نقد فیلم عبور؛ نگاهی غیرمعمول لطیف به موضوعی خشن

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۴ دقیقه
عبور

«عبور» شبیه یک رویاست. روایتی سیاه و سفید از داستانی که در اوج وقایع رنسانس هارلم (نهضت هنری و ادبی امریکایی‌های افریقایی‌تبار در دهه‌های بیست و سی میلادی) در منهتن نیویورک می‌گذرد. فوکوس لنز، لبه‌های فریم را محو نشان می‌دهد. تصاویری مه‌آلود صفحه‌ی نمایش را پر می‌کند؛ پرده‌ای در حال تکان خوردن، نور خورشید که از میان شاخه‌های درختان پیداست. و کم‌کم داستان در قلب این تصاویر آغاز می‌شود؛ دو زن به نام آیرین (با بازی تسا تامپسون) و کلر (روث نگا)، پس از سال‌ها دوری دوستی‌اشان را از سر می‌گیرند. این دو که در کودکی همبازی بودند، در بزرگسالی دوستانی قابل اعتماد برای هم می‌شوند.

ولی داستان به این سادگی نیست؛ این میان رازی نهفته است. آیرین و کلر سیاهپوستانی هستند که پوستشان به اندازه‌ای روشن است که سفیدپوست به نظر بیایند. با این حال، آیرین هنوز از مرز رنگ خود عبور نکرده است، اما کلر کاملا عبور کرده است. او موهایش را بلوند براق کرده و به این شکل، اصلیتش را پنهان کرده است، به طوری که حتی شوهرش، جان (الکساندر اسکارسگارد) فکر می‌کند او سفیدپوست است. راز او، دوستی این دو زن را به چیزی عجیب تبدیل می‌کند؛ صمیمیتی واقعی اما خطرناک که بر اساس آگاهی مشترک آن‌ها از هویت واقعی کلر شکل گرفته است.

تسا تامپسون، روث نگا

فیلم عبور که از دهم نوامبر از پلتفرم نتفلیکس اکران آنلاین شده است، بر اساس کتابی نوشته‌ی نلا لارسن (منتشرشده در ۱۹۲۹)، از آن فیلم‌های نادر درباره‌ی نژاد است که با رویکردی ظریف به آشفتگی موضوع خود می‌پردازد. داستان درباره‌ی تأثیرات زندگی در جامعه‌ای نژادپرست است، اما فیلم حتی یک بار خشونت فیزیکی را از سوی شخصیت‌های سفیدپوستش به نمایش نمی‌گذارد. در عوض، تنش را از عذاب روانی دو نفر که رویکردهای کاملا متفاوتی نسبت به هویت خود در پیش گرفته‌اند و هر یک برای بقا مشخصه‌های خود را سرکوب می‌کند، بیرون می‌کشد. فیلم نه با طراحی صحنه‌ی پرزرق و برق یا صحنه‌های تخلیه‌ی احساسی، بلکه نگاه‌های معنادار و حسرت‌بار بین شخصیت‌های اصلی روایت می‌شود. البته اشک ریختن و و سینی‌ چای شکستن دارد، اما قدرت واقعی عبور از اضطرابی می‌آید که آیرین و کلر احساس می‌کنند اما نمی‌توانند بروز دهند.

بیشتر اعتبار فیلم مدیون کارگردانش ربکا هال است که او را با بازی در فیلم‌هایی همچون «پرستیژ» (The Prestige) کریستوفر نولان و «ویکی، کریستینا، بارسلونا» (Vicky Cristina Barcelona) وودی آلن می‌شناسیم. عبور پروژه‌ای بسیار شخصی برای اوست؛ او در مصاحبه‌ها گفته است زمانی اقتباس از رمان لارسن را شروع کرده که فهمیده است پدربزرگ خودش سیاهپوستی بوده که به‌عنوان سفیدپوست در جامعه خودش را جا زده است. اما با اینکه هال گفته است نوشتن فیلم‌نامه به او کمک کرده است تاریخچه‌ی خانواده‌اش را پیش خودش هضم کند، محصول نهایی شبیه کار یک کارگردان فیلم‌اولی نیست که مرعوب پیش‌فرضی سنگین شده باشد. به نظر می‌رسد هال داستان را آن‌گونه درک کرده است که یک بازیگر درک می‌کند و زندگی درونی شخصیت‌ها برایش بر طرح داستان الویت دارد. و شاید به خاطر همین پیشینه‌ی بازیگری است که توانسته از تامپسون و نگا بازی‌های کاملا کنترل‌شده و دقیق بگیرد. در تمام صحنه‌های مشترک این دو، شیمی لطیف اما در معرض خطری برقرار است.

ربکا هال، پشت صحنه

این دو زن هم مجذوب زندگی یکدیگرند و هم بیزار از آن. آن‌ها نسبت به هم کنجکاو و حتی شیفته‌ی یکدیگر هستند، اما از حسادت خود نسبت به آنچه دیگری دارد هم احساس شرمندگی می‌کنند. آیرین باور دارد راهی اخلاقی را در پیش گرفته است که با یک پزشک سیاهپوست ازدواج کرده و در هارلم زندگی می‌کند، با این حال، شیفته‌ی جسارت کلر است و وقتی دوست قدیمی‌اش در آستان خانه‌اش ظاهر می‌شود، او را می‌پذیرد. از سویی کلر تاریخچه‌ی زندگی‌اش را به کل از اول نوشته است تا ارزش یک زندگی غیرصادقانه را داشته باشد. جان ثروتمند و قابل احترام است و کلر می‌تواند ب‌عنوان همسر او هر جایی که دوست دارد برود. اما شور و نشاط او اجازه نمی‌دهد حسرت فرهنگی را که رها کرده است، بخورد. هر دو درباره‌ی هم فکر می‌کنند: «او آزادی و امنیتی دارد که من ندارم.»

هال دوگانگی آیرین و کلر را با توجه موشکافانه و مهر آشکار به تصویر می‌کشد. قاب‌بندی از نماهای نزدیک زیادی که از این دو باعث می‌شود چهره‌هایشان نزدیک‌تر به نظر برسد. اغلب هر دو در یک قاب یا از توی آینه نشان داده می‌شوند، گویی می‌توانند هر لحظه در هم نفوذ یا جایشان را با هم عوض کنند. موسیقی متن پیانومحور درخشان دوونته هاینس بر ماهیت ظریف زندگی در هم تنیده‌ی آن‌ها تأکید می‌کند. فیلم از طریق این ریزه‌کاری‌های ظریف و زیبا، نشان می‌دهد که مرزهای اجتماعی که آیرین و کلر فکر می‌کنند دارد از بین می‌رود، تنها در نتیجه‌ی اعمال آن‌ها پررنگ‌تر می‌شود. به هر حال، نژاد تنها محدودیتی نیست که در این اجتماع و بین آن‌ها وجود دارد؛ مسأله‌ی مادر بودن، همسر بودن و تمایلات جنسی زنان هم هست. عبور به‌تدریج نشان می‌دهد که چگونه آیرین برای تحکیم موقعیت اجتماعی‌اش، پا را فراتر محدودیت‌های هویت خود می‌گذارد. او با خدمتکار خانه که پوستی تیره‌تر از او دارد، بدرفتاری می‌کند و پیش نویسنده‌ای سفیدپوست که در مهمانی‌های انجمن رفاه سیاهپوستان شرکت می‌کند، پشت سر کلر حرف می‌زند. چه کسی بیشتر به هویتش خیانت می‌کند؟ در واقع، چه کسی زندگی خطرناک‌تری را در پیش گرفته است؟

تراژدی آیرین و کلر در این پرسش نیست که عمل عبور از نظر اخلاقی قابل دفاع است یا خیر، بلکه در این واقعیت است که هیچ‌کدام پاسخ درست را نمی‌دانند. در امریکای دهه‌ی ۱۹۲۰، دنیایی سرکوبگر از هنجارها و باریک‌بینی‌های اجتماعی، آن‌ها کلماتی برای بیان دقیق احساس خود ندارند. اما فیلم عبور در بستر رابطه‌ای که هال و بازیگرانش، همراه با تسکین و نفرت توأمان یکسان، ماهرانه به تصویر می‌کشند، داستان این شخصیت‌ها را با سکوت‌های ظریف که بینشان رد و بدل می‌شود، روایت می‌کند.

منبع: theatlantic



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X