تشریح پایانبندی فیلم «مرد شمالی» با جزئیات کامل
«مرد شمالی» به نویسندگی و کارگردانی رابرت اگرز یک درام مخوف است که شخصیت اصلی آن چیزی جز انتقام نمیخواهد. این فیلم پر از عناصر اساطیری اسکاندیناوی است و داستان آن از افسانهای وایکینگی برگرفته شده که مستقیما بر هملت ویلیام شکسپیر تاثیر گذاشت و دارای نبردهای وحشیانهای است که در جهت انتقام صورت میگیرد. مطمئنا این فیلم طیف زیادی از مخاطبان را راضی نگه میدارد.
«مرد شمالی» داستان افسانهای املث (الکساندر اسکاشگارد)، شاهزاده وایکینگی است که پس از قتل پدرش توسط عمویش، فیولنیر (کلاز بنگ) قصد گرفتن انتقام خون پدرش را میکند. نیروی محرکه داستان، خشم آشکار املث به حساب میآید. او مردی با ماموریتی مشخص است و نیروهای ماوراءالطبیعه به او کمک میکنند تا کارش را تمام کند. او در این مسیر، از هیچ کاری در راستای رسیدن به هدف خود دریغ نمیکند.
- تشریح پایانبندی «سونیک خارپشت ۲» با جزئیات کامل
- تشریح پایانبندی سریال «شوالیه ماه» با جزئیات کامل
- تشریح پایانبندی فیلم «جانوران شگفتانگیز ۳»؛ فراهم کردن مقدمات قسمتهای بعدی
هشدار: در این متن، داستان فیلم «مرد شمالی» لو میرود
«مرد شمالی» با کشتن فیولنیر به دست املث و عروج خود او به والهالا پایان مییابد. عموی املث در مبارزه آنها به طرز وحشتناکی با چاقو زخمی میشود. فیلم به شیوهای نسبتا مورد انتظار به پایان میرسد اما این لایههای زیرین داستان هستند که ارزش کاوش کردن دارند. پس با هم پایانبندی «مرد شمالی»، تاریخچه برسرکرها، داستان موازی گودرون و اولگا و معنای واقعی قسمت نهایی فیلم را بررسی میکنیم.
تشریح تاریخچه برسرکرها: آیا آنها واقعی بودند؟
برسرکرها گروهی از جنگجویان وایکینگی هستند که املث در سالهای پس از فرار از دهکدهاش و قبل از این که انتقامش را از فیولنیر بگیرد، به آنها میپیوندد. آنها در فیلم، نسبتا خشن هستند و به دهکدهای حمله و آنجا را غارت میکنند. آنها بزرگسالان را میکشند، بچهها را میدزدند و وسایل را میسوزانند و تقریبا به همه حمله میکنند.
فیلم چندان به این قوم نمیپردازد اما برسرکرها در واقعیت وجود داشتهاند. آنها در جنگها به جای زره سنتی، پوست حیوانات را میپوشیدند و به روستاها حمله و به اهالی تجاوز میکردند و آنها را میکشتند و مشغول بیبند و باری میشدند. نام آنها اساسا از همان جایی گرفته میشود که کلمه مدرن «برسک» (به معنای عصبانی) از آن برگرفته شده است، زیرا برسرکرها بسیار خشن و غیرقابل کنترل بودند. مورخان احتمال میدهند که آنها از داروهای روانگردان استفاده میکردند.
نقشه املث: چرا سالها طول کشید تا او فولنیر را پیدا کند
به محض این که اوروندیل به قتل رسید، املث با خود عهد کرد که انتقام پدرش را بگیرد، مادرش را نجات دهد و عمویش را بکشد. با این حال، مدت زیادی طول کشید تا املث بتواند نقشه خود را اجرایی کند. او سالهای زیادی را دور از روستای خود گذراند و هنوز برای رویارویی با فیولنیر آماده نشده بود. فیلم چندان به مدت زمان حضور املث در جمع برسرکرها نمیپردازد اما میتوان متوجه شد که املث برنامه اولیه خود یعنی یافتن و کشتن عمویش را فراموش نکرد و فقط در حال آمادهسازی خود بود. املث در جوانی مهارت یا ابزار لازم برای حمله به عمویش را نداشت. در واقع، املث بدون عناصر فراطبیعی، از جمله کمک سیرس، احتمالا شکست میخورد. اولین تصمیم او این بود که پنهان شود و منتظر بماند.
همچنین شاید او به زندگی خود با برسرکرها عادت کرده بود. آنها گروهی بودند که او را پذیرفتند، از او مراقبت کردند و وی را آموزش دادند تا تبدیل به یک جنگجوی بیرحم شود که تنها هدفش انتقام از عمویش بود. این سالها برای املث بسیار مهم بود، زیرا او فضایی پیدا کرد تا کارهای خودش را انجام دهد، شخصیت مستقلی پیدا کند و زندگی خودش را بسازد و به گذشتهاش وابسته نباشد. زمانی که املث با سیرس ملاقات میکند، برای رویارویی با فیولنیر، آماده و به اندازه کافی باهوش است.
چرا املث والکری را قبل از مرگش (نه در حین مرگ) میبیند؟
املث و اولگا سعی کردند از ایسلند فرار کنند، زیرا فیولنیر از نقشه املث آگاه شده بود. املث پس از نجات از مرگی قریبالوقوع، والکری را میبیند که او را سوار بر اسبی بالدار به سمت والهالا میفرستد. این که والکری کسی را تا والهالا همراهی کند، قطعا نشانهای از مرگ است اما این صحنه بیشتر شبیه یک پیشگویی به نظر میرسد. به تصویر کشیدن والکری نشاندهنده این است که املث از حوادث فیلم جان سالم به در نمیبرد اما هنوز زمان عروج او به والهالا فرا نرسیده است.
مهمتر از همه این که او والکری را دید چرا که پیش از آن به مرگ نزدیک شده بود اما این صحنه به او نشان داد که اگر میخواهد واقعا به والهالا برسد، باید ماموریت خود را کامل کند. دفعه بعدی که املث به والهالا عروج میکند، در واقع جان خود را از دست داده است. فیولنیر خنجری به قلب او فرو میکند اما املث در لحظه مرگ، به جای والکری، با رویای اولگا و فرزندان دوقلویشان به آن دنیا میرود. دیدن زنده ماندن خانواده جدیدش، از بسیاری از جهات، پاداشی کافی برای اوست.
گذشته ملکه گودرون، هم مشابه و هم متفاوت از گذشته اولگا است
یکی از بزرگترین پیچشهای «مرد شمالی» جایی است که مخاطب متوجه میشود ملکه گودرون در مرگ شوهرش بیگناه نبوده است. با این حال، این موضوع فراتر از شوکی ساده است، زیرا به نظر میرسد گذشته گودرون منعکسکننده گذشته اولگا است. هر دو زن قبل از تغییر موقعیتشان، برده پادشاه وایکینگها بودند اما قدرت را دوست داشتند و با فردی سلطنتی ازدواج کردند. ازدواج گودرون بدون عشق و بیرحمانه بود اما پیوند اولگا با املث عاشقانهتر به نظر میرسید.
اولگا و املث با هم تلاش کردند تا از چنگال فولنیر رهایی یابند و زندگی جدیدی را با هم دور از اتفاقات گذشته آغاز کنند. این دو زن رویکرد متفاوتی نسبت به مسائل داشتند اما هر دو کاری را که برای زنده ماندن لازم بود انجام دادند و به نفع رفاه خود و فرزندانشان تصمیم گرفتند. اولگا و گودرون به شدت از دست دیگران رنج بردند و اختلافات آنها فقط بر اثر شانس و شرایط حاصل شده بود. اولگا به راحتی میتوانست در موقعیت و جایگاه گودرون قرار بگیرد و بالعکس. به همین دلیل است که خط داستانی آنها از بسیاری جهات مشابه یکدیگر است.
ماهیت و ذات واقعی اوروندیل نقشه انتقام املث را تغییر میدهد
پادشاه اوروندیل تنها در نظر املث، فردی محترم است. دیدن اوروندیل از دیدگاه املث، برنامههای او را برای انتقام از عمویش در طول فیلم توجیه میکند. با این حال، ماهیت واقعی اوروندیل به عنوان یک متجاوز بردهدار که به نظر میرسد به هیچکس یا چیزی جز خودش اهمیتی نمیدهد، نقشه انتقام املث را به گونهای غیرقابل پیشبینی تغییر میدهد. این موضوع، خشم و دلیل اقدامات املث علیه فولنیر را از بین نمیبرد، مخصوصا که فیولنیر و ملکه گودرون سالها قبل برای کشتن املث جوان تلاش میکردند. آنها به منظور دستیابی به شرایطی بهتر، عملیات خود را به تعویق انداختند.
چرا سیرس و هایمیر به املث کمک میکنند؟ سیرس و هایمیر طرف خانواده سلطنتی هستند و به همین دلیل به املث کمک میکنند تا به اهدافش برسد. سیرس مانند پیامبری است که میتواند همه اتفاقات را ببیند. بنابراین کمکرسانی او به املث لزوما به این دلیل نیست که املث یک شاهزاده وایکینگی است، بلکه به این خاطر است که او از قبل میداند که چه اتفاقی خواهد افتاد. حضور او در دهکدهای که برسرکرها به تازگی آن را گرفتهاند، تصادفی نیست. این اتفاق کاملا با روند رشد شخصیتی املث تطابق دارد. املث اکنون آماده است تا چالش انتقام گرفتن از عمویش را بپذیرد و سیرس نیز میخواهد او را راهنمایی کند.
در همین حال، هایمیر یک وابستگی شخصی به اوروندیل که با او کار میکرد دارد. هایمیر حتی پس از مرگ نیز قصد داشت از باقی ماندن و ادامه نسل خونی اوروندیل اطمینان حاصل کند. به همین دلیل است که او املث را از نظر روحی به سمت شمشیری سوق میدهد که وی در نهایت برای کشتن فیولنیر از آن استفاده میکند.
معنای واقعی پایانبندی «مرد شمالی»
«مرد شمالی» در ظاهر درباره انتقامجویی املث است. با این حال، فیلم کمی از آنچه به نظر میرسد عمیقتر است. املث شاید به دلیل نفرت از عمویش قصد انتقام کرده باشد اما علاوه بر این، او در تلاش است تا هدف خود را در زندگی بیابد. ماجراجویی او، از بسیاری جهات، درباره بازپسگیری چیزهایی است که روزگار از او سلب کرده بود: یافتن خانوادهای جدید که در واقع هرگز نتوانسته بود آن را داشته باشد و تحقق بخشیدن به سرنوشتی که از قبل برای خود در نظر گرفته بود.
با این حال، املث در پایان فیلم با مرگ خود کنار آمد و نسل او با فرزندانش ادامه پیدا کرد. املث از مدتها پیش بسیار عصبانی بود و سرانجام توانست مقداری از این خشم و عصبانیت را در مبارزه با فولنیر خنثی کند. او شاید نتواند پادشاه وایکینگها باشد اما همیشه میدانست که در آغوش کشیدن مرگ در راستای گرفتن انتقام، وی را به سعادت میرساند. درک این موضوع و به کارگیری تمام توانش برای بازگرداندن خانواده و انتقام از عمویش، به او این فرصت را داد تا در آرامش بمیرد و به والهالا برود.
منبع: screenrant