انگاشته؛ تشریح کامل خط زمانی نقش نیل در فیلم کریستوفر نولان
فیلم انگاشته ساخته کریستوفر نولان، یک همگرایی در خطوط زمانی را در کنار آشفتهسازی حلقههای زمانی به نمایش میگذارد. در این مطلب، قصد داریم توضیحی کامل درباره خط زمانی نقش نیل در این فیلم ارائه دهیم.
ترسیم و بازنمایی وقایع مربوط به فیلم انگاشته مقداری دشوار میباشد چرا که این فیلم درک ما از پیشروی خطی زمان را تخریب کرده و به چالش میکشد، و مهمتر اینکه ما از طریق وارونگی اثرات است که میتوانیم اتفاقات کلیدی روی داده در زمانهای مختلف سه گانه حال و گذشته و آینده (که یک اوروبروس و تسلسل ابدی را هم به وجود آوردهاند) را متوجه شویم.
- تشریح فیلم انگاشته (Tenet)؛ پاسخ به تمام سؤالات
- کریستوفر نولان: از فروش فیلم انگاشته نتیجهگیری اشتباه نکنید
- فیلم انگاشته (Tenet)؛ ناپختگی یک فیلمساز خلاق
در نگاه اول، به نظر میرسد که انگاشته به دلیل پیچیدگیهای دیوانهوار روایتی شباهت زیادی به فیلم تلقین دارد. به هرحال انگاشته به دلیل داشتن عناصر آشفتهکننده و همچنین شگفتی و فهم غیر خطی دیده شده در فیلمهایی چون دانکرک و میانستارهای، بیشترین شانس را برای معرفی خود به عنوان بهترین اثر سینمایی نولان دارد. انگاشته یک تجربه سینمایی بینظیر است، یک فیلم فرّار، گیجکننده که با نزدیک شدن به انتهای فیلم سئوالات بدون جواب بیشتری را در ذهن مخاطبانش بر جای میگذارد.
درست مثل اسم و عنوانش، این فیلم ماهیتی پالیندرومی دارد چرا که در نیمهی اول یک روند رو به جلو و کاملاً خطی دارد و سپس در جهت عکس حرکت کرده و تا انتهای فیلم یک حلقه بسته را شکل میدهد. در این فیلم همه شخصیتها یک انتقال و جابجایی را در خطوط زمانی تجربه میکنند، اما شاید خط سیر زمانی مربوط به نیل (رابرت پتینسون) گیج کنندهترین و پیچیدهترین آنها باشد. در اینجا در کنار بررسی عمیق خط زمانی مربوط به نیل به سئوالات مهم و بحث برانگیز موجود نیز پاسخ خواهیم داد.
خط زمانی نیل بر روی صفحه نمایش
از آنجایی که حلقه زمانی در فیلم انگاشته هیچ نقطه آغاز و پایانی ندارد (حداقل به شکلی که یک نفر انتظار دارد تا آن را درک کند) پس بهتر است که وقایع را از منظر روایی در قالب یک گاه شمار ترسیم نماییم. فیلم انگاشته با سکانس حمله به خانه ملی اپرا در کیف، پایتخت اوکراین، شروع میشود، همان جایی که یک پارتیزان ماسکدار مرموز (که بعدا هم با پیچیدگی خاصی معلوم میشود که خود نیل است) جان قهرمان (با بازی دیوید واشنگتن) را با معکوس کردن یک گلوله نجات میدهد.
روز اول، خانه ملی اپرا، کیف: قهرمان میتواند آن دارایی (الگوریتم) را قبل از اینکه یکی از نیروهای ویژه اکراین آن را بیابد بدست آورد. در ادامه نیز یک پارتیزان ماسکدار (نیل) جان او را با یک گلوله معکوس شده نجات میدهد. در این صحنه، قهرمان متوجه یک سکه طلای آویزان از نخی قرمز رنگ (از کوله پشتی پارتیزان) میشود (یک سرنخ مهم درباره اتفاقاتی که در آینده رخ میدهد).
روز هفتم تا دوازدهم، بمبئی: قهرمان به طور رسمی با جاسوس انگلیسی، نیل، که با او در دستگیری دلال سلاح، سانجی سینگ، همکاری میکند ملاقات مینماید. از لحظهای که این دو نفر با هم ملاقات میکنند، جریاناتی اتفاق میافتد که معلوم میشود نیل به طور کامل قهرمان را میشناسد، مثلا نیل نوشیدنی مورد علاقه قهرمان و همچنین چیزی نخوردن او در حین کار را میداند. آنها وقتی با بانجی جامپینگ وارد پنت هاوس سینگ میشوند، تازه در آنجاست که متوجه میشوند دلال اصلی، پریا (با بازی دیمپل کاپادیا) میباشد و در ادامه هم او است که قهرمان را به آندری سیتور (کنت برانا) که نقش یک واسطه را بین زمان حال و آینده دارد معرفی میکند.
روز چهاردهم، بندر آزاد نروژ، اسلو: نیل و قهرمان با یک برنامه از پیش تعیین شده به دنبال منفجر کردن هواپیمای بوئینگ ۷۴۷ در بندر آزاد هستند تا از این طریق بتوانند دو نفری وارد بناهای قوسی شکل شوند. آنها بعد از موفقیت در انجام اینکار وارد یک اتاق قوسی میشوند که در آن دو اتاق دارای تورنسیل (وسیلهای برای معکوس کردن و برگرداندن به حالت اولیه یک مسافر زمان) که با شیشه از هم جدا شدهاند وجود دارد. و در این میان آنها به واسطه همین وسیله یک سری عملیات سیاه نیز انجام میدهند (قهرمان با یک مهاجم معکوس شده که بعداً مشخص میشود که خودش است میجنگد و نیل نیز مردی معکوس شده که بعداً مشخص میشود قهرمان است را تعقیب کرده و نقابش را برمیدارد، اما نیل ترجیح میدهد تا در نتیجه طبیعی ماجرا دخالتی نکند پس با اینکه به قهرمان اجازه فرار کردن را میدهد اما به او اجازه نمیدهد تا خود معکوس شدهاش را بکشد).
روز بیست و یکم، تالین: سرقت جسورانه پلوتینیوم توسط نیل و قهرمان در یک بزرگراه تنها به یافتن یک جعبه نارنجی رنگ حاوی یک دارایی (الگوریتم) که شبیه همان نمونه پس گرفته شده در کیف نیز هست ختم میگردد. در این صحنه، نیل و قهرمان ابتدا یک ماشین نقرهای واژگون شده و سپس یک ماشین مشکیای که دنده عقب به طرفشان میآید را میبینند. بعد از اینکه سیتور و افرادش، قهرمان را سئوال و جواب میکنند، به کت (الیزابت دبیکی) با یک گلوله معکوس شده شلیک میکنند و نیل هم در پاسخ گروه مسلح همراهش را فرا میخواند. این گروه یک تیم مسلح سازمان انگاشته به رهبری ایوز (تایلور جانسون) و ویلر (فیونا دوریف) است که با شلیک به افراد سیتور موفق میشوند تورنسیل را به کنترل خودشان درآورند.
نیل و قهرمان از طریق تورنسیل کت زخمی شده را برداشته و برای جلوگیری از مرگ او (بواسطه زخم همان گلوله معکوس شده) خودشان را معکوس و وارونه میکنند. قهرمان در حالی که در پی باز پس گیری آن ماشین نقرهای است، آخرین بخش و قسمت الگوریتم را در اختیار سیتور میگذارد. سیتور هم در عوض قهرمان و آن ماشین نقرهایش را آتش میزند و همین هم به (همزمان با معکوس شدن آنتروپی) هیپوترمی و سرمازدگی آن میانجامد. البته نیل نهایتا جان قهرمان را از یک مرگ حتمی نجات میدهد.
وارونگی، بندر آزاد اسلو: نیل و قهرمان به همراه کت زخمی شده تصمیم میگیرند تا به وسیله یک کشتی باری سفری معکوس را در زمان و به هفتهای که در آن حادثه انفجار بوئینگ و سرقت در بنای قوسی رخ داده انجام دهند. قهرمان در زمان به عقب میرود و با خودش در تمامی حوادث روز چهاردهم مبارزه میکند. او در بندر آزاد از تورنسیل برای وارونه و معکوس کردن مجدد خودش بهره میگیرد و سپس در زمان به جلو میرود. نیل هم پس از به حرکت درآوردن کت در تورنسیل، حالا سه نفری در زمان به پیش میروند.
وارونگی، کشتی انگاشته: نیل و قهرمان به همراه کت التیام یافته درباره آزادی اراده بحث میکنند که در واقع سئوال اساسی انگاشته نیز میباشد. نیل میگوید: «چیزی که اتفاق افتاده دیگه اتفاق افتاده.» در واقع این جواب بر تغییر ناپذیری گذشته و همچنین پارادوکس پدربزرگ دلالت دارد. در ادامه قهرمان به این نتیجه میرسد که نیل این اتفاقات را در گذشته تجربه کرده (چراکه نیل در تمامی مراحل یک گام از او جلوتر میباشد) است. در نهایت هم آنها با همفکری یکدیگر برنامه روز رستاخیز سیتور را تنظیم و یک نقشه نیز برای ایوز طراحی مینمایند.
بستن حلقه، روز اول، سیبری: دو تیم از سربازان انگاشته به طور همزمان وارد یک شهر متروکه در سیبری میشوند و یک عملیات گازانبری زمانی را اجرا میکنند، به نحوی که تیم قرمز رنگ برای رصد نحوه وقوع اتفاقات در زمان به پیش میرود، و تیم آبی رنگ معکوس شده هم (همزمان) در زمان به عقب حرکت میکند (در واقع هر دو تیم شانس بهرهمندی از آگاهی و اطلاعات زمانی را دارند). در حالی که ایوز و قهرمان در پی کسب آن الگوریتم در یک غار هستند، تنها یک نفر دیگر از این ماجرا اطلاع دارد و او کسی نیست جز نیل، پس او نیز ناچارا صحنه گرفتار شدن آنها را در غار به سبب برخورد به یک تله سیمی میبیند.
(الف) نیل، خط زمانی ۲: نیل معکوس شده یک آدمکش رذل معکوس شده را در آن غار میبیند و متوجه میشود که افراد سیتور در همان نزدیکی یک تورنسیل دارند. نیل آن را پیدا میکند و از طریق بازمعکوس کردن خودش میتواند در زمان به پیش رود. او میخواهد از ورود ایوز و قهرمان به داخل غار جلوگیری کند، اما چه فایده که موفق نمیشود.
قهرمان در درون غار آدمکش سیتور را الگوریتم به دست در داخل یک محیط فلزی درب دار میبیند. در کنارش هم جسد یک سرباز با همان کوله پشتی دارای یک سکه آویزان و نخی قرمز رنگ دیده میشود. سیتور که در زمان به عقب رفته و برای تعطیلات در قایق تفریحیاش در ویتنام است، با بیسیم به قهرمان میگوید که دیگر خیلی دیر شده است، و اینکه او به هیچ وجه اجازه نمیدهد تا پسرش، مکس، در این دنیای محکوم به نابودی به دنیا بیاید. و در ادامه نیز در حالی که قهرمان در زمان به عقب میرود، آن جسد دوباره زنده میشود و درب هم به روی قهرمان باز میگردد. بار دیگر به سراغ نیل میرویم، او ماشین ون خودش را در جلوی غار پارک کرده و سپس تلاش میکند تا هر چه سریعتر ایوز و قهرمان را نجات دهد. خلاصه اینکه، آنها نهایتا میتوانند بدون خاتمه دادن (نابودی) به دنیا آن الگوریتم را پس بگیرند.
(ب) نیل، خط زمانی ۲ با خط زمانی قهرمان ادغام میگردد: قهرمان با دیدن کوله پشتی نیل متوجه میشود که او همان سرباز معکوس شدهای است که در را برایش باز کرد و همان کسی است که توسط آن آدمکش کشته شده. قهرمان همچنین متوجه میگردد که او همان پارتیزانی است که جانش را در خانه ملی اپرا نجات داد و به همین دلیل مرگ نیل او را احساساتی میکند. خلاصه اینکه نیل به قهرمان اطمینان خاطر میدهد که آنها همدیگر را سالهاست که میشناسند و همین که ماجراجوییهای بسیاری را با هم تجربه کردهاند. همچنین این موضوع نیز آشکار میشود که این قهرمان است که سازمان انگاشته را در آینده بنیانگذاری میکند و در اولین اقدام هم نیل را به استخدام در میآورد. در واقع نیل در انتهای کارش و قهرمان در ابتدای کارش قرار دارد.
(پ) نیل، خط زمانی ۳: نیل به همراه ایوز به عقب (در زمان) بازمیگردد تا خودش را همزمان با زنده شدن مجدد جسد در غار قربانی کند و به کارش خاتمه دهد. در اصل، خط سیر زمانی و یا غیر زمانی نیل نکتهای کلیدی در نجات دنیا میباشد.
خط زمانی شناخته شده نیل خارج از تصویر
قهرمان پس از کنار آمدن با ماهیت واقعی نقشش در تاریخ جهان، تصمیم میگیرد تا (که البته تقریباً متوجه میشود که این کار را قبلاً انجام داده است) یک سازمان مقابلهگر به نام انگاشته را برای شخصی که در آینده به دنبال پاک کردن گذشته خواهد بود بنیانگذاری نماید. در واقع تمام اتفاقاتی که قهرمان در طول فیلم تجربه میکند نتیجه طراحی (از جمله حضور نیل که با عقبگرد زمانی میخواهد از مسیر صحیح انجام ماموریت مطمئن شود) خودش است. البته اغلب این وقایع در خارج از تصویر به وقوع میپیوندند و در مکالمه نهایی بین نیل و قهرمان است که آنها افشا و آشکار (در حیطه روایت) میگردند، همان مکالمهای که در آن نیل میگوید که او در انتهای سفرش میباشد اما قهرمان در ابتدای یک دوستی طولانی و زیبا (که احتمالاً هم بهانهای برای تداوم کار انگاشته خواهد بود) قرار دارد. اوج ماجراجوییهای نیل و قهرمان نیز همان عملیات خانه اپرا است که در واقع آخرین اتفاق مهم تا قبل از در کنار هم قرار گرفتنشان (که البته شامل به استخدام درآوردن شخصیتهای دیگر و همچنین رویارویی با پریا هم است) میباشد.
ما چه چیزی را درباره نیل نمیدانیم؟
قهرمان بعد از وقایع و اتفاقات مربوط به سازمان انگاشته با عقبگردهای زمانی به دنبال نیل در آینده میرود و همین هم حلقههای زمانی متعددی را خلق میکند. به دلیل ماهیت متناقض حلقهها و واقعیات زمانی این موضوع منطقی به نظر میرسد که نیل از همان ابتدا به خاطر ویژگیهای خاص و بارزش (در انگاشته) استخدام شده است.
آیا این میتواند مبین این حقیقت باشد که نیل به دلیل تسلط و اشراف به علم فیزیک، درک عمیقتری از جزییات اتفاقاتی که به وقوع پیوسته و به وقوع خواهد پیوست دارد؟ احتمال دارد که نیل هم درست مثل یکی از کارکنان انگاشته همچون ماهیر (با بازی هیمش پاتل) بوده باشد اما به این دلیل توسط قهرمان انتخاب شده که تحت هدایت و راهنمایی او در طول مسیر مربوط به نیمه اول (فیلم) به یک رابطه عمیقتر و احساسیتری (مابین خودشان) برسد؟ با اینحال به دلیل رابطه گرم و دوست داشتنی آنها، یک هسته احساسی در انگاشته هم شکل میگیرد، به نحوی که نیل باید در نیمهای از این رابطه دوستی حضور داشته باشد که طرف مقابل اصلاً خاطرهای از با هم بودنشان ندارد و در طرف دیگر هم قهرمان علیرغم دانستن فرجام کار (قربانی کردن خودش) نیل، محکوم به شعلهور کردن این رابطه دوستی است.
نیل برای گذشته است یا آینده؟
فرضیهی غالب این است که احتمالا نیل همان مَکس (پسر سیتور و کت) است که در سکانسهای مختلف فیلم هم حضور دارد. جدا از شباهت فیزیکی، تغییر رنگ موهای بلوند پتینسون (به خاطر این فیلم) و همچنین جریان روایی فیلم این را القا میکند که پتینسون به کَت و پسرش نزدیک بوده و همین نیز رابطه و دوستی بین آنها را رقم زده است. با این اوصاف مکس احتمالا توسط قهرمان آموزش دیده و سپس به استخدام درآمده تا اینکه جان مادرش را نجات دهد و از زنده ماندن خود جوانترش نیز مطمئن گردد. نام مکس نیز باید مخفف ماکسیمیلیان (MAXIMILIEN) باشد و چهار حرف انتهاییاش هم باید پس از عبور از چرخه انگاشته به نیل تبدیل شده باشد (چهار حرف انتهایی MAXIMILIEN به صورت برعکس میشود NEIL). در حالی که این نظریه تنها یک فرض است اما با اینحال رابطه تنگاتنگی با روایت فیلم دارد و مهمتر اینکه عمق و معنای بیشتری را نیز به شخصیت نیل و قربانی کردن نهاییاش (احتمالا برای جبران گناهان پدرش) میبخشد.
منبع: Screenrant
سلام … ممنون از مطلبی که ترجمه کردی … بجز تئوری آخر در مورد نیل که با حال بود، در واقع در این مطلب تشریحی انجام نشد و شما خلاصه سکانسهای مهم فیلم که بسیار مناسب پخش از رادیو هست رو گزارش کردی.
با احترام … دوست شما
واقعا نیل از بهترین شخصیت های فیلمی عه که دیدم
انصافا دمت گرم آقای نویسنده
هم این مقاله هم اون مقاله دیگهت در مورد پاسخ به سوالات کلی تنت خیلی مفید بود
وِل دان مای رفند
سلام
چطوری تو دیجی کالا مگ ثبت نام کردی ؟