شوالیهی تاریکی؛ آشوب چه تأثیری در روند معمول جامعه دارد؟
«شوالیهی تاریکی» (The Dark Knight) به کارگردانی کریستوفر نولان، در ظاهر یک نوآر ابرقهرمانی است. جوکر با شرارت هرچه تمامتر شروع به ایجاد هرج و مرج میکند و قهرمان خوب ماجرا یعنی بتمن باید گاتهام را از آشوب حفظ کند. خانوادهها به او وابسته هستند، شهروندان عادی به او اعتقاد و باور دارند تا جنایتکاران را تحت کنترل نگه دارد. اما برخلاف مفاهیم اخلاقی سادهای که در اکثر فیلمهای کامیک بوکی نهفته، شوالیهی تاریکی مملو از تنش است. این یک سبک سادهی بررسی فلسفی است، که به مسائل مربوط به نظم و هرج و مرج، یقین و عدم قطعیت، و ابهامات اخلاقی که قلمرو تفکر، بحث و تجربهی بشری است میپردازد.
مستقیم میرویم سر اصل مطلب، یعنی جایی که سرقت از بانک انجام شده و کارمند بانک را میبینیم که پس از شلیک گلوله روی زمین دراز کشیده و در حالی که جوکر (با بازی هیث لجر) در حال دور شدن است فریاد میزند: «جنایتکاران در این شهر به چیزهایی اعتقاد داشتند. احترام. توجه. ببین تو به چی اعتقاد داری ها؟ به چی اعتقاد داری؟!» جوکر پاسخ میدهد: «من معتقدم هر چیزی که شما را نکشد، قویترتان میکند.» این اشارهی روشنی به یکی از معروفترین کلمات قصار فردریش نیچه است و به ما چیزی دربارهی شخصیتی که تازه دیدیم میگوید.
هر گروه از مردم یک کد دارند (به عبارتی از یک قانون تعریف شده تبعیت میکنند). در جامعهی بزرگتر، قوانین واضحی وجود دارد که همهی ما حول آن عمل میکنیم؛ به قولی، عادات اجتماعی. همهی ما هر روز در چندین سیستم مختلف شرکت میکنیم. ما زندگی خانگی خود را داریم و اغلب کدهای متفاوتی برای اعضای مختلف خانواده در نظر میگیریم. ما برای کار، دوست، آشنا، مراکز خرید، پیامهای اینترنتی و… کد داریم و به قول مسؤول بانک حتی مجرمان هم کد دارند.
جوکر معتقد است که این کدها فقط جنبهی تزیینی دارند. او به بتمن (با بازی کریستین بیل) میگوید: «قوانین اخلاقیشان را ببین، این یک شوخی مسخره است. با اولین مشکل فقط به اندازهای که دنیا به آنها اجازه میدهد خوب هستند. بهت نشون میدم وقتی مشکلی پیش بیاد، این مردم متمدن، همدیگر را میخورند. ببین من هیولا نیستم من فقط یک قدم جلوتر هستم.»
منطقی است که هر گروه از انسانهایی که تکامل یافتهاند این کدها را داشته باشند، زیرا شما به راهی برای تعیین نحوهی عملکرد جامعه نیاز دارید تا واقعا عملی باشد. اما وقتی گروهی از افراد کد ندارند چه اتفاقی میافتد؟ وقتی همهی قوانین از بین بروند چه اتفاقی میافتد؟ آشوب. جنایتکاران قدیمی میروند و اینجاست که جوکر وارد میشود.
در طول فیلم، جوکر مردم گاتهام را در معرض آزمونها و پازلهای اخلاقی طاقتفرسا قرار میدهد. در اواخر فیلم، دو قایق را میبینیم که روی آب رها شدهاند و قادر به برقراری ارتباط با یکدیگر نیستند. یکی پر از زندانی و یکی پر از مردم عادی. در هر دو قایق بمبی قرار گرفته که ضامن آن را افراد قایق دیگر نگه میدارند. جوکر به آنها زمان میدهد تا فکر کنند که آیا میخواهند قایق دیگری را منفجر کنند و با وجدان یک قاتل زندگی کنند اما زنده بمانند یا آن را منفجر نکنند و خطر کشته شدن خود را بپذیرند. اگر هیچ کدام ماشه را نکشند، هر دو منفجر خواهند شد.
این دغدغهی کلاسیک زندانیان است. بگذارید این مشکل را با یک مثال بررسی کنیم؛ دو نفر را تصور کنید که از یک فروشگاه سرقت کردند و دستگیر شدند، سپس در اتاقهای جداگانه برای بازجویی قرار گرفتند. به هر دوی آنها یک معامله پیشنهاد میشود. اگر هر دو اعتراف کنند، هر دو به زندان میروند اما مدت کمی آنجا میمانند. اگر یکی اعتراف کند و همه چیز را به گردن دیگری بیاندازد و دیگری سکوت کند، دیگری مدت زیادی به زندان خواهد رفت و او آزاد خواهد شد. اگر هر دو در نهایت ساکت بمانند، باز هم به زندان خواهند رفت، اما برای مدتی نه چندان طولانی. بدیهی است که خطرات در گاتهام بسیار جدیتر است، اما اصول و مسائل یکسان هستند.
جنبهی جالب دیگر این شکاف اخلاقی، ایدهی آغازگر مرگ چند صد نفر است. با وجود اینکه آنهایی که در فیلم اخلاقی عمل میکنند و یکدیگر را نمیکشند، تحقیقات روانشناختی زیادی دربارهی این سؤال انجام شده است و به نظر میرسد واقعیت با آنچه روی پرده اتفاق میافتد در تضاد باشد.
این به طور گستردهتر، مسألهای به نام تراموا را مطرح میکند. احتمالا دربارهی آن شنیدهاید. این تنها یکی از مشهورترین آزمایشهای فلسفی اخلاقی است که تاکنون ابداع شده است. مسأله این را از شما میخواهد که تصور کنید بر سر یک دوراهی و با یک اهرم در کنار خود ایستادهاید. قطاری را میبینید که میآید و متوجه میشوید که در یک سمت پنج نفر هستند که متوجه قطار نیستند و در صورتی که قطار به سمتشان برود آنها خواهند مرد.
اهرم کنار شما به ریلها متصل است و میتواند مسیر قطار را به طرف دیگری که تنها یک نفر در آن قرار دارد تغییر دهد. حال سؤال اینجا مطرح میشود، آیا شما اهرم را برای تغییر مسیر میکشید تا یک نفر را قربانی جان پنج نفر دیگر کنید؟ تحقیقات نشان میدهد که اکثر مردم اهرم را میکشند و ترجیح میدهند یک جان را فدای پنج جان کنند.
حالا یک پیچش را در نظر بگیرید. شما روی پلی بالای ریل قطار ایستادهاید و یک آدم بسیار تنومند در کنار شما ایستاده است. شما این امکان را دارید که او را از روی پل هل دهید تا قطار را متوقف کنید و پنج نفر را پایینتر از ریل نجات دهید. آیا آن شخص را هل میدهید؟ تحقیقات نشان میدهد که اکثر مردم این کار را نمیکنند.
تفاوت بین این دو سناریو چیست؟ هر دو در نهایت به یک نتیجه میرسند. شما باید یک نفر را قربانی کنید تا پنج نفر را نجات دهید، اما تفاوت بین سناریوها در نحوهی انجام آن است. در یکی شما یک اهرم را میکشید و در دیگری به صورت فیزیکی و مستقیم فردی را هل میدهید.
فیلیپا فوت فیلسوف که مسألهی تراموا را مطرح کرد، به تمایز بین این دو اشاره میکند. او گفت دلیل یکی فعال و دیگری مجهول است. در ضربه زدن به اهرم آسیب مستقیمی به شخصی وارد نمیکنید. این موضوع میتواند انتزاعی باقی بماند. وقتی شخصی را از روی پل هل میدهید تا تراموا را متوقف کند و پنج نفر را نجات دهد، وارد حوزهی پیامدهای مستقیم شدهاید. به عبارت دیگر، دقیقا میتوانید ببینید که چگونه عمل شما باعث مرگ آن فردی شده است که هل دادهاید.
این تحقیق اغلب در حمایت از این ایده است که مردم منطقی نیستند؛ که شهود اخلاقی ما میتواند انعطافپذیر و سازگار نباشد. در این نسخه که توسط جوکر راهاندازی شده است، میبینیم که کسانی که در هر دو قایق هستند، با زدن دکمه و با قتل کسانی که در قایق دیگر هستند و نجات جان خودشان در قبال مرگ دیگری نمیتوانند ارتباط برقرار کنند. آنها با یک انسانگرایی عمیق درگیر میشوند و درک میکنند که اقدامات آنها، حتی اگر برای نجات جانشان باشد، در نهایت به زندگی دیگران پایان میدهد. آنها حاضر به این مبادله نیستند.
نبود اطمینان و مبارزهای که کسانی که در قایق هستند تجربه میکنند قدرتمند است. در دنیایی که هیچ معیار اخلاقی عینی وجود ندارد، جایی که اخلاق مورد بحث و مذاکرهی مجدد قرار میگیرد، سؤالات بزرگی مانند این اضطراب و ترس را بهوجود میآورند. فیلسوفان و دانشمندان علوم سیاسی اغلب روانشناسی استبداد و پیروان آن را به ناتوانی در مواجهه با واقعیتی فوقالعاده پیچیده مرتبط میدانند.
برای یک انسان اینکه تفکر و پاسخهای خود را دربارهی وجود انسان به شخص دیگری تحمیل کند وسوسهای است که بسیاری تسلیم آن خواهند شد. اریک هافر، فیلسوف اجتماعی، در مشهورترین کتاب خود، «مومن واقعی» (The True Believer)، نوشت: «تسلیم شدن تنها نقطهی تزلزلناپذیر در هرج و مرج است».
این هم راهی برای کاهش اضطراب است که اغلب ناشی از ناتوانی در کنترل دنیای اطراف ما بهوجود میآید. یکی از جهانیترین آرزوهای بشر، توانایی کنترل وقایعی است که در اطراف ما اتفاق میافتد، آن هم به شکلی که ما میخواهیم. بدیهی است که جهان بسیار بزرگ، تصادفی و پر هرج و مرج است و نمیتوان این کار را به طور مؤثر انجام داد، ناگفته نماند که میلیاردها نفر وجود دارند که ارادههای خود را به کار میگیرند و ما کوچکترین کنترلی بر آنها نداریم.
جوکر دربارهی این عدم کنترل اظهار نظر میکند و به دنت میگوید: «اوباش برنامههایی دارند. پلیسها نقشههایی دارند. گوردون برنامههایی دارد. بله میدانی، آنها توطئهگر هستند. توطئهگرانی که سعی میکنند دنیای کوچک خود را کنترل کنند. من توطئهگر نیستم. من سعی میکنم به توطئهگران نشان دهم که واقعا تلاشهایشان برای کنترل اوضاع چقدر رقتانگیز است.» روابط بین یقین و عدم قطعیت، کنترل و اضطراب قرنهاست که از بین رفته است.
فئودور داستایوفسکی، رماننویس اگزیستانسیال، در تمام آثارش به زیبایی دربارهی این روابط نوشته است. مشهورترین رمان او، «برادران کارامازوف» (The Brothers Karamazov) است که به صورت سریالی در یک مجله نوشته میشد و اکنون یکی از آثار کلاسیک ادبیات جهان محسوب میشود. معروفترین بخش آن با نام «مفتش اعظم» (The Grand Inquisitor) نام دارد. در این فصل، عیسی به زمین بازگشته است، و قرار است روز بعد کشته شود. بیشتر کتاب مربوط به مفتش عقاید است که با عیسی دربارهی نقش آزادی و وجدان صحبت میکند. در قسمتی از صحبتهای عیسی با مفتش میخوانیم:
بدون تصور پایدار از هدف زندگی، انسان به ادامهی زندگی رضایت نمیدهد و ترجیح میدهد خود را نابود کند تا اینکه روی زمین بماند، خواه نان به وفور داشته باشد. این درست است. اما چه اتفاقی افتاد؟ به جای اینکه آزادی مردان را از آنها بگیرید، آن را بزرگتر از همیشه کردید! آیا فراموش کردی که انسان آرامش و حتی مرگ را بر آزادی انتخاب در شناخت خیر و شر ترجیح میدهد؟ هیچ چیز برای انسان فریبندهتر از آزادی وجدان او نیست، اما هیچ چیز بزرگتر از رنج و عذاب نیست. و اینک، به جای اینکه شالودهای محکم برای آرام کردن وجدان انسان برای همیشه قرار دهید، همهی چیزهای استثنایی، مبهم و معمایی را انتخاب کردید. تو چیزی را انتخاب کردی که کاملا فراتر از توان انسان بود، طوری رفتار کردی که انگار اصلا آنها را دوست نداشتی – تو که آمدی تا جانت را برای آنها بدهی! بهجای اینکه آزادی انسانها را تصاحب کنی، آن را افزایش دادی و سلطنت معنوی بشریت را تا ابد با رنجهایش بر دوش کشیدی.
ما این موضوع در شوالیهی تاریکی میبینیم. به هر شخصیت در نقشهایی که بازی میکنند فکر کنید. نقش جوکر هرج و مرج و عدم اطمینان است، بتمن نظم و یقین است و دنت (حداقل در ابتدا) نمایانگر خوبی، شوالیهی سفید است. جوکر (هرج و مرج) هرگز واقعا با مردم تعامل نمیکند به این معنا که همه از شرور بودن میترسند، تنها هدف او این است که خود را با بتمن (حس نظم) درگیر کند. بتمن به خود اجازه میدهد تبهکار شود و این به دنت اجازه میدهد تا مرد خوبی باشد تا جایی که چشم امید همه به او بود و به او اعتقاد داشتند.
قطعیت آن ترتیب اخلاقی، خوب بودن دنت، بد بودن بتمن، برای بتمن ارزش یقین و وضوح اخلاقی داشت، حتی اگر بعد از آن طرد و شکار میشد. اگر به این معنی بود که مردم گاتهام احساس امنیت میکردند و میدانستند چه کسی را مقصر بدانند، او شرور بودن را میپذیرفت. آلفرد (با بازی مایکل کین) به ریچل داوز (با بازی مگی جیلنهال) میگوید: «شاید هم بروس و هم آقای دنت معتقدند که بتمن پای چیزی مهمتر از امیال تروریستی ایستاده باشد خانم داوز، حتی اگر همه از او به خاطر آن متنفر باشند. این یک فداکاری است که او انجام میدهد، او یک قهرمان نیست. او چیزی فراتر است.»
بشریت بین این دو قطب زندگی میکند، در سرزمینی که دائما در حال مذاکره برای حقیقت و روشنی، خیر و شر است. اگر جهان فقط نظم بود، ما همان ساختارهای قدیمی آزمایش شده و زنگ زدهای را داشتیم که در تمام تاریخ وجود داشت. از این بدتر نمیشد. با وجود بیعدالتیهایی که در حال حاضر در جهان وجود دارد، باور به جهانی که نمیتواند بهتر شود و مجبور است در همان حالت باقی بماند، دنیایی است بدون امید و آینده.
مشکل این است که اگر سیستم را خیلی سریع یا به روشی اشتباه تغییر دهیم، ممکن است همه چیز اشتباه و حتی بدتر شود و به هرج و مرج تبدیل شود. اسکار وایلد مینویسد: «بدون نظم هیچ چیز نمیتواند وجود داشته باشد و بدون هرج و مرج هیچ چیز نمیتواند تکامل یابد.» نقطهی وسط کجاست؟ استواری قاعدهی کوه، با تنوع کافی و البته هرج و مرج، مسیرهای جدیدی که بتوانیم قلههای مختلف را بر روی آن بیابیم کجاست؟ جوکر به بتمن میگوید: «فکر میکنم من و تو قرار است این کار را برای همیشه انجام دهیم.» این تنشی است که بشر همیشه با آن درگیر بوده است.
منبع: taste of cinema
خیلی جالب بود از این زاویه به فیلم نگاه نکرده بودم
عالی تا حالا همچین مقاله ای نخونده بودم
بازم تشکر