نقد فیلم زمانی برای مردن نیست؛ وداع مایوسکننده با اسطورهی جیمز باند
دنیل کریگ که میخواست جیمز باند بشود صدای داد و فریاد طرفداران جیمز باند بلند شد. جیمز باند به موهای تیرهاش شهرت داشت و چشمان آبیاش و دنیل کریگ جیمز باند بور بود و برای طرفداران جیمز باند این تخطی از جزییات اسطورهای که ایان فلمینگ در دههی ۵۰ خلق کرده بود و از اوایل دههی ۶۰ روی پرده سینما رفت، خطایی نابخشودنی محسوب میشد. حالا به نظر میرسد که روزگار عوض شده و از آن مامور ۰۰۷ فقط اسمش به جا مانده و راه و رسم ساختن فیلمهای جیمز باند و روایتهای این محبوبترین جاسوس جهان کاملا تغییر کرده است.
هشدار: در نقد فیلم «زمانی برای مردن نیست» خطر لو رفتن داستان وجود دارد.
بعد از فیلم ناموفق «اسپکتر» سام مندس، کری جی.فوکوناگا برای ساختن بیست و پنجمین فیلم جیمز باند انتخاب شد. فیلمی که قرار بود پنجمین و آخرین بازی دنیل کریگ در نقش جیمز باند و خداحافظی او با این کاراکتر باشد. دنیل کریگ که با حاشیههای زیادی به نقش جیمز باند رسیده بود در چهار فیلم گذشته توانست خودش را در دل دوستداران این کاراکتر جا کند. در نتیجه همه منتظر وداع باشکوه او با کاراکتر جیمز باند بودیم در فیلمی که به خاطر کرونا یک سال هم نمایشش به تعویق افتاده بود. اما «زمانی برای مردن نیست» فقط خداحافظی با دنیل کریگ نبود بلکه خداحافظی با تمام چیزهایی بود که جیمز باند را به آنها میشناختیم.
اول اینکه فیلم باند یک سری مقتضیات دارد. از جمله صحنههای تعقیب و گریز هیجانانگیز، حضور زنان (باند گرلها) که به واسطهی رابطهی آنها با جیمز باند فیلم حال و هوای رومانتیک هم پیدا میکند و البته در روند درام هم عموما موثرند، کاراکترهای شریری که جیمز باند باید نقشههایشان را خنثی کند، شوخطبعی به مقدار لازم و درنهایت قصهای گیرا اما سبک. در فیلمهای جیمز باند قرار نبود شاهد داستانهای پیچیده باشیم. کمونیستها و بلوک شرق یک طرف ماجرا بودند و طرف دیگر جیمز باند و رفقایش. البته که با فروپاشی بلوک شرق کار راویان قصههای جیمز باند سختتر شد چون دیگر بدمنهای کلاسیک جیمز باند جواب نمیدادند. درنتیجه مفاهیمی مثل هویت در «اسکایفال» یا تروریستها در «کازینو رویال» (که این دومی فیلم خیلی خوبی است اما خیلی جیمز باندی نیست) به داستانهای باند اضافه شدند.
«زمانی برای مردن نیست» آش شلهقلمکاری از همهی آن قصهها به اضافهی مفاهیم جدید سالهای اخیر است. تنها چیزی که فیلم از سنت جیمز باندها دارد یک افتتاحیهی خوب در نیمساعت اولش است. نیم ساعت اول به لحاظ بصری و کارگردانی و روند دراماتیک همان چیزی است که از یک فیلم جیمز باندی انتظار داریم. طبق معمول یک تیتراژ تماشایی داریم با یک ترانهی به یادماندنی که اینبار بیلی ایلیش آن را اجرا کرده است. نمای اول که لئا سیدو سرش را از زیر آب بیرون میآورد یادآور نماهایی از باندگرلهای فیلمهای کلاسیک جیمز باند است. سکانس خداحافظی در ایستگاه قطار همانی است که باید باشد. سینمایی و باسلیقه در یک میزانسن عالی از دخترک پشت شیشههای قطار و جیمز باند خونسرد روی سکوی ایستگاه که منتهی میشود به تیتراژی که به لحاظ بصری لذتبخش است.
فیلم اما هر چه جلوتر میرود بیشتر از مسیر جیمز باندها خارج میشود. این مردی که دنیل کریگ نقشش را بازی میکند و در عشق شکست خورده و به دنبال نجات مردم جهان است میتواند جان اسمیت، جک آدام یا هر اسم دیگری باشد. میتواند ایتان هانت باشد یا حتی جیسون بورن. هیچ نشانهای از خونسردی توام با شوخطبعی و جذابیت جیمز باندی در او نیست. یک سکانس خوب دیگر با حضور آنا دیآرماس داریم که البته با این جیمز باند جدید اهل خانه و خانواده چندان گرم از کار درنیامده ولی هم دیآرماس شیمی خوبی جلوی دوربین دارد و هم به لحاظ اکشن سکانس جذابی شده.
درست است که ما در دوران تازهای به سر میبریم که دیگر جنگ سرد و بلوک شرق و شوروی نمیتوانند دشمنان جیمز باند باشند ولی قرار هم نیست به شیوهی فیلمهای ابرقهرمانی «انتقامجویان»، وظیفهی جیمز باند بشود نجات کل بشریت. قرار نیست قطب شر قصه تا این حد باسمهای و تیپیکال با گذشتهی تلخ کودکی باشد هر چند رامی مالک همهی تلاشش را کرده که نقش خبیث را جذاب ارائه بدهد. از همه مهمتر اینکه قرار نیست به خاطر جنبشهای اجتماعی مامور ۰۰۷ که مرد مامور سفیدپوست بریتانیایی با چشمان آبی و موهای تیره بود با کشیدن نقشه توسط سازندگان فیلمها تبدیل به زنی سیاهپوست شود. مساله این است که «زمانی برای مردن نیست» اسم جیمز باند را یدک میکشد اما هیچکدام از مولفههای جیمز باندی را ندارد.
اصلا چرا قضیه را پیچیده میکنیم همین که مدت زمان فیلم دو ساعت و ۴۳ دقیقه است و قصهاش پیچ و تابهای داستانی شبیه «تنت» نولان دارد در حدی که گیجتان میکند که الان طرف دشمن اسپکتر است یا بلوفیلد یا آن کاراکتر رامی مالک یعنی این فیلم با قصههای ساده و سرراست و مفرح معمول جیمز باند فاصله دارد. حتی اگر موسیقی متنی را که هانس زیمر برای فیلم ساخته جدا بشنوید (من پیش از تماشای فیلم ساوندترکش را گوش دادم) متوجه میشوید که فضای موسیقی با آن تم مشهور شوخطبعانهی جان باری تفاوت بسیاری دارد و حتی در طول فیلم هم از آن تم مشهور کمترین استفاده صورت میگیرد. حالا بحث سر اینکه موسیقی هانس زیمر به لحاظ ارکستر و سازبندی اثر پیچیدهتری است و اینها ثانویه است. چیزی که اهمیت دارد این است که جیمز باندی نیست.
بعد از تکاپوی بسیار بر سر نجات جهان توسط اسلحهای که خود سازمان امنیتی انگلیس تولیدش کرده (که حتی میتواند اشارهای به بیماری مرگباری مثل کرونا باشد که منشا آن هنوز مشخص نیست و این حرف و حدیث پیش آمده که توسط انسانها به وجود آمده) میفهمیم که جیمز باند جدید صاحب زن و بچه است! از اینجا به بعد همه چیز حتی دیالوگنویسی در حد سریالهای خودمان میشود. وقتی لئا سیدو در آن لحظههای آخر به جیمز باند میگوید که آبی چشمان دخترک به او رفته از کارگردانی تا دیالوگنویسی همه چیز آنقدر در سطح نازلی قرار دارد که فیلم نه تاثیرگذار میشود نه سرگرمکننده.
«زمانی برای مردن نیست» میتوانست یک اکشن خوب با زیباییشناسی و استاتیک مربوط به خودش باشد که اتفاقا کارگردانی فوکوناگا در فیلم تحسینبرانگیز است و قابهای جذابی دارد و طرفدارش بشویم. اما از آنجایی که اسم باند را یدک میکشد لاجرم بایستی اندکی وفاداری به جهان جیمز باند به جز اینکه اسم کاراکترش جیمز باند است را داشته باشد. «زمانی برای مردن نیست» فیلم اکشنی است که از کمبود شوخطبعی رنج میبرد و البته به سرگرمکنندگی فیلمهای جیمز باندی هم نیست.
شناسنامهی فیلم زمانی برای مردن نیست
کارگردان: کری جوجی فوکوناگا
فیلمنامهنویسان: نیل پرویس، رابرت وید، کری جی.فوکوناگا، فیبی والر بریج
بازیگران: دنیل کریگ، آنا دی آرماس، لئا سیدو، رامی مالک، کریستوف والتز، رالف فاینس
خلاصه داستان: جیمز باند به همراه مادلین در تعطیلات در ایتالیا به سر میبرد که به جان او سوءقصد میشود. او به مادلین شک میکند چون مادلین گذشتهاش را از باند مخفی کرده است. ۵ سال بعد باند متوجه میشود سلاحی که ام و گروه امنیتیاش برای دفاع از مردم به صورت مخفی اختراع کرده بودند حالا به دست خلافکار بزرگی افتاده که میتواند میلیونها نفر را در کرهی زمین بکشد. از آن طرف سر و کلهی بلوفیلد هم دوباره پیدا شده که دنبال جان جیمز باند است.
امتیاز متاکریتیک: ۶۸ از ۱۰۰
امتیاز imdb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
امتیاز نویسنده: یک از پنج
از دیجی کالا بابت انتشار این نقدهای خواندنی و حرفه ای سپاسگزارم.
هر چند تغییر لازمۀ ادامه پیدا کردن است ولی در هر حال بنیان جیمز باند که دست نخورده. روس ها هنوز آدم بده ی ماجرا هستند، باند هم کماکان همان جاسوس خوش پوش خوش مشرب همه فن حریف است که یک تنه تشکیلات روس ها را از بین می برد و دنیا را نجات می دهد. آمریکایی ها غیرقابل اعتمادند و حتی شوخ طبعی جهان باند هم تا حدی جلو رفته که به دست انداختن خود باند و اسم مستعارش رسیده. به جز این ها در کلیت فیلم نوعی فانتزی کم و بیش ترسناک جریان دارد (از ماشین باند بگیرید تا دانشمند روس و جاسوس خائن امریکایی تا لوسیفر) انگار که از کمیک بوک ها بیرون آمده اند.
پیش از این، از باندها فقط “اسکای فال” را دیده بودم. شاهکار که نه اما یک فیلم معمولی سرگرم کننده بود. اما دیشب “اسکای فال” مقابل چشمانم پودر شد. فیلم فوکوناگا شاهکار است. دقیقا همان چیزی است که در تیتراژ جذابش می بینیم. و راستش ابایی ندارم از این که بگویم دیشب “تنت” هم در مقابلم پودر شد. پودرِ پودر.
فیلم در کل سرگرم کننده است
ولی به قول برادر عزیزمون که گفته
این فیلم اولین قانون و مهمترین اصل
فیلمهای جاسوسی و در رأس اونها جیمز باند
رو نقض میکنه که باید مجرد و تنها باشه
ولی تیم سازنده این رو متاسفانه از بین بردن
و معلومه که واقعا کم آوردن.
به نظر من هم این نقد خیلی ضعیف و صد البته مقرضانه بود.
باید اقتضای زمانه رو هم در نظر بگیرید که فرهنگ و اجتماع از اون دوران جیمز باندی که مد نظر نویسنده نقد بوده تا به امروز چقدر تغییر کرده. من به شخصه اصلا کارکتر هوسباز و دلقکمآبانه رو برای جیمز باند نمیپسندم و خوشحالم که جیمز باند امروزی دچار این تغییرات شده. کارکترش پیچیدگی قشنگی پیدا کرده و دیگه یه آدم سبک مغز نیست.
به نظر من موسیقی و داستان خیلی خوب بود و پایانبندی فیلم نفس گیر و حماسی بود.
من از ۱۰ بهش ۸ میدم
واقعا ناامید شدم
ای کاش این فیلم هرگز ساخته نمیشد
به شخصه تحمل کردم
بسیار سطحی و بی معنی بود
واقعا این همه انتظار کشیدن…….
متاسفم برای کریگ که چنین وداع کرد
نقد کاملا شخصی و بی معنی بود
جیمز باند یه اسم مستعاره که مامور ۰۰۷ داره برای همین چندین جیمز باند داریم
در صحن فیلم کارگردانی واقعأ ضعیفی داشت و مأیوس کننده بود
این نقد قطعا دیدگاه شخصی نویسنده هستش
این فیلم یکی از لذتبخشترین فیلمهای باند بوده چون در عین حال که صحنههای اکشن زیبا و نفسگیری داشت به زندگی شخصی باند هم پرداخته بود و باند رو از یه دلقک هوسباز تبدیل به یه فرد نسبتا قابل باور و طبیعی کرده بود
موسیقی متن بسیار زیبا بود
پایان فیلم حماسی بود و اینکه باند هم میمیره خیلی تاثیرگزار بود
این فیلم جیمزباند نه مثل کارتونها لوس و غیر واقعی بود نه مثل فیلمهای بورن خشن و خشک و جدی
و سوالی که پیش میاد اینه که وقتی جیمز باند میمیره و همکاراش هم اینو میفهمن ،چجوری تو قسمت های بعدی قراره شخص دیگه ای نقش جیمز باند رو بازی کنه . لقب ۰۰۷ رو میشه به هر ماموری داد ولی جیمز باند یک شخصه چجوری میشه شخصیت یک نفرو رو به شخص دیگه ای انتقال داد؟؟؟
وقتی میبینم یکنفر مینویسه جیمز باند به موهایی تیره اش شهرت داشت به خودم می گم اونقدر طرفدار شون کانریه که اصولا راجر مورو فراموش کرده .
از زمانی برای مردن نیست لذت بردم شاید بخاطر همین تفاوت هاش که در اسکای فال کمرنگ بود و در اینجا پررنگ.
007 برای اولین بار از فضای فراانسانی در اومد و به جای نزول به دنیای انسانها نشون داد که به این دنیا صعود کرده و البته بسیار خوشحالم که در نهایت به آرامش رسید.
” I know ..”