۱۱ فیلم شبیه «شبگرد» که قطعا ارزش دیدن را دارند
«شبگرد» (Nightcrawler)، فیلم تماشایی دن گیلروی در سال ۲۰۱۴ اکران شد؛ زمانی که آمریکاییها به طور کلی به رسانههای خود اعتماد زیادی داشتند. این روزها دیگر با قطعیت نمیتوان چنین ادعایی را مطرح کرد. در نظرسنجی که شرکت ادلمن در سال ۲۰۲۱ انجام داد، معلوم شد کمتر از نیمی از مردم آمریکا به رسانههای خبری جریان اصلی کشور اعتماد دارند.
این اولین بار در تاریخ معاصر این کشور است که چنین اتفاقی رخ میدهد. دلیلش مشخص است. آمریکا از عصر «اخبار جعلی» گذشته و به عصر «پساحقیقت» رسیده است، مردم به جای اینکه به دنبال حقایق غیرقابل انکار باشند، به سراغ منابع خبری میروند که همسو با باورهایشان هستند. تئوریهای توطئه از خبرهای همیشگی مهم هستند. حتی کار به جایی رسید که مقامهای دولتی هم به سراغ تصاویر و ویدئوهای دستکاری شده رفتند. فیلم «شبگرد» در سال ۲۰۱۴ تنها یک اثر دلهرهآور (تریلر) بود. حال، داستان این گزارشگر فاسد که برای خبر جمع کردن دست به هرکاری میزند، بیشتر شبیه یک مستند داستانی میماند.
خبر خوب این است که تاریخچهی هالیوود مملو است از تلاقی بین خبررسانی و قصهگویی. این سوژهی همیشگی سینمای کلاسیک بوده است. در جنگ سرد و جنگ ویتنام هم به موضوع جدیتری تبدیل شده است. و وقتی قالبهای تازهی رسانه مثل شبکههای اجتماعی پای به عرصهی وجود گذاشتند، این سوژه ریشهای عمیقتر در جامعهی مدرن پیدا کرد.
برای اینکه از «شبگرد» لذت ببریم، باید این توجههای فکری هم مدنظر داشته باشیم. شما چه به دنبال تعلیق باشید، یا نقد اجتماعی، و یا اصلا میخواهید از ذوق هنری دن گیلروی و جیک جیلنهال لذت ببرید، قطعا «شبگرد» به تنهایی برای شما راضی کننده نخواهد بود. در این مطلب، ۱۱ فیلمی معرفی شدهاند که میتوانید بعد از «شبگرد» به سراغشان بروید.
۱۱. شیشهی شکسته ( Shattered Glass)
- کارگردان: بیلی ری
- نویسنده: بیلی ری
- بازیگران: هایدن کریستنسن، پیتر سارسگارد، کلویی سونی، رزاریو داوسون
- سال: ۲۰۰۳
«شبگرد» در بطن خود دربارهی تهییج احساسات است. با مجموعهای از گزارشهای خبری طرف هستیم که ملاک اصلیشان میزان امتیاز و بازدیدهایشان است نه حقایق و انسجام. برعکس اما، نشریهی نیو ریپابلیک فیلم «شیشهی شکسته» یک نهاد معتبر است که کلی به اخبار دقیق و درستی که میدهد، افتخار میکند. سخت میشود این دو را مرتبط بهم دانست، ولی همانطور که بیلی ری در «شیشهی شکسته» ثابت میکند، چنین چیزی ممکن است.
فیلم داستان واقعی یک پسر ۲۴ ساله به نام استیون گلس است، گلس تا سالها سردبیرهای نشریهی نیوریپابلیک را گول میزد و مقالههای جعلی از خودش مینوشت، او ۲۵ مقاله نوشت که یا دروغ مطلق بودند، یا اطلاعات مطرح شده در آنها ساختهی ذهن خودش بود. «شیشهی شکسته» اولین و بهترین درام سیاسی بیلی ری است. همچون «شبگرد»، فیلم بیلی ری هم با استفاده از دروغهای یک مرد جذاب، تعلیق خلق میکند. ولی بر خلاف «شبگرد»، در «شیشهی شکسته» نمیتوان به قهرمان به چشم یک شرور نگاه کرد.
هایدن کریستنسن در یکی از بهترین نقشآفرینیهای کارنامهی خود، گلس را به عنوان شخصیتی همدلیبرانگیز و در عین حال، غیرقابل فهم به تصویر میکشد. سخت میشود فهمید گلس کی در مرز بین حقیقت و دروغ جابهجا میشود. فیلم در این زمینه اصلا تلاشی هم نمیکند. به جای آن، به ما یادآوری میکند که حقایق، چیزهایی باارزش و آسیبپذیر هستند که خیلی راحت میتوانند توسط افراد مطرح کنندهی آنها، دستکاری شوند. این درسی است که ما آدمهای سال ۲۰۲۲، هر روز باید به خود یادآوری کنیم.
۱۰. زندانیها (Prisoners)
- کارگردان: دنی ویلنوو
- نویسنده: آرون گزیکووسکی
- بازیگران: هیو جکمن، جیک جیلنهال، ویولا دیویس، ماریا بلو
- سال: ۲۰۱۳
خبرها دربارهی اتفاقات تلخ هم هستند. اتفاق بد برای آنها مثل غذا است. اتفاق تلخ برای اخبار هم موهبت است و باعث ایجاد فاصله میشود. در «زندانیها» دنی ویلنوو چیزی به نام فاصله وجود ندارد. از همان ابتدای فیلم، شخصیتها در نماهای شدیدا بسته نشان داده میشوند. وقتی یک دختربچه و دوستش گم میشوند، آدمهای این داستان نمیتوانند از خشم، خشونت و فقدان بگریزند. تا پایان فیلم، این شخصیتها با همین فجایع تعریف میشوند. آنها به آدمهای تازهای تبدیل میشوند.
اگر چنین داستانی بیش از حد تاریک به نظر میرسد، پس من موفق شدهام توصیف کاملی از «زندانیها» ارائه بدهم. این فیلم که قطعا یک شاهکار است، همان پرسش جاری در فیلم «شبگرد» را میپرسد، چگونه خبرهایی که لحظه به لحظه تکمیل میشوند، باعث یا مانع رشد ما میشوند؟ چرا آدمهای خوب اینگونه به سیم آخر میزنند؟ فیلم ویلنوو این کار را با چنان سبک هنری خاصی انجام میدهد که در سینمای معاصر، نمونهاش را به سختی میتوان مشاهده کرد.
در طول بیش از یک دههی گذشته، کارنامهی جیک جیلنهال در دو دستهی متفاوت تقسیم شده است: فیلمهای عجیب، و فیلمهای جریان اصلی. در «زندانیها»، این دو تقسیمبندی با هم ترکیب میشوند. کارآگاه لوکی آدمی دمدمی و زودجوش است که تلاشهای سرسختانهاش برای پیدا کردن دختران گمشده، او را به یک قهرمان پررنج تبدیل میکند. فیلم یکی از بهترین بازیهای جیلنهال را در خود دارد، و این فقط یکی از دلایلی است که باعث میشود «زندانیها» ارزش تماشا داشته باشد.
۹. قاتلین بالفطره (Natural Born Killers)
- کارگردان: الیور استون
- نویسنده: الیور استون، دیو ولوز، ریچارد روتوسکی
- بازیگران: وودی هارلسن، جولیت لوئیس، رابرت داونی جونیور، تامی لی جونز
- سال: ۱۹۹۴
«شبگرد» اولین فیلمی نبود که دربارهی مرز بین خبررسانی و سوءاستفاده از این اخبار صحبت میکرد. «قاتلین بالفطره» الیور استون هم اولین فیلم در این زمینه نبود. ولی به جرئت میتوان گفت در ۵۰ سال گذشته، هیچ اثری همچون فیلم الیور استون نتوانسته اینگونه این مرز را به آتش بکشد.
بدون تردید، «قاتلین بالفطره» از آن فیلمهاست که هر خورهی فیلمی حتما باید یک بار تماشا کند. ولی این را هم باید در نظر داشت که به این فیلم انتقادهایی هم میشود و تمامشان مستدل هستند. فیلم اگرچه تلاش میکند پوشش خبری جنایتهای دو یاغی فیلم (میکی و مالوری) را به شکلی نفرتانگیز و زننده نشان دهد، ولی نمیتوان انکار کرد که این جنایتها، ظاهر سینمایی جذابی هم دارند. بخشی از آن را میتوان ناشی از آن دانست که نویسندگان «قاتلین بالفطره» آن زمان بسیار تحت تاثیر سینمای کوئنتین تارانتینو بودهاند و البته جهانبینی او را به شکل بدی درک کردهاند، ولی آن نگاه کلیشهای و دافعهبرانگیز استون به فرهنگ بومی آمریکا که از همان ابتدای فیلم هم وجود دارد، بیش از حد ناجور به نظر میرسد.
با اینحال، پیشفرضی که فیلم دنبال میکند (انسانها برای اینکه به همان صورتی که دوست دارند دیده شوند، بدترین افراطها را هم عادی جلوه میدهند)، همچنان پرظرفیت و هولناک است. فیلم اگرچه سبک زمخت و بدون ظرافتی دارد، ولی خوب نشان میدهد که میکی و مالوری نوک کوه یخی هستند که بخش عمیقتر و عظیمتر آن که بر ما پوشیده است، زیر دریا قرار دارد. این ماندگارترین پیام مستتر در «قاتلین بالفطره» است، و همین پیام آنقدر متقاعد کننده هست که اگر فیلم را ندیدهاید، به سراغش بروید.
۸. ۱۵ دقیقه (۱۵ Minutes)
- کارگردان: جان هرزفیلد
- نویسنده: جان هرزفیلد
- بازیگران: رابرت دنیرو، ادوارد برنز، کلسی گرمر، ایوری بروکس
- سال: ۲۰۰۱
هرقدر «قاتلین بالفطره» نتیجهی کار یک فیلمساز ماهر و خاص است، برعکس «۱۵ دقیقه» حفره و ایراد زیاد دارد. اگر بخواهیم تمام آثار این فهرست را از نظر کیفی ردهبندی کنیم، «۱۵ دقیقه» در پایینترین جایگاه قرار میگیرد. با تمام این ایرادها، این فیلم جان هرزفیلد هم در نوع خودش جذاب و تماشایی است. فیلم خیلی خوب بدترین پیامد ممکن شبکههای اجتماعی، یعنی پوشش هولناک خشونت را به تصویر میکشد. فیلم قبل از نبرد آمریکا با تروریسم و ناآرامیهای کنوشا (در ۲۵ آگوست ۲۰۲۰، در کنوشای ویسکانسین، یک جوان ۱۷ ساله اسلحه به دست به نام کایل ریتنهاوس طی یک درگیری به سه مرد شلیک کرد که دو تن از آنها کشته و یک نفر دیگر هم زخمی شد) تولید شد، ولی به قدری هولناک و واقعگرایانه است که انگار در واکنش به این اتفاقات ساخته شده است.
باز تاکید میکنیم کیفیت فیلم چیزی نیست که صد درصد مورد تایید ما باشد، ولی اگر از «شبگرد» و از بازی آگاهانه و نکتهسنجانهاش با احساسات مردم هنگام خبررسانی خوشتان آمده است، احتمالا «۱۵ دقیقه» هم باب میلتان خواهد بود. «۱۵ دقیقه» سعی میکند میخکوبتان کند. ولی پخته نیست. صادق نیست. به نوعی پیام ضروری در خود دارد. شاید همین ویژگی کافی باشد که به این اثر هم شانسی بدهیم.
۷. گوینده ۲ (Anchorman 2)
- کارگردان: آدام مککی
- نویسنده: ویل فرل، آدام مککی
- بازیگران: ویل فرل، استیو کارل، پل راد، دیوید ککنر، کریستینا اپلگیت
- سال: ۲۰۱۳
یک داستانی هست که در آمریکا به آن «جوجه کوچولو» هم میگویند. در این داستان، یک پرندهی کوچک به این نتیجه میرسد آسمان قرار است سقوط کند و کل مردم شهر زادگاهش را دچار وحشت میکند. در نسخهی «خوش» این داستان، آسمان واقعا سقوط میکند و او به خاطر شجاعت و پافشاری روی باورش، کلی تقدیر میشود. در پایان تیرهتر این داستان، روباهها جوجه کوچولو را میخورند. به نظرتان در هر دو نسخه چه مضمون ثابتی وجود دارد؟ خبر فاجعهی قریبالوقوع در دنیای امروز ما شکاف عمیقی ایجاد خواهد کرد، حتی اگر دروغ باشد.
در «گوینده ۲»، ران برگندی و تیم خبری کانال ۴ شدیدا از این میترسند که مورد بیتوجهی قرار بگیرند. راهحلشان چیست؟ چرخهی خبری ۲۴ ساعته. ایدهای که آنها ناخودآگاه در یک قبرستان به آن میرسند. در این فیلم دنباله، لحظههای زیادی است که آن رویکرد «بیشتر بهتر است» آدام مککی جواب نمیدهد و فیلم بیشتر از اینکه خندهدار باشد، کسلکننده میشود. ولی خوشبختانه این یک ایده (اخبار ۲۴ ساعته) خوب جواب داده است. همچون لئو بلوم «شبگرد»، تیم کانال ۴ هم به اوج ناامیدی رسیدهاند. تنها بدبختیشان این است که در یک فیلم کمدی قرار دارند. همین باعث میشود ما به تلاشهای نومیدانهشان برای ماندن در کورس رقابت (پوشش خبری مسابقات تنیس زنان، نبرد با خبرنگارهای رقیب) بخندیم، تلاشهایی که منجر به ویرانی و تلفات زیادی میشوند. با قطعیت نمیتوان گفت که «گوینده ۲» پایان خوش یا تیرهای دارد، ولی در هردو حالت، هرروز آسمان در حال سقوط است. تا پایان عمر ما هم همین وضعیت خواهد بود.
۶. همشهری کین (Citizen Kane)
- کارگردان: اورسن ولز
- نویسنده: هرمان جی. منکویتس، اورسن ولز
- بازیگران: اورسن ولز، جوزف کاتن، دوروتی کامینگور، اورت اسلون
- سال: ۱۹۴۱
راستش را بخواهید، خیلی مسخره است اگر بخواهیم دربارهی این صحبت کنیم که چرا باید حتما «همشهری کین» را ببینید. باید فیلم را ببینید تا متوجه شوید چطور پیش از «شبگرد» دن گیلروی، اورسن ولز در این اثر کلاسیک دست نیافتنی خود، به سراغ چنین داستان مشابهی رفته است. چارلز فاستر کین بارها نشان میدهد که اهالی رسانه چقدر راحت میتوانند با خبررسانیهای خود، نظرات مردم را تغییر دهند. و همچون لئو بلوم «شبگرد»، او هم خوب میداند که برای تغییر نظر مردم، خودت را هم باید به عنوان یکی از آنها جا بزنی. در جایی از فیلم «شبگرد»، بلوم این دیالوگ را میگوید که بیشباهت به نظرات کین نیست: «مردمی مثل خودت که به قلهی کوه رسیدهاند، دیگر از آنجا نمیافتند. شعار من این است، اگر میخواهی در لاتاری برنده شوی، باید اول پول دربیاری تا بتوانی بلیطش را بخری.»
آن بلیط هم برای لئو و هم برای چارلز فاستر کین، خبرنگاری است. در طول «همشهری کین»، این آدم پرنفوذ حوزهی رسانه، در برابر قدرتی که خودش باشد، از حقیقت میگوید. نکتهی مهمتر این است که هردوی این شخصیتها در قلب مردم شهر خود جای میگیرند، با وجود اینکه بیرحمی ذاتیشان دارد رنگوروی همین شهر محل زندگیشان را تغییر میدهد. «همشهری کین» را با این هدف نبینید که با یک فیلم محشر طرف هستید، آن را ببینید تا به ارتباط بین خودتان و رسانههای خبری اطرافتان پی ببرید.
۵. بوی خوش موفقیت (Sweet Smell of Success)
- کارگردان: الکساندر مکندریک
- نویسنده: ارنست لمان، کلیفورد اودتس
- بازیگران: برت لنکستر، تونی کرتیس، سوزان هریسون، مارتین میلنر
- سال: ۱۹۵۷
قلب تاریک موجود در «شبگرد»، مزهی خوشایندی دارد. از آن چیزی که انتظار دارید، سیالتر است. یک غذای رنجآور نیست، ضیافت حسهای مختلف است. همین باعث شده است این فیلم چنین قدرتی داشته باشد. سیانان و دیگر شبکههای خبری مشابه هم اگر تماشایشان خوشایند نبود، اگر قادر نبودند با ارائهی درست خود واکنش دلپذیری در ما ایجاد کنند، نمیتوانستند اینقدر راحت ما را متقاعد کنند و خبرهایشان را به خوردمان بدهند.
«بوی خوش موفقیت» که بدون تردید یکی از تاریکترین و بدبینترین فیلمهای خبرنگاری در کل تاریخ سینما است، درست به همین اندازه خوشمزه و لذتبخش است. این داستان حتی به یک نمایش موزیکال کوتاه در برادوی تبدیل شده و ستارههایی چون جان لیسگو و برایان دارسی جیمز در آن بازی کردهاند، ولی چنین داستان تیرهوتار و پیچیدهای حیف بود وارد دنیای سینما نشود. فیلم داستان یک ستوننویس نفرتانگیز به نام جی. جی. هانسکر (برت لنکستر) است که تلاش میکند زندگی شغلی خبرنگاری به نام سیدنی فالکو (تونی کرتیس) را نابود کند، چرا که آبروی دخترش را برده است. بازی لنکتسر و کرتیس و کنش و واکنش بین آنها حیرت انگیز است. همین که فیلم به خاطر «جایگاه فرهنگی، تاریخی و زیباییشناختی قابل توجه» در فهرست ملی ثبت فیلم آمریکا قرار گرفته است، میتواند میزان قدرت و تاثیرگذاری آن را نشان دهد. تا دیر نشده به سراغ این جواهر بروید.
۴. زودیاک (Zodiac)
- کارگردان: دیوید فینچر
- نویسنده: جیمز وندربیت
- بازیگران: جیک جیلنهال، مارک رافلو، رابرت داونی جونیور، آنتونی ادواردز، برایان کاکس
- سال: ۲۰۰۷
اگر جیک جیلنهال «شبگرد» و آن داستان تاریک کالیفرنیایی را دوست دارید، قطعا «زودیاک» دیوید فینچر را هم دوست خواهید داشت. این فیلم که خیلیها آن را بهترین اثر فینچر میدانند، یک داستان هولناک واقعی است که هرسال که میگذارد، ارتباطش با دنیای خودمان عمیقتر میشود. ولی چیزی که بیشتر از همه «زودیاک» را به «شبگرد» نزدیک میکند، این است که هردو فیلم این هشدار نگران کننده را میدهند که صداقت خبرنگاری و جستجوی سرسختانهی حقیقت ممکن است منتهی به جنون و خود ویرانگری شود که در نهایت شخصیتهایی چون رابرت گریاسمیت و لئو بلوم را به نابودی میکشاند.
جیک جیلنهال اینجا هم بازی درخشانی دارد (میتوان گفت در حد و اندازهی بازیاش در «شبگرد). مضمون اصلی «زودیاک» را باید در خط داستانی پل ایوری (رابرت داونی جونیور در یکی از بهترین بازیهای عمرش) پیدا کرد. او خبرنگاری است که تمام تلاشش را برای شناسایی زودیاک قاتل میکند، و همین باعث میشود یک نامهی رمزنگاری شدهی تهدید به قتل از سوی زودیاک دریافت کند. اینجاست که اعتماد بنفس، که جزوی ثابت از شخصیت ایوری است، محو میشود. او را سالها بعد میبینیم که خسته و درمانده در یک خانهی قایقی زندگی میکند. اسیر رنجهای ماجرایی شده که گویا پایانی ندارد. اغراق نیست اگر بگوییم چنین سرنوشتی از خود زودیاک قاتل ترسناکتر است. این تنها یکی از دلایلی است که باعث میشود حتما به سراغ این فیلم فینچر برویم و حتی آنها را مورد بررسی و مطالعه قرار دهیم.
۳. ارهی چرخی مخملی (Velvet Buzzsaw)
- کارگردان: دن گیلروی
- نویسنده: دن گیلروی
- بازیگران: جیک جیلنهال، رنه روسو، تونی کولت، زوی اشتن
- سال: ۲۰۱۹
این یکی را به خاطر طرفداران دن گیلروی و جیک جیلنهال انتخاب کردهایم. آنهایی که عاشق همکاری قبلی این تیم بودند و دوست دارند یک بار دیگر شاهد این همکاری درخشان بودند. اگر رنه روسو هم اضافه کنیم، در اصل با یک مثلث هنری طرف هستیم که در دو فیلم عالی با هم کار کردهاند. «ارهی چرخی مخملی» همان استعدادهای مرکزی «شبگرد» را پشت خود دارد، همانهایی که به لطف بودجهی بیپایان نتفلیکس، اینبار فرصت پیدا کردهاند که هرچه دوست دارند را بسازند. نتیجهی کار اثری شده است که طراوت و شور فیلمهای ترسناک و فضای هنری لسآنجلس را همزمان در خود دارد.
تعریف و تمجیدها را که کنار بگذاریم، «ارهی چرخی مخملی» هم ایدهی جالبی دارد و هم خیلی خوب آن را به انتها میرساند: چه میشد اگر یک فیلم سلاخی (اسلشر) داشتیم که در آن، تمام شخصیتهایی که فکر میکردند باهوشترین و تیزهوشترین آدمهای زندهی داستان هستند، میمردند؟ در این فیلم هیچکس غریزهی بقا ندارد، آنها قدرت تفکر دارند، این ویژگی تقریبا به هیچکدامشان کمکی نمیکند، مخصوصا به شخصیت مورف با بازی جیلنهال که احتمالا عجیبترین بازی کل کارنامهی سینمایی او باشد. «ارهی چرخی مخملی» در جهانی مملو از هنرهای والا میگذارد و پر از شور و جذابیت است. بر خلاف نقاشیهای داخل فیلم، گیلروی و جیلنهال بدون هیچ تظاهری، هنر والا و کمارزش را با هم ترکیب میکنند. شاید همین باعث میشود در این فیلم نامتعارف، اینقدر درخشان عمل کنند.
۲. سگ را بجنبان (Wag the Dog)
- کارگردان: بری لوینسون
- نویسنده: هیلاری هنکین، دیوید ممت
- بازیگران: داستین هافمن، رابرت دنیرو، جرج گینز
- سال: ۱۹۹۷
این فیلم هجوآلود تماشایی، پر از دیالوگهای بامزه و معرکه است. فیلمی که سالها جلوتر از زمان خودش بود و به نظر میرسد حتی از سال ۲۰۲۲ خودمان هم سالها جلوتر است! فیلم داستان یک متخصص چرخش خبری به نام کنراد بین (رابرت دنیرو) است که یک کارگردان هالیوودی (داستین هافمن) را استخدام میکند تا فیلمهای خبری دروغینی درباره یک جنگ جعلی در دنیا بسازد. رئیس جمهور رسوایی جنسی به بار آورده و او میخوهد افکار عمومی را منحرف کند.
چنین ایدهای کمی مسخره به نظر میرسد، ولی واقعا نیست. اگر نگاهی به اتفاقات جهان در چند سال گذشته بیاندازید متوجه میشوید که بارها از این حربه استفاده شده است و اتفاقا خیلی هم خوب جواب داده است. «سگ را بجنبان» این مساله را خیلی خوب نشان میدهد. خیلی خوب نشان میدهد که اخبار و حکومت تا چهحد در شکلگیری قالب یکدیگر نقش دارند. فیلم میتواند یک راهنمای رایگان برای درک سازوکار عصر خودمان باشد.
۱. تکخال در حفره (Ace in the Hole)
- کارگردان: بیلی وایلدر
- نویسنده: بیلی وایلدر، والتر نیومن، لسر ساموئلز
- بازیگران: کرک داگلاس، جن استرلینگ، رابرت آرتور، ری تیل
- سال: ۱۹۵۱
خیلیها «تکخال در حفره»، این فیلم قدرنادیدهی بیلی وایلدر را که متاسفانه فروش خوبی نداشت، یک انتقاد تند و کوبنده به فرهنگ آمریکایی میدانند، فیلمی که به سختی میتوان نمونهی آن را در تاریخ پیدا کرد. همچنین هیچ فیلمی به اندازهی این اثر تماشایی بیلی وایلدر نمیتواند میزان عطش رسانههای آمریکایی به تهییج احساسات ملت را نمایش دهد.
میتوان گفت با این توصیفها هم نمیتوان ارزش «تکخال در حفره» را به همان صورتی که هست، نشان داد. با یک فیلم بسیار تاریک طرف هستیم. اگر دوستانی دارید که معتقدند فیلمهای کلاسیک بیش از حد شیرین و لطیف هستند و به همین دلیل به سراغشان نمیروند، «تکخال در حفره» را به آنها معرفی کنید. «تکخال در حفره» یک اثر تند و تیز و ویرانگر است و کرک داگلاس یکی از قویترین بازیهای کارنامهی خود را ارائه داده است.
ولی این پایان فیلم است که باعث میشود «تکخال در حفره» با تمام فیلمهای قبل و بعد از خودش متفاوت باشد. داستان را لو نمیدهیم، ولی بیلی وایلدر خیلی خوب نشان میدهد که نمایش در حال وقوع و حدس و قیاسها دربارهی آن، سوخت اصلی رسانههای امروزی هستند. سوختی که میتواند آتش جهنمی به پا کند که هیچ راه فراری از آن وجود ندارد. و این وسط اگر کسی آتش بگیرد چه باید کرد؟ آن هم خودش یک موضوع خبری تازه میشود. هرچه جنجالها بیشتر باشد، شعلهها هم بالاتر میروند. این فرضیه، سلاح مخفی قدرتمندی است که «تکخال در حفره» به کار گرفته است، و همین باعث شده است این فیلم، هفتاد سال بعد از اکران خود، همچنان پرقدرت و تاثیرگذار باشد.
منبع: SlashFilm