نقد فیلم «شماره ۱۰»؛ رستگاری در موصل
فیلم «شماره ۱۰» درباره تنها فرار موفق اسیر ایرانی از اردوگاه اسارت مرگبار عراقی است. فیلمی که تا حد زیادی بر اساس واقعیت ساخته شده است، و چون واقعه تاریخی مهمی را روایت میکند، فیلم مهمی است. چنین فیلمهایی در تمام جهان ساخته میشوند تا نشان دهند انگیزه بقای انسان حتی در سختترین و ناممکنترین شرایط چه قدرتهای خارقالعادهای به او میبخشد و چه نتایج خارقالعادهای را رقم میزند. به همین خاطر، جدای تصویری که از واقعیت به نمایش میگذارند و قهرمانسازیای که لازمه این روایتهاست، الهامبخشاند. فیلم «شماره ۱۰» روی کاغذ قرار است چنین باشد، جاهایی به هدفش هم نزدیک میشود اما در نهایت، اگر روایت واقعی از آن گرفته شود، چیزی از خودش باقی نمیماند. با این حال، وجوه قابل تحسین هم دارد. لااقل به خاطر سوژه مهمش آنقدر تأثیرگذاری دارد که بعد یا قبل از تماشای فیلم بخواهید، درباره زاگرس میرانی و محمدرضا عبدی، دو اسیر با موفقیت فرار کرده از اردوگاه عراقی بیشتر بدانید. اهمیت ساختن فیلمهای این چنینی در همین است؛ آشنایی با بخشی مهم از تاریخ یک کشور که به واسطه آدمهای معمولی اما باشهامت رقم میخورد. نقد فیلم «شماره ۱۰» را در این مطلب بخوانید.
هشدار: در نقد فیلم «شماره ۱۰» خطر لو رفتن داستان وجود دارد
اینکه تصمیم بگیرید قبل یا بعد از تماشای فیلم «شماره ۱۰» درباره زاگرس میرانی و محمدرضا عبدی بیشتر بدانید، با خودتان است. یک روایت هفده دقیقهای تاریخ شفاهی از زاگرس میرانی هست که به اختصار در مراسمی داستان فرارش با محمدرضا عبدی را تعریف میکند و بهرغم جانبازی ۴۲ درصدش، این کار را خوب انجام میدهد. تپق نمیزند، هیجانش کنترلشده است و به نظر میرسد تا جایی که در توانش بوده یا به خاطر داشته، دارد حقیقت را شبیه همانچه اتفاق افتاده میگوید. از روایت او متوجه میشوی که فیلمنامه «شماره ۱۰» دستکم بخش مربوط به فرار با چند تغییر بر همین اساس نوشته شده است. یک سری گفتوگو با پسر میرانی و یک کتاب خاطرات از محمدرضا عبدی (که در فیلم کشته میشود اما در واقعیت زنده میماند) و دخترش هم هست که میتوان برای دانستن جزئیات بیشتر این واقعه به آنها مراجعه کرد.
حمید زرگرنژاد که سابقه مستندسازیاش بیشتر از فیلم داستانی است، چنانچه خاصیت یک فیلم داستانی حتی مبتنی بر واقعیت است، سعی کرده با تغییراتی در روایت اصلی به درام قصه بیفزاید. البته که خود واقعه به اندازه کافی دراماتیک هست. اردوگاههای اسارت به مخوف و مرگبار بودنشان معروفاند، اردوگاههای اسارت عراقی هم از این قاعده مستثنا نیستند. فیلم «شماره ۱۰» بی آنکه بخواهد مستند به نظر بیاید که کاش میخواست، به هر حال فیلم چند بازیگر معروف و نبستاً معروف دارد، تلاش کرده است تصویری باورپذیر و نزدیک به واقعیت از وضعیت اسرای ایرانی جنگ تحمیلی ایران و عراق در یک اردوگاه مخوف عراقی در موصل به نمایش بگذارد؛ اردوگاهی که گفته میشد به لحاظ امنیتی قویترین سیستم را دارد و به همین خاطر فرار دو اسیر ایرانی از آن برای صدام یک شکست و آبروریزی بزرگ محسوب میشد. گفته میشود چهل میلیون دینار جایزه برای سر این دو اسیر در نظر گرفته بود که فیلم از اشاره به آن خودداری میکند، همچون خیلی نکات ظریفی دیگری که از آنها رد میشود.
اما در مقدمه، پیش از شروع نقشه فرار، در اندک زمانی که برای معرفی فضا و آشناییزدایی از یک اردوگاه اسارت دارد، وضعیت مخوف و شکنجهبار حاکم را به نمایش میگذارد. در واقعیت همان یک قدم اول فرار، یعنی بریدن نردههای ورودی کانال آب، هجده ماه برایش وقت صرف شده و در سینما چون قابلیت ثبت زمان در اشل واقعی وجود ندارد، سریعتر میگذرد. زاگرس میرانی و محمدرضا عبدی مدتها را پشت سر گذاشته بودند تا به آن نقشه فرار و اجرایش برسند. در فیلم انگار این اسرا تازه با هم آشنا شدهاند، یک تردیدی هم به جاسوس بودن یکی از آنها هست (که در واقع محمدرضا عبدی است) اما احتمالاً برگرفته از واقعیت نیست و چاشنی سینمایی است. بنابراین، مدتزمانی که برای رسیدن به نقشه فرار و آماده شدن فضا باید بگذرد، خیلی کم است و سرسری به نظر میآید. تو آن پیوند محکم و اعتماد لازم را بین شخصیتها نمیبینی که بتوانی باور کنی میخواهند با هم دست به چنین کار بزرگ و خطرناکی بزنند. آن اراده، انگیزه و قدرت کافی را هم در آنها نمیبینی.
معمولاً در سینما که قرار است به ما قبولاند آنچه دارید میبینید واقعیت است، حتی اگر قصه برگرفته از واقعیت نباشد و کاملاً خیالی باشد، در چنین قصهای و چنین موقعیتی قهرمان باید در وضعیتی قرار بگیرد که انگیزه کافی برای نقشه فرارش داشته باشد. مهم نیست که زاگراس میرانی چنانچه خودش میگوید از اولین لحظه اسارت فکر فرار را در سر داشته است. مخاطب نیاز دارد ببیند که وضعیت این دو اسیر در اردوگاه سخت و غیر قابل تحمل است. «شماره ۱۰» یا خواسته به شخصیتهای اسیرش و مخاطبش رحم کند، یا میخواسته قهرمانانش را بهسان فیلمهای هالیوودی بسازد، مدل «جانسخت» که همهچیز برای عبور از موانع و دشمن برایش مهیا میشود، یا آگاهانه نمیخواسته نشان دهد عراقیها را در حال شکنجه اسرای ایرانی نشان دهد. نه، آن چند صحنهای که برای نشان دادن وضعیت سخت دستکم قهرمان فیلم و شکنجه دادنهای غیرانسانی عراقیها به نمایش میگذارد، کافی نیست.
هم وقت کمی برای این فضاسازی میگذارد. خیلی سنبلکنان و سرسری از آن میگذرد. هم دیالوگها حق مطلب را ادا نمیکند. هم بازیگران کارشان را خوب انجام نمیدهند. مجید صالحی از بقیه بهتر است. اما او هم کافی نیست. سیامک صفری یک نسخه از داستین هافمن «پاپیون» را بازی میکند یا گریم خیلی مشابهش باعث میشود چنین به نظر بیاید و برای این نقش و این قصه، بازیاش زیادی تئاتری است. همانطور که بازی حسام منظور تلویزیونی است و فیلم یکی از ضربههایش را از همین جا میخورد. تئاتری بودن سیامک صفری، اگر فیلم را ابراهیم حاتمیکیا در دهه هفتاد میساخت، با موسیقی سوزناک رمانتیک و فضا و حتی جنس تصویر خاص آن دوره از سینما، منطقی بود.
اصلاً باید این نقش را همانطور بازی میکرد، اما اینجا احساس زیاد او از فیلم بیرون میزند، بهخصوص در برابر پوکر فیس درست اما نه چندان خوب اجرانشده مجید صالحی که نقش را بهدرستی غیر احساساتی بازی کرده، و آن خردهروایت شبه «کرخه تا راین»ای که به شخصیت صفری (محمود) اضافه شده، همان حرکت ایثارگرانه دادن ماسک شیمیایی به همرزم که درست است مرسوم بوده اما به خاطر استفاده و نمایش درستش در ابراهیم حاتمیکیا تا ابد در تاریخ سینمای ایران به نام او و فیلمش ثبت میشود. آنجا آن حرکت قهرمانانه جگرخون میکند، اینجا حتی به هدفش یعنی ایجاد احساس همذاتپنداری در مخاطب با شخصیتی که به خاطر تحمیل یک وضعیت ناخواسته حالا به دلیل ضعف جسمی نمیتواند در نقشه فرار همراه شود و سرنوشتی محتوم و مرگبار در انتظارش است، نمیرسد. البته سیامک صفری انتخاب مناسبی برای این نقش است. تا قبل از اینکه عراقیها او را از اردوگاه به جای دیگری منتقل کنند (کجا و به چه دلیلی؟ نمیدانیم) او حتی به داستین هافمن «پاپیون» بسیار نزدیک شده و فکر میکنی در نهایت با همان اندام ضعیف و روحیه ظریف قهرمانانه از زندان فرار میکند. اما خب شخصیت او صرفاً برای بالا بردن بار دراماتیک قصه به فیلم اضافه شده و باید حذف شود.
مجید صالحی در مقایسه با سایر بازیگران فیلم نقشاش را درستتر و بهتر درک کرده است. او میداند که میخواهد فرار کند و اینطور که فیلم نشان میدهد، تواناییاش را هم دارد. ظاهراً پست و تواناییهای مهمی در ارتش ایران داشته و این جوشکار سادهای که میگوید هست، نیست. فیلم مشخص درباره این بخش حرف نمیزنده. مانطور که درباره خیلی چیزهای دیگر واضح رفتار نمیکند و ابهاماتی به وجود میآورد. اگر زاگرس میرانی را فراموش کنیم و شماره ۱۰ فیلم را در نظر بگیریم، آن شخصیتی که فیلم دارد به ما نشان میدهد، باید این چنین باشد. خونسرد باشد. قوی باشد. باهوش باشد. قابل اعتماد باشد. همه ویژگیهایی که یک قهرمان در چنین شرایطی باید داشته باشد تا سفر قهرمانیاش را با موفقیت به سرانجام برساند. مجید صالحی به خاطر رفتار سرسری و شتابزده فیلم با خودش فرصت پیدا نمیکند همه اینها باشد. بله، خونسردی را درست به نمایش گذاشته. پوکرفیسی هم که به آن اشاره شد. باقیاش را خود روند قصه و دیالوگها برایش انجام میدهد.
این فیلمنامه است که دارد تعیین میکند عراقیها و شخصیت دکتر بهجت در برابر شخصیت قدرتمند و غیرقابل نفوذ شماره ۱۰ کم بیاورند. بازی مجید صالحی نیست. خونسردی و قدرت صالحی طوری است که انگار میداند دارد در یک فیلم بازی میکند و هیچیک از این شکنجهها و باقی مراحل سخت فرار واقعی نیست. این درباره تقریباً کل فیلم صادق است. فیلم بودنش معلوم است. که همهاش تا حد زیادی به همان سرسری گذشتن از فضاسازی و به نمایش گذاشتن مراحل اولیه فرار مربوط است. دو شخصیت اصلی خیلی سریع و راحت مرحله اول یعنی اره کردن میلههای کانال را پشت سر میگذارند. جایی که میتوان فیلم را تحسین کرد، لحظاتی است که مجید صالحی دارد زیر آب میلهها را اره میکند. با اینکه میدانی پایان این قصه خوش است، در این لحظات، آخرین لحظاتی که میلهها بالاخره اره میشوند، حس تعلیق و ترس همراه با موسیقی انتقال پیدا میکنی. میترسی هر لحظه عراقیها از راه برسند و مثل «سرگذشت ندیمه» قهرمانان فراری را با خود ببرند و به بدترین شکل شکنجه کنند و باز این بیچارهها از اول نقشه فرار را بکشند. اما اینجا این اتفاق نمیافتد. مراحل یکی پس از دیگری به راحتی پشت سر گذاشته میشوند.
این مشکل فیلمنامه زمانی پررنگتر میشود که به انتخاب بازیگران نقش و قصه زاگراس میرانی و محمدرضا عبدی وجود دارد، نگاه میکنی. در روایت واقعی، میرانی و عبدی جایی در فرار باید در یک لوله با هم قرار بگیرند تا از دست عراقیها پنهان بمانند. به گفته میرانی، آن لولهها آنقدر باریک بود که عراقیها فکرش را هم نمیکردند آدم بتواند در آنها جا شود، چه برسد به دو نفر. بنابراین، این دو شخصیت باید لاغرتر از مجید صالحی و حسام منظور میبودند. چون با اینکه مراحل نقشه فرار واقعی با نسخه سینماییاش کمی فرق دارد، اما در فیلم هم برایت سؤال میشود که این دو بازیگر چطور میخواهند از آن کانال و دریچه به آن باریکی عبور کنند. یا اصلاً با آن بدنهای غیرورزیده چطور مسافتهای طولانی بعدی را بدوند. اگر سینما قرار است با بازسازی تکهای از واقعیت یا حتی خوانشی غیرواقعی از واقعیت به ما بقبولاند که آنچه داریم میبینیم، اتفاق افتاده و حقیقت دارد، باید یک سری عناصری را رعایت کند که فیلم «شماره ۱۰» نمیکند.
فیلم وقتش را برای چیزهای دیگری میگذارد که آنجا هم ضعیف عمل میکند. چه در پرداخت قصه و شخصیتها که بازیگرانش هم نمیتوانند کمکحال باشند. یعنی اصلاً نه ازشان برمیآید، نه متریال کافی و بستر مناسب برای این کار را دارند. این بخش مربوط به روابط پشت پرده عراقیها با کردها آنقدر گنگ و مبهم است که حتماً باید از پیش اطلاعاتی دربارهاش داشته باشی تا بدانی اوضاع از چه قرار است. در غیر این صورت، انگار که این آدمها دارند به زبان بیگانه حرف میزنند که واقعاً هم میزنند و فیلم چندان اهمیتی هم به تلاش برای واضح بودن نمیکند. مثلاً بعضی جاها دیالوگها واقعاً احتیاج به زیرنویس دارد که لزومی نمیبیند این کار را بکند. بله، وضعیت برای اسرا باید مبهم باشد، برای آنکه این ابهام به مخاطب القا شود، نمیتوان فیلمنامه را گنگ نوشت.
این ابهام عامدانه یا غیرعامدانه باعث ایجاد سؤالاتی میشود که کسی پاسخی هم به آنها نمیدهد. بنابراین، فیلم جایی بین روایت قهرمانانه یک فرار بزرگ و یک سری اهداف و پیامهای سیاسی، مثل تمام فیلمهای دوره تاریخی به ویژه این ده سال اخیر، قرار میگیرد. از همان فیلمهایی که با هر کیفیتی در جشنواره فیلم فجر تشویق میشوند و جایزه میگیرند. «شماره ۱۰» در چهلویکمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد و با یازده نامزدی توانست در چهار رشته بهترین بازیگر مرد، بهترین موسیقی متن، بهترین چهرهپردازی و بهترین طراحی صحنه موفق شد بیشترین جایزه سیمرغ بلورین را در بخش سودای سیمرغ از آن خود کند. فیلم البته به جز جایزه بهترین بازیگر مرد، جوایز اصلی دیگر مثل کارگردانی و فیلمنامه را دریافت نکرده است.
مجید صالحی که سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مرد را برای بازی در «شماره ۱۰» برده، مدتهاست که دوست دارد از شمایل بازیگر کمدیای که در ذهن مخاطبانش دارد، فاصله بگیرد و به عنوان یک بازیگر جدی هم شناخته شود. چند تلاش او در نقش جدی بهخصوص در فیلم عبدالرضا کاهانی «استراحت مطلق» هم قابل تحسین بوده اما نقش زاگراس میلانی کمی متفاوت است. چهره مجید صالحی شباهتی به تصاویری که از زاگرس میلانی در دسترس است، ندارد. تصویری از سالهای حضورش در جنگ و دوران اسارتش هم در دسترس نیست که البته در یک فیلم زندگینامهای چندان اهمیت خاصی هم ندارد. کمااینکه بازی مجید صالحی با اینکه تهصدایش هنوز یادآور مجید دلبندم است و کاش برای «شماره ۱۰» آن را به طریقی از صدایش حذف میکرد، قابل قبول است. آنقدری هست که میشود جایزهاش را فقط به حساب نقش و فیلمی که بازی کرده است، نگذاشت.
فیلم «شماره ۱۰» باید فیلم بهتری میبود. چون واقعه مهمی را روایت میکند، واقعهای که به جز اهمیتش در تاریخ، بسیار سینمایی است. سازندگانش امکانات و بودجه کافی را هم برای ساختن فیلمی بهتر داشتهاند. در بعضی موارد از این امکانات بهره بردهاند. مثل مراحلی فرار از ساختمان زندان. طراحی صحنه خوب است. اما برای یک مخاطب خودآگاه احساس یک سولهای را منتقل میکند که با طراحی به یک اسارتگاه تبدیل شده است. باز همان مسئله باورپذیر بودن است. «شماره ۱۰» مشکل باورپذیری دارد. وقتی میدانی بر اساس قصهای واقعی است، این مشکل پررنگتر میشود. جدا از این، صداگذاری بسیار بدی هم دارد. یا شاید نسخه شبکه نمایش خانگی چنین است. هدفش لزوماً چنانچه سینما ایجاب میکند، وفادار ماندن به روایت اصلی نیست. ترجیح میدهد پایان را هم باز بگذارد. ما نمیبینیم بعد از تسلیم شدن شماره ۱۰ چه اتفاقی برایش میافتد. با دو جمله میفهمیم که تا آخرین لحظه با باقی اسرا ماند و بعد هم آزاد شد. چرا و چگونه چنین شد؟ نمیدانیم. تازه با همین دو جمله که بر صفحه سیاه به نمایش گذاشته میشود، میفهمیم که فیلم بر اساس واقعیت است. اگر کسی پیش از تماشای فیلم به شما نگفته باشد که «شماره ۱۰» بر اساس داستانی واقعی است، امکان ندارد از خود فیلم به چنین نتیجهای برسید.
اینکه سازندگانش تصمیم گرفتهاند در پایان به مخاطب بگویند که این داستان واقعی بوده، آن هم با دو جمله کوتاه، باز هم در راستای سمبل کردن است. اگر قرار بود روایتی سینمایی برگرفته از واقعهای تاریخی باشد، نیازی به آن دو جمله پایانی نبود. میشد فیلم را با پایان باز تمام کرد. چون نمیشود در صد دقیقه هم یک قصه فرار را بگویی هم بعد از فرار. این نیازمند یک سریال است. اگر بنا بر تأکید واقعی بودن داستان بود، آن دو جمله برای پایانبندی کافی نیست. باید در ابتدا هم گفته شود که فیلم بر اساس واقعهای تاریخی است و بدون شک باید از امروز زاگرس میرانی هم اطلاعاتی داده میشد. جز این، فیلم شخصیت محمدرضا عبدی را با کشتن نسخه سینماییاش در فیلم بهکل نادیده میگیرد که این خود یکجور تحریف واقعیت است، البته با این پایانبندی. این سؤال و چندین سؤال دیگر را فیلم پاسخ نمیدهد. دلیلی نمیبیند این کار را بکند. شاید در کتابها و اسناد محرمانه تاریخی جواب این سؤالها را پیدا کنیم. فیلم چنین اطلاعاتی به ما نمیدهد. لزوماً وظیفهای هم ندارد که بدهد، چنانچه وظیفه سینما ابلاغ اهداف و مواضع سیاسی نیست. فیلم هم تمرکزش روی بخش فرار است، بهسان «رستگاری در شاوشنگ» و کمی «پاپیون» و «از کرخه تا راین» و «بازی تاج و تخت» و … مهمترین کاری که میکند معرفی یک واقعه تاریخی مهم است؛ تنها فرار اسرای ایرانی از اردوگاه عراقیها. واقعهای که علاقهمندش برای دانستن چند و چون و زوایای دقیقش نیاز به تحقیقات بیشتری دارد.
شناسنامه فیلم «شماره ۱۰» (Number 10)
کارگردان: حمید زرگرنژاد
بازیگران: مجید صالحی، حسام منظور، سیامک صفری، مهدی زمینپرداز، بهرنگ علوی، صحرا اسدالهی، احمد کاوری
محصول: ایران، ۱۴۰۱
امتیاز imdb به فیلم: ۵.۱ از ۱۰
خلاصه داستان: «شماره ۱۰» فرار دو اسیر ایرانی از اردوگاه عراقی را روایت میکند و بر اساس ماجرای فرار محمدرضا عبدی و زاگرس میلانی در اول فروردین ۱۳۶۲ از اردوگاه موصل عراق ساخته شده است.
منبع: دیجیکالا مگ