روایتی از دو تیتراژ؛ سکانس آغازین بازیها چگونه تاثیرگذار میشود؟
وقتی که هنوز دانشجوی رشته سینما در دانشگاه ایتاکا بودم به یاد میآورم یک کلاس فیلم مقدماتی داشتم. استادم در آن کلاس گفت در هر فیلمی تنها دو بخش از اهمیت برخوردارند: اولین سکانس و آخرین سکانس. پیش از آنکه حرفش به پایان برسد من ذهنم به سوی سکانس آغازین جنگ ستارگان و اینکه احتمالاً هیچ نمونه بهتر دیگری در رابطه با صحبتهای استادم از نمایش بصری درگیری مرکزی داستان در یک صحنه به جز آن سکانس وجود ندارد.
پس از آنکه سر و صدای تیتراژ خزندهی فیلم به اتمام میرسد و موسیقی جان ویلیامز از آهنگ تیتراژ قدرتمند و حماسی به آرامی جای خود را به آهنگی ساکتتر و اندوهگینتر میدهد، ما میدانیم که قرار است شاهد رویدادی واقعاً فوق العاده باشیم. صحنه آماده میشود و ما ستارگان را در عرصه کهکشان درخشان و چشمک زن در مقابل خود میبینیم و در حالی که داریم به سمت پایین به سوی سیارهی صحرایی حرکت میکنیم، جدال اصلی داستان در یک سکانس استادانه به ما معرفی میشود. یک سفینه فضایی ستبر به سرعت از جلوی چشممان عبور میکند و از چیزی که دارد به پیشرانههای عقبیاش شلیک میکند گریزان است. پیش از آنکه ما فرصت آن را پیدا کنیم که خودمان را با آنچه که میبینیم وقف دهیم و سر در بیاوریم چه کسی از جلوی چشممان رد شد، یک کشتی جنگی عظیم الجثه تقریباً صد برابر اندازه اولین سفینه فضایی که دیدیم تمامی طول و عرض صفحه نمایش را فرا میگیرد و میدان دید ما را با ابعاد و قدرتی مثال زدنی تحت سیطره خود در میآورد.
در یک سکانس که با استادی هرچه تمامتر بر روی هم سوار شده، مخاطب درک میکند لحظاتی پیش یک سفینه فضایی شورشی را دیده که از دست نیروی رعب برانگیز یک سفینه امپراطوری در حال گریز بوده است. آن سفینه شورشی، که در مقابل هیبت خیره کننده تانکی که پشت سرش در حال تعقیب اوست مانند یک کوتوله به نظر میرسد، به ما هر آنچه که باید درباره فیلمی که داریم تماشایش میکنیم بدانیم را میگوید: جنگ ستارگان درباره گروهی کوچک از شورشیان است که در مقابل یک امپراطوری قدرتمند میجنگند.
استادم سپس درباره جلوه کولشوف و موضوعات دیگر به صحبت پرداخت و سکانس آغازین جنگ ستارگان که در ذهنم در حال پخش بود بالأخره به پایان رسید ولی به سرعت رشته تخیل دیگری را از سرگرفت. رشتهای که در آن فکرم به سوی به زبان بصری بازیهای ویدیویی پرواز کرد و از خودم پرسیدم آیا این سبک از بررسی سکانس آغازین/پایانی به بازیهای ویدیویی قابل تعمیم است یا خیر. دلایلی وجود دارد که جواب این سؤال را مثبت میکند: علی رغم اینکه نمی توان انکار کرد بازیهای ویدیویی مدیومی منحصر به فرد و تعاملی هستند، این ژانر از سایر سبکهای هنری پیش از خود الهام پذیرفته است از جمله سینما. بازیهای ویدیویی مدیومی ذاتاً صوتی-بصری هستند و بسیاری از بازیها خصوصاً آنهایی که محوریت بیشتری بر روی داستان دارند از زبان بصری فیلم به اندازه فیلمهای سینمایی و سریالهای تلویزیونی بهره خواهند برد.
در حالیکه در ذهنم فهرست بازیهایی که به نظرم بر روی این رابطه بیش از سایر بازیها تکیه کرده بودند را شکل میدادم (سری سایلنت هیل، بازیهای بتمن: آرکام، تمامی بازیهای هیدئو کوجیما) مدام به صحنهای برمیگشتم که از زمان کودکی با من باقی مانده بود؛ درست مانند سکانس آغازین جنگ ستارگان. سکانس آغازین برای بازیای که به شما تمامی اطلاعات لازم درباره نه تنها درگیری هستهای بازی بلکه درباره موضوعات درونمایهای و هدف کلیتر داستان را به نمایش میگذارد. با یک حرکت، این سکانس به خصوص به من هرچیزی که باید درباره بازی میدانستم را با نشان دادن آن به شکلی ماهرانه از طریق داستان سرایی بصری به انجام رساند. این سکانس، سکانس آغازین فاینال فانتزی ۷ بود.
سکانس ابتدایی بازی اصلی حدوداً دو دقیقه و سی ثانیه مدت دارد و در آن مدت زمان کوتاه به ما کل ریزبوم جهان بازی نشان داده میشود. پس از آوار کردن اطلاعات کافی بر سر بازیکن، بازی کنترل را به دست او میسپارد تا دنیایی را که لحظاتی پیش چاشنیای از آن ارائه شد را گشت و گذار کند.
این سکانس خیلی برای من نمادین بود تا جایی که یکی از اولین نگرانی هایم درباره فاینال فانتزی ۷ ریمیک این بود که چطور میخواهند آن سکانس استادانه را در بازی جدید نشان دهند. آیا قصد داشتند آن را بازنگری کنند؟ آیا میخواستند سکانسی کاملاً متفاوت جایگزین آن کنند؟ آیا تغییرات غیرضروری روی آن انجام اعمال میکنند که صرفاً هنرمندی به کار رفته در آن سکانس آغازین عالی بازی اصلی را خدشه دار خواهد کرد؟
خوب، خشنودم که به اطلاعتان برسانم که آنها کار فوق العادهای انجام دادند. واقعاً عالی. در ادامه مقاله به این موضوع میپردازم اما به نظرم لازم به ذکر است که بخش آغازین فاینال فانتزی ۷ ریمیک نه تنها به سکانس آغازین فوق العاده بازی اصلی ادای احترام میکند بلکه کاری مشابه را برای این بازی و دنبالههای اجتناب ناپذیرش انجام میدهد: این سکانس بیزحمت و به راحتی شما را به درون دنیایی میکشاند که به هر قیمتی میخواهید بخشی از آن باشید.
اما پیش از آنکه وارد جزئیات شویم، بیایید اول درباره اینکه چرا باید به بحث و بررسی این سکانس بپردازیم صحبت کنیم. بالاخره این سؤال شاید در ذهن شکل بگیرد که چرا باید زمانی حدود ده برابر بیش از مدت زمان سکانس آغازین بازی را صرف آنالیز فریم به فریم آن کرد، خصوصاً وقتی که به پایان رساندن بازی خود به تنهایی روزها و حتی هفتهها وقت میگیرد و محتویات بسیار بیشتری از هرچه که در این دو دقیقه ابتدایی میشود پیدا کرد برای ارائه دارد؟ خوب، این به سخنان استادم در کلاس فیلم مقدماتی برمی گردد: «سکانس افتتاحیهی یک فیلم یا در این مورد یک بازی ویدیویی که از داستان سرایی بصری استفاده میکند، اغلب اوقات گزاره رساله داستان آن است.»
سکانس اول درست مانند یک قرارداد است که مخاطب با داستان امضا میکند و مشاهده آن سکانس نخست بدین معناست که بر روی نقطه چین امضایتان را زدهاید و مشتاق هستید ببینید همراهی با این تشکیلات شما را به کجا میبرد. سکانس آغازین جنگ ستارگان هم نقش نقشه راه موضوعات داستان و هم چیزی جلب توجه کننده و محرک برای بیننده را دارد. درست مانند جنگ ستارگان، سکانس نخست فاینال فانتزی ۷ دعوتنامهای برای بازیکن است تا موضوعاتی که بازی در طی چندین ساعت خطوط داستانی خود به آنها میپردازد را تفحص کند. با زمان گذاشتن بر روی بررسی دقیق سکانس آغازین فرد برای خود بستری تحلیلی آماده میکند، برای آنچه که داستان در ادامه به نمایش خواهد گذاشت. با پیشروی داستان، شما متوجه لحظاتی میشوید که شاید در آن سکانسهای آغازین بهشان اشاره شده یا به وضوح نشان داده شدهاند و در نتیجه حس رضایت بیشتری نسبت به انسجام موضوعی داستانی که دارید آن را تجربه میکنید در شما ایجاد میشود. پس به طور خلاصه، مطالعه و بررسی سکانس آغازین بازی به شما ابزارهای لازم برای تعامل و درگیری با بازمانده داستان را در اختیارتان قرار میدهد.
پس با من همراه شوید تا با هم به بررسی سکانس آغازین بازی اصلی و آنچه که این سکانس را عالی کرده بپردازیم و همچنین نکاتی که ریمیک از آن آموخته و به کار گرفته تا ما را باری دیگر به دنیای خود جذب کند.
فاینال فانتزی ۷: سربرآورده از تاریکی
ما بازی را با ستارگان چشمک زن آغاز میکنیم، میلیونها نور چشمک زن در سیاهی جوهرگون فضا که به ما خیره شدهاند. این صحنه تقریباً حدود یک دقیقه ثابت باقی میماند و ما را وادار میکند به این فکر کنیم که چرا بخش قابل توجهی از زمان خود را در میان ستارگان سپری میکنیم.
در لحظاتی که این ماندگاری رو به بیش از حد طولانی شدن میگذارد و شاید همان لحظه که شروع به تفکر به جایگاهیتان در جهان هستی میکنید، صورت یک زن از میان تاریکی پدیدار میشود که با نور سبز عجیبی روشن شده است. همراه با عجیب بودن این لحظه، نوتهای ابتدایی موسیقی هستند که پس از یک دقیقه گوش سپردن به سکوت پهنه فضا آنها را میشنویم.
اولین چهره انسانی که پس از خیره شدن به ستارگان میبینیم مستقیماً به ما نگاه میکند حال چه این امر شما را آسوده خاطر کند چه مضطرب نمی توان انکار کرد که در طی همین چند ثانیه کوتاه با او ارتباط برقرار میکنیم.
سکانس به نمای جانبی تغییر میکند و میبینیم که این دختر دارد به یک لوله روباز نگاه میکند و آن نور سبز رنگ به نظر میرسد، نوعی ماده است که دارد از شکستگی لوله بیرون میزند. او دوباره چشمانش را به سوی ما میگرداند و اکنون میتوانیم ببینیم که سبدی از گل همراه خود دارد.
او از کوچه تاریک خارج شده و به خیابان پر رفت و آمد قدم میگذارد. اتومبیلها، موتورسیکلتها و بسیاری از مردم با سرعت پیرامون او در حرکت اند و وقتی او به دوردست خیره میشود، دوربین به عقب کشیده شده و عظمت شهری که او در آن حضور دارد را به معرض نمایش میگذارد.
ما نمای معرفی گسترده از شهری دوار را میبینیم که ساختمانی درخشان در مرکزش واقع شده است. این ساختمان به وضوح بر روی سایر بخشهای کلان شهر پیرامون خود سایه افکنده است و همان رنگ سبز عجیب که در کوچه شاهدش بودیم از سطح آن منعکس میشود. با قرار گرفتن این ساختمان مرتفع در مرکز فریم، موسیقی اوج میگیرد و عنوان بازی پدیدار میشود، به نظر میرسد که لوگوی شهاب سنگ بازی در حال برخورد به ساختمان است، گویی بر تمامی مناظر نقش بسته در فریم سیطره دارد.
این فاینال فانتزی هفت است و شما قرار است قدم در ماجراجویی فراموش نشدنی بگذارید.
عنوان محو میشود و بر روی فریمی از این شهر شگفت انگیز ثابت میمانیم تا اینکه پس از چند ثانیه تصویری از یک قطار پرسرعت بر روی صفحه نمایش نقش میبندد انگار که قصد دارد آرامش نمای معرف شهر بر هم بزند. دوربین نزدیک میشود و ما شاهد صحنههای متعدد از ورود قطار به فریم هستیم و در عین حال به بخشی دیگر از شهر نزدیک و نزدیکتر میشویم. به طور همزمان موسیقی از عظمت و تجلل همراه با نمایش عنوان بازی به آکورد تیز و هدفمند صدای قطار که وارد ایستگاه میشود تغییر میکند. قطار متوقف میشود، دوربین زوم کرده و موسیقی با حفظ انسجام شروع به پخش باقی موسیقی «Opening Bombing Mission» میکند.
قطار از حرکت ایستاده و از آن سه نفر به بیرون پریده و فوراً به ماموران ایستگاه حمله میکنند. چهارمین نفر، که از سه تای قبلی درشت اندامتر است از قطار پایین پریده و به آخرین مسافر مخفی اشاره میکند تا از قطار پایین بیاید. ما شخصیت اصلی خود را میبینیم، کسی که کنترلش را در اکثریت بازی در اختیار خواهیم داشت، که از بالای قطار جهش کرده، روی پاهایش میایستد و به نگاه کردن به بالا آماده است تا مأموریت آغاز شود.
این، خانمها و آقایان، شیوهای است که باید یک داستان را آغاز کنید و من به شما توضیح خواهم داد چرا.
جنگ ستارگان را به خاطر بیاورید: یکی از کارهایی که میتوانید با داشتن سکانس آغازین مؤثر بکنید، شاید یکی از جذابترین آنها فاش کردن کل داستان از طریق نمایش چند فریم ساده است. و بله، هواداران فاینال فانتزی هفت که دارند این مقاله را میخوانند احتمالاً میخواهند بدانند من درباره چه چیزی حرف میزنم، زیرا خیلی موارد از جمله «هوجوها» و «جنواهای» داستان در این بخش از کوچکترین اشارهای بهشان دریغ میشود.
فاینال فانتزی ۷ مضامین فراوانی در خود دارد اما مهمترین آنها بیشک موضوع چیرگی بر آسیبهای روحی و ادامه دادن به زندگی علی رغم دست و پنجه نرم کردن با دشواری ها و موانع بسیار است. در نگاه اول، این بخش آغازین به نظر نمیرسد که موضوع مورد نظر را چندان در بر بگیرد ولی اگر به تصاویر حساب شدهای توجه کنید که از همان لحظه اولی که ستارگان را میبینیم تا جایی که کلاود از روی قطار پایین میپرد و به این فکر کنید که این سکانس چه حسی را در شما بر میانگیزد.
تنهایی حقیقتی هولناک است. به نظر من بدترین چیز درباره تنهایی این است که چقدر میتواند گول زننده باشد زیرا همه دوست دارند گاهی اوقات تنها باشند اینطور نیست؟ همه میخواهند از سایر مردم دور شده و مدت کوتاهی را به تنهایی سپری کنند، شاید یک کتاب قدیمی را دست بگیرند که هرگز آن را به پایان نرسانند یا آن بازی که چند هفته پیش خریداری کردند اما فرصت انجامش را پیدا نکردند. همه دوست دارند مدت زمانی را در انزوا بگذرانند اما هر چند وقت یک بار در ساکتترین لحظات آن انزوا، صداهایی را میشنوید. این اصوات، نمیدانید چه هستند ولی حس میکنید آنها را میشناسید. آنها شروع به زمزمه کردن میکنند «چرا هنوز تماس نگرفته است؟» و «آیا من حرف اشتباهی زدم؟» و اغلب اوقات «آیا من کار اشتباهی کردم؟». به زودی، این زمزمهها لحنی تند به خود میگیرند و سپس به هیاهویی تبدیل میشوند که دیگر نمیتوانید ساکتشان کنید. به تدریج از انزوا بدتان میآید و ماهیت آن بر شما برملا میشود: تنهایی. آن تنهایی دورتان را فرا میگیرد، پیرامون شما را تیره میکند تا اینکه به جایی میرسید که حس میکنید هرگز دیگر کسی را نخواهید دید و هیچ کس نمیتواند شما را از این مه غلیظ تنهایی بیرون بیاورد. در نهایت، آخرین فکر در ذهنتان نقش میبندد: آیا هیچ کس آن بیرون نیست؟
من بارها این حس تنهایی را تجربه کردهام، هم به مدت کوتاه و هم بلند. تنهایی روحی و حس آنکه هیچ کس نمیتواند کمکتان کند دردی است که به نظرم همه ما تا حدی با آن آشنایی داریم و همگی تجربهاش کردهایم. بعضی وقتها حس میکنید که در دریایی سیاه از افکار خود غوطه ور شدهاید و هیچ راه فرار و تسکینی نمیبینید. اما خوشبختانه من افرادی را در زندگیام داشتهام که وارد این ابر سیاه شده و بر آنچه که کاملاً در تاریکی فرو رفته بود نور تاباندهاند. همین رابطه میان ما روحیهام را تقویت کرده تا جایی که دیگر حتی نمیتوانستم درک کنم تا پیش از این تنها بودهام. این افراد همواره با ما خواهند بود و با اینکه شاید در جایی آنها را در تاریکی گم کنیم اما همیشه میتوانیم راه خود دوباره به سوی آنها بیابیم.
حال، خواننده عزیز، باید معترف شوم که من این متن را به صورت خودجوش ننوشتم. این نگاه عمیق به تنهایی و چگونگی برخورد با آن پس از نگاهی موشکافانه به بخش آغازین فاینال فانتزی ۷ به ذهنم خطور کرد و نه تنها احساساتی که هنگام تماشای آن به من دست داد بلکه بررسی آنکه چرا و چطور این تصاویر تا این حد مرا تحت تأثیر خود قرار داد.
پس بیایید با هم نگاهی نزدیکتر به این سکانس بیندازیم.
بازی با مقیاسی عظیم آغاز میشود، بازیکن به فضای بیکران سرد و بیاحساس خیره میشود. در جایی که فیلمی مانند جنگ ستارگان از فریمی مشابه استفاده میکند تا شما را در فضا قرار دهد فاینال فانتزی ۷ دوربین را به اطراف چرخانده و به طور همزمان تمرکز بر روی ستارگان را حفظ میکند. این صحنه به قدری ادامه پیدا میکند که حس ناراحتی در ما شروع به شکل گیری میکند و چرخیدن مداوم دوربین در حالی که داریم به جایگاه خود در این هستی بینهایت بزرگ و منزوی فکر میکنیم هیچ کمکی به جهت گیریمان نمیکند. بازی با چیزی بزرگ آغاز میشود – شاید بزرگترین چیز ممکن – تا به ما نشان دهد دنیا خیلی بزرگتر از ماست.
اما نترسید: از بزرگ به کوچک، سپس چهره اریث را میبینیم که به ما خیره شده، که به ما نشان میدهد در این تاریکی جوهرگون تنها نیستیم. افراد خوش قلبی که گل در دست دارند در این جهان وجود دارند تا به ما یادآور شوند با اینکه در جهان احساس تنهایی میکنیم همیشه کسی هست که این فضای باز بیانتها را با ما شریک شود.
ولی سکوت دلنواز اریث به درازا نمیانجامد: او از کوچه ساکت به «میدگار» پر و سرصدا و پر هرج و مرج وارد میشود و ما مردم را میبینیم که با سرعت از جایی به جایی دیگر میروند بدون آنکه یکی از آنها ثانیهای ایستاده و گلهایی که اریث در سبد خود دارد را بو کند. دنیا سریع است و مهربانی اغلب اوقات با بیرحمی نادیده گرفته میشود.
آن بیرحمی مذکور؟ ساختمان مرکزی شرکت شینرا به سان ستون هرمی بدقواره در مرکز شهری مملو از مردم سایه افکنده است. با فاصله گرفتن دوربین میبینیم که در نور سبز انرژی ماکو غرق شده در حالیکه با یاغی گری در مقابل مهربانی شهر آهنینی که دور خود ساخته سر به آسمان کشیده است. درست همانطور که اریث را در آرواره خود به اسارت گرفته، مهربانی که میتواند در دنیا حضور داشته باشد را نیز بلعیده است.
ما اریث را در شهر گم میکنیم و با فکر به آن چهره مهربان که در میان جمعیت گم شده به سوی واقعهای مهمتر کشیده میشویم: مأموریت بمب گذاری. ما هنوز نمیدانیم این گروه به دنبال چیست اما با توجه به موسیقی که در زمینه پخش میشود و درگیری که رخ میدهد متوجه میشویم که آنها قصد دارند در برابر چیزی یا کسی موضع گیری کنند. آیا این موضع گیری در برابر بیرحمی شینرا و دسیسههایش است؟ آیا درباره براندازی این بیرحمی، گذر از تنهایی که به جهان وارد کرده و بازگرداندن مهربانی به دنیاست؟ آیا ما رابطهای که با استیصال به دنبال آن در لحظات پریشانی طاقت فرسا میگردیم را خواهیم یافت؟
خوب همانطور که کسی بسیار نابکارتر از من پیش از این گفته است «این برعهده توست، کلاود.»
بدون هیچ حرفی، سکانس آغازین فاینال فانتزی ۷ سؤال های بسیاری را میپرسد که بازی به آنها پاسخ خواهد داد:
- ما به ماهیت جهان و جایگاه خود در آن میپردازیم.
- ما از خود میپرسیم مهربانی در جهانی که اغلب اوقات بیرحم و تنهاست درست مانند سیاهی فضا چه معنایی دارد.
- ما در مقابله با سلطه و کنترل خفت آور تأمّل میکنیم آیا قادر هستیم کنترل سرنوشت خود را دست گرفته و تغییری در جهان ایجاد کنیم یا خیر.
تنها در مدت زمان دو دقیقه و سی ثانیه، شما کاملاً برای سفری که قرار است با داستان فاینال فانتزی ۷ تجربه کنید آماده شدهاید.
پس حال این سؤال پیش میآید که آیا سکانس ابتدایی ریمیک مانند بازی اصلی خوب است؟
فاینال فانتزی ۷ ریمیک: آنچه در زیر نهفته
بازی این بار با نمایش ستارگان آغاز نمیشود بلکه بر روی ابرها تمرکز دارد که کنار رفته و سرزمینی بایر را به معرض نمایش میگذارند. یک پرنده با بالهای مندرس سیاه شده با تنبلی سوار بر باد در حال پرواز است و از بیابانها گذر میکند. در حالی که دارد از پس بیابان میگذرد و به سوی تیرآهنهای پولادین یک شهر میرود ما صدای آرام شعری به زبان لاتین را در دور دست میشنویم، گویی آماده برای چیزی میشود.
به سرعت متوجه میشویم این اشعار متعلق به قطعهی «فرشته تک بال» (One Winged Angel) موسیقی بأس نهایی است که در هنگام نبرد با سفیروث در بازی اصلی پخش میشود اما وقتی آن را به خودی خود در این سکانس بررسی میکنیم به بصیرتی به مراتب موحشتر نسبت به آنچه که حین پرواز بر فراز میدگار شاهد آن هستیم دست مییابیم.
(Latin) لاتین Estuans Interius… |
(English) انگلیسی Burning Inside… |
چیزی بدیمن در زیر پوسته در حال جوش و خروش است، و شاید به زودی بر سرمان آوار شود. ما به سفیروث در جایگاه سایهای مشرف بر و در زیر این جهان بسیار زودتر از حضور او در بازی اصلی معرفی میشویم و از این تصویرسازی و اشعار به این برداشت رسیده که ورای تنهایی ساده، این بازی شاید قدمی بزرگتر برداشته و به بررسی آن خواهد پرداخت که این نوع درد و رنج در صورت عدم رسیدگی و توجه به آن چه عواقبی در پی دارد.
پرنده اکنون در عظمت چشمگیر شهر ناپدیده شده درحالیکه ما فریمهایی از مردم را در حال کار و زندگی میبینیم. قطاری از صفحه عبور میکند و کودکان در زاغه نشینها بر روی دوچرخههایشان سوار شده و مردان روپوش به تن اتومبیلها را تعمیر میکنند و نوعی افشانه را داخل صندوق عقبهایشان قرار میدهند. سگی ژولیده در میان زبالهها در حال غذا خوردن است و ما از او دور شده تا کارگران ساختمانی را مشاهده کنیم که مواد مختلف را بار یک کامیون میکنند.
کودکانی که پیش از این آنها را دیده بودیم اکنون تعدادشان بیشتر شده و از مقابل دوربین سوار بر دوچرخههایشان عبور کرده و تمرکز را از کارگران ساختمانی میربایند و به سوی یک زمین بازی مخروبه میروند. دوربین از کودکان کات میکند و گلی در حال مرگ را نشان میدهد که روی زمین افتاده و یکی از گلبرگهایش میافتد. دوربین دوباره به سراغ بچهها رفته اما این بار بازی سرخوشانه آنها یک سوم پایینی صفحه را در بر گرفته و در عوض تمرکز بر روی زمین خاکی و تأسیسات هزارتویمانند پشت آنها قرار میگیرد.
یکی از کودکان توپ بازی را به طرف دختری کوچک پرتاب میکند که به دور دست خیره شده و ناگهان نوری سبز رنگ در چشمانش دیده میشود – انعکاس یکی از راکتورهای عظیم الجثه ماکو که روشن شده و آسمان را با تابش سبز رنگ عجیبی که با آن آشنایی داریم روشن میکند. تنها یکی از نمونههای خشم سوزان به سطح رسیده که در بازی اصلی شاهدش نبودیم.
آسمان به سیاهی بیش از حد آشنای فضا تغییر رنگ میدهد. تاریکی که زمانی سرد و نامطبوع مینمود است در مقایسه با وحشت کلان شهری میدگار حال به نظر گویی بستری آرامش دهنده است؛ تسکین خاطری ناچیز از جنبش بیپایان میدگار و شهروندانش. پس از به نمایش گذاشتن تصاویر آزار دهنده پرواز پرنده سیاه بر فراز شهری که از خشم در زیر پوسته خود میجوشد، آن تنهایی که زمانی در سکانس آغازین بازی اصلی حس کرده بودیم به سان بهشت برین به نظر میرسد. این آرامش و آسودگی اما دیری نمیپاید، دوربین باری دیگر به سراغ اریث میرود و او را میبینیم در وضعیتی آشنا غرق در نور سبز رنگی که از لولههای بیرون زده مقابل او میتابد.
این بار در عوض آنکه صورت او را به شکل بیرون آمدن از سیاهی فضا ببینیم دوربین دور او میچرخد انگار ما دوست قدیمی او هستیم و برای غافلگیر کردنش از پشت سر به او نزدیک میشویم. اریث مستقیماً به شما خیره نشده است، بلکه چشمانش را همزمان با رسیدن دوربین به مقابل خود باز میکند گویی که از خوابی عمیق بیدار شده است. از آن چهره دوستانه که از قعر تاریکی به بیرون میآید دیگر خبری نیست، حال این ما هستیم که انگار او را ترسانده و از پشت سر به او نزدیک شدهایم. باری دیگر به کنار او حرکت میکنیم و اندکی در آنجا باقی مانده تا اینکه نوای اشعار لاتین دوباره به گوش میرسد.
اریث از جا میپرد انگار به پخش ناگهانی موسیقی واکنش نشان میدهد و به کوچه پشت سر خود چشم میدوزد و تنها تاریکی را در آن ساکن میبیند. او از تاریکی گریخته و ما چند لحظه بیشتر در آن باقی میمانیم. ولی این تاریکی، همانطور که می توان از واکنش اریث برداشت کرد، تنها تجسم فیزیکی انزوا و تنهایی که در سکانس آغازین بازی اصلی نیست حال چیزی اهریمنی در میان آن پرسه میزند. چیزی که زیر پشت نمای آن پنهان شده و آماده حمله است.
وقتی اریث از کوچه بیرون میآید به مردم در حال گذر در خیابان برخورد کرده و تعادلش بر هم میخورد و گلها از دستش میافتند. حس مشابه تکاپو و هیاهو در اینجا نیز منتقل میشود اما ما همچنین اثر این بیرحمی شناور را برای اولین بار بر روی او میبینیم. او گل لگدمال شدهاش را محکم در دست میگیرد و مستقیماً به دوربین نگاه میکند، در حالی که دوربین برفراز شهر میدگار حرکت کرده و به ما همان فریم با ابهت ساختمان شینرا را نشان میدهد که سلطه خود را به مردم تحمیل میکند. در آخرین شات از اریث میتوان درماندگی هویدا در چهره او را خواند گویی که تقاضای برقراری نوعی ارتباط میان خود و ما را میکند درست مانند سکانس آغازین بازی اصلی. «کسی اونجا نیست؟»
هلیکوپترها از صفحه عبور میکنند و ما نمایی کامل از شهر را میبینیم پیش از آنکه لوگو و عنوان بازی ظاهر شوند. آیکون شهاب سنگ این بار از گوش صفحه سقوط میکند و سپس:
بعد از این به سان آنکه داریم به گذشته سفر میکنیم، سکانسهایی منقطع از قطار در بینابین نمای معرف میدگار به نمایش در میآید و مأموریت بمب گذاری اولیه بازی با همراهی دوستان قدیمیمان ادامه پیدا میکند.
آفرین، شما یک بار دیگر به بهترین نحو احسنت این کار را انجام دادید.
سکانس آغازین فاینال فانتزی ۷ نشان میدهد که قرار است به زودی درگیر داستانی حماسی و عظیم شوید که قرار است ژرفای تنهایی و انزوا و آسیب روحی روانی که به فرد وارد میکند را وارسی کنید. سکانس آغازین ریمیک تمامی این موارد را منتقل میکند و در عین حال با بازی اول در حال گفتگو است. علاوه بر این، در سکانس نخست ریمیک به جای آنکه صرفاً نشان داده شود تنهایی معضلی بزرگ است که همه باید با آن دست و پنجه نرم کنیم، بازی از جلوههای بصری خود بهره برده تا به صورت مؤثر به بازیکن یادآور شود تنهایی رویدادی غم انگیز نیست بلکه گاهی اوقات میتواند بسیار موحش باشد.
در ریمیک، بازی با سیاهی سرد فضا شروع نمیشود بلکه در عوض بر روی صحرایی بایر که در زیر بالهای سیاه رنگ مندرس یک پرنده قرار دارد آغاز میشود. اگر هنوز از آنچه میبینید خوشتان نیامده، در حالیکه پرنده وارد میدگار میشود اشعار موسیقی سفیروث به آرامی شروع به پخش میکند و به ما نشان میدهد با اینکه شهر از نظر ظاهری فوق العاده است ولی زیر پوستهای عمیقاً آشفته و جوشان دارد. آشفتگی که ما هنوز درک درستی از آن نداریم. این مردمی که کار میکنند، این کودکانی که بازی میکنند، همگی زیر نگاه موشکافانه راکتورهای ماکو و مشت پولادین شینرا قرار دارند. هیچ چیز آنطور که باید باشد نیست: ما شاید فکر کنیم که میدگار و ساعات اولیه بازی اصلی را به خوبی درک میکنیم اما به هیچ عنوان برای آنچه که قرار است رخ دهد آماده نیستیم.
شاید برجستهترین لحظه کل سکانس آغازین تفاوت میان نحوه معرفی اریث به بازیکن در ریمیک و بازی اصلی است. برخلاف سکانس اولیه بازی نخست که در آن او بدون پلک زدن جای گرفته در مرکز فریم به بازیکن خیره شده، در ریمیک دوربین به آرامی به او نزدیک میشود طوری که انگار او انتظارش را نداشته است. علاوه بر این، با توجه به اینکه او به آرامی چشمانش را گشوده و با شنیدن نوای موسیقی که به گوش ما میرسد از جا میپرد می توان به نتیجه رسید که مانند بازی اول مطمئن و ثابت قدم نیست. در عوض خیره شدن به دوربین با اعتماد به نفس کامل او به نظر میرسد گیج و سردرگم است و به هیچ وجه به آنچه که دارد به آن نگاه یا تجربه میکند اطمینان ندارد. شاید او نیز مانند ما حین مشاهده سکانس آغازین بازی اصلی نیازمند کمک کسی در قالب یک ارتباط است. تنها وقتی که او گل لگدمال شده را دست گرفته و باری دیگر به دوربین نگاه میکند به ما حس آن دست میدهد که او شاید آن رابطهای که با بیننده میخواست را پیدا کرده و حال این ما هستیم که دوباره معنای تنها بودن در جهانی ترسناک را تجربه خواهیم کرد.
جدای از برداشت فردی شما از ریمیک و تغییراتی که در داستان بازی اصلی ایجاد کرده مهم است کیفیت داستان سرایی بصری که در این لحظات آغازین شاهدش هستیم را به خوبی درک کنیم. اریث که به عمد به عنوان شخصیت تکیه گاه ما در سکانس آغازین بازی اصلی انتخاب شده بود ناگهان غافل گیر و سردرگم شده و نیاز به چند لحظه دارد تا ببینید اطرافش چه خبر است. مانند او بازی دارد به ما نشان میدهد که بازیکن به زودی در مواجه با تغییرات فراوانی که رخ خواهند داد تعادلش را از دست میدهد و برعهده خود اوست که تعادلش را دوبار بازیابد درست مانند اریث.
بدون اینکه بخواهم وارد جزئیات شوم برای آنهایی که هنوز ریمیک را بازی نکردهاند، پایان بازی دقیقاً آن چیزی نیست که انتظارش را داشتید. اتفاقاتی که رخ میدهند شوکه کنندهاند و مدتی زمان میبرد تا خودتان را با آنها وقف بدهید. علاوه بر این وقتی به پایان بازی میرسد وقایع تا حدی شما را سردرگم و گیج باقی میگذارد و شاید کمی هم ترسیده از آنچه که در ادامه در داستان فاینال فانتزی ۷ ریمیک رخ خواهد داد.
فاینال فانتزی ۷ ریمیک از المانهای سینمایی بیشتری به نسبت پیشینیان خود در فرنچایز بهره مند است و سکانس آغازین فوق العادهاش به وضوح قصد و غرض پشت جلوههای بصری آن را نشان میدهد. ریمیک نه تنها سکانس نخست خود را در سطح بازی اصلی انجام میدهد بلکه آن را قدمی جلوتر برده و با موفقیت بخشهایی به آن اضافه میکند که به نسبت بازی اصلی به یادماندنی تر و شاخصترند. اگر سکانس اول فاینال فانتزی ۷ موضوع داستان بازی را با اشاره به آنکه تنها چیزی که در این جهان داریم رابطههایمان با دیگران و مهربانی نسبت به یکدیگر است به بازیکنان نشان داد سکانس اول فاینال فانتزی ۷ ریمیک به ما نشان داد که آینده نامشخص و جهان ترسناک است پس ما بهتر است که این مهربانی ها را در طول راه حفظ کنیم.
حرفهای زیادی را می توان در دقایق اولیه یک فیلم، سریال یا بازی ویدیویی زد و امیدوارم که این بررسی درباره دو سکانس اولیه ماهرانه ساخته شده نه تنها شما را مشتاق به بررسی سکانسهای نخست بازیهای دیگر کرده باشد بلکه شما را به تفکر درباره سکانسهای دیگر در بازی اصلی و ریمیک آن تشویق کند. به نظرم ارزشش را دارد مدت زمان کوتاهی را صرف کالبدشکافی این لحظات کلیدی در داستان کرد زیرا این بخشها میتوانند اطلاعات چشمگیری را درباره بازی به ما بدهد و همچنین دیدگاه فرد را نسبت به داستانی که به زیبایی هرچه تمامتر برای او روایت میشود تحت تأثیر قرار دهد.