نقد فیلم «جواب منفی» (Nope)؛ جردن پیل ناممکنها را ممکن میسازد
«جردن پیل» در کنار «آری استر» و «رابرت اگرز» آغازگر فصل تازهای برای فیلمهای ترسناک بود؛ یک فیلمساز آیندهدار که در همان بدو ورود به سینمادوستان یادآوری کرد ژانر وحشت هم بهنوبهی خود از جنبهی زیباییشناسی حرفهایی برای گفتن دارد، ژانر مهجوری که در گذر زمان فراموش کرده بودیم میتواند گرانمایه، فلسفی، جامعهشناختی و البته قابل بحث باشد. اما اکنون باید پیل را فراتر از یک فیلمساز ژانر بدانیم، او با فیلم «جواب منفی» (Nope) آمده است تا شکوه و هیبت سینما را به رخ بکشد و چه خجسته است این ملاقات شیرین با آن سینمای شورانگیز و رویاپردازی که از دوران کودکی و نوجوانی به یاد داریم، سینمایی که «آروارهها»، «درخشش»، «۲۰۰۱: ادیسه فضایی» یا «برخورد نزدیک از نوع سوم» را به ما هدیه داد؛ ماتومبهوت به تصاویری مینگریستیم که تاکنون به چشم ندیده بودیم و از وسعت رویدادها گاهی درست نفس کشیدن را فراموش میکردیم.
- نقد فیلم «مردان»؛ فمینیسم یا بیزاری از مردان؟
- ۹ فیلم ترسناک که حال و هوای «برو بیرون» جوردن پیل را دارند
- چگونه جردن پیل با ترکیب ترس و نژادپرستی مسیر فیلمهای ترسناک را عوض کرد؟
پیل در یکی از مصاحبههایش به این نکته اشاره میکند که «این فیلم را تا پنج سال قبل هیچکس نمیتوانست بسازد». او پُر بیراه نمیگوید، چنین ایدههای جاهطلبانهای اغلب بودجهی هنگفتی دریافت نمیکنند و در سالهای اخیر تنها فیلمسازان انگشتشماری همانند «کریستوفر نولان» یا «آنگ لی» این شانس را داشتهاند که با آزادی کامل، ایدههای بلندپروازانهی خود را به زبان سینما ترجمه کنند. پیل از یک منظر دیگر به نولان و آنگ لی نزدیک است: آثارش همانند آن دو فیلمساز مولف، هم با معیارهای فرهنگ فاخر همگرایی دارد و هم فرهنگ عامه را راضی میکند. چنانچه به دنبال سرگرمی خالص هستید، جواب منفی یک اثر تجاری مهیج با اِلمانهای ترسناک و نئووسترن است که میتواند آخرهفتهی هیجانانگیزی را برای شما رقم بزند اما اگر علاقه دارید در بطن رویدادها کندوکاو کنید و به معنای عمیقتری برسید، فیلم بیتردید ناامیدکننده نخواهد بود، با آنکه از نظر درونمایه اندکی عقبتر از «برو بیرون» و «ما» میایستد.
هشدار: در نقد فیلم «جواب منفی» خطر لو رفتن داستان وجود دارد.
سینما، حیوانات، بلندآوازگی، تمول و غیرممکنها
برو بیرون به نژادپرستی پیدا و پنهان، بردهداری نوین، کاستیهای ایدئولوژیهای لیبرالیستی و سوءاستفاده از موقعیت اجتماعی و قدرت میپرداخت و «ما» سرکوب، تمامیتخواهی نظامهای صاحب قدرت، فعالیتهای ضدانسانی مخفیانهی دولتها، دوگانگی ذات انسان و میل به بقا را در کانون توجه قرار میداد. مضامین موردبحث جواب منفی هم در نوع خود جالبتوجه است اما برخی از آنها در مقایسه با دو فیلم مذکور، چندان جهان شمول به حساب نمیآید. برای مثال، ادای دین پیل به «عوامل تولید فیلمها» که معمولا در حاشیه هستند و نامی از آنها برده نمیشود، همچنین انتقاد از نادیده گرفته شدن هنرمندان و دستاندرکاران رنگینپوست در تاریخ سینما شاید بیشتر برای فعالان این حوزه قابلتأمل باشد.
نقدهای وی به ساختار هالیوود و صنعت سینما نیز بیشتر جنبهی شخصی دارد، گویی او میخواهد انزجارش از سیستمهای استودیویی را فریاد بزند، نظامی زیادهطلب که به همهی اشخاص و موجودات حاضر در این حیطه، نگاهی کالاگونه دارد؛ از کارگردان که جلوتر از باقی ایستاده است تا یک حیوان تربیتشده که قرار است در یک پلان کوتاه نقشآفرینی کند، همگی تاریخ انقضا دارند و یک روز دور ریخته میشوند. در این میان، کسی هم نگران وضعیت روحی و روانی آنها و فشارهایی که متحمل میشوند نیست. برای اینکه این پیامها توجه مخاطب عادی را جلب کند، پیل آنها را مستقیما با پیرنگ و مضمون «خشونت علیه حیوانات» و «تعامل انسان با حیوان» پیوند زده است تا احساسات مخاطب را برانگیزد. در دنیای فیلم، هیچکس اهمیت نمیدهد که چرا «گوردی» ناگهان دیوانه شد یا کسی جز «اوجِی» حاضر نیست به «لاکی» احترام بگذارد زیرا برای صنعت سینما اصالت دیگر اهمیتی ندارد و بهراحتی میتوان این حیوان را با جلوههای ویژه جایگزین کرد. پیل با بهکارگیری این شامپانزه و اسب (و یک موجود فضایی)، حیوانآزاری به هر نحو را محکوم میکند، در رابطه با خطرات تربیت حیوانات هشدار میدهد و همزمان آنها را به عنوان استعارهای برای عوامل تولید فیلم بهکار میگیرد که برخورد صنعت سینما با آنها درست نیست و در شرایط مشابهای گرفتار شدهاند، از «پدر» که به خاطر رکود مجبور به فروش اسبهایش شده است و «هولست» که به ناچار فیلمبرداری آثار نازل و ویدیوهای تبلیغاتی را برعهده میگیرد تا اوجی که شغل پدریاش در سینما بیارزش شده است و اگر تغییری ایجاد نشود، میراث خانوادگیاش را به کل از دست خواهد داد.
بر تو نجاستها خواهم ریخت، و تو را خوار کرده، انگشتنما خواهم ساخت.
جملهی فوق از کتاب «ناحوم» که در ابتدای فیلم درج میشود، دیگر مضمون فیلم را فاش میکند: گرایش انسان به ثبت دیدنیها، استثمار پدیدهها و مخاطرهجویی برای کسب شهرت در عصر مجازی. در پایان فیلم است که این نقلقول مذهبی وضوح بیشتری پیدا میکند، معنای آن را بهتر درک میکنید و به برداشتهای متفاوتی میرسید، از جمله اینکه شاید پیامی تهدیدآمیز از سوی ما انسانها خطاب به رویدادها و موجودات جدیدالکشف باشد (با توجه به برداشتی که از قصه دارید، برعکس آن هم صدق میکند، یعنی فرض را بر این بگذارید که این جمله از سوی موجود فضایی قصه خطاب به انسان گفته میشود). علاقهی توأم با خودآزاری آدمی به ناشناختهها برکسی پوشیده نیست، ما از هرآنچه که تاکنون ندیدهایم وحشت داریم اما یک نگرش سودجویانه هم در وجودمان نهفته است که در همان لحظاتِ بهتزدگی به سراغمان میآید: اینکه پدیدهی مذکور را به نام خود ثبت کنیم یا از طریق آن ماندگار و ثروتمند شویم. تمامی شخصیتهای فیلم حداقل در برههای این دیدگاه را دارند و بیگمان همهی آنها متوجه اشتباه خود میشوند، حتی «اِمرالد» که در پایان بهدشواری زنده میماند، «عکس غیرممکن» را میگیرد و روح برادرش را در دوردستها میبیند (اینجا هم، اینکه اوجی کشته شده است یا خیر به برداشت شخصی شما از اتفاقات نهایی بستگی دارد اما قهرمان اصلی اِمرالد است و نه اوجی؛ به همین دلیل موجود فضایی قصه «جین جکت» نامگذاری میشود. او قرار است فرصت تازهای برای اِمرالد باشد تا در مسیر تحقق آرزوهایش قدم بردارد، فرصتی که در دوران کودکی از دخترک دریغ شد).
جواب منفی به «میل مخلوق به نشستن در جایگاه خالق» نیز میپردازد، مضمونی که اتفاقا در هر دو ساختهی پیشین پیل وجود داشت و در کنار گرایش انسان به تکرار اشتباهات گذشته و استفادهی ابزاری از پدیدهها، یکی از درونمایههای همیشگی مجموعهی «پارک ژوراسیک» بوده است: آنجا با آدمهایی روبرو هستیم که در نقش خالق، دایناسورها را به زندگی بازگرداندهاند و حالا این پدیدههای شگفتانگیز به یک منبع درآمد بزرگ تبدیل شدهاند. متعاقبا این تصمیمات به یک فاجعه ختم میشود اما آدمها از این اشتباهات درس نمیگیرند و آن را دوباره تکرار میکنند. در جواب منفی، «ژوپ» جوانی است که گذشته را به شکل متفاوتی به یاد میآورد و با دم شیر بازی میکند تا خود را در موقعیت مشابهای پیدا کند. ژوپ با اینکه به تنهایی باعثوبانی همهی اتفاقات فیلم است (با تأمین خوراک یک حیوانِ قلمروطلب که منجر به این شد او منطقهی «اگوا دولسِ» را برای سکونت برگزیند) اما یک شخصیت منفی نیست، ما باید او را محصول شرایط و جامعهی اطراف بدانیم (از جهاتی، این شخصیت هم قربانی رفتارهای نامناسب صنعت سینما در قبال هنرمندان و فعالان این حوزه است) که حالا میخواهد آسیبهای روحی و تجربهی شوکهکنندهی دوران کودکیاش را با پول و شهرت جبران کند. ژوپ اما یک نکته را فراموش کرده است، دلیل زنده ماندن او یک «معجزهی بد» بود، یک کفش که ناگهان به جاذبه واکنش نشان نداد و در حالتی غیرممکن ثابت باقی ماند تا پسرک را هیپنوتیزم کند و او به چشمان گوردی خیره نشود. برداشت ژوپ چیز دیگری است، او فکر میکند با گوردی یک ارتباط منحصربهفرد داشته است؛ پس میتواند همین ارتباط را با جین جکت داشته باشد و آن را نیز رام کند، اینطور نیست؟ ژوپ متوجه خطای خود میشود اما هنگامی که همراه با همسر و سه فرزندش بلعیده شده است و در دستگاه گوارش یک موجود فضایی عظیمالجثه انتظار میکشد تا استخوانهایش یکی پس از دیگری خُرد شود.
ژوپ تقاص زیرپا گذاشتن اخلاقیات و بیاحترامی به حیوانات را پس میدهد اما تنها نیست، در حقیقت «خواستهی نهایی» چهار شخصیت اصلی دیگر قصه تفاوت چندانی با وی ندارد: اوجی، اِمرالد، هولست و «اِنجل»، همگی به نحوی میخواهند جین جکتِ سرکش را رام کنند تا برای لحظاتی هم که شده، «غیرممکن را به جهانیان نشان دهند» اما انگیزههای شخصی آنها متفاوت است و برخلاف ژوپ آگاه هستند که با چه نوع موجودی دستوپنجه نرم میکنند. اوجی با ثبت تصویر موجود فضایی، میخواهد پول کافی برای حفظ خانهی پدری و اسبهایش را بهدست بیاورد و البته در برنامهی «اپرا وینفری» حضور پیدا کند (برای او که دنیا را از طریق تلویزیون دنبال کرده است، حضور در برنامهی اپرا، نهایت شهرت است). بزرگ شدن در حومهی شهر باعث شده تا اوجی فردی منزوی باشد که ارتباط با اسبها را به انسانها ترجیح میدهد. شاید در دقایق اولیه فیلم اینگونه بهنظر برسد که او فردی بیعرضه است و نمیتواند جایگزین مناسبی برای پدر فقیدش باشد اما به تدریج میفهمید که او بهراستی از شرایط مأیوس است، از صنعت فیلم که احترامی برای اسبهایش قائل نیست و اسبهایی که برای تأمین هزینهها فروخته است تا خواهری که او هم کسبوکار پدری را چندان مهم نمیداند. اوجی فردی درونگرا و آرام است که چندان حرف نمیزند و از رویدادهای پیرامونش هیجانزده نمیشود، به همین دلیل واکنشهایش از شخصیتهای مرسوم فیلمهای ترسناک که خودشان را به کشتن میدهند، فاصله دارد. البته او شخصیت پیچیدهای نیست، یک مرد ساده با رویاهای ساده است که در انتها همه چیز را رها میکند تا برای فرار خواهرش زمان بخرد و در چشمان او به یک قهرمان تبدیل شود.
اِمرالد یک مکمل درجهیک برای اوجی است؛ دخترکی باانگیزه و پرجنبوجوش که نقطهی مقابل برادر سرد و کمحرف قصه قرار میگیرد. اِمرالد در مقایسه با اوجی، جهان را بیشتر دیده است، میخواهد به شهرت برسد و هرکاری که از دستش در بیاید انجام میدهد (کارگردانی، نویسندگی، تهیهکنندگی، بازیگری، خوانندگی و موتورسواری!). بنابراین هنگامی که از حضور جین جکت آگاه میشود، آن را به چشم یک سکوی پرتاب میبیند که یحتمل او را به آرزوهای دیرینهاش خواهد رساند.
برای اِنجل، جین جکت دریچهای است بهسوی آگاهی از حقایق. او به پدیدهی موجودات فضایی و «یوفو» علاقهمند است، در این زمینه اطلاعات فراوانی دارد و حالا نمیخواهد فرصت ملاقات با یک شیء ناشناس پرنده را از دست بدهد. البته که او هم نیمنگاهی به ثروت دارد، در خانهاش میتوانید تجهیزات استخراج ارز دیجیتال را ببینید. و در نهایت هولست که هیچچیز نمیخواهد، جز میراثی که امیدوار است از خود برجای بگذارد. او یک فیلمبردار قدرنادیده است که اهمیتی به پول و معروفیت نمیدهد، میخواهد غیرممکن را ثبت کند و در نهایت خودش را قربانی میکند تا به هدفش برسد. خودکشی هولست قابل درک است، او نمایندهی هنرمندانی است که آمادهاند تا برای هنر جان خود را فدا کنند و ارزش هنر را والاتر از همه چیز میدانند. البته یک برداشت دیگر هم میتوان از خودکشی او داشت، اینکه با مشاهدهی غیرممکن، به پوچی رسیده است و دیگر زندگی برایش معنی ندارد: «ما سزاوارِ غیرممکن نیستیم».
جردن پیل، فیلمسازی برای تمام فصول
پیل از همان ابتدا میدانست میخواهد چه چیزی بسازد. او فیلم را همچون یک اثر ترسناک بازاریابی کرده است اما نقطهی عطف جواب منفی شاید این باشد که یک فیلم ترسناک عینی نیست و در یکسوم پایانی به یک اثر علمی-تخیلی حماسی کلاسیک تبدیل میشود که عناصر اکشن و موسیقیمتن «تارانتینویی» هم در آن به چشم میخورد. پیل در همین فصل اختتامیه است که به سیم آخر میزند و مخاطب را شوکه میکند زیرا محافظهکاری را کنار میگذارد و بیوقفه معادلات را برهم میزند.
او فیلم را با یک معما آغاز میکند: شامپانزهای آغشته به خون که در لحظهی آخر به دوربین خیره میشود (نگاه کردن شخصیتها به دوربین، یکی از امضاهای پیل است و در یکی از نماهای پایانی جواب منفی نیز وجود دارد). سپس یک رویداد شوکهکنندهی دیگر به نمایش گذاشته میشود: برخورد سکهای از آسمان به چشم پدر و مرگ غیرمنتظرهی او. پیل اما کاملا آگاه است که ایدهی اصلی داستان پیرامون موجودات فضایی و یوفو شاید برای مخاطب مدرن مضحک جلوه کند و کلیشهای باشد، بنابراین ریتم را آرام و با سنجیدگی برای اتفاقات بعدی زمینهچینی میکند. در یک ساعت بعدی، او کلیشهها را به کار میگیرد تا مخاطب را فریب دهد و همزمان نوستالژی را در بیننده زنده کند. بسیاری از ما در دوران کودکی و نوجوانی از «پشقاب پرنده» زیاد شنیدهایم یا حتی گاهی این توهم را داشتهایم که آن را در آسمان دیدهایم. این بشقاب پرندهها اغلب ظاهری یکسان داشتند و سفینهی این فیلم به همان شکلی که میشناسیم و به یاد داریم طراحی شده است. پیل حتی در بخشی از قصه، تئوریهای مختلف دربارهی یوفو و موجودات فضایی را بهواسطهی اِنجل به ما یادآوری میکند تا مطمئن شویم از یک داستان خاطرهانگیز منسوخ خبری نخواهد بود اما دقایقی بعد، پیل بار دیگر مخاطب را فریب میدهد و شاهد رویارویی اوجی با سه موجود فضایی با ظاهری آشنا هستیم که در نهایت مشخص میشود فرزندان ژوپ هستند. پس این فضاپیما با طراحی تکراری چیست؟ یک موجود زندهی فضایی که نه هوشمند است و نه صاحب اندیشه و شعور (حتی چشم مصنوعی را از واقعی تشخیص نمیدهد). جین جکت یک حیوان درنده محسوب میشود، یک شکارچی که نه برای تفریح بلکه برای بقا شکار میکند، او همان کوسهی بزرگ سفیدِ آروارهها است.
و اهمیت زیادی دارد که جین جکت را به چشم یک حیوان ببینید و او را در کنار اسب و شامپانزهی قصه قرار دهید و اساساً به همین دلیل است که پیرنگ فرعی گوردی در فیلم وجود دارد. بخش گوردی در نگاه اول بیربط به نظر میرسد اما در واقع گوردی همان جین جکت است که به عنوان یک پدیدهی دیدنی از او هم سوءاستفاده شده است تا به مرز جنون برسد و اطرافیانش را به قتل برساند. به همین منوال، جین جکت قصد آزار کسی را بهشکل هدفمند ندارد، کشتارهایش از ناچاری و به خاطر گرسنگی است و تنها زمانی از کنترل خارج میشود که تحت فشار قرار میگیرد (هنگامی که اسب تقلبی را به اشتباه تناول کرد و احتمالا معدهاش درد گرفت). خوشبختانه پیل جین جکت را کاملا یک حیوان ترسیم کرده است، او شخصیتپردازی ندارد، مثل انسان فکر نمیکند، نقشه نمیریزد و اینکه وسایل الکترونیکی در اطرافش از کار میافتند (احتمالا با ایجاد یک میدان مغناطیسی یا جریان الکتریکی مخالف)، یک مکانیزم دفاعی است که مشابه آن در بعضی موجودات دریایی وجود دارد. پیل در فصل پایانی مسیر را عوض میکند و به جای نمایش مبهم این حیوان، شکوه او را در کانون توجه میدهد. ابهت و وقار جین جکت در بخشهای نهایی، خیرهکننده و بهطرز نفسگیری زیبا است.
برو بیرون و ما از بعد فنی قابلقبول بودند اما پیل در جواب منفی، یک زبان بصری مشخص را به نمایش میگذارد. دوربین او در جای درست قرار دارد، در بخشهایی که میخواهد جین جکت را بهشکلی مرموز نشان دهد، حرکات دینامیک دوربین عالی هستند و بخشهایی که در تاریکی شب اتفاق میافتند، آنقدر خوب کار شدهاند که شما را وادار میکنند تا فیلمساز را تشویق کنید. از کنار تدوین اثر هم نباید عبور کرد، تصاویر با عجله برش نخوردهاند و پیل برای ایجاد تعلیق، به حربههای تدوین پناه نبرده بلکه برعکس، با طولانیتر کردن نماها، فضاهای پرتنشی ایجاد کرده است. برای مثال به نمایی توجه داشته باشید که اوجی به محل برگزاری «استار لاسو» قدم میگذارد و در حالی که نگاهش به آسمان است، لاکی را صدا میزند. دوربین پشت اوجی ایستاده است و او را دنبال میکند، سپس پرسه زدن جین جکت در آسمان را به تصویر میکشد. ما میدانیم هر لحظه ممکن است اتفاق مهیبی رخ دهد و با کمی تاخیر، این اتفاق با نزدیک شدن ناگهانی جین جکت به دوربین صورت میپذیرد. نماهای پیل و «هویته ون هویتما» (فیلمبردار سالهای اخیر کریستوفر نولان) از مواجهه شخصیتها با جین جکت یا لحظهای که این حیوان بالای خانهی هیوودها باران خون بهراه میاندازد، تحسینبرانگیز است. همانند آری استر در «میدسامر»، پیل از نمایش رویدادهای هراسانگیز در روشنایی روز هم ترسی ندارد.
اما این بدین معنا نیست که جواب منفی بینقص است. «ما» با وجود اینکه حفرههای داستانی فراوانی داشت اما حداقل داستانگو بود، جواب منفی در این زمینه با مشکلات جدی روبهرو است زیرا ایدهی داستانی اولیهی آن، شخصیتها را منفعل کرده است. بدون اینکه تحول شخصیتی ویژهای رخ دهد، آنها مجموعهای از رویدادها را تجربه میکنند که کنترلی روی آن ندارند و این رویدادها در مجموع تکراری هستند: جین جکت میآید، شکار میکند، میرود. تا پیش از لحظات پایانی و پدیدار شدن این احتمال که موجود فضایی قصه هم ممکن است بمیرد، از مقابلهبهمثل با او صحبتی نمیشود و حسی پوچگرایانه در فیلم موج میزند که تا حدی یادآور «اتفاق» ساختهی «ام. نایت شیامالان» یا «مالیخولیا» ساختهی «لارس فون تریه» است.
ارتباط قصهی گوردی با داستان اصلی شاید برای بعضی از مخاطبان قانعکننده نباشد و جلوههای ویژه در بعضی نماها راضیکننده نیست. از طرف دیگر، در جین جکت تناقضهایی وجود دارد تا نتوانیم موضع مشخصی نسبت به آن داشته باشیم. او دشمن است یا یک قربانی؟ یا هر دو یا هیچکدام؟ ژوپ او را در اواسط فیلم، «بیننده» مینامد که این تفکر را ایجاد میکند او نمادی برای «تماشاگران رویدادها» یا «مخاطبان سینما» است اما این موجود (که از قضا کسی اجازه ندارد به چشمانش نگاه کند) میتواند نمادی برای صاحبان قدرت هم باشد که البته هر دو برداشت، داستان گوردی و بعضی از پیامهای فیلم را بیاهمیت میکنند. مرگ جین جکت هم در نوع خود سوالبرانگیز است زیرا با مرگ ناعادلانهی گوردی و پافشاری فیلمساز روی مضمون حیوانآزاری و احترام به طبیعت وحشی، این دیدگاه به ذهن مخاطب خطور میکند که این موجود فضایی قربانی سوءاستفادهی انسان از طبیعت و دیدنیها برای منافع شخصی است اما فارغ از اینکه قتل وی بهدست اِمرالد رقم میخورد، لحظات نابودی او بهشکلی عرضه شده است که احساس کنیم اتفاق خوشایندی رخ داده و اِمرالد به موفقیت بزرگی رسیده است. میپذیریم که جین جکت یک حیوان وحشی و شکارچی به حساب میآید اما اگزاتیک بودنش به او ارزش میبخشد، او یک پدیده است، چیزی که فیلم در نماهای پایانی فراموش میکند. با این تفاصیل، مخاطب اندیشمند دچار دوگانگی میشود و نمیداند باید از مرگ جین جکت خوشحال باشد یا ناراحت. چرا بعضی از حرفهای پیل پیرامون رابطهی انسان و حیوان دربارهی جین جکت صدق نمیکند؟ آیا شعارهای فیلم دربارهی حیوانات تنها به اسبها خلاصه میشود؟ از اهمیت جین جکت (یا گوردی) در قصه میتوانید چند استنباط دیگر هم داشته باشید (از نوع مذهبی یا سمبلیک تا سیاسی-اجتماعی) اما مشکل این است که اکثر آنها نیز باعث میشوند تا میان برخی از درونمایهها و عناصر فیلم تضاد ایجاد شود. بدینسان به نظر میرسد که فیلمساز نتوانسته مفاهیم و ایدههای موردنظرش را به شکلی پیادهسازی کند که با یکدیگر تداخل نداشته باشند و این ضعف فیلمنامهی پیل را نشان میدهد که ادعاهای بزرگی دارد اما فیالواقع چندان منسجم نیست و ضعف منطق روایی هم در آن مشهود است.
جواب منفی با تمامی این مشکلات، یک تجربهی سینمایی جذاب است که خاطرات خوب گذشته را زنده میکند. از ارجاعات پیل به آروارهها، برخورد نزدیک از نوع سوم، «روز استقلال»، «نشانهها»، «ورود» و البته «آکیرا» تا دست گذاشتن روی ایدهی یوفو و عرضهی برداشتی جدید از آن، فیلم در گذشته سیر میکند اما قصد تکرار گذشته را ندارد. جواب منفی از وجهی بصری بهترین ساختهی پیل است اما از نظر مضمون و فیلمنامه با دو ساختهی پیشین او (بهویژه برو بیرون) فاصله دارد. با وجود این، پیل را باید برای جاهطلبیهایش تحسین کرد، فیلمسازی که قصد تکرار خود را ندارد. در این آشفتهبازار صنعت سینما که تنها روی مجموعههای مشهور، دنبالهها و پیشدرآمدها متمرکز شده، او با ساخت محتواهای نوآورانه یکی از معدود چهرههایی است که به ما متذکر میشود هنرمندان خلاق و مستعد هنوز هم در سینمای جریان اصلی جایگاه مستحکمی دارند.
شناسنامهی فیلم «جواب منفی» (Nope)
نویسنده و کارگردان: جردن پیل
بازیگران: دنیل کالویا، کیکه پالمر، استیون ین، براندون پریا، کیث دیوید
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۳ از ۱۰۰
امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۷۷ از ۱۰۰
امتیاز نویسنده: سهونیم از پنج
خلاصه داستان: پس از مرگ پدر، «اوجی» و «اِمرالد» از حضور یک شیء ناشناس پرنده در اطراف محل زندگی خود آگاه میشوند و تصمیم میگیرند تا با ضبط تصویر آن، به ثروت و شهرت برسند.