۱۰ قاتل فیلمهای سینمایی که شخصیتی منحصربهفرد دارند
شاید بسیاری از ما فکر کنیم، قاتلهای زنجیرهای یا آنها که دست به قتل و کشتار میزنند، چشمهایی خون گرفته، سیمایی گر گرفته و عصبانی و چهرهای خشن و کریه دارند. اگر چنین تصویری از قاتلها در ذهنتان دارید، کاملا در اشتباه هستید، چون بسیاری از کسانی که دست به قتل میزنند، ممکن است چهرهای طبیعی یا رفتاری متشخص و مودب داشته باشند. پس خیلی نمیتوان از روی ظاهر قضاوت کرد و گول ظاهر افراد را خورد.
همین ویژگی برای برخی کارگردانان دستمایهی ساخت فیلم سینمایی شده است. یعنی آنها، کسانی که اصلا به ذهن کسی خطور نمیکند که قاتل و مجرم باشند را سوژهی فیلم سینمایی خود کردهاند. حتی برخی آدمکشهای فیلمهای سینمایی روحی لطیف و شاعرانه دارد و در نگاه اول به آنها نمیخورد که دست به جنایت بزنند. در بعضی از فیلمهای سینمایی این شخصیتها واقعی هستند، در بعضی دیگر شخصیتها با اقتباس از کتابها خلق شدهاند و در بعضی دیگر زاییدهی ذهن کارگردان هستند. در ادامه نگاهی به قاتلهای منحصربهفرد با ویژگیهای خاص داریم. کسانی که اصلا فکرش را هم نمیکنید، قاتل و جانی باشند ولی دست به اعمال وحشیانه و ترسناکی میزنند. در این مطلب در دنیای آدمکشها و قاتلها با خاصترینهایشان آشنا میشوید.
۱. فوقالعاده شرور، به طرز وحشتناکی شیطانی و پست (Extremely Wicked Shockingly Evil and Vile)
- کارگردان: جو برینگر
- بازیگر نقش قاتل: زک افران
- سال انتشار: ۲۰۱۹
احتمالا خیلی از ما تصوری از قاتلی تحصیلکرده در ذهنمان نداریم و فکر میکنیم قاتلها معمولا بیسواد و کودن هستند. اما این فیلم داستان تد باندی یکی از مخوفترین قاتلهای سریالی آمریکاست که اگر دستش رو نمیشد، کمتر کسی فکر میکرد او یک قاتل سنگدل باشد.
فیلم «فوقالعاده شرور، به طرز وحشتناکی شیطانی و پست» روایتی از این قاتل آمریکایی در دههی ۷۰ میلادی است. او با چهرهای جذاب و بدنی ورزیده دخترهای جوان را به سمت خود جذب میکرد و در آخر آنها را به بدترین شکل ممکن میکشت. باندی قتلهایش را به قدری تمیز و بدون سرنخ انجام میداد که تا آخرین لحظهی دادگاهش، دربارهی قاتل بودنش شک وجود داشت.
زندگی این قاتل خوشتیپ، جنبههای جالب دیگری هم داشت. او دانشجوی رشتهی حقوق بود و با جدیت و علاقه درسهایش را میخواند تا به وکیلی سرشناس تبدیل شود. همچنین در فیلم رابطهی عاشقانهی او با دختری جوان را میبینیم و تا آخرین لحظه باور نمیکنیم باندی قاتل باشد.
او در زندگی خصوصیاش یک مرد عاشق و یک دانشجوی درسخوان است و به ذهن کمتر کسی خطور میکند که باندی دست به قتل بزند. از آنجا که هر کاری از هر کسی بعید نیست، او هم به بدترین شکل دخترها را میکشت و پس از قتل خیلی خونسرد، خود را به بیخبری میزد.
باندی دو بار از زندان فرار کرد و پس از فرار به جنایتهایش ادامه داد. باندی با اعتماد به نفسی بالا در دادگاه حاضر میشد و تا آخرین لحظه از پذیرش جرایمش امنتاع میکرد. او در نهایت ژانویه ۱۹۸۹ در زندان ریفورد فلوریدا با صندلی الکتریکی اعدام شد.
در یکی از سکانسهای فیلم، وقتی باندی در دادگاه مشغول دفاع از خود است، قاضی به او میگوید تو دانشجوی بااستعدادی بودی و اگر زندگیات را بهدرستی ادامه میدادی یک روز بهعنوان یکی از بهترین وکیلهای آمریکایی مقابل من میایستادی نه یک مجرم. همین جملهی قاضی نشان میدهد که باندی چگونه عمر و استعداد خودش را در زندگی تباه کرده و رفتارهای جنونآمیزش چگونه مسیر زندگیاش را تغییر داده است.
۲. خانهای که جک ساخت (The House That Jack Built)
- کارگردان: لارس فونتریه
- بازیگر نقش قاتل: مت دیلون
- سال انتشار: ۲۰۱۸
لارس فونتریه در خلق شخصیتهای عجیب و غریب تبحر دارد. او در فیلم «خانهای که جک ساخت» قاتلی قسیالقلب با داشتن وسواس فکری را خلق میکند که از کشتن و مثله کردن قربانیهایش لذت میبرد. جک پس از مرتکب شدن قتل، دوباره به صحنهی جرم برمیگردد و با حساسیت بیمارگونه به پاک کردن رد پایش میپردازد. ذهن جک، وسواس زیادی نسبت به انجام کارها دارد و او بارها نحوهی انجام یک کار را در ذهنش مرور میکند.
جک قاتلی سایکوپات یا جامعهستیز است که علاقهای وسواسگونه به قتل و کشتار دارد. میزان وسواس فکری او به حدی است که صحنهی قتل را بارها در ذهنش تکرار میکند و پس از بازگشتش به صحنهی جرم، همه چیز را چندین بار چک میکند تا مبادا چیزی از قلم افتاده باشد.
جک همچنین پس از قتل از بازی کردن با پیکر مقتولهایش لذت میبرد. مثلا گاهی میزانسنی برای جنازهها میچید و از آنها عکس میگرفت یا بدش نمیآمد مقتولش را به ماشینش ببندد، جسدش را کیلومترها روی آسفالت بکشد و رد خون سرخ به جا بگذارد.
جک پس از هر قتل بیرحمتر میشود و با قساوت بیشتری جنایتهایش را انجام میدهد. او بدون داشتن هیچ نشانهای از ناراحتی یا عذاب وجدان دست به قتل میزند و پس از آن هیچ افسوس و تأسفی نمیخورد. فقدان همدلی، بیرحمی، غرور و خودشیفتگی از ویژگیهای افراد سایکوپات است و سبب میشود تا آنها پس از قتل احساس پشیمانی و عذاب وجدان نداشته باشند.
فونتریه با فلشبکهایی به کودکی جک، نشان میدهد او از کودکی این تمایلات جامعهستیزانه را داشته است. در جایی از فیلم او پای جوجه اردکی را با انبرقفلی قطع میکند و بعد جوجه اردک نگونبخت را به آب میاندازد. جک در این فیلم، به جنایتکاری تبدیل میشود که به کشتن آدمها معتاد میشود و گویی از قتل لذت میبرد. زندگی جک پس از چند جنایت اول، فقط در قتل و کشتار خلاصه میشود و اگر او در مدتی طولانی کسی را نکشد، انگار هویت خود را از دست داده است. شخصیت جک در فیلم «خانهای که جک ساخت» نمونهای عالی از به تصویر کشیدن شخصیتهای جامعهستیز است.
۳. جایی برای پیرمردها نیست (No Country for Old Men)
- کارگردانان: برادران کوئن
- بازیگر نقش قاتل: خاویر باردم
- سال انتشار: ۲۰۰۷
خاویر باردم در فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» نقش قاتلی خونسرد با صورتی یخی را بازی میکند، خیلی ریلکس و آرام کارهایش را میکند و ترسی از چیزی ندارد. فیلم برادران کوئن در خلق یک مجرم با شخصیتی متفاوت بهخوبی عمل کرده و ما باردم را در نقش آنتون چیگور متفاوت از نقشهای قبلیاش میبینیم. چیگور با سلاحی ابداعی خودش، در نهایت خونسرد آدم میکشد و هر چیزی که مانعش باشد را از سر راهش بر میدارد.
وقتی نقش چیگور به باردم معرفی میشود او میگوید که از خشونت متنفر است و علاقهای به چنین نقشهایی ندارد و برادران کوئن میگویند دقیقا به خاطر همین موضوع به سراغ او رفتهاند. باردم در این فیلم بهخوبی نقش یک قاتل درونگرا و کم حرف را بازی میکند.
از نوع نگاه کردن تا مدل مو و تیپ چیگور تصویری از مجرمهایی که همیشه در ذهن داریم ندارد. این کلیشهزدایی برادران کوئن با بازی خوب باردم همراه گشته و به یکی از برگهای برنده فیلم تبدیل شده است. باردم بیشتر حس بازی را از طریق چهرهاش منتقل کند.
۴. زودیاک (Zodiac)
- کارگردان: دیوید فینچر
- بازیگر نقش قاتل: نامشخص
- سال انتشار ۲۰۰۷
دیوید فینچر علاقهی زیادی به داستانهای جنایی و معماگونه دارد. فینچر چندی سال پس از ساخت هفت، به سراغ یکی از مرموزترین قاتلهای زنجیرهای آمریکا رفت. زودیاک، نام قاتلی است که پس از کشتن قربانیهایش، با فرستادن نامهای رمزگونه به یکی از روزنامههای سراسر، پیامی مختصر و گذرا را به مردم میداد.
زودیاک نام مستعار یک قاتل زنجیرهای در ایالت کالیفرنیای آمریکاست که بین سالهای ۱۹۶۰ تا اوایل ۱۹۷۰ دست به قتلهای سریالی میزد. زودیاک یکی از بزرگترین پروندههای جنایی آمریکا به شمار میرود که هنوز به طور کامل و دقیق حل نشده است. هنوز هویت واقعی و حقیقی زودیاک شناسایی نشده و مشخص نیست عامل آن قتلها چه کسی بوده است.
زودیاک پس از هر قتلی که مرتکب میشد با فرستادن نامه و نشانی از مقتول به دفتر روزنامه سانفرانسیسکو کرونیکل، سرنخهایی از خودش به جا میگذاشت ولی این سرنخها برای پی بردن به هویت او کافی نبود. زودیاک با این نامههای رمزدار به دنبال بازی کردن به افکار عمومی بود و این کار خود را به بهترین شکل انجام میداد.
زودیاک در نامههایش به ۳۷ فقره قتل اعتراف کرده ولی طبق تحقیق کاراگاهان جنایی، پنج فقره قتل تأیید شده است. زودیاک قربانیان خود را از میان دانشآموزان و دانشجویان انتخاب میکرد و قتلهایش با انگیزههای مالی یا آزار و اذیت جنسی نبوده است. انگار مرتکب شدن قتل و بازی با افکار عمومی و آمدن نامش در رسانهها برای او یک سرگرمی به حساب میآمد. پلیس در طول این سالها به چندین نفر مظنون شد ولی هیچ کدام از آنها زودیاک واقعی نبودند.
سومین نامه از چهار نامه رمزگذاری شده زودیاک در دسامبر ۲۰۲۰ رمزگشایی شد. او در این نامه نوشته بود: «امیدوارم از اینکه دنبال من میگردید بهتون خیلی خوش بگذره. اون کسی که تو تلویزیون نشون دادید من نبودم. من از اتاق گاز نمیترسم برای اینکه من رو مستقیم به بهشت میبره چون حالا به اندازه کافی، برده دارم که برای من کار کنن».
۵. عطر: قصه یک آدمکش (Perfume: The Story of a Murderer)
- کارگردان: تام تیکور
- بازیگر نقش قاتل: بن ویشاو
- سال انتشار: ۲۰۰۶
ژان باپتیست گرونویل یکی از عجیبترین شخصیتهای سینمایی است که میتوان ساعتها دربارهاش حرف زد. او در فیلم در فرانسهی قرن ۱۸ زندگی میکند و اوضاع زندگی جالبی هم ندارد. او جوانی فقیر از محلههای پایینی شهر است که یک ویژگی جیب دارد؛ او شامهای بسیار قوی دارد و میتواند بوی بدن هر کسی را از چندین متر دورتر تشخیص بدهد.
پس او از این ویژگی برای چه کاری استفاده خواهد کرد؟ کشتن زنان و استفاده از بوی بدنشان برای ساختن عطر. همین دلیل عجیب، بهانهای میشود تا ژان تصمیم به قتل زنان بگیرد. او برای کشتن زنان هیچ هدف دیگری جز استخراج رایحهی بدنشان ندارد و برای انجام این کار دست به هر جنایتی میزند.
ژان را در فیلم آدمی تکبعدی میبینیم که جز حس بویاییاش چندان به مسائل دیگر توجه نمیکند. باید گفت که او حتی از طریق حس بویاییاش ارضا میشود و در این دنیا جز بو و رایحه هیچ چیز دیگری نمیشناسد. بو برای او مهمترین هدفی است که برای دست یافتن به آن دست به انجام هر کاری خواهد زد. حتی شاید او را انسانی سادهدل ببینیم که از شدت علاقه و توجهاش به رایحههای مختلف آدم میکشد.
مخاطب هم با وجود منفی بودن شخصیت ژان، با او همراه میشود و حتی همذاتپنداری هم میکند. ژان به خاطر دست پیدا کردن به عطر محبوبش به یک قاتل سریالی تبدیل میشود. او در انتهای فیلم با استخراج همین رایحهها عطر دیوانهکننده و مسحورکنندهاش را میسازد.
۶. گوست داگ: سلوک سامورایی (ghost dog:The Way of the Samurai)
- کارگردان: جیم جارموش
- بازیگر نقش قاتل: فارست ویتاکر
- سال انتشار: ۱۹۹۹
جیم جارموش بهعنوان یکی از کارگردانان مستقل آمریکایی، معمولا جسارت بالایی در پرداختن به سوژههای مختلف دارد. جارموش در خلق شخصیت، طرح داستان و کارگردانی هم فیلمساز خلاقی است و معمولا سعی میکند بر اساس کلیشههای رایج استودیوهای فیلمسازی هالیوود حرکت نکند. او این بار در فیلم «گوست داگ» یکی از متفاوتترین قاتلهای سینما را شخصیتپردازی کرده است. قاتل این فیلم، زندگیاش را بر پایهی اصول کاگوره بنا نهاده و بر اساس ساموراییها زندگی میکند.
شخصیت گاست داگ در طول فیلم، برای زدودن جهان از سیاهیها دست به جنایت میزند و در راه آیین ساموراییها به کمکش میآید. به نوعی او شخصیتی عارف مسلک دارد و آدمکشیهایش به خاطر کمبودهای روحی و روانی کودکی نیست. او حتی برای ادای دین به دوستانش برای اینکه حقی که آنها بر گردنش دارد، به خاطرشان دست به جنایت میزند.
گاست داگ برخلاف بسیاری از شخصیتهای قاتل تاریخ سینما، مسائل را با عقل ابزاری تحلیل نمیکند و احساساتش بر عقلش غلبه دارد. در وجود او نوعی شفافیت، زلالی و سادگی دیده میشود که بسیار بر دل تماشاگر مینشیند. شخصیت درونگرای گاستداگ، با حیوانات ارتباطی ماورایی دارد و با روح سبک و کودکانهاش قابلیت تبدیل شدن به حیوانات را دارد. او حتی میتواند با دختر کودکی دوست باشد و احساس خوبی از این دوستی داشته باشد.
۷. بازیهای مسخره (Funny Games)
- کارگردان: میشائیل هانکه
- بازیگران نقش قاتل: فرانک گیرینگ، آرنو فریش
- سال انتشار: ۱۹۹۷
میشائیل هانکه اتریشی، به زیباترین شکل رفتارهای سادیسمی و ناهنجاریهای روانی را در فیلمهایش نشان میدهد. فیلم «بازیهای مسخره» هم یکی از همین فیلمهاست. در فیلم دلهرهآور هانکه دو جوان مؤدب و باادب را میبینیم که در طول فیلم به شخصیتهایی دیوانه با رفتارهایی جنونآمیز تبدیل میشوند.
داستان فیلم دربارهی خانوادهای ثروتمند است که برای تعطیلات به منطقهای زیبا رفتهاند و تصمیم دارند در نهایت آرامش تعطیلاتشان را بگذرانند. آنها در منطقهی تفریحیاشان با دو جوان بسیار مؤدب و متشخص آشنا میشوند و در ابتدا اصلا فکر نمیکنند قرار است تعطیلاتشان به دست این جوان به بدترین شکل ممکن خراب شود.
پیتر و پل ابتدا با رفتارهای مؤدبانه خودشان را به خانواده نزدیک میکنند و در ادامه با رفتارهای خصمانه و بیمارگونه، لحظاتی وحشتناک را بر این خانواده تحمیل میکنند. دو جوان شیکپوش و مبادی آداب ابتدای فیلم، در ادامه به ابلیسهایی بیسروپا تبدیل میشوند. در بازیهای مسخره ما با جانیهایی سادیسمی طرف هستیم که از شکنجه کردن آدمها لذت میبرند.
این دو جوان، اما به کشتن خشک و خالی رضایت نمیدهند. آنها دوست دارند با قربانیانشان بازی کنند و از زجرکشیدن آنها لذت ببرند. آنها با ترتیب دادن نقشههایی کثیف به دنبال آزار و اذیت روحی و جسمی قربانیانشان هستند. برای این دو جوان، کشتن ملاک نیست بلکه لذت بردن از آزار اهمیت دارد. وقتی زن خانواده از این دو جوان میپرسد چرا یکباره آنها را نمیکشند؟ پل جواب میدهد که در آن صورت لذت همهی ما زایل خواهد شد.
۸. هفت (seven)
- کارگردان: دیوید فینچر
- بازیگر نقش قاتل: کوین اسپیسی
- سال انتشار: ۱۹۹۵
فیلم هفت دیوید فینچر یکی از بهترین فیلمهای جنایی با شخصیتپردازی ویژه است. این فیلم از زمان اکران تا به الان همواره توجه مخاطبان و منتقدان را جلب کرده و قاتل فیلم به یکی از شخصیتهای ماندگار تاریخ سینما تبدیل شده است.
قاتل فیلم هفت، قتلهای خود را به دقت بر طبق هفت گناه کبیره طرحریزی کردهاست؛ شکمپرستی، طمع، تنبلی، خشم، غرور، شهوت و حسادت. هر قربانی که انتخاب میشد، یکی از این هفت گناه را در خودش داشت و به خاطر همین گناه توسط قاتل انتخاب میشد.
غفلت انسان از خود و فرو رفتن در امیالی ناپسند زندگی آدمی را به تباهی میکشاند. جان دوو بهعنوان قاتل فیلم، به آدمها هشدار میدهد که دنیا فقط بر روی مدار میل و غریزه نمیچرخد و آدم باید خیلی مراقب رفتار و سبک زندگیاش باشد.
قاتل مرموز هفت، ردپایی هم از خود به جا نمیگذاشت و فقط پس از مرتکب شدن قتلهایش، گناه مقتول را مینوشت. فیلم هفت یکی از بهترین فیلمهای ژانر جنایی شناخته میشود و غیرمستقیم در حال پند دادن به مخاطبش است. غوطهور شدن در گناههای اصلی، از بدترین زذیلتهای اخلاقی است که میتواند دامن هر کسی را بگیرد. قاتل فیلم هم با دست گذاشتن روی این گناهها به دنبال دادن کدهای خلاقی است.
۹. لئون (Léon)
- کارگردان: لوک بسون
- بازیگر نقش قاتل: ژان رنو
- سال انتشار: ۱۹۹۴
کجا آدمکشی را دیدهاید که با یک دختر کم سن و سال دوست باشد و با طبیعت دمخور شود. لئون در فیلم لوک بسون شخصیت منحصربهفرد دارد. خونسردی از چهرهاش میبارد، روح لطیفی دارد و با گلدانش مأنوس است. لئون با وجود تمام این ویژگیهای مثبت، خوب هم آدم میکشد. شخصیت لئون مملو از تناقضهای حل نشدنی است و دقیقا همین تناقضها شخصیتش را انقدر جذاب و ماندگار کرده است.
لئون شخصیتی منزوی و درونگرا دارد و همیشه احساساتش را سرکوب کرده است. او با آن سیما و مرام خشک، اجازهای برای عرض اندام احساساتش نداده و همواره سعی کرده به دور از احساس زندگی کند. اما با ورود دختری نوجوان، آن بخش از وجود لئون مجال بروز پیدا میکند و کامل کنندهی شخصیت او میشود.
شخصیت لئون ترکیبی از یک جنایتکار منزوی است که روحی شاعرانه دارد. شاید در نگاه اول، لئون را یک آدمکش حرفهای بدانیم ولی با کنکاش در عمق وجودی او میبینیم که آدمکشی از وجودش نیست و او از فرط فقر و بیچارگی به کار رو آورده است. لئون به خاطر گذشتهاش هیچوقت موفق نشده تا پله به پله بزرگ شود و تمام شگفتیها و زیباییهای زندگیاش را مثل همه تجربه کند.
شاید لئون از لحاظ جسمانی و فیزیکی رشد کرده باشد ولی روح او در جایی از زمان متوقف مانده است و ورود ماتیلدای جوان، در حال شکوفا کردن آن بخش است. زندگی عذابآور، تاریک، یکنواخت و خستهی لئون با ورود ماتیلدا به آن تغییر میکند. شخصیت لئون را باید یکی از دوستداشتنیترین آدمکشهای تاریخ سینما بدانیم که هر لحظه با او همذاتپنداری میکنیم.
۱۰. سکوت برهها (The Silence of the Lambs)
- کارگردان: جاناتان دمی
- بازیگر نقش قاتل: آنتونی هاپکینز
- سال انتشار: ۱۹۹۱
«سکوت برهها» از فیلمهای شاخص و سرآمد در سینمای آمریکا به شمار میرود که داستانی جنایی دارد. شخصیت هانیبال لکتر پس از این فیلم به شخصیتی ماندگار و شناخته شده در سینما تبدیل شد و امروز نام هانیبال مترادف با قتل و جنایت است.
هانیبال لکتر با وجود اینکه یک روانشناس است ولی از مشکلات روانی هم رنج میبرد. او یک قاتل زنجیرهای بیمار است که شیوهی خاصی در جنایت دارد. قربانیان او دختران جوانی هستند که به طرز هولناکی سلاخی میشوند. قاتل پوست بدن آنها را از تن جدا میکند و تکههای آن را به هم میدوزد. هانیبال حتی از خوردن قربانیانش دریغ نمیکند و آدمخوار هم هست.
شخصیت قاتل این فیلم بسیار مرموز، خونآشام و ترسناک است. اینکه یک روانشناس که باید مظهر سلامت روحی و روانی باشد، دست به چنین کارهایی میزند خیلی عجیب و غریب است. شخصیت متناقض هانیبال لکتر تصویری متفاوت از او در سینما به یادگار گذاشته است. روانشناسی که به فجیعترین شکل ممکن، آدم میکشد و هیچ ابایی از این کار ندارد. دکتر هانیبال لکتر را باید یکی از نابهنجارترین و روانپریشترین شخصیتهایی سینمایی بدانیم. البته با وجود اخبار وحشتناک جنایی در دنیای واقعی، باید گفت وجود چنین شخصیتهایی دیگر فقط به فیلمهای سینمایی محدود نیست و ما نمونههایش واقعیاش را اطرافمان شاهد هستیم.
یجورایی ساخت همین فیلم ها شده منبع بسیاری از جنایات و خشونت ها که واقعا از هیچ موجودی جز انسان بر نمیاد.خیلی ها از موضوع و روش کشتن این فیلم ها ایده برداشتن و دست به جنایات واقعا وحشتناکی زدن.فیلم لئون رو خیلی دوس داشتم هیچ وقت تکراری نیست