۵ ژانر سینمایی موفق که دورانی را رقم زدند و سپس محو شدند
«مرد عنکبوتی: راهی به خانه نیست» دلیلی برای امیدوار ماندن نسبت به چشمانداز تجاری فعلی صنعت سینما به ما داده است اما به نظر میرسد امسال هم سال نامعلوم دیگری باشد. طی دو سال گذشته، دوستداران سینما بیشتر از قبل به تماشای فیلمهای جدید در خانه عادت کردند و احتمالا حتی در سال ۲۰۲۲ هم نسبت به سال ۲۰۲۱ شاهد تماشاگران کمتری در سینماها باشیم.
با این حال، مهم است که همه چیز را در قالب چشمانداز نگاه کنیم و به یاد داشته باشیم که صنعت سینما قبلا هم چنین مواردی را تجربه کرده است. همیشه و در هر دورهای صحبت از این است که فیلمهای سینمایی فقط یک مد زودگذر هستند یا اینکه تلویزیون در نهایت جایگزین آنها میشود و با این حال، هالیوود همیشه راهی برای پشت سر گذاشتن این مسائل پیدا میکند. در طول این چرخههای مختلف، همیشه ژانرهای سینمایی خاصی ظهور میکنند که تخیل تماشاگران را درگیر مینمایند و در این فرآیند، فیلمهای دیگری منتشر میشوند و به سرگرمی جدید مخاطبان تبدیل میگردند.
- ۱۴ اشتباه کلیشهای شخصیتهای شرور در فیلمهای سینمایی
- ۱۵ قاتل قراردادی برتر فیلمهای سینمایی در تمام دوران
- ۱۵ مستند هولناک که از ترسناکترین فیلمهای سینمایی آزاردهندهتر هستند
گفتنی است که از آنجایی که این فرآیندها همیشه چرخهای هستند، حتی غالبترین ژانرهای سینمایی هم در نهایت از بین میروند و با ژانری جدیدتر و هیجانانگیزتر جایگزین میشوند که این چرخه را دوباره شروع میکند. بنابراین بیایید با هم نگاهی به برخی از این ژانرهای دورهای عظیم و تأثیر مستمر آنها بر نسلهای بعدی فیلمهای سینمایی بیاندازیم.
۵. وسترن (دوران اوج: دهه ۳۰ تا ۶۰ میلادی)
وقتی صحبت از ژانری میشود که قبلا بهعنوان یک نیروی فرهنگی بر فیلمها تسلط داشته اما اکنون به ندرت جذابیت دارد، احتمالا وسترن اولین چیزی است که ذهنتان به آن خطور میکند. تاریخچه وسترن از بسیاری جهات بازتابی از تکامل خود فیلمها است، زیرا یکی از اولین فیلمهای موفق تاریخ، فیلم کوتاه وسترن ادوین پورتر در سال ۱۹۰۳، «سرقت بزرگ قطار» بود. علاوه بر این، ظهور وسترن از لحاظی به استودیوهای فیلم مرتبط بود که اولین بار از نیویورک به لسآنجلس نقل مکان کردند و زمین غبارآلود و نور دائمی خورشید در جنوب کالیفرنیا، این فضا را به مکانی مناسب برای این ژانر طبیعی تبدیل کرده بود. وسترنها در طول دوران صامت و دوران اولیه سینمای صدادار همچنان محبوب بودند (گاه و بیگاه آثار موفقی مانند «سیمارون» در این ژانر اکران میشد که برنده اسکار میشدند) اما آنها بیشتر مخاطبان جوانتر را هدف قرار میدادند و با پول بسیار کمی تولید میشدند (معروف به «وسترنهای فقیر»).
با این حال، همه چیز با اکران فیلم «دلیجان» در سال ۱۹۳۹ تغییر کرد، فیلمی که نه تنها داستانهای وسترن را ارتقا بخشید، بلکه در آن، شاهد همکاری دو مرد بودیم که میراث وسترن را روی لوح تاریخ حک میکردند، کارگردانی به نام جان فورد و یکی از ستارههای کمتقدیر سینما به نام جان وین. وسترن در طول دهههای ۴۰ و ۵۰ میلادی، یک ژانر ماندگار و انعطافپذیر بود و به خوبی با ژانرهای دیگر (مانند کمدی «قصر» یا موزیکال آنی تفنگت را میگیرد) ترکیب میشد و همچنین برای کالبد شکافی اندیشمندانه معضلات اخلاقی کاربرد داشت (مانند فیلمهای جویندگان اثر فورد، حادثه آکس-بو اثر ویلیام ولمن یا فیلمهای آنتونی مان).
با این حال، سینمای وسترن در اواسط دهه ۵۰ میلادی، توسط تلویزیون در معرض خطر قرار گرفت، زیرا این ژانر با سریالهایی مانند «دود اسلحه» و «بونانزا» به این رسانه جدید نقل مکان کردند. این مسأله باعث شد تا فیلمسازان با تأکید بر فیلمهایی که (برخلاف تلویزیون) بهصورت عریض و رنگی فیلمبرداری میشدند، گستردگی وسترن را بپذیرند که این موضوع به تقویت عظمت این ژانر کمک کرد. شاید اوج نبرد بین وسترنهای تلویزیونی و سینمایی با انتشار فیلم «غرب چگونه تسخیر شد» در سال ۱۹۶۲ اتفاق افتاد که از سینرما استفاده کرد که رویکردی جدید در زمینه نمایش بود و در این روش، به واسطه استفاده از سه پروژکتور، ظاهری منحنی روی صفحه ایجاد میشد (که البته کابوس فیلمسازان بود).
با وجود انعطافپذیری وسترن، سلیقههای مخاطبان در اوایل دهه ۶۰ میلادی تغییر کرد و علاقه عمومی برای این ژانر که تا اینجای کار هم، چندین بار بازیابی شده بود، از بین رفت. با این حال، کارگردانانی مانند سرجیو لئونه و سم پکینپا توانستند با رویکردی رادیکالتر به این ژانر جان تازهای بدهند اما این اقدامات آخرین نفسهای وسترن بود. در دهه ۷۰ میلادی، فیلمهای کلینت ایستوود واقعا تنها جذابیت ثابت وسترن بودند و در دهه ۸۰ هم این ژانر عملا سایهای از تاریخچه خود بود. با این اوصاف، وسترن گهگاه با آثاری مانند «نابخشوده»، «۳:۱۰ به یوما» و «جنگوی زنجیرگسسته» و چندین اثر دیگر خودی نشان میدهد، زیرا بسیاری از کارگردانان برجسته هنوز آن را تحسین میکنند. اگرچه بازیابی محبوبیت قرن بیستم برای آن بسیار سخت است.
۴. فیلمهای جنگی (دوران اوج: دهه ۴۰ تا ۶۰ میلادی)
چندین فیلم جنگی برجسته در دوران اولیه آثار صدادار اکران شدند (مثل در جبهه غرب خبری نیست در سال ۱۹۳۰) اما در کل، این ژانر در اوایل تا اواسط جنگ جهانی دوم در دهه ۴۰ میلادی و با آثاری مانند «ارتش» و «۳۰ ثانیه بر فراز توکیو»، بر گیشه آمریکا تسلط پیدا کرد. فیلمهای جنگی موفقتر این دوره نسبتا میهنپرستانه و تبلیغاتی بودند و فیلمهای کمی با محوریت جنگ جهانی دوم (مانند «خانم مینیور» یا «کازابلانکا») بودند که تلفات و خسارات جنگ در بین مردم را به تصویر میکشیدند. هالیوود از بسیاری جهات به محفلی برای گسترش اقدامات جنگی ایالات متحده تبدیل شده بود و برخی از کارگردانان برجسته آن مانند فورد، فرانک کاپرا و جان هیوستون هم برای فیلمبرداری مستندهای تبلیغاتی برای ارتش ایالات متحده به کار گرفته میشدند (که در کتاب خارقالعاده مارک هریس، «فقط پنج نفر بازگشتند» به این موضوع اشاره شده است). یکی از این کارگردانان، ویلیام وایلر بود که از جنگ برگشت و فیلم «بهترین سالهای زندگی ما را ساخت» که درباره چهار سرباز است که از جنگ به زادگاهشان بازمیگردند. او به نوعی توانست تصویر بسیار ظریفتری از جنگ جهانی دوم ترسیم کند و فیلمش تبدیل به یکی از پرفروشترین آثار سال ۱۹۴۶ شد.
بسیاری از فیلمهای جنگی بزرگ دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰ میلادی نسبت به فیلمهای دهه ۴۰ که هدفشان متحد کردن ملت بود، تا حدودی متفاوت بودند اما به هر حال نسخهای ایدئال از جنگ را نمایش میدادند که در نظر مخاطبان بسیار جذاب بود. همانطور که فرانسوا تروفو یک بار گفت «چیزی به نام فیلم ضد جنگ وجود ندارد» و این موضوع منجر به به تصویر کشیدن جنگ به شیوهای نمادین شد که برای دوران ویتنام مناسب نبود. یک مثال عینی از این موضوع، «کلاهسبزها» محصول ۱۹۶۸ بود، فیلمی از جان وین که به جنگ ویتنام میپردازد و در عین حال از همان سبک وطنپرستانه فیلمهای قبلی وین در جنگ جهانی دوم استفاده میکند. این فیلم نمره ۰ از ۴ را از منتقد جوان آن دوره، راجر ایبرت دریافت کرد و الهامبخش اولیور استون برای نوشتن داستان «جوخه» شد. کلاه سبزها نمایانگر تصویری ساختگی از آن جنگ تفرقهانگیز بود.
در اواخر دهه ۷۰ میلادی، چندین کارگردان که هالیوود را متحول کرده بودند، با فیلمهایی مانند «بازگشت به خانه» از هال اشبی، «شکارچی گوزن» ساخته از مایکل چینو و «اینک آخرالزمان» از فرانسیس فورد کاپولا، توانستند ویتنام را به شیوهای مناسبتر به تصویر بکشند. اینک آخرالزمان در مجموع از نظر تجاری و کارشناسی یک اثر موفق بود اما مصیبتهای طاقتفرسای فرآیند ساخت آن، استودیوهای فیلمسازی را از ساخت فیلمهای جنگی پشیمان کرد، بهویژه در آن زمان که داستانهای پیچیده جنگ ویتنام نسبت به آثار علمیتخیلی مانند «جنگ ستارگان» که محبوبیت پیدا کرده بودند، بازار کمتری داشتند. در دهههای بعدی، فیلمهای جنگی گاه به گاه و به ویژه در سال ۱۹۹۸ و با اکران فیلمهای مرتبط با جنگ جهانی دوم مانند «نجات سرباز رایان» و «خط باریک سرخ» خودی نشان دادند. با این حال، تداوم احساسات خاص عمومی نسبت به ضرورت جنگ، از غالب شدن این ژانر جلوگیری کرد و باید بپذیریم که بیشتر فیلمهای جنگی مدرن، آثاری تاریخی هستند که متعلق به گذشتهاند.
۳. شمشیر و صندل/ حماسههای کتاب مقدس (دوران اوج: دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی)
اصطلاح «شمشیر و صندل» برای اولین بار برای توصیف فیلمهای بنجل ایتالیایی دهه ۶۰ میلادی استفاده شد اما میتوان آن را نسبت به حماسههای هالیوودی هم که در روم باستان یا دوران کتاب مقدس اتفاق میافتند، به کار برد. حماسههای باستانی هم تقریبا مانند دو ژانر گذشته، ژانری بود که در دوران اوج خود، گاه به گاه پرفروشترین فیلمها را در پی داشت و فیلمهای سیسیل دمیل، کارگردان فیلم پرفروش «کلئوپاترا» با بازی کلودت کولبر در سال ۱۹۳۴ جزو این موارد بودند. با این حال، فیلمهای شمشیر و صندل در واقع در اوایل دهه ۵۰ میلادی و با موفقیت عظیم فیلمهای فراموششدهای مانند «طناب» و «کجا میروی»، آغاز به کار کردند. در همین حال، دمیل بر موج موفقیت این فیلمها سوار شد و با عناصری مانند شمشیر و لهجههای بریتانیایی، فیلمهای مقدسی مانند «سامسون و دلیلا» در سال ۱۹۴۹ و «ده فرمان» در سال ۱۹۵۶ را ساخت.
این ژانر یکی دیگر از ژانرهایی است که به دلیل دامنه، ارزش تولید و هیجانات تکنیکی آن که هیچکدام در تلویزیون قابل نمایش نبودند به محبوبیت زیادی رسید. این فیلمها، هم برای مخاطبان و هم برای فیلمسازانی که آنها را ساختهاند، جذابیت داشتند، چرا که با ماهیت خالصانه و پوچگرایانه آمریکای دهه ۵۰ میلادی دست و پنجه نرم میکردند. در ظاهر، سانسورچیهای سختگیر آن دوران مشکلی با نمایش فیلمهایی درباره کتاب مقدس یا یونان باستان نداشتند، زیرا چیز صریح و جنجالبرانگیزی در این داستانها وجود نداشت. البته شرایط کمی خاص بود و این فیلمها اغلب پر از خشونت، مردان و زنان کمپوشش و لحنهای هومیروتیک بودند که با استانداردهای امروزی مطابقت دارند و به نوعی قبل از اینکه نمایش رابطه جنسی و خشونت رواج بیشتری پیدا کند آغازگر این سبک بودند.
اوج حماسه شمشیر و صندل در اواخر دهه ۶۰ میلادی اتفاق افتاد. «بنهور» پرفروشترین فیلم سال ۱۹۵۹ بود و بعد از آن هم «اسپارتاکوس» پرفروشترین فیلم سال ۱۹۶۰ شد. با این حال، دوران طلایی این ژانر مانند حکومت رم برای همیشه ادامه پیدا نکرد. افول این فیلمها به کاهش علاقه تماشاگران و هزینه ساخت آنها مرتبط بود. «کلئوپاترا» در سال ۱۹۶۳ با بازی الیزابت تیلور نقطه عطفی در این زمینه بود و روند شکست آن تقریبا سه سال به طول انجامید. این فیلم پرفروشترین فیلم سال ۱۹۶۳ شد اما باز هم بودجه خود را جبران نکرد. با ظهور نوع خاصی از فیلمهای ایتالیایی، میزان تسلط این فیلمها بر بازار به میزان قابل توجهی کاهش یافت. البته این ژانر با موفقیت در دهههای اخیر احیا شده است. «گلادیاتور» در سال ۲۰۰۰ و «۳۰۰» در سال ۲۰۰۷ نمونهای از این موارد هستند و «۳۰۰» آثار دیگری مانند «نبرد تایتانها» در سال ۲۰۱۰ و «فناناپذیران» در سال ۲۰۱۱ را به همراه داشت. اگرچه مانند فیلمهای قدیمی، هزینههای هنگفت ساخت اینگونه فیلمها شاید ارزش این همه زحمت را نداشته باشد.
۲. فیلمهای فاجعه (دوران اوج: دهه ۷۰ و احیا در دهه ۹۰)
در تاریخ سینما و در اوایل تا اواسط دهه ۷۰ کارگردانان انقلابی و نسل جدید هالیوود در حال بازنویسی قوانین جریان اصلی سینما بودند و در عین حال، ژانر پوپولیستی دیگری بر گیشه تسلط داشت. این فیلمها که با موفقیت «فرودگاه» در دهه ۷۰ میلادی آغاز شدند، معمولا درباره یک رویداد فاجعهبار در مقیاس بزرگ بودند، خواه یک کشتی در حال غرق شدن باشد یا یک آسمانخراش در حال سوختن یا یک زلزله فاجعهبار. آنها همچنین اغلب گروه بزرگی از بازیگران مشهور را به کار میگرفتند که برخی از آنها ستارگان آن زمان بودند (مانند جین هکمن در «ماجراجویی پوزئیدون» یا پل نیومن در «آسمانخراش جهنمی») و گاهی اوقات هم از ستارگان قدیمی استفاده میکردند (مانند ارنست بورگنین یا فرد آستر در همان فیلمها).
تعیین دلیل این که چرا این فیلمها در آن زمان بسیار محبوب بودند، دشوار است. در واقع، آنها ماجراهای بزرگی را در مقیاسی مشابه با حماسههای سیسیل دمیل ارائه میکردند اما آمریکا در بازه زمانی اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ میلادی به دلیل تداوم جنگ ویتنام، ترورها، شورشهای دسته جمعی و فساد سیاسی نیکسون، دچار یک اضطراب اجتماعی بود و تماشاگران سینما احساس میکردند که همه چیز در اطراف آنها در حال فروپاشی است. بنابراین این فیلمها از این طرز فکر بهره بردند، اگرچه کمی کلیشهای و اغراقآمیز بودند.
این آثار که نشانگر زندگی مدرن بودند خیلی زود با جنگ ستارگان در سال ۱۹۷۷ تحتالشعاع قرار گرفتند و از آن زمان، شاهد فیلمهای علمیتخیلی با بودجه کلان هستیم که تقاضا برای تولید آنها دیگر متوقف نشده است. رونالد نیم، کارگردان «پوزئیدون» با ترکیب ژانر علمیتخیلی و فاجعه، فیلم «شهاب» را در سال ۱۹۷۹ تولید کرد که همانطور که حدس میزنید درباره شهاب سنگی است که مستقیما به سمت زمین میآید. این فیلم شکستی قابل توجه را تجربه کرد و به همراه فیلم «هواپیما» در سال ۱۹۸۰ به فرآیند محو شدن ژانر فاجعه سرعت بخشیدند. فیلمهای فاجعه در دهه ۹۰ به دلیل پارانویای مردم نسبت به سال ۲۰۰۰ و هزاره جدید و همچنین پیشرفت جلوههای گرافیکی و کامپیوتری کمی احیا شدند. در این بازه زمانی شاهد ظهور رولاند امریش بهعنوان نویسندهای خلاق بودیم و همچنین فرضیه «آمدن شهاب سنگ به سمت زمین» با انتشار فیلمهای «آرماگدون» و «تأثیر عمیق» در سال ۱۹۹۸ باز هم مورد توجه قرار گرفت (فیلم عظیم «تایتانیک» هم در سال ۱۹۹۷ جزء نمونههای موفق این ژانر در دهه ۹۰ بود). با این حال، این تجدید حیات کوتاه مدت بود و این ژانر پس از حوادث ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ جذابیت کمتری برای مخاطبان پیدا کرد.
۱. فانتزیهای گرافیکی (دوران اوج: دو دهه اول قرن جدید)
درست زمانی که فیلمهای فاجعه در اوایل قرن بیستویکم منسوخ میشدند، دو فیلم فانتزی گرافیکی اکران شدند و تماشاگران را به دنیایی کاملا متفاوت از دنیای خودشان هدایت کردند. انتشار «هری پاتر و سنگ جادو» و «ارباب حلقهها: یاران حلقه» در اواخر پاییز و اوایل زمستان ۲۰۰۱ تقریبا کمی تصادفی به نظر میرسد و هر دو فیلم هیاهوی بسیاری در پی داشتند. همیشه و برای چندین دهه صحبت از ساخت یک فیلم لایواکشن از داستان «ارباب حلقهها» بود اما امکان به تصویر کشیدن دنیای تالکین به نحوی رضایتبخش، فقط در این دوران ممکن بود. کتابهای هری پاتر در آن زمان یک پدیده ادبی معاصر بودند اما محبوبیت آنها در بین بچههای سرتاسر جهان باعث شد تا یک اقتباس سینمایی از آن ساخته شود. دنیای هاگوارتز هم آنقدر خاص بود که نمایش آن روی پردههای سینما به افکتهای گرافیکی و کامپیوتری نیاز داشت.
با موفقیت این فیلمها و قسمتهای بعدی آنها، سریهای فانتزی ادبی دیگری مانند «سرگذشت نارنیا» و «پرسی جکسون» هم با موفقیت نسبی به نمایش درآمدند. فیلمهای هری پاتر آغازگر روندی برای اقتباس از کتابهای بزرگسالان در ژانرهای دیگر و در قالب فرنچایزهایی پرفروش مانند سریهای «گرگ و میش» و «بازیهای گرسنگی» بودند. افول این ژانر به تازگی رخ داده و آینده آن مشخص نیست و به همین دلیل تشخیص دلایل افول آن دشوارتر است، اگرچه چند نمونهی بالقوه قابل ملاحظه به نظر میرسد. اول از همه، سهگانه «هابیت» مانند «کلئوپاترا»، به طور کلی یک اثر موفق از نظر مالی بود اما واکنش عمدتا منفی منتقدان و تماشاگران را در پی داشت و میتوان گفت که ارزش زحمات بسیار زیاد پیتر جکسون را نداشت. علاوه بر این، موفقیت «بازی تاج و تخت» در HBO باعث شد که تماشاگران برای تماشای اثری فانتزی و درجه یک در مقیاس بزرگ، به جای رفتن به سینما در خانه بمانند.
همچنین این سریها از کتابها اقتباس میشوند که منبعی متناهی هستند. البته این موضوع برای ژانر ابرقهرمانی که بر سریسازی مداوم کمیکبوکها و پتانسیل بیحد و حصر آنها برای دنبالهها و اسپینآفها متکی است، مشکلی ندارد. فیلمهای ابرقهرمانی بدون شک در اواخر دهه گذشته جایگزین فیلمهای فانتزی حماسی شدند اما فقط گذشت زمان مشخص میکند که سلطنت آنها ادامه خواهد یافت یا این که ژانر جدید دیگری جایگزینشان میشود و مردم را دوباره به سینما بازمیگرداند.
منبع: collider
هری پاتر محو شده😐😐😐😐😐
پس حتما ما پاترهدا شلغمیم که هری پاتر محو بشه😐
واقعا کی گفته هری پاتر محو شده ؟
وقتی میگن محو شده ، یعنی همه اونو فراموش کردن.
هری پاتر هیچ وقت محو نمیشه…
ارباب حلقه ها بهترینه
موافقم
دقیقااااااااا
کسی منکرش نیست
هری پاتر بهترینه
ن بابا خخخ
تو خوبی
خخخخخخخخخ