز در آستانهی ورود به عصری نو خواهان مسیرهای تازهاند. مسیری که سرنوشت آنها را از هم جدا میکند.
تصمیم گرفته شده بود. بحثها و جدلها در جریان بود. بیتلز دیگر تمایلی به ادامهی کار گروهی نداشت و به همراه کمپانی خودش، اپل رکوردز، تصمیم گرفت جلسات تمرینی خود را برای تهیهی آلبومی تازه، (آخرین آلبوم)، و احتمالاً یک اجرا در تلویزیون (آخرین اجرای زنده)، چیزی شبیه اولین اجرا و معرفیشان به جهان، با گروهی به سرپرستی مایکل لیندزی هاگ ضبط و مستند کند. نتیجه شد مستندی به نام «بگذار باشد» (Let It Be) که لیندزی هاگ ساخت و آلبومی با همین نام که شامل تعدادی از همان ترانههایی که در استودیوی شخصی گروه (و یک سری ترانههای ضبطنشدهی قدیمی) ساخته و ضبط شد و همینطور فایلی صوتی از گفتوگوهای اعضای گروه و سایرین در همان جلسات که بعدها به کار پیتر جکسون آمد. همهی این محصولاتِ نتیجهی آن جلسات در دورهی خودش گل کرد و موفقیتی دیگر و غزل خداحافظی باشکوهی را برای بیتلز رقم زد.
کاری که حالا پیتر جکسون شیفتهی بیتلز چند دهه بعد کرده، این است که آن راشها و صداها را برداشته، به لطف تکنولوژی امروز کیفیتش را بالا برده، خودش را در خانهاش در استرالیا حبس کرده، ساعتها و بارها راشها را تماشا کرده، بخشهای لازم و مد نظرش را کنار هم قرار داده، برای شکل روایی کار خاصی انجام نداده، جز اینکه یک تقویم طراحی کرده و از روز اول تمرین گروه تا دو روز آخر که روز اجرا و فردایش باشد، ما را بر اساس این تقویم تصویرسازیشده در سه قسمت دو ساعته و اندی با گروه و تمرینها، آهنگسازیها، ترانهسراییها، تنشها، خستگیها، گفتوگوها، تردیدها، دوستیها، صمیمیتها، شیطنتها، عاشقانهها، نوآوریها، نبوغها، قهرها، آشتیها و … همراه کرده و با یک سری زیرنویس و توضیح در جریان امور قرار داده و به قول خودش، دلیل و معمای جدایی بیتلز را یکبار دیگر بازخوانی کرده است.
اما با متریالی که در این مستند وجود دارد، این را هم میتوان و بهتر است به راحتی نادیده گرفت. چه اهمیتی دارد که یوکو اونو (همسر جان لنون)، تمام مدت کنار لنون نشسته است، بی آنکه حرف خاصی بزند یا کار خاصی بکند. بیتلز تصمیمش را پیش از این گرفته است. (بر سر زبانهاست که یوکو اونو یکی از عوامل اصلی جدایی گروه بیتلز بوده است.) یوکو بهانه است. آنچه بیتلز رؤیایی را از هم جدا میکند، پایان قصهی خوشی است که باید بالاخره جایی تمام شود و شخصیتهایش بروند سراغ زندگی خودشان. به جز رینگو (درامر گروه) که از قرار شکایتی از اوضاع ندارد اما از همین بیشکایتی عاصی و بیتوجه به سرنوشت گروه به نظر میرسد، جورج هریسون، لید گیتاریست گروه، معتقد است استعداد آهنگسازیاش زیر سایهی دو آهنگساز اصلی گروه، یعنی لنون و پل مککارتنی، قرار گرفته است (در جایی از فیلم مککارتنی آشکارا ترانهی هنوز شکلنگرفتهی هریسون را دست میاندازد اما گویا بعداً به پافشاری لنون همان ترانه در آلبوم «Let It Be» قرار میگیرد، ترانهای که از قضا با عنوان «من، خودم، مال من» (I Me Mine) کنایهای به وضعیت گروه، از جمله خودش که در سفر معنوی گروه بیشترین تأثیرپذیری را از فرهنگ شرق داشت، به نظر میآید).
لنون اینطور که میگویند، به لطف و زور یوکو اونو در جلسات حاضر میشود و آنها را تاب میآورد و نه برایش اجرا هم است و نه آلبوم. تنها کسی که محکم سر جایش ایستاده و اوضاع را تحت کنترل دارد، مککارتنی است که اولاً عاشق است و محبوبش (همسرش) لیندا مککارتنی، عکاس بنام، با اینکه در چند جلسه حضور دارد، اما همچون اونو عضو پنجم گروه نیست و تنها قوت قلب است؛ ثانیاً آنقدر از خودش مطمئن است و همچنان فعالانه ترانه میگوید، ملودی میسازد و آرانژمان را مشخص میکند (دقیقاً عکس لنون که بهخصوص در جلسات اول، که ظاهراً بعد از مدتها اعضای گروه را دور هم جمع کرده، نه رمقی برای تمرین دارد و نه حتی ایدهای برای آهنگسازی). مککارتنی اما همهکار میکند، اوست که مصرانه بر ضبط زندهی قطعات آلبوم تأکید دارد، ایدهی اجرا در تلویزیون را با این استدلال که برنامهی بیتلز لابهلای صدها برنامه و تبلیغ تلویزیونی گم و تبدیل به چیزی معمولی میشود، از سر بقیه میاندازد، و کاملاً این توانایی را دارد که هم با همین روند با بیتلز به کارش ادامه دهد و هم برود پی زندگی خودش.
خلاصه گروه به این جدایی راضی است و حتی بر سر مکان اجرا هم نمیتواند به توافق برسد. روی مرز بین بیعلاقگی و جاهطلبی لغزان حرکت میکند (حتی ایدهی اجرا در صحرای بزرگ افریقا و پالادیوم لندن هم مطرح میشود.) مککارتنی از این بیعلاقگی شاکی است، هریسون که احساس میکند نادیده گرفته میشود، از گروه قهر میکند و تنها با این شرط بازمیگردد که تمرکز بر ساخت مستند و ضبط قطعات باشد. گروه چون به هریسون نیاز دارد، خواستهی او را میپذیرد. ایدهی اجرا فعلاً به تعلیق درمیآید. بیلی پرستون، پیانیست امریکایی معروف، به گروه میپیوندد و از اینجا به بعد دیگر میتوان همهچیز را فراموش کرد و با نبوغ بیتلز مواجه شد. این شما و این بیتلز بزرگ که آمده بود بازگشت دوبارهاش را به جهان اعلام کند و حالا باید برای آخرین بار هرچه در چنته دارد، به موسیقی و کلام تبدیل کند. از اینجا به بعد دیگر کلاس آموزشی است و عیش شیفتگان بیتلز.
پیتر جکسون با استفادهی بهینه از فایل صداهایی که از آن زمان باقی مانده و گاه هماهنگ کردنش با صحنههایی که متعلق به آن صداها نیست، کار فوقالعادهای در پیشبرد روایت کرده است. آنقدر بیتلز را دوست داشته تا گل صحنهها را گلچین کند و کنار هم قرار دهد. و آنقدر هم وسواس دارد که تمام اشخاص مهم حاضر در صحنه و تمام قطعاتی را که چه از خود بیتلز چه دیگران اجرا میشود، معرفی کند. هیچ نیازی هم نمیبیند به سیاق مرسوم مستندسازی، گفتوگوهایی از اعضای زندهی گروه یا باقی بازماندگان عوامل مستند را به سریالش اضافه کند. اصلاً هیچ اشارهای به امروز و آیندهی بیتلز ندارد و نکتهی جادویی مستند همین است. با تماشایش یادت میرود که جان لنون و جورج هریسون دیگر در این دنیا نیستند. یا مککارتنی لیندا را از دست داده است. میتوانی با آگاهی از سرنوشت گروه و بالطبع بدون نگرانی طرفدارانی که سال ۱۹۷۰ مستند «بگذار باشد» لیندزی هاگ را تماشا کردند، خودت را به دریای ملودیهای وحشی و ترانههای خودمعترفانهی گروه بسپاری، با بداههنوازیهای ناب گیتار هریسون و پیانوی پرستون و کمی شیطنت در تقلید از دیگر موزیسینها و در عین حال تحسین. (در جلسات اول به کرات از الویس پریسلی و مدل خواندنش یاد میشود)
در حین شکلگیری ترانهها و در حالی که به نظر میرسد ایدهی اجرای زنده بهکل منتفی است، اعضای گروه و سایر عوامل از جمله گروه کارگردانی لیندزی و صدابردار و مدیر برنامهی گروه و … حالا در استودیوی شخصی گروه در ساختمان اپل رکوردز در حال تمرین و ضبط هستند، یکی (گفته میشود لنون) ایدهی اجرا روی بام ساختمان اپل را پیشنهاد میدهد. ایده اول مورد استقبال قرار میگیرد، بعد از سوی اعضای گروه از جمله رینگو و هریسون بیهوده به نظر میآید و در نهایت، تأیید میشود. ترانهها کمکم شکل میگیرد، بعضیها نیمهکاره، اجرا درست است که قرار است آخرین باشد اما به عنوان بخشی از مستند به آن نگاه میشود و تمرکز میرود روی ساخت بعضی از بهترین و ماندگارترین ترانههای بیتلز از جمله «برگرد» (Get Back)، «مرا مأیوس نکن» (Don’t Let Me Down)، «بگذار باشد» (Let It Be)، «چیزی» (Something) و … که بعضیها در کنسرت روی بام چند بار برای مستند اجرا و ضبط میشود.
البته اجرای روی سقف بی حاشیه به پایان نمیرسد. ظهر سیام ژانویهی ۱۹۶۹ بیتلز روی بام ساختمان اپل رکوردز در مرکز شهر لندن میروند و جمعیت اطراف ساختمان را چه در خیابان و چه روی بام ساختمانهای دیگر به سمت خود میکشانند. در خیابان همهمه میشود. عدهای ناباورانه به صدای گروه محبوبشان که نمیدانند منشأ آن کجاست، گوش میدهند و به وجد میآیند. عدهای از کاسبها و اهالی مسن محله بابت صدای بلند شاکی میشوند و پلیس را خبر میکنند. (خوشبختانه راشهایی از گفتوگو با مردم در خیابان وجود دارد و ما اینجا شاهد نظر مردم دربارهی بیتلز و این اجرا هستیم. عدهای خوشحالاند و بیتلز را میستایند، عدهای اصلاً آنها را نمیشناسند و عدهای معتقدند گروه با روزهای اوجش فاصله دارد.)
به هر روی، پلیس وارد ساختمان اپل میشود، هشدار میدهد که اگر صدا را کم نکنند، مجبور میشود چند نفری را بازداشت کند، گویا امپ هریسون و لنون را که گیتار مینوازند، خاموش میکند، به باس مککارتنی کاری ندارد و مککارتنی در اعتراض به این اقدام پلیس در حین اجرای یکی از قطعات شروع به بداههگویی میکند و حرکت پلیس را دست میاندازد. البته جای نگرانی نیست، بیتلز تا آنجا دیگر همان چند قطعهای را که میخواسته اجرا کرده و متریال لازم و کافی برای مستند را دارد. بنابراین آخرین قطعه را هم تمام میکنند و از جمعیت که هنوز در خیابان است، تشکر میکنند و لنون جملهی معروفش را میگوید: «امیدوارم آزمون را با موفقیت پشت سر گذاشته باشیم.» میخندند و به اتاق ضبط برمیگردند تا اجراها را گوش دهند.
همه کنار هم نشستهاند با همسران و تمام عوامل، ظاهراً از اجرا راضی به نظر میرسند. با هم شوخی میکنند و هریسون میگوید: «حالا که پلیس وارد ماجرا شد، میتوانیم این را در مستند بیاوریم و بگوییم پلیس مجبورمان کرد اجرا را قطع کنیم.» پروندهی اجرای عمومی بسته شده است و تنها یک روز دیگر باقی مانده است، تا کلیپی از بعضی قطعات کاملشدهی گروه از جمله «بگذار باشد» ضبط شود و یک ترانهی زیبای دیگر از مککارتنی که وصف حال خودش و گروه است و حسن ختامی زیبا برای گروهی که در جهان همتا نداشت: «جادهی طولانی و پرپیچ و خم». (The Long And Winding Road) ببینید و بشنوید.
شناسنامهی مستند «بیتلز: برگرد»
کارگردان: پیتر جکسون
بازیگران: جان لنون، پل مککارتنی، جورج هریسون، رینگو استار
موسیقی: بیتلز
خلاصه داستان: سال ۱۹۶۹ گروه راک بیتلز به بهانهی جمعآوری آلبومی تازه و یک اجرای زنده بعد از چند سال گرد هم میآیند و جلسات تمرینی و اجرای نهایی آنها در قالب مستندی به کارگردانی مایکل لیندزی هاگ ضبط و کارگردانی میشود. پیتر جکسون بعد از گذشت چند دهه، فیلم و صدای خام آن پروژه را برداشته و مستندی دیگر از نگاه خودش ساخته است.
امتیاز IMDB به فیلم: ۹/۲ از ۱۰
امتیاز راتن تومیتوز: ۹۴ از ۱۰۰
امتیاز نویسنده: ۵ از ۵