۱۰ نقشآفرینی دست کم گرفته شدهی فیلمهای کوئنتین تارانتینو
تمام فیلمهای کوئنتین تارانتینو شخصیتها و بازیهای درجه یکی دارند و برخی از بهترین نقشآفرینیهای تاریخ سینما را در آثار او پیدا میکنید. از همان فیلم اولش یعنی «سگدانی» (Reservoir Dogs) تا این آخری یعنی «روزی روزگاری در هالیوود» (Once Upon A Time In Hollywood) میتوان بازیگرانی را نام برد که در فیلمهای مختلف تارانتینو درخشیدهاند. احتمالا معروفترین نمونهاش جان تراولتا در فیلم «پالپ فیکشن» (Pulp Fiction) است که پس از سالها فراموشی و دور شدن از عالم ستارگی با همین فیلم دوباره درخشید و حرفهاش از خطر نابودی نجات پیدا کرد.
اما کسانی هم بودهاند که با وجود درخشش در آثار کوئنتین تارانتینو چندان قدر ندیدهاند. دلیل این موضوع به همان تعدد شخصیتها و نقشآفرینیهای خوب در آثار او بازمیگردد. اما این بهانهی کافی برای نپرداختن به بهترین بازیهای فیلمهای کوئنتین تارانتینو نیست. در این فهرست به سراغ بهترین بازیهای دست کم گرفته شدهی فیلمهای او رفتهایم؛ با ذکر این توضیح که این فهرست میتوانست طولانیتر باشد.
همان مثال جان تراولتا در فیلم «پالپ فیکشن» تا حدودی باعث روشنتر شدن بحث میشود. هیچ بازی بد و هیچ شخصیت پرداخت نشدهای در فیلم «پالپ فیکشن» وجود ندارد. قطعا بدترین بازی فیلم از آن خود تارانتینو در اپیزودی از فیلم است که دو شخصیت اصلی برای پاک کردن رد جازهای به خانهی شخصیت او رفتهاند. اما همان حضور هم به قدر کافی گیرا است و چون بقیه شخصیت ها معرکهتر هستند این چنین بد جلوه میکند. برخی از بازیگران و شخصیتهای فیلم حتی حضوری چند دقیقهای دارند اما همان چند دقیقه هم کافی است که در ذهن بمانند. در چنین قابی طبیعی است که کسانی با توجه به تعداد زیاد شخصیتها زیر سایهی دیگران بمانند و بازی درخشان برخی از بازیگران دیده نشود.
گرچه هیچ فیلم دیگر کوئنتین تارانتینو تا این اندازه در جلب رضایت مخاطب موفق نیست اما باز هم میتوان شخصیتهای معرکهای را در هر فیلمش سراغ گرفت که بازیگران معرکهای به ایفای نقش آنها پرداختهاند. یکی از خصوصیات ویژهی تارانتینو که باعث میشود با شخصیتها و بازیهای خوبی در فیلمهایش روبه رو شویم، توانایی بالای او در دیالوگنویسی است. این فرصتی کافی در اختیار بازیگر قرار میدهد که بتواند خودی نشان دهد. از سوی دیگر شخصیتهای آثارش همواره رازی برای پنهان کردن دارند و همین موضوع هم به کمک بازیگر میآید تا به خلق کاراکتری چند وجهی بپردازد.
نکتهی دیگری که به موفقیت بازیگر در فیلمهای کوئنتین تارانتینو کمک میکند، به ساخته شدن یک شخصیت کامل در فیلمهای او بازمیگردد. به این معنا که تارانتینو برای تمام نقشهای حاضر در فیلمش پسزمینهی کامل طراحی میکند و حتی قسمتهایی که درون فیلم حضور ندارند را هم روی کاغذ میآورد تا یک انسان کامل با تاریخچهای مشخص خلق شود. این چنین او یک انسان کامل خلق میکند و سپس با چنین پسزمینه ای سراغ بازیگر میرود و از او میخواهد که ابتدا شخصیت را بشناسد و سپس در برابر دوربین حاضر شود.
به عنوان نمونه کوئنتین تارانتینو در مصاحبهای فاش کرد که دلیل وجود جا و رد طناب دار روی گردن شخصیت اصی فیلم «حرامزادههای بیآبرو» (Inglourious Basterds) به گذشتهی این شخصیت بازمیگردد؛ گذشتهای که اصلا در فیلم وجود ندارد و حتی اشارهای هم به آن نمیشود. تارانتینو در آن مصاحبه فاش نکرد که این گذشته چیست و گفت که فقط او بازیگر آن نقش یعنی برد پیت از این موضوع آگاه هستند. در چنین قابی این نکته طبیعی است که او روی طراحی هر شخصیتی وسواس داشته باشد و از بازیگرش بخواهد که او هم به کارش متعهد باشد. با این پس زمینه از ۱۵ بازی دست کم گرفته شده در فلیمهای کوئنتین تارانتینو خواهیم گفت؛ نقشها و بازیهایی که هر کدام برای بالا کشیدن یک فیلم کافی به نظر میرسند.
۱۵. ایلای راث در فلیم «حرامزادههای بیآبرو» (Inglourious Basterds)
- نقش: ستوان دنی دونوویتز
- دیگر بازیگران: برد پیت، کریستف والتز و ملانی لورن
- محصول: 2009
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 89٪
«حرامزادههای بیآبرو» دربارهی یک دسته از سربازان آمریکایی در طول جنگ دوم جهانی است. هدف از به وجود آمدن دستهی آنها انداختن ترس در وجود سربازان و فرماندهان آلمانی است. آنها برای رسیدن به این هدف به خشنترین و کثیفترین شکل ممکن دشمن را از پیش رو برمیدارند و از دست زدن به هیچ خشونتی فروگذار نیستند. این چنین امید دارند که آوازهی آنها به گوش سربازان آلمانی برسد و لرزه بر اندام آنها بیاندازد.
ایلای راث در این جا انگار از دل یک فیلم اسلشر پر از خون و خونریزی بیرون آمده و سر قربانیان بختبرگشته آوار شده است. شخصیت او آن قدر ترسناک است که حتی دل مخاطب برای سربازان آلمانی گرفتار در چنگال او میسوزد. نکته این که هدف تارانتینو دقیقا رسیدن به چنین موضوعی بوده تا آن پایان فیلم که ناگهانی از راه میرسد، ترسناکتر جلوه کند.
شخصیت ایلای راث آن روی سکهی شخصیت اصلی فیلم با بازی برد پیت است. شخصیت برد پیت یا سروان آلدو رین در نقش فرمانده یک جوخه مجبور است که مدام حرف بزند و با دیگران ارتباط برقرار کند. او هم مانند دنی شخصیت ترسناکی است اما به خاطر همین درجهی نظامی بالاتر مجبور است که کس دیگری را برای انجام کارهای ترسناک و کثیفش بفرستد. ستوان دنی دونوویتز بهترین گزینه برای انجام این کارهای او است که هم چون قاتلان فیلمهای اسلشر شکم تک تک قربانیانش را سفره میکند و در کار با چاقو و چوب بیسبال حسابی توانا است.
نکته این که ایلای راث دوست صمیمی کوئنتین تارانتینو است و علاقهی زیادی به سینمای اسلشر دارد. اصلا چندتایی از بهترین فیلمهای اسلشر این یکی دو دههی گذشته را کارگردانی کرده و حتی تارانتینو هم در نقش تهیه کنندهی آنها حاضر شده است. به عنوان نمونه میتوان به فیلمی چون «مسافرخانه» (The Hostel) اشاره کرد که یکی از بهترین فیلمهای ترسناک قرن بیست و یکم هم هست.
ایلای راث در خلق سکانسهای کمدی فیلم هم توانا است. به عنوان نمونه در جایی از فیلم مجبور به صحبت کردن به زبان ایتالیایی در برابر بدمن فیلم با بازی کریستف والتز میشود. اگر کریستف والتز را کنار بگذارید که تمام قاب را از آن خود میکند، بهترین بازی این سکانس از آن ایلای راث است. در چنین قابی باید نامش در فهرست بهترین بازیهای فیلمهای کوئنتین تارانتینو قرار بگیرد.
۱۴. رابرت دنیرو در فیلم «جکی براون» (Jackie Brown)
- نقش: لوییس گارا
- دیگر بازیگران: پم گریر، ساموئل ال جکسون و رابرت فارستر
- محصول: 1997
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 88٪
فیلم «جکی براون» دربارهی زنی شاغل در خطوط هواپیمایی است که در جهانی تحت سلطهی مردان سودجو گرفتار است. هم پلیس قصد دارد از موقعیت شغلی او سوء استفاده کند و هم عدهای از خلافکاران قصد دارند که از طریق وی مواد مخدر جابه جا کنند. در این میان او تلاش دارد که میان این دو دسته از افراد راه چارهای بیاندیشد و کاری کند.
در چنین بستری رابرت دنیرو نقش مردی را بازی میکند که تازه از زندان آزاد شده و جایی برای رفتن ندارد. او سراغ دوستی رفته که عقلش درست و حسابی کار نمیکند و با زنی دیوانهتر از خودش زندگی میکند. رابرت دنیرو قرار است در ایجا نقش مردی را بازی کند که از شیوهی زیستن خود خسته است و حال که هیچ امیدی هم ندارد و اطرافیانش هم چندان عقل درست و حسابی ندارند، یواش یواش جانش به لبش میآید. این چنین هم در طراحی یک دزدی گند میزند و هم خودش تا آستانهی نابودی پیش میرود.
حقیقتا فیلم «جکی براون» در سیاههی کارهای کوئنتین تارانتینو فیلم مهجوری است. چنین نباید باشد؛ چرا که اثر معرکهای است و حسابی درخشان. در این میان نه تنها رابرت دنیرو و نقشش، بلکه دیگر شخصیتها و بازیها هم چندان دیده نشندهاند. در این میان البته باید برای پم گریر در قالب شخصیت اصلی حسابی جداگانه باز کرد. او هم در اجرا و هم در شخصیتپردازی یک سر و گردن بالاتر از بقیه است.
اما رابرت دنیرو با آن پیشینهی درخشان در بازیگری چندان در این جا جدی گرفته نشد؛ شاید بخشی از این موضوع به نقشی بازمیگردد که تارانتینو برایش در نظر گرفته است. نقش او تا فصل پایانی فیلم چندان دخالتی در پیشبرد قصه ندارد و حتی آن حضور در فصل پایانی هم بیشتر شکلی غافلگیر کننده دارد. نکته این که این موضوع هم کاملا طبیعی است؛ بالاخره «جکی براون» اثری دربارهی پرسهزنیها و کلافگیهای عدهای آدم پر حرف است که چیزی در چنته برای ارائه ندارند و همین هم پایان فیلم را منطقی جلوه میدهد. پس باید نام رابرت دنیرو و نقشش در فهرست بهترین بازیهای فیلمهای کوئنتین تارانتینو قرار بگیرد.
۱۳. کریستوفر واکن در فیلم «پالپ فیکشن» (Pulp Fiction)
- نقش: کهنه سرباز جنگ ویتنام
- دیگر بازیگران: جان تراولتا، ساموئل ال جکسون، بروس ویلیس و اوما تورمن
- محصول: 1994
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪
در فیلم «پالپ فیکشن» قصهی بوکسوری وجود دارد که به یک ساعت مچی خاص وابسته است. حال نامزدش آن ساعت مچی را خانه جا گذاشته و او باید بازگردد و آن را بیاورد. تا این جا همه چیز عادی است. این دو قرار است که سفر کنند و هر چه زودتر از لس آنجلس بروند. اگر قصهی این شخصیت همین باشد، مشکل خاصی نباید به وجود بیاید؛ فقط کافی است که این جناب بوکسور به خانه بازگردد و این ساعت مچی عزیزکرده را زود بردارد و بازگردد.
اما قصه به این سادگیها نیست. چرا که این بوکسور کاری کرده که ممکن است به قیمت جانش تمام شود و رفتنش از لس آنجلس در واقع به معنای فرار کردن است؛ او با سرکردهی یک گروه مافیایی سر شاخ شده. پس بازگشت او به خانه خطر بسیار دارد؛ چرا که احتمالا آدمکشی در انتظارش نشسته تا او را بکشد. اما جناب بوکسور آن چنان به این ساعت وابسته است که نمیتواند آن را جا بگذارد. پس بازمیگردد و خطر را به جان میخرد.
برای این که این بازگشت و این به خطر انداختن جان منطقی جلوه کند، تارانتینو پیش زمینهای طراحی کرده که داستان و تاریخچهی پشت این ساعت مچی را تعریف میکند و اسم این پیش زمینه را هم گذاشته: «داستان ساعت طلا». تمام قصهی این ساعت در کمتر از ۱۰ دقیقه تعریف میشود و در تمام مدت هم دوربین زاویهی نگاه کودکی را نشان میدهد که به حرفهای یک نظامی بازگشته از جنگ ویتنام گوش میدهد که ظاهرا همراه پدرش اسیر بوده. این پسرک، کودکی همان بوکسور است.
این نظامی توضیح میدهد که این ساعت نسلها در خانوادهی پسرک وجود داشته و از جنگ جهانی اول دست بزرگترهای خانواده بوده و بعد به پدرش رسیده است و حال به چه مشقتی از دل جنگ ویتنام سالم بیرون آمده تا به نسل بعدی خانواده ارث برسد. داستانی که این نظامی تعریف میکند، داستان ترسناک و تلخی است و نشان میدهد که چه جانفشانیهای عجیب و غریبی برای نجات این ساعت صورت گرفته و حال وظیفهی او است که از آن مراقبت کند. حال دلیل آن خطر کردن بوکسور در سن میانسالی مشخص میشود. او چارهای ندارد جز این که ساعت مچی موروثی اجدادش را نجات دهد.
نقش آن نظامی را کریستوفر واکن بازی میکند. حضورش چنان گیرا و قانع کننده است که هیچ شکی در آن داستان غریب باقی نمیگذارد. کریستوفر واکن سالها پیش از «پالپ فیکشن» در فیلم «شکارچی گوزن» (The Deer Hunter) به کارگردانی مایکل چیمینو نقش نظامی دیگری را در جنگ ویتنام بازی میکرد که اتفاقا در آن فیلم هم اسیر میشد. تارانتینو با انتخابش برای بازی در فیلم خود به نوعی ادای دینی هم به آن شاهکار میکند. در چنین قابی باید نام کریستوفر واکن و نقشآفرینی وی را در بین بهترین بازیهای فیلمهای کوئنتین تارانتینو قرار داد.
۱۲. مایک میرز در فیلم «حرامزادههای بیآبرو» (Inglourious Basterds)
- نقش: ژنرال اد فرنچ
- دیگر بازیگران: برد پیت، ایلای راث و کریستف والتز
- محصول: 2009
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 89٪
در بخشی از قصهی فیلم «حرامزادههای بیآبرو» جوخهی ترسناک قصه برای انجام ماموریتی اعزام میشود. قرار میشود که یک کماندوی انگلیسی به جمع جوخهی ترسناک آمریکایی اضافه شود و در انجام ماموریت کمک کند. وظیفهی این انگلیسی این است که این گروه را آمادهی انجام ماموریتی بسیار خطرناک کند. این ماموریت میتواند جنگ را برای همیشه تمام کند و حتی خود شخص هیتلر را هم از بین ببرد. برای انجام این ماموریت نیاز است که بخشی از گروه مخوف آمریکایی به همراه آن انگلیسی و البته یک هنرپیشهی زن آلمانی که جاسوس انگلیسیها است به دل تشکیلات آلمانیها در فرانسه نفوذ کنند.
قرار است فیلمی دربارهی جانفشانیهای یک سرباز آلمانی در فرانسه پخش شود و ماموریت دقیقا باید در زمان اکران فیلم صورت گیرد. سربازان آلمانی پس از حملههای متوالی گروه ترسناک آمریکایی حسابی روحیهی خود را از دست داده و ترسیدهاند. پس شخص هیتلر و البته وزیر تبلیغاتش یعنی جوزف گوبلز دستور ساختن فیلمی از دلاوریهای سربازی جان بر کف دادهاند تا دوباره روحیهی قوای خود را بالا ببرند. حال برای تقویت این روحیه قرار است فیلم برای سربازان آلمانی حاضر در فرانسه پخش شود و شخص پیشوا هم در مراسم افتتاحیهاش شرکت کند.
با ژنرال اد فرنچ با بازی مایک میرز در سکانسی آشنا میشویم که او در حال توضیح دادن نقشه به همان انگلیسی یا ستوان هیکاکس با بازی مایکل فاسبیندر است. مایک میرز قرار است در این سکانس نقشه را به گونهای توضیح دهد که کمی کمدی و خندهدار جلوه کند. حقیقتا انجام این نقشه آن قدر نشدنی و نامحتمل به نظر میرسد و آن قدر احمقانه طراحی شده که نباید طبق هیچ منطقی قبولش کرد.
مایک میرز توانسته به طرز قانعکنندهای کمدی جاری در این سکانس را از کار درآورد و کاری کند که این نقش کوتاه در ذهن ما بماند. این موضوع از این بابت مهم است که حضور قانع کنندهی او تنها راهی است که ما میتوانیم ادامه قصه و آن خطر کردن بزرگ را باور کنیم. درست مانند حضور قانع کنندهی کریستوفر واکن در شمارهی قبل فهرست بهترین بازیهای فیلمهای کوئنتین تارانتینو.
۱۱. مارگارت کوالی در فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» (Once Upon A Time In Hollywood)
- نقش: دختر هیپی
- دیگر بازیگران: لئوناردو دیکاپریو، برد پیت، مارگو رابی و آل پاچینو
- محصول: 2019
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 86٪
فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» دربارهی دورانی است که هالیوود در حال پوست انداختن بود. در اواخر دههی ۱۹۶۰ میلادی و اویل دههی ۱۹۷۰ شکل و شمایل هالیوود برای همیشه عوض شد و نسل تازهای از هنرپیشگان و کارگردانها روی کار آمدند. در آن دوران تلویزیون هم رقیبی جدی برای سینما بود و سینماگران مجبور بودند که چیزی تازه از خود رو کنند وگرنه رقابت را به تلویزیون میباختند.
حال داستان پرسه زنیهای دو مرد را شاهد هستیم؛ یکی بازیگری است که حرفهاش در این دوران به خطر افتاده و باید کاری کند که ستاره بماند. دیگری هم بدلکار و البته دوست او است که زندگی عجیب و غریبی دارد. نقش مرد اول را لئوناردو دیکاپریو بازی میکند و دومی را برد پیت. هر دو هم برای بازی در این فیلم حسابی قدر دیدند. به ویژه برد پیت که اسکاری هم به خانه برد و پر بیراه نیست اگر حضورش در «روزی روزگاری در هالیوود» را بهترین بازی کارنامهاش بدانیم.
البته خوب میدانیم که آن دوران، زمانه ظهور هیپیها هم در آمریکا بود. در این جا با یک دختر هیپی آشنا میشویم که بخشی از فرقهی خانوادهی چالز منسون است. حتما میدانید که چارلز منسون در جهان واقعی که بود. او رهبر فرقهای عجیب و غریب به نام خانواده چارلز منسون بود که دستور کشتن چند نفر از جمله شارون تیت، همسر رومن پولانسکی را داد و آخر سر هم کارش به زندان کشید. در فصل مفصلی از فیلم شخصیت برد پیت به اسم کلیف بوث با این دختر هیپی آشنا میشود و آنها دوری در شهر میزنند و سپس به محل زندگی خانوادهی چارلز منسون یا همان فرقه میروند.
مارگارت کوالی نقش این دختر هیپی را بازی کرده در این حضور کوتاه خود که تقریبا بدون دیالوگ هم هست درخشان ظاهر شده است. شخصیت او مدتها در برابر کلیف بوث ظاهر میشود و هر بار از او میخواهد که سوارش کند. کلیف هر مرتبه از این کار در میرود اما یک بار دل را به دریا زده و دخترک را سوار میکند. شیمی عجیبی بین این دو شکل میگیرد. نکته این که این دو شخصیت یک سر با هم متفاوت هستند و هیچ سنخیتی با یکدیگر ندارند. از بازی برد پیت که بگذریم، بازی خوب مارگارت کوالی باعث شده که این شیمی به درستی شکل بگیرد.
بازیگران جوان با استعدادی در فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» حاضر هستند. ولی قطعا بهترین آنها همین مارگارت کوالی است که متاسفانه چندان قدر ندید. پس باید نامش را در فهرست بهترین بازیهای فیلمهای کوئنتین تارانتینو قرار داد.
۱۰. کری واشنکتن در فیلم «جنگوی زنجیر گسسته» (Django Unchained)
- نقش: برومهیلدا ون شافت
- دیگر بازیگران: کریستف والتز، جیمی فاکس، لئوناردو دیکاپریو و ساموئل ال جکسون
- محصول: 2012
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 87٪
فیلم وسترن «جنگوی زنجیر گسسته» داستان یک انتقام است. داستان مردی که تلاش میکند همسرش را از دست یک ارباب سفید پوست بدطینت و ظالم در دوران بردهداری نجات دهد. این مرد که جیمی فاکس نقشش را بازی میکند و به خاطر ادای دین تارانتینو به مجموعه فیلمهای «جنگو» با بازی فرانکو نرو، نامش جنگو است، از بخت خوبش با یک مرد آلمانی مخالف بردهداری روبه رو میشود. این مرد آلمانی جایزهبگیر هم هست و به همین خاطر توانایی زیادی در انجام عملیاتهای مختلف و رو در رو شدن با خلافکارها دارد. نقش این مرد آلمانی را هم کریستف والتز به تماشایی بازی میکند. مرد آلمانی به جنگو قول میدهد که اگر در چند ماموریت کمکش کند، او هم در نجات همسر و گرفتن انتقام همراهش خواهد بود.
در این میان حضور گرم همسر جنگو اهمیت پیدا میکند. تارانتینو از همان ابتدا زن را در رویاهای شوهرش نمایش میدهد؛ پس این زن باید حضوری رویایی داشته باشد و حسابی خواستنی تصویر شود. از سوی دیگر باید برای ارباب مزرعه هم چیزهایی در چنته داشته باشد وگرنه به دردش نخواهد خورد. اما همهی اینها زمانی اهمیت پیدا میکنند که این نقش کوتاه که سایهاش بر تمام فیلم سنگینی میکند نوبت حضورش از راه میرسد و کری واشنگتن در قالب او ظاهر میشود.
این سکانس مفصل در خانهی ارباب سفید پوست جریان دارد. جنگو و مرد آلمانی موفق شدهاند به طریقی خود را به خانه مرد دعوت کنند. نقشهی آنها این است که در پوشش خریدار چند برده موفق به فرار دادن برومهیلدا یا همان همسر جنگو شوند. از این جا است که فرصت هنرنمایی برای کری واشنگتن فراهم میشود. او اول باید نقش همسری را بازی کند که از حضور ناگهانی شوهر خود پس از سالها غافلگیر شده است. در این میان او نباید هویت شوهر خود را لو بدهد، وگرنه هم خودش و هم شوهرش با مشکل روبه رو خواهند شد.
در این میان در خانهی ارباب سرکارگری سیاه پوست وجود دارد که نقشش را ساموئل ال جکسون به زیبایی بازی میکند. او تمام مدت در خدمت ارباب است و با وجود سیاه پوست بودنش هیچ تردیدی در خدمت به او نمیکند. حال این سرکارگر وفادار به ارباب، به برومهیلادا و جنگو شک میکند. عامل ایجاد این شک رفتار غریب برومهیلدا است. پس کری واشنگتن باید این نقش را طوری بازی کند که هم باعث ایحاد شک شود و هم نه. در واقع او باید به نوعی دستپاچه به نظر برسد و برومهیلدا را طوری بازی کند که انگار دختری دست و پا چلفتی است، در حالی که هیچگاه این گونه نبوده. حقیقتا که کری واشنگتن در اجرای این همه پیچیدگی توانا است و ما را مجاب میکند که کارش را یکی از بهترین بازیهای فیلمهای کوئنتین تارانتینو در نظر بگیریم.
۹. استیو بوچمی در فیلم «سگدانی» (Reservoir Dogs)
- نقش: آقای صورتی
- دیگر بازیگران: هاروی کایتل، مایکل مدسن، تیم راث و کریس پن
- محصول: 1992
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 90٪
«سگدانی» روایت یک سرقت پیچیده است، با حذف سکانس سرقت. کوئنتین تارانتینو مستقیما پس از نمایش شخصیتهای درگیر در ماجرا و معرفی تک تک آنها به اتفاقات پس از سرقت میرود و عواقب کاری را که درست پیش نرفته نمایش میدهد. در این میان تک تک شخصیتهایی که در ابتدای فیلم حتی اسم آنها را نمیدانیم و برای لو نرفتن هویتشان یکدیگر را با عنوان رنگهای مختلف صدا میزنند، شروع به نشان دادن ویژگیهای شخصیتی خود میکنند. مثلا معلوم میشود که یکی از آنها شدیدا خشن است و از دست زدن به هیچ خشونتی فروگذار نیست.
یا مشخص میشود دیگری با بازی هاروی کایتل که عملا شخصیت اصلی فیلم هم به حساب میآید، آدم کاربلدی است که این جا گند زده و نتوانسته گروهش را درست مدیریت کند. حال درگیری این افراد و داد و هوارهای آنها سر یکدیگر قرار است از این بگوید که چرا یک سرقت برنامهریزی شده به درستی پیش نرفته و حال این مردان به جان هم افتادهاند. من و شما هم به عنوان مخاطب باید گوش تیز کنیم و با کنار هم قرار دادن روایتهای مختلف این دزدان، متوجه شویم که چه به آنها در حین سرقت گذشته است و چه چیزی درست پیش نرفته.
استیو بوچمی نقش یکی از این سارقان را بازی میکند. از همان سکانس افتتاحیه داخل رستوران آدم پر حرفی نمایش داده میشود که به نظر تا حدود زیادی هم منطقی است و مانند دیگران همه چیز را به شوخی برگزار نمیکند. در ادامه اولین واکنش او در حین طراحی نقشه سرقت که تارانتینو فقط نامگذاری افراد را نمایش میدهد، به انتخاب نامش است. او دوست ندارد آقای صورتی باشد و نامش را دخترانه میداند. بعد از کلی کل کل بالاخره و به اکراه میپذیرد که در تمام طول سرقت به این نام خطاب شود.
در طول سکانس پس از سرقت، او یکی از عاقلترین افراد است. گرچه او هم مانند بقیه حسابی ترسیده و نمیداند قضیه از چه قرار است و چرا این سرقت به درستی پیش نرفته، اما باز هم تلاش میکند که واکنشی عجیب و غریب نشان ندهد و جو را بدتر نکند. این در حالی است که دیگران آشکارا در حال انجام این کار هستند و نمیدانند با اعصاب به هم ریختهی خود و پلیسهایی که هر لحظه به دستگیری آنها نزدیکتر میشوند، چه کنند. استیو بوچمی به خوبی توانسته این نقش را از کار درآورد و باید نامش در فهرست بهترین بازیهای فیلمهای کوئنتین تارانتینو قرار گیرد.
۸. والتن گوگینز در فیلم «هشت نفرتانگیز» (The Hateful Eight)
- نقش: کلانتر کریس منیکس
- دیگر بازیگران: ساموئل ال جکسون، کرت راسل، جنیفر جیسون لی و چانینگ تاتوم
- محصول: 2015
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 75٪
کوئنتین تارانتینو با ساخت فیلم «هشت نفرتانگیز» دست به قمار بزرگی زده است. او تلاش کرده که روایتهای رازآلود ادبیات معمایی نویسندگانی چون آگاتا کریستی را به سینمای وسترن و مولفههای آن پیوند بزند. در این جا مانند برخی از داستانهای آگاتا کریستی افرادی که در ظاهر هیچ تناسبی با هم ندارند، مجبور هستند که چند شبانهروز را به دلیل برف و کولاک زیر یک سقف، در کنار هم بگذرانند. سپس اتفاقاتی میافتد و مشخص میشود که همهی آنها چیزی برای پنهان کردن دارند و آن گونه که نمایش میدهند، نیستند. پس راز پشت راز ردیف میشود و تارانتینو قصهاش را از خلال آنها پیش میبرد. از آن سو اما خصوصیات سینمای وسترن و شخصیتهای تیپیکال این ژانر هم در این جا حضور دارند.
دو تن از این افراد جایزهبگیرانی پر آوازه هستند. یکی فقط دستگیر شدگان را زنده به دادگاه میبرد و دیگری ادعا میکند که دوست آبراهام لینکلن، رییس جمهور آمریکا است. دیگران هم همگی از دل سینمای وسترن کلاسیک به این اثر راه یافتهاند و تارانتینو از خصوصیت ویژهی این شخصیتها به خوبی توانسته به نفع پیشبرد داستان معمایی خود استفاده کند. یکی دیگر از شخصیتها کسی است به نام کریس منیکس که ادعا میکند کلانتر تازه منصوب شدهی همان شهری است که دو جایزهبگیر به آن جا میروند و یکی از آنها میخواهد زن تازه دستگیر شدهای را تحویلش دهد.
ما والتن گوگینز در نقش کریس منیکس را اول بار در دل کولاک میبینیم، در حالی که به دیگران برای سوار شدن به کالسکه التماس میکند. او ادعا میکند که کلانتر است و در راه در طوفان گیر کرده و اگر کسی به او کمک نکند خواهد مرد. دیگران به اکراه میپذیرند، به ویژه که دو جایزهبگیر درون کالسکه در صورت صحت حرفها و ادعاهایش به او نیاز دارند. پس از رسیدن به عمارت مینی که همان محل وقوع حوادث داستان است، جناب کلانتر یک اتحاد نانوشته با دو جایزهبگیر و به ویژه یکی از آنها با نام سرگرد مارکوس با بازی ساموئل ال جکسون برقرار میکند. گرچه در ابتدا بین این دو یک درگیری پیش میآید. این درگیری و سپس اتحاد عملا داستان فیلم را پیش میبرد.
در ادامه و با به هم ریختن ماجرا، شخصیتی که والتن گوگینز نقشش را بازی میکند، طیف متنوعی از حالات مختلف را به نمایش میگذارد. به عنوان نمونه در زمانهایی به نظر آدم احمقی میرسد و در مواقع دیگری بسیار باهوش است. در برخی مواقع میتواند تکههای پازل را کنار هم گذارد و بخشی از معما را حل کند و در زمانهای دیگری فقط همه چیز را پیچیدهتر میکند. شیوهی حرف زدن والتن گوگینز به جای کلانتر هم به گونهای است که محال است تا مدتها فراموشش کنید. در ضمن بازی او باعث میشود که ما تا انتها متوجه هویت واقعی او نشویم؛ چرا که به ابهام در خصوص ادعایش مبنی بر کلانتر بودن مدام اضافه میکند. همهی اینها ما را متقاعد میکند که نامش را وارد فهرست بهترین بازیهای فیلمهای کوئنتین تارانتینو کنیم.
۷. مارگو رابی در فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» (Once Upon A Time In Hollywood)
- نقش: شارون تیت
- دیگر بازیگران: برد پیت، لئوناردو دیکاپریو و مارگارت کوالی
- محصول: 2019
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 86٪
گفتیم که فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» داستان پرسهزنیهای دو مرد است که در صنعت سینما در اواخر دههی ۱۹۶۰ میلادی مشغول به کار هستند. از سوی دیگر اشاره شد که آن دوران، زمانهی تغییر حال و هوای سینما بود و فیلمسازانی مانند رومن پولانسکی در حال اشغال جای کارگردانان قدیمیتر بودند. رومن پولانسکی با وجود آن که هیچگاه به طور مشخص نمایش داده نمیشود، در فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» حضور دارد. البته که تارانتینو نقش پررنگتری را برای همسر او یعنی شارون تیت با بازی مارگو رابی در نظر گرفته است. شارون تیت آن زمان بازیگر جوانی بود که در مسیر ستاره شدن قرار داشت.
از آن سو باز هم اشاره شد که در آن دوران در شهر لس آنجس فرقهای عجیب و غریب وجود داشت که به خانوادهی چارلز منسون معروف بودند. جناب منسون، رهبر این فرقه شبی به اعضایش دستور قتل تعدادی بخت برگشته را داد. یکی از این افراد همین شارون تیت بود که در عالم واقع سلاخی شد اما تارانتینو قصهی دیگری در این جا برای او در نظر گرفته و واقعیت تاریخی را به نفع واقعیت سینمایی مصادره به مطلوب کرده است.
علاوه بر نمایش پرسهزنیهای دو مرد داستان، فیلم یک خط روایی دیگر هم دارد که آن هم باز هم پرسهزنی است. این خط روایی به شارون تیت اختصاص دارد که از زندگی خود راضی است و در حال لذت بردن از هر چیزی است که در برابرش قرار دارد. او به مفهوم واقعی کلمه از زندگی خود لذت میبرد و بر خلاف دو مرد اصلی داستان، در حال تقلا نیست. ما از داستان واقعی شارون تیت با خبر هستیم و سرنوشت او را میدانیم و به همین دلیل هم تارانتینو این شخصیت را این گونه نمایش داده تا به سکانس نهایی برسد که البته تفاوتی واضح با اتفاقات تاریخی دارد.
مارگو رابی در نقش شارون تیت حسابی هوشربا است. شاید این تصور پیش بیاید که او کار خاصی انجام نمیدهد. اتفاقا این تصور کاملا درست است. هیچ کدام از شخصیتهای فیلم کار خاصی انجام نمیدهند اما همین گشتن دور سر خود را به شکلی انجام میدهند که مخاطب اصلا خسته نمیشود. این دستاورد کمی برای هیچ بازیگری نیست. دلیل حضور مارگو رابی در فهرست بهترین بازیهای فیلمهای کوئنتین تارانتینو البته به درخشش برد پیت و لئوناردو دیکاپریو بازمیگردد. آن دو آن قدر در این فیلم درخشان هستند که حضور معرکهی دیگرانی چون مارگو رابی و مارگارت کوالی چندان دیده نمیشود.
۶. بروس ویلیس در فیلم «پالپ فیکشن» (Pulp Fiction)
- نقش: بوکسور بوچ کالیگ
- دیگر بازیگران: جان تراولتا، ساموئل ال جکسون و اوما تورمن
- محصول: 1994
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪
فیلم «پالپ فیکشن» پر است از داستانهای تو در تو با حضور شخصیتهایی معرکه. در بخشی از داستان گنگستری وجود دارد که از هلند بازگشته و مدام در حال سخنرانی کردن از تفاوتهای آن کشور با آمریکا است. نقش این مرد را جان تراولتا به شکل معرکهای بازی میکند. آن سو تر داستان بوکسوری وجود دارد که با یک سرکردهی مافیایی و رییس همان گنگستر بازگشته از هلند قراری گذاشته است. این بوکسور باید مسابقهای را در زمان مشخصی ببازد تا پول زیادی از طریق شرط بندی به آقای رییس برسد. البته سهم اندکی هم به خودش خواهد رسید.
روز مسابقه فرا میرسد و تارانتینو مانند همیشه قسمت مهم ماجرا را نمایش نمیدهد. در واقع خبری از نمایش مسابقه نیست و ناگهان ما جناب بوکسور یا همان بوچ را میبینیم که از پنجرهای فرار میکند و سوار تاکسی میشود؛ ظاهرا او قولش را زیر پا گذاشته و نه تنها شکست نخورده، بلکه رقیب بخت برگشته را کشته است. پس از فرار هم به متلی خارج از شهر میرود و متوجه میشود که همراهش ساعت مچی با ارزش او را که قبلا در همین فهرست به داستانش اشاره شد، جا گذاشته است. پس بوچ بازمیگردد تا ساعت را بردارد. در بازگشت با همان گنگستر هلندی روبهرو شده و او را میکشد. اما دردسرهای او سر این ساعت مچی تازه آغاز میشود. گویی او هم مانند اجدادش باید برای نگه داشتن و مواظبت از این ساعت تاوان بدهد.
انگار این ساعت یک نوع نکبت خانوادگی است که از پدر به پسر به ارث میرسد. اما نتیجهی رد شدن بوچ از جهنم فرار از دست سرکردهی مافیای محلی و حتی مدیون کردن او به خود است. در چنین چارچوبی داستان بوچ تمام میشود. بروس ویلیس در نقش این بوکسور بیاعصاب که مدام ناسزا میدهد ظاهر شده و پر بیراه نیست اگر بازی او در «پالپ فیکشن» را یکی از بهترین بازیهای کارنامهاش در نظر بگیریم.
ما بروس ویلیس را به عنوان قهرمان اکشنی میشناسیم که هیچگاه از موقعیتی فرار نمیکند. تارانتینو از عمد قصد بازی کردن با این پرسوناژ ثابت بروس ویلیس را دارد و مردی را نمایش میدهد که در حال فرار کردن از عدهای اوباش است. البته او پول آنها را به جیب زده و قراری که با رییس مافیای محلی داشته را به هم زده است. نکته این که بروس ویلیس در این جا چنان قانع کننده ظاهر شده که نمیتوان کس دیگری را به جای وی تصور کرد. او هم نقش آدمی ترسیده را خوب بازی کرده و هم نقش مردی را که ارزش یک ارثیهی مهم خانوادگی را میداند. پس باید نامش در فهرست بهترین بازیهای فیلمهای کوئنتین تارانتینو قرار بگیرد.
۵. لوسی لیو در فیلم «بیل را بکش: بخش اول» (Kill Bill: Vol 1)
- نقش: او- رن ایشی
- دیگر بازیگران: اوما تورمن، ویویا ای فاکس، داریل هانا و دیوید کاراداین
- محصول: 2003
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 85٪
مجموعه «بیل را بکش» شامل دو قسمت است. در بخش اول مجموعه کوئنتین تارانتینو روایتی اپیزودیک از انتقامهای مرحله به مرحلهی زنی به نام عروس با بازی اوما تورمن ساخته که همچون یک بازی کامپیوتری پیش میرود و پس از کشتن تعدادی زیادی از دشمنان به فرد مورد نظرش میرسد و انتقامش را از او بابت آن چه که در گذشته علیهش انجام داده، میگیرد. بازی اوما تورمن معرکه است و به اندازهی کافی هم قدر دید. او توانسته عروس فیلم «بیل را بکش» را به یکی از دلچسبترین قهرمانان زن تاریخ سینما تبدیل کند. اما بخشی از این درست اجرا شدن نقش، به طراحی درست هماوردهای او بازمیگردد.
عروس مدتها قبل به ژاپن سفر کرده تا هاتوری هانزو، بزرگترین استاد در زمینهی ساختن شمشیر، اسلحهای مناسب برای او بسازد. هاتوری هانزو در ابتدا قبول نمیکند اما وقتی متوجه میشود که عروس برای کشتن بیل آن را میخواهد، بهترین کارش را ارائه میدهد. در ادامه و در یکی از اپیزودها عروس به ژاپن سفر میکند تا با او- رن ایشی، سرکردهی یک تشکیلات یاکوزایی روبه رو شود. این دومین اسم در لیست انتقام عروس است. او- رن ایشی در جوانی موفق شده انتقام خودش را از رییس یاکوزاها بگیرد و خودش بر صندلی قدرت او تکیه بزند. در نتیجه او دار و دستهی بزرگی از محافظان دارد که عروس برای رسین به وی باید از پس همه برآید.
او- رن ایشی در فیلم دیالوگ چندانی ندارد. رویارویی او با عروس اما بهترین بخش فیلم را میسازد. این رویارویی در یک باغ ژاپنی با یک طراحی چشم نواز اتفاق میافتد. عروس از پس او برمیآید و در نهایت پیغامی برای بیل میفرستد. حضور لوسی لیو در این اپیزود یکی از بهترین بازیهای کارنامهی او را می سازد و کوئنتین تارانتینو دوباره نشان میدهد که چه توانایی بالایی در خلق شخصیتهای فرعی دارد. او در «بیل را بکش: بخش ۱» به خوبی نشان میدهد که خلق یک هماورد مناسب برای ارتقای دلاوریهای قهرمانش تا چه اندازه اهمیت دارد.
بدون حضور کسی چون لوسی لیو در این سکانس مفصل، شخصیت عروس و انتقامش تا این اندازه برای مخاطب مهم نمیشد. به همین دلیل هم باید نام و شخصیتی که بازی میکند را در فهرست بهترین بازیهای فیلمهای کوئنتین تارانتینو قرار داد.
۴. تیم راث در فیلم «سگدانی» (Reservoir Dogs)
- نقش: آقای نارنجی
- دیگر بازیگران: هاروی کایتل، مایکل مدسن، استیو بوچمی و کریس پن
- محصول: 1992
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 90٪
به داستان فیلم «سگدانی» در بالا اشاره شد. به این که با تعدادی دزد و سارق طرف هستیم که برای یک نقشهی دزدی آماده میشوند اما ناگهان فیلم به پس از سرقت کات میخورد و آن چه که اتفاق افتاده را نشان نمیدهد. مشخص است که سرقت به درستی پیش نرفته و حال همهی افرادی که جان سالم به در بردهاند یکی یکی خود را به سولهایکه همان پناهگاهشان است، میرسانند و مدام در آن جا با هم بحث میکنند و از این میگویند که یکی از میان خودشان آنها را لو داده است. یکی از نشانههای درست پیش نرفتن نقشه و وخامت اوضاع این افراد، فردی است که در تمام مدت حوادث پس از سرقت زخمی و گلوله خورده روی زمین افتاده است و فرصت چندانی برای زنده ماندن ندارد.
نقش این مرد را تیم راث بازی میکند. او را آقای نارنجی مینامند؛ چرا که اعضای گروه ترجیح میدهند ناشناخته باقی بمانند و به همین دلیل لقبی برای خود برگزیدهاند. آقای نارنجی در تمام طول مدت انگار کاری ندارد جز این که بنالد و از دیگران خواهش کند که کاری برایش بکنند تا شاید زنده بماند. دیگران هم از درگیر کردن دکتر و بیمارستان واهمه دارند، چرا که میدانند عواقبی خواهد داشت و پای پلیس به سرعت به آن جا خواهد رسید. ضمن این که تمام ماجرا آن قدر سریع پیش میرود و حوادث پشت سر هم روی سر دیگر اعضای گروه آوار میشود که فرصتی برای رسیدگی به این بخت برگشته باقی نمیماند.
همهی شخصیتهای داستان برای لحظاتی میآیند و میروند و آن که تمام مدت گاهی در پس زمینه و گاهی در پیش زمینه حاضر است همین آقای نارنجی است. نکته این که تیم راث در نقش او باید بتواند وخامت اوضاع اعضای گروه را نشان دهد. چرا که هر کدام از این افراد طوری نسبت به آن چه که در حین سرقت از سر گذراندهاند، واکنش نشانه میدهند که انگار فاصلهای با مرگ ندارند و گرفتار مخمصهای شدهاند که هیچ راه خلاصی از آن نیست. این درحالی است که اوضاع برای آقای نارنجی واقعا چنین است و تیم راث به شکل درستی این نقش را از کار درآورده.
تیم راث بازیگر بزرگی است و استاد بازی در قالب نقشهای فرعی. همین همکاریهایش با کوئنتین تارانتینو هم این موضوع را ثابت میکند. نکته این که او برای بازیهای دیگرش در فیلمهای این کارگردان به اندازهی کافی قدر دید اما برای «سگدانی» این گونه نشد. حال که در یک بازنگری میتوان به اجرای دقیقش پی برد و ستایشش کرد باید نامش را در فهرست بهترین بازیهای فیلمهای کوئنتین تارانتینو قرار داد.
۳. لئوناردو دیکاپریو در فیلم «جنگوی زنجیر گسسته» (Django Unchained)
- نقش: کالوین کندی
- دیگر بازیگران: کریستف والتز، جیمی فاکس، کری واشنگتن و ساموئل ال جکسون
- محصول: 2012
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 87٪
احتمالا تصور میکنید که این بازی لئوناردو دی کاپریو باید در صدر فهرست قرار میگرفت. البته حق هم دارید. بازی او چنان گیرا و درخشان است که مخاطب را حسابی سر ذوق میآورد. البته او در حال اجرای نقش یک شخصیت ترسناک است اما در فیلمهای تارانتینو آدمهای ترسناک هم میتوانند جذاب باشند؛ ترسناکترینش کریستف والتز فیلم «حرامزادههای بیآبرو» در قالب یک افسر نازی و آدمکش است که حسابی تماشایی و جذاب اجرا شده و البته حسابی هم در دنیا قدر دیده است.
اما نکته این که بازی دیکاپریو با وجود آن که از اجرای کریستف والتز در آن فیلم فاصله دارد، اما میتوانست بیش از این دیده شود و جوایز بسیاری را به پایش بریزد. در هر صورت دلیل قرار گرفتن این بازی در این جایگاه فعرست بهترین بازیهای فیلمهای کوئنتین تارانتینو به این موضوع بازمیگردد که بازیهای معرکهی دیگری هم که به اندازهی کافی قدر ندیدهاند، در کارنامهی نه چندان بلند تارانتینو وجود دارند که در ادامه به آنها هم خواهیم رسید.
اشاره شد که داستان «جنگوی زنجیر گسسته» داستان مردی سیاه پوست است که در دوران غرب وحشی قصد دارد همسرش را از دست یک ارباب بردهدار نجات دهد. او با مرد جایزهبگیری آشنا میشود و با او رهسپار محل نگهداری همسرش در یک مزرعه میشود. صاحب مزرعه مردی بسیار نژادپرست است و دستیار سیاه پوست وفاداری دارد که از خودش بدتر است و دمار از روزگار بردههای مزرعه درآورده است. نقش ارباب مزرعه را لئوناردو دیکاپریو بازی میکند.
نقش او به گونهای است که باید بین خشونت و رعایت ادب در رفت و آمد باشد. در ابتدا یک جنتلمن است که باید از مهمانانش پذیرایی کند. اما خیلی زود و با دیدن مبارزهی دو سیاه پوست تا آستانهی مرگ، متوجه میشویم که با چه موجود ترسناکی طرف هستیم. هر دو جنبهی این شخصیت در شیوهی بازی دیکاپریو هویدا است. نکتهی سوم به هوش این شخصیت بازمیگردد. خوشبختانه کوئنتین تارانتینو خوب میداند که یک شخصیت ترسناک باید باهوش هم باشد. دیکاپریو در خلق این جنبهی شخصیت خود هم توانا است.
لئوناردو دیکاپریو کاری میکند که مخاطب توامان هم از ارباب مزرعه میترسد و حالش ازوی به هم می خورد و هم جذبش میشود. چنین دستاوردی کار کمی نیست و گرچه سازندهی اثر شخصیت را به خوبی خلق کرده اما بازیگرش هم سنگ تمام گذاشته است و کاری کرده که ما از وی و نقشش به عنوان یکی از بهترین بازیهای فیلمهای کوئنتین تارانتینو یاد کنیم.
۲. ملانی لورن در فیلم «حرامزادههای بیآبرو» (Inglourious Basterds)
- نقش: شوشانا دریفوس
- دیگر بازیگران: برد پیت، ایلای راث و کریستف والتز
- محصول: 2009
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 89٪
هر علاقهمندی جدی سینما سکانس افتتاحیهی معرکهی فیلم «حرامزادههای بیآبرو» را به یاد دارد. همان سکانسی که در آن کریستف والتز در نقش یک افسر اس اس ارتش آلمانی در فرانسهی اشغال شده در طول جنگ دوم جهانی به خانهی مردی روستایی میرود و به او میگوید که به دنبال خانوادهی یهودی همسایه است که مدتی است ناپدید شدهاند. افسر نازی به خوبی میداند که آن خانوادهی یهودی جایی در مزرعهی مرد فرانسوی پنهان شدهاند و فقط میخواهد مرد را به اعتراف وا دارد. تارانتینو در اجرا و دیالوگنویسی این سکانس اوج هنرش را نشان داده و کاری کرده کارستان. در انتهای این سکانس دختر آن خانواده یهودی در حالی که سلاخی شسدن خانوادهاش را به چشم میبیند، موفق به فرار میشود؛ در حالی که افسر نازی نامش را فریاد میزند: شوشانا.
نقش شوشانا را ملانی لورن بازی می کند. چند سالی گذشته و حال این دختر در پاریس مسئول رسیدگی به یک سینما است. افسران نازی از مشتریهای دائمی او هستند و شوشانا مجبور است که حفظ ظاهر کند. اما ناگهان دنیا فرصتی برای انتقام گرفتن در برابر پایش قرار میدهد. چرا که مقامات بلند مرتبهی رایش سوم برای برگزاری افتتاحیهی یک فیلم تبلیغاتی سینمای او را انتخاب کردهاند. نکته این که مسئول حفاظت از این مقامات بلند پایه که شخص هیتلر هم میان آنها است، همان افسر نازی ابتدای فیلم است.
جدال میان این دو دوباره آغاز میشود. افسر نازی از هویت تازهی شوشانا باخبر نیست و مجبور است که برای انجام پارهای از موارد ایمنی مدام با او در اتباط باشد. طبعا این ارتباط دائمی با قاتل خانوادهاش برای شوشانا خوشایند نیست. اما او مجبور است که دم نزدند؛ هم برای حفظ جانش و هم برای این که بتواند نقشهی انتقامش را عملی کند. آن سو تر گروهی از سربازان آمریکایی و انگلیسی هم تلاش دارند که نقشهی دیگری برای از بین بردن هیتلر پیاده کنند و خبر ندارند که دختری فرانسوی هم چنین قصدی دارد.
چند سکانس معرکه و نفسگیر از تقابل ملانی لورن و کریستف والتز در فیلم وجود دارد. یکی از آنها که حسابی ضربان قلب تماشاگر را بالا میبرد و ما را به این اشتباه میاندازد که این افسر باهوش مانند ابتدای فیلم حتما همه چیز را میداند، سکانسی است که در آن کریستف والتز مدام در حال خوردن شیرینی است. علاوه بر بازی معرکهی این بازیگر گردن کلفت، آن چه که چنین سکانسهایی را تماشایی از کار در میآورد حضور ملانی لورن در قالب نقش دختری است که مدام باید بین نقشهای یک دختر سر به راه و فردی انتقامجو در رفت و آمد باشدو. پس باید نامش را در فهرست بهترین بازیهای فیلمهای کوئنتین تارانتینو قرار دهیم.
۱. رابرت فارستر در «جکی براون» (Jackie Brown)
- نقش: مکس چری
- دیگر بازیگران: پم گریر، ساموئل ال جکسون و رابرت دنیرو
- محصول: 1997
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 88٪
حتما از قرار گرفتن نام رابرت فارستر در صدر جدول این فهرست تعجب میکنید. اما دوباره به تماشای فیلم بنشینید و به هنرنمایی او در قالب شخصیت افسر پرونده توجه کنید. او نقش مردی را بازی میکند که باید بین احساسات و انجام وظیفهاش بین یک مامور قانون تناسبی ایجاد کند. نکته این که او به زیبایی این کار را انجام میدهد تا در پایان برای تنها کسی که افسوس میخوریم، شخصیت او باشد. اگر شخصیت او در فیلم وجود نداشت، «جکی براون» حتما چیزی کم داشت.
اشاره شد که داستان فیلم «جکی براون» دربارهی زنی است که در چنگال عدهای مرد اسیر است و به دنبال راه فرار میگردد. همهی مردان زندگیاش قصد سواستفاده از او را دارند. اما یک مرد این گونه نیست و واقعا به این زن دل میبازد. اما چون مسئول پروندهی این زن است نمیتواند با خیال راحت عشقش را ابراز کند؛ چرا که هم ممکن است به سواستفاده تعبیر شود و هم کارش را به خطر بیاندازد. من و شما هم برای لحظاتی گمان میکنیم که این مرد هم مانند دیگران است و واقعا قصد دارد از موقعیتش سواستفاده کند.
مکس چری یا همان افسر پرونده واقعا آدم بازندهای است که تمام زندگی خود را باخته است و حتی بلد نیست که از آخرین فرصتش برای خوشبخت شدن استفاده کند. نکته این که زن هم برای لحظاتی احساس میکند که کنار این مرد امنیت دارد اما نمیتواند فراموش کند که قرار گرفتنش در برابر این مرد به خاطر جنایتهایی است که عدهای مرد دیگر در حقش مرتکب شدهاند و الان هم احتمال دارد به خاطر شرایط سختش دوباره در دام مرد دیگری بیفتد. این مرد همین شخصیتی است که رابرت فارستر نقشش را بازی میکند.
در چنین قابی رابرت فارستر توانسته کاری کند که من و شمای مخاطب به تنها کسانی تبدیل شویم که واقعا از نیت او با خبر هستیم و به همین دلیل هم باید نامش را در صدر فهرست بهترین بازیهای فیلمهای کوئنتین تارانتینو قرار دهیم.
منبع: Screenrant