نقد فیلم «بیحسی موضعی»؛ تحقیر زندگی از راه مسخرهبازی!
در نقد فیلم بیحسی موضعی خطر لو رفتن داستان وجود دارد.
فیلم «بیحسی موضعی» آخرین اثر حسین مهکام است که هم در سینماها به نمایش درآمد و هم در نماوا و فیلیمو اکرانش را به صورت آنلاین شروع کرده است. فیلم به شدت وامدار سینمای عبدالرضا کاهانی و به خصوص سهگانهی «اسب حیوان نجیبی است»، «بیخود و بیجهت» و «استراحت مطلق» است.
حسین مهکام با بازنویسی فیلمنامهی فیلم «بیست» کاهانی در دههی هشتاد وارد سینما شد که بین فیلمهای کاهانی اتفاقا رئالیستیترینشان بود. همکاریشان در فیلمهای «آدم» و «هیچ» مسیر دیگری پیدا کرد و به خصوص از «هیچ» با نشانههای از سینمای غیررئالیستی پوچگرایانه کارنامهی کاهانی به کلی سمت و سوی دیگری پیدا کرد. مهکام با اینکه بعد از «هیچ» دیگر با کاهانی همکاری نداشت اما به نظر میرسد میخواهد مسیری شبیه او را طی کند.
«آزادی مشروط» اولین فیلم مهکام در مقام کارگردان یک اثر اجتماعی بود با همان مولفههای معمول سینمای اجتماعی ایران که نکتهی قابل توجهی نداشت. دومین فیلمش «آندرانیک» که در هنر و تجربه به نمایش درآمد کاملا متفاوت با «آزادی مشروط» یک فیلم درونگرای آرام بود و حالا نوبت به «بیحسی موضعی» رسیده که بیشتر از هر فیلم دیگری یادآور «اسب حیوان نجیبی است» کاهانی است.
به نظر میرسد خود مهکام هم نمیخواهد این تاثیر را انکار کند. لااقل نیمی از بازیگرانش (سه نفر از پنج کاراکتر فیلم) باران کوثری، حبیب رضایی و پارسا پیروزفر کسانی هستند که در فیلم کاهانی هم حضور داشتند.
«بیحسی موضعی» با یکجور شوخطبعی سیاه که البته خیلی هم بامزه نیست روایت چند آدم است که انگار علفی، اسیدی یا روانگردان دیگری کشیدهاند و به قول معروف چت شدهاند. چند علاف الکیخوش بیدغدغه که گویا قرار است تصویر روشنفکری هم داشته باشند و به همین دلیل یکی از آنها هنوز با ماشین تحریر تایپ میکند و دیگری کار موسیقی انجام میدهد.
«بیحسی موضعی» ایرادهای معمول بیشتر فیلمهای این تیپی را دارد. اول اینکه همه چیز با محوریت یک سری تیپ جلو میرود. شخصیت نمیسازد. ماری و جلال و شاهرخ و ناصر و بهمن عملا هیچ تفاوتی با هم ندارند چون هیچ ویژگی شخصیتی منحصر به فردی ندارند. مشکل دوم این است که فیلمساز فکر میکند چون قرار است فیلم ابزورد بسازد پس نیازی به منطق داستانی ندارد. آدمها هر کاری دلشان بخواهد میتوانند انجام بدهند. لوکیشنها، لباسها و روابط میتوانند هر جوری باشند. «بیحسی موضعی» از هیچ قانون علت و معلولی پیروی نمیکند چون مهکام اصلا قائل به این نبوده که فیلمش باید از چنین چیزهایی تبعیت کند.
فیلمسازی و ساختن یک جهان سینمایی با فلسفهبافی فرق دارد. ما هم میدانیم که کانت میگوید: «زندگی دقیقا برای همان کسی ملالانگیز میشود که هیچ کاری نمیکند و میپندارد که گویی اصلا هرگز نزیسته است.» شبیه آدمهای «بیحسی موضعی» که زندگی برایشان ملالآور است چون هیچ کار مهمی انجام نمیدهند و فقط دور هم چرخ میخورند. مشکل اینجاست که فیلم هم در نهایت برای مخاطبش علیرغم زمان کوتاه ۷۶ دقیقهایاش ملالآور از کار درمیآید.
برای تصویر کردن ملال هم بالاخره باید ایدهای داشت. دمدستیترینش موقعیت داستانی است که یک راننده تاکسی با مردی همراه شود. هر چند آخر داستان برای این همراهی دلیلی تراشیده شود. فیلم در بیشتر مواقع فاقد جهانبینی ساختاری و تماتیک است. علاوه بر اینکه انسجام روایی و ساختاری هم ندارد. در روایت ما اول شاهد رابطهی یک زن و شوهر جوان با برادر زن هستیم و از میانه شوهر از وسط ماجرا حذف میشود در حالی که تا اینجای کار هم فقط نقش کاتالیزوری را بازی کرده که باعث بیرون رفتن جلال از خانهی پدریاش بشود.
به همین نسبت جنس بازی پارسا پیروزفر با بقیهی این علافها فرق دارد. هم دیوانهبازیهای خودش را دارد و هم انگار از جهان دیگری خارج از جهان فیلم آمده و فقط مثل ما نظارهگر کارهای بقیهی شخصیتهای فیلم است.
مثال درست یکدستی بازی کاراکترها در چنین فیلمهایی میتواند «خرگیوش» مانی باغبانی باشد که حتی بازیگر کودک هم به نوعی فاز بازیگوشی را میگیرد.
هر فیلمی که چهار آدم تویش چرخ میزنند و شوخی کنند و جهان را به هیچ و پوچ بگیرند ابزورد از کار درنمیآید.
لارس اسوندسن در کتاب «فلسفهی ملال» مینویسد: «ملال زندگی انسان را از معنایی که آن را به زندگی تبدیل میکند محروم کرده و انسانیت ما را میزداید.» تفسیری بهتر از این برای کاراکترهای فیلم «بیحسی موضعی» پیدا نمیشود. آنقدر درگیر ملال هستند که نسبت به اتفاقات انسانی مثل حادثهای که برای شوهر دختر پیش میآید بیحس شدهاند. شبیه انسانها رفتار نمیکنند. تفسیر شرایطشان البته روی کاغذ این است ولی در تصویر تبدیل به نسخهای بی سر و ته شده که نه سرگرمکننده است نه تفکر برانگیز.
سهیل مستجابیان بازی بینمکی دارد. حبیب رضایی و باران کوثری از آن طرف اووراکت هستند. تنها بازیگر خوب فیلم که همه چیزش سرجایش است حسن معجونی است. به نسبت بقیهی کاراکترها برای همراهی با آنها دلیل و منطقی دارد. واقعا بامزه است و گرمترین کاراکتر فیلمی است که برای موفقیتش باید بقیهی شخصیتها و بازیهای بازیگرانش هم همپای حسن معجونی میشدند.
از کل فیلم «بیحسی موضعی» فقط آن رقص آخرش در ذهن میماند. همانقدر ابزورد و بیمعنا و خالی از انسانیت بعد از مرگ یک آدم. قرار است فیلم طعنه به روزگار مدرن باشد؟ شاید ولی فعلا بزرگترین طعنه دیدن خود «بیحسی موضعی» است که بعد از تماشایش حس میکنید ۷۶ دقیقه از عمرتان به بطالت و ملال گذشته است.
سلام اتفاقا این بحث ها و انتقادات شکست نفسی نویسنده رو میرسونه.این فیلم کاملا و به صورت روسن هنجار فعلی جامعه ی مارو به تصویر کشیده.خیلی لذت بخش بود واقعا ممنونم