آشنایی با افسانههای نوروزی؛ از حاجی فیروز تا ننه سرما

نمیشود پای یک فیلم یا انیمیشن خوب کریسمسی بنشینم و با دیدن بابانوئل و گوزنها و کوتولههایش حسرت نخورم که چرا ما از عمو نوروز نمینویسیم و نمیسازیم و نمیبینیم. حیف این همه افسانههای سحرانگیز نیست که توی قصههای کتابهای کودکیمان خاک میخورند و در خاطرات مادربزرگها و پدربزرگهایمان دور و دورتر میشوند؟ شاید اگر شخصیتهای افسانههای نوروزی، مانند عمو نوروز، خواجه پیروز (که این روزها بیشتر با نام حاجی فیروز شناخته میشود!)و ننه سرما، فرصتی دوباره برای حضور در داستانها و فیلم و انیمیشنهای امروزی پیدا میکردند، میتوانستند همچون بابانوئل و سرزمین قطبیاش، جای خود را در قلب کودکان باز کنند. قصههای ما چیزی کم ندارند، تنها باید دستی به سر و رویشان کشید و به آنها جانی دوباره داد. حالوهوای این روزها بهانهی خوبی به دستم داده تا از این حسرت برای شما بنویسم، شاید نویسندهای تازهکار (و یا حتی کهنهکار!) یادداشتم را بخواند و بتواند با نگاهی تازه به نوروز باستانیمان، عموی پیر را از افسانههای نوروزی بیرون بکشاند و رختولباسی نو بر او بپوشاند.
حاجی فیروز در افسانههای نوروزی؛ مسافری از جهان مردگان
همهی ما حاجی فیروز را سر چهارراهها و در میان خطوط ترافیک سال نو دیدهایم. مردی که با چهرهای سیاه، در جامهای سرخ با دایرهزنگی به دست، آواز سر میدهد و از ما میپرسد: «ارباب خودم، چرا نمیخندی؟» تا خواهناخواه لبخند را به لبمان بنشاند.
اما پشت این چهرهی آشنا و خندان، اسطورهای غمگین نشسته است.
تموز، یکی از ایزدان سومر باستان که او را در میانرودان خدای گیاهان و بهاران میدانستند، به ناچار به دنیای مردگان تبعید میشود و باران و آبادی سبز سرزمینش را نیز با خودش میبرد و رفتنش، سوگواریها در پی دارد. کسی نمیداند بومیان فلات ایران این ایزد را چه مینامیدند اما ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه از فرشتهای به نام فیروز میگوید که «ارواح را برای انشاء خلق میراند» و درست پیش از سال نو سر میرسد. چهرهی سیاهش، نشانی بر بازگشت از دنیای تاریک زیرین است و بازگشتش، با شادی مردم و بهار سرزمینش همراه است.
حیف نیست که چنین افسانهی شگفتانگیزی، تنها در گوشهای از خیابانها، با چند ترانهی ساده و نگاههای گذرایمان زنده بماند؟ چرا ما برای او قصهای تازه نمیسازیم و نمایشی نو نمیآفرینیم؟ نوروز، جشن باززایی است؛ شاید وقتش رسیده باشد که حاجی فیروز را از دنیای مردهی کلیشههای خیابانی آزاد کنیم و او را به دنیای افسانههای نوروزی برگردانیم تا آنها را از نو زنده کند.
ننهسرما در افسانههای نوروزی؛ معشوقی در حسرت وصال
ننه سرما در افسانههای ایرانی، بانویی کهنسال و مهربان است که نمادِ زمستان و سرما به شمار میآید. او در داستانهای عامیانه، با رخت و لباسی سفید توصیف میشود که نشانه برف و یخبندان است. بر اساس این افسانه، ننه سرما هر سال در آخرین شب زمستان، چشمانتظار دیدار بابا نوروز (یا همان عمو نوروز) میماند؛ پیرمردی که پیامآور بهار است. این تنها شبی است که این دو میتوانند یکدیگر را ببینند. دیدار آنها، نمادی از گذرِ زمستان به بهار و نو شدن طبیعت است.
تصور کنید داستانتان با پیرزنی آغاز شود که در کوهستانی پوشیده از برف زندگی میکند. او ردای سفید بر تن دارد و هر کجا قدم میگذارد، زمین زیرپایش یخ میزند. این بانوی زمستان، ننه سرما، سالهاست که در آخرین شب ماه اسفند به دامنهی کوه میآید تا بابا نوروز را ببیند. شخصیت ننه سرمای افسانههای نوروزی میتواند مهربان باشد یا اندکی تلخ و دلتنگ و شاید با دیدن همسرش چشمهایش بارانی شوند. میتوانید در داستانتان پیوند او و بابا نوروز را با جزئیات احساسی بسازید: آیا عشق دیرینهای میان آنها وجود دارد یا این فقط یک رسم کهن و دوستانه است؟ شاید ننه سرما هربار بخواهد او را نگه دارد، اما بهار، طبیعت گریزان نوروز را با خود میبرد. این داستان میتواند حال و هوایی شاعرانه، جادویی و حتی کمدی داشته باشد.
در روایت دیگری از افسانههای نوروزی، ننه سرما هر سال در نخستین روز بهار، به امید دیدار عمو نوروز، چشم به راه میماند. اما از فرط خستگی، خوابش میبرد و وقتی بیدار میشود، درمییابد که او آمده و رفته است. این انتظارِ بینتیجه، نمادی از دلتنگی و فراق در فرهنگ عامه ایرانی است. ننه سرما با دلتنگیاش، زمستان را طولانیتر میکند و زمین را در سرما نگه میدارد.
در افسانههای نوروزی دیگری آمده که ننه سرما و بابا نوروز پدر و مادرِ ماههای سال هستند. هر ماه، فرزند این دو است و با شروع دوران حکمرانی هر یک، طبیعت چهرهای تازه به خود میگیرد. فرزندانِ پاییز و زمستان، سرد و شاید عبوسند، فرزندانِ بهار و تابستان، شاداب و پرطراوت. تصور کنید که اگر داستان این والدین را از دید فرزندانشان روایت کنیم، چه قصههایی میتوانیم بیافرینیم؟
عمو نوروز در افسانههای نوروزی؛ پیامآور بهار
عمو نوروز را همه میشناسیم. یرمردی مهربان و سرخروی است که با ریشی سفید و لباسی سبز، در نخستین روز بهار از راه میرسد. او با خود گل و سبزه و عطرِ شکوفهها را میآورد. در افسانههای نوروزی، آمدنِ عمو نوروز نمادِ پایانِ زمستان و آغازِ گرما و زندگی دوباره است. مردم با شادی و سرور به استقبال او میروند و آمدنش را نویدبخشِ روزهای نو و پررونق میدانند.
او دیر میرسد؛ درست زمانی که ننه سرما از خستگی خوابش برده است. این تلخیِ کوچک، زیباییِ افسانه را دوچندان میکند: دیداری که هرگز میسر نمیشود.
شما میتوانید عمو نوروز را مسافری خسته به تصویر بکشید که هرسال با کولهباری از سبزه و شکوفه به شهرهای خفته در برف میرسد. اما اگر یک سال، در مسیر گم شود یا گرفتار سرمای دیررس بماند چه؟ اگر عمو نوروز سرما بخورد چه میشود؟ مردم تن به زمستان ابدی میدهند یا به جستجوی بهار خواهند رفت؟
عمو نوروز را میتوان بهعنوان نگهبانِ زمان و پدر فصلها به تصویر کشید. او هرسال در لحظهای خاص از خوابِ زمین بیدار میشود و با عبورش، دانههای یخزده شکوفا میشوند. در این روایت، او فقط یک پیرمردِ مهربان نیست، بلکه ساحری است که با عبورش، زمان را دگرگون میکند.
شاید او برای اینکه بهار را آزاد کند، باید موانع مختلفی را پشت سر بگذارد: مثلاً کوههای یخی را بشکافد یا رودهای خفته را بیدار کند. به صورت Manual و دستی! این هم یک نگاه طنزآمیز دیگر برای یک انیمیشن بامزه.
عمو نوروز را به شکل پیرمردی مهربان میشناسیم، شاید در داستان شما او بازنشسته شده. شاید با بهار، جوان میشود، شاید تصمیم میگیرد پیش ننهسرما بماند و بهار ما را فدای عشق به بانویش کند؟ اصلا چه اهمیتی دارد که جهان در زمستان است، اگر گل در بر و می در کف و معشوق به کام باشد؟
افسانههای نوروزی، گنجینهای سرشار از تخیل، عشق و اسطوره هستند که میتوانند الهامبخش نویسندگان تازهکار و کهنهکار باشند. شخصیتهایی مانند عمو نوروز، ننه سرما و حاجی فیروز، تنها نمادهای آیینی نیستند؛ آنها قهرمانهای قصههای کهناند که هنوز هم ظرفیت دارند تا در داستانهای معاصر، فیلمها و انیمیشنهای تازه جان بگیرند. بازآفرینی این افسانهها میتواند به نسلهای جدید کمک کند تا نوروز را نهتنها بهعنوان یک جشن، بلکه بهعنوان میراثی زنده و الهامبخش بشناسند. شاید امسال وقت آن رسیده باشد که این شخصیتها را از دل کتابها و خاطرات بیرون بکشیم، لباسی نو بر تنشان کنیم و آنها را به دنیای خیالانگیز ادبیات و هنر امروز بازگردانیم.
منبع: دیجیکالا مگ
این متن حقیقتا خیالانگیز و معرکه بود.
اساطیر و داستانهای باستانی ما همگی دارن فدای داستانهای مذهبی میشن ینی اگه اینهمه رنگ و جذابیت و عطر مرتبط به یکی از اعراب بود هر سال داستانش مجددا تکرار میشد و توی تلویزیون و همه جا طرفدار داشت.
جای افسوس داره و ممنونم از شما که با قلم زیباتون تلاشمون رو برای زندهنگهداشتن داستانهای قشنگ ایرانی میکنید.