شاعرانهترین فیلمهای قرن بیستویکم
شاعرانگی در سینما تعاریف گوناگونی دارد و فیلمسازان برای خلق فضاهای لطیف، معنوی، خیال انگیز یا عاشقانه، روشهای مختلفی را به کار میگیرند تا یک فیلم شاعرانه بسازند. بعضیها همانند «کریشتوف کیشلوفسکی» از اشیاء یا موسیقی به شکلی ویژه استفاده میکنند و بعضی دیگر همچون «روبر برسون»، با تکرار نماها اثری شاعرانه میسازند. فیلمهای زیادی وجود دارند که میتوانیم آنها را شعرگونه بدانیم؛ تنها به دلیل عناصر حاضر در آنها، ساختاری که فیلمساز اتخاذ کرده است یا طریقهای که داستان عرضه میشود.
فیلمهای شاعرانهای که برای این فهرست انتخاب کردهایم، سینماییترین یا غیرسینماییترین روشهای ممکن را برای روایت یک قصه یا ابراز احساسات یک انسان، به کار گرفتهاند. این فیلمها ریتم آرامی دارند، اهمیت ویژهای برای شخصیتها یا محیط پیرامون آنها قائل هستند و شما را تحتتاثیر قرار میدهند.
۱۰- اوزاک (Uzak)
- سال انتشار: 2002
- کارگردان: نوری بیلگه جیلان
- بازیگران: مظفر اوزدمیر، مهمت ایمین توپارک، زحل گنچر، نازان کسال
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 7.۶ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 87 از ۱۰۰
نوری بیلگه جیلان گاهی به مخاطب اجازه میدهد تا بخشهایی از داستان را با قوهی تخیل خود حل کند. شخصیتهای او هم گویی از دنیای کتابهای «داستایفسکی» آمدهاند، همانند عکاس ثروتمندی به نام «محمود» و فامیل جوان و بیکارش «یوسف» که به ملاقات وی آمده است. قدم گذاشتن یوسف به زندگی محمود، سبک زندگی او را دچار اختلال میکند.
در طول فیلم، این شخصیتها کارهای معمولی انجام میدهند و بیهدف در جستجوی چیزی هستند. محمود ادعا میکند که یک روشنفکر است و یوسف را بیگمان باید نقطهی مقابل او بدانیم، جوانی کمسواد و نافرهیخته؛ اما این دو مرد بیشتر از آنچه که به نظر میرسد، به یکدیگر شبیه هستند.
با جلوتر رفتن داستان، جیلان مطابق معمول از تغییر فصلها و شرایط جوی استفاده میکند و عناصر طبیعی باقیمانده در استانبولی که به سوی مدرنشدن میرود را در کانون توجه قرار میدهد.
اوزاک به معنای «فاصله» است و نامی که جیلان برای فیلم انتخاب کرده، به چیزهای مختلفی اشاره دارد: فاصلهی میان دو شخصیت اصلی، دنیایی که از آن آمدهاند، جایگاهشان در جامعه و تصاویری که فیلمساز از آنها در آپارتمان یا در میان جمعیت نشان میدهد و فاصله به وضوح به چشم میکرد.
یک نمای بهیادماندنی از فیلم، بخش افتتاحیه و پایانی است که در هر دو، محمود به تنهایی روی یک صندلی در پارک نشسته است. ما به خوبی درک میکنیم که در پایان، او دقیقا به همان نقطهای بازگشته که قبل از ملاقات با یوسف، آنجا بود.
این اولین فیلم جیلان است که در آن، شخصیتها با سکوتهای طولانی عجین شدهاند؛ این لحظات آرامتر فیلم اجازه میدهد تا شاعرانگی این آدمهای منزوی بیشتر به چشم آید و در حالی که میخواهند مسیر زندگی خود را پیدا کنند، ما هم وادار به تفکر شویم.
۹- پترسون (Paterson)
- سال انتشار: 2016
- کارگردان: جیم جارموش
- بازیگران: آدام درایور، گلشیفته فراهانی، ویلیام جکسون هارپر
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 7.۴ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 96 از ۱۰۰
این ساختهی جیم جارموش، یک هفته از زندگی یک رانندهی اتوبوس و شاعر به نام «پترسون» را به تصویر میکشد. فیلم در رابطه با یک آدم معمولی است که از معمولیترین شکل زندگیکردن، شعر میسازد.
فیلم از یک روز عادی آغاز میشود و ما با برنامهی روزانهی پترسون، ساکن شهر پترسون آشنا میشویم. هر روزِ او روند یکسانی را طی میکند، صبح زود بیدار میشود، به حرف مسافران گوش میدهد و در هنگام توقف، شعر مینویسد. بعد از پایان کار، سگ همسرش را بیرون میبرد، سپس کمی آبجو مینوشد و با دیگران حرف میزند.
فارغ از شعر نوشتن شخصیت اصلی، شهر پترسون هم پر از ماجرا و شگفتی است. برای مثال، مردی که میخواهد با عشق زندگیاش آشتی کند و شکسپیرگونه رفتار میکند تا دخترک کوچکی که او هم ظاهرا شاعر است.
جارموش یک بار گفت که «ترجیح میدهد در رابطه با مردی که سگش را بیرون میبرد فیلم بسازد تا مثلا بخواهد به امپراطوری چین بپردازد». او در پترسون، دقیقا چنین فیلمی ساخته است و شخصیت اصلی، در پروسهی به گردش بردن سگ، به دنیای سادهی اطرافش مینگرد. این فیلم، برداشتی زیبا از شاعرانگی حاضر در زندگی روزانهی ما است.
۸- من آنجا نیستم (I’m Not There)
- سال انتشار: 2007
- کارگردان: تاد هینز
- بازیگران: کیت بلانشت، بن ویشاو، کریستین بیل، ریچارد گییر، هیت لجر
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 6.۹ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 77 از ۱۰۰
تاد هینز، من آنجا نیستم را با تایید «باب دیلن» جلوی دوربین برد و اثری پرشور، زیبا و چالشبرانگیز ارائه داد که از ترانههای این موزیسین مشهور دست کمی ندارد. ما با شش نسخه از باب دیلن و شاعرانهای سینمایی روبرو هستیم که به این ترانهنویس، خواننده و نوازندهی برجسته ادای دین میکند.
این شش نسخه را شش بازیگر برجسته، با یک رویکرد و حسوحال متفاوت اجرا کردهاند و مخاطب، تغییرات و هویت این موزیسین را به شکل عمیقی درک میکند. باب دیلن همیشه علاقهی زیادی به تغییر داشت و شایسته است که فیلم زندگینامهای او نیز به شکل مشابهای پیش برود.
داستانهای فیلم، به شکلهای مختلفی با یکدیگر مرتبط هستند؛ از یک زرافهی واقعی که بعدها عروسکِ آن را در دستان یکی از فرزندان کوچک دیلن میبینیم تا سوالی که در یک داستان مطرح و در داستانی دیگر پاسخ داده میشود.
تاد هینز فیلم جاهطلبانهای ساخته است که برای درک کاملش باید چند بار آن را تماشا کنید، نه فقط برای لذت بردن بیشتر از بازیها، موسیقی متن و زیباییشناسی نهفته در اثر، به این دلیل که از هر فیلم زندگینامهای دیگری، به حقیقت نزدیک است.
تنها در انتهای فیلم که به «باب دیلن واقعی» نگاهی میاندازیم، زندگی این مرد را بهتر میفهمیم و نسبت به آن احساس شگفتی داریم. همانطور که از شعرها میتوان برداشتهای مختلفی داشت، این فیلم را هم میتوان از زوایای مختلفی تماشا کرد و به معناهای تازهای رسید.
۷- درخشش ابدی یک ذهن پاک (Eternal Sunshine of a Spotless Mind)
- سال انتشار: 2004
- کارگردان: میشل گوندری
- بازیگران: جیم کری، کیت وینسلت، کریستین دانست، مارک رافلو
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 8.۳ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 92 از ۱۰۰
برداشت میشل گوندری از آدمهایی که سرنوشتشان با یکدیگر گره خورده، نیمه علمی-تخیلی و نیمه کمدی عاشقانه با چاشنی سورئالیسم است. این فیلم کمنظیر چند سلاح قدرتمند دارد: فیلمنامهی حیرتانگیز «چارلی کافمن» و بازیهای تکرارنشدنی جیم کری و کیت وینسلت.
«جوئل» و «کلمنتین» عاشق یکدیگر هستند اما روز جدایی فرا میرسد و کلمنتین خاطرات خود از این رابطه را پاک میکند. جوئل هم تصمیم میگیرد تا همین کار را انجام دهد اما ناخودآگاهش برای حفظ حداقل یک خاطره، با پروسهی پاکسازی مبارزه میکند.
ما متوجه میشویم که چه اتفاقاتی رخ داده است و شخصیتها با هم چه کردهاند؛ عشق و عاطفهی این آدمها را میبینیم و در این دنیای جادویی، از ترس هستیگرایانهی ناشی از عشق در عصر مدرن، به درک بهتری میرسیم. رنگ موی کلمنتین، راهنمای شما است تا بفهمید شخصیتها چه حسوحالی دارند و وضعیت رابطهی آنها چگونه است.
فیلم ما را مجبور میکند تا نگاه متفاوتی به روابط عاشقانهی سابق خود داشته باشیم و در عین حال، چند سوال کلیدی مطرح میکند: آیا خاطرات بد باید باقی بمانند و ضروری هستند یا بهتر است پاک شوند؟ آیا بهتر نیست به جای حذف آنها، با خودمان صلح کنیم و این خاطرات را به چشم یک تجربه ببینیم؟
درخشش ابدی یک ذهن پاک نه تنها شما را به چالش میکشد بلکه گذشته، حال و آینده را به شکلی رویاگونه و شاعرانه به هم متصل میکند. فیلم میخواهد به شما بگوید که بعضی از آدمها، هرچه قدر هم متفاوت باشند، سرنوشتشان با هم بودن است. ناگفته نماند که درخشش ابدی یک ذهن پاک، نام یکی از اشعار «الکساندر پوپ» هم هست.
۶- سندرم و یک قرن (Syndromes and a Century)
- سال انتشار: 2006
- کارگردان: اپیچاتپونگ ویراستاکول
- بازیگران: ننترت سوادیکال، جاروچای ایمارم
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 7.۴ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 89 از ۱۰۰
فیلمهای اپیچاتپونگ ویراستاکول تعالیگرایانه، نیمه زندگینامهای و سرشار از زیبایی هستند؛ آثاری که معمولا پایانی باز دارند و شعرگونه هستند. سندرم و یک قرن دارای دو بخش است اما در واقع یک داستان مشابه را روایت میکند، یکی در بیمارستان روستایی و دیگری در بیمارستان شهری. فیلم ادای احترام ویراستاکول به خانواده و خاطراتش از بیمارستان در دوران کودکی است.
فیلم کلکسیونی از رویدادها، لحظات و نماهای اجمالی است که میتوانیم آنها را بازتابی از خاطرات دوران کودکی فیلمساز بدانیم، دقیقا مشابه یک شعر خوب. چیزی به بیننده تحمیل نمیشود و عنصر تکرار در بخش دوم حضور پررنگی دارد، جایی که نماها، دیالوگها و صداها از بیمارستان بخش اول، یک بار دیگر عرضه میشوند.
ویراستاکول در فیلمهای قبلیاش هم از ساختار اپیزودیک و چندبخشی کردن روایت استفاده کرده بود اما در سندرم و یک قرن، همه چیز حالوهوای دیگری دارد. او مخاطب را دعوت میکند تا خاطرات، عشق و احترامی که برای والدینش قائل است را لمس کند.
فیلم از نظر سینمایی هم فوقالعاده است؛ برداشتهای بلند فیلمساز، انعکاس پنجرهها، مناطق روستایی و صنعتی، میتوانید از این زیباییها لذت ببرید اما ارتباط میان آنها را باید خودتان پیدا کنید.
با ورود به بخش دوم، سوالات تازهای هم ایجاد میشود: آیا این آدمها از یک نسل هستند یا از بخش اول الهام گرفتهاند؟ رابطهی میان آنها چیست؟ فیلم، ناگفتههای زیادی دارد اما دقیقا همان چیزی است که باید باشد.
۵- قتل جسی جیمز بهدست رابرت فورد بزدل (The Assassination of Jesse James by the Coward Robert Ford)
- سال انتشار: 2007
- کارگردان: اندرو دامینیک
- بازیگران: برد پیت، سام شپارد، کیسی افلک، مری-لوئیز پارکر
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 7.۵ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 76 از ۱۰۰
چه کسی فکر میکرد که قصهی یک یاغی بیرحمِ مشهور، تا این اندازه شاعرانه باشد؟ اندرو دامینیک فیلم وسترن متفاوتی ساخته است که از کنار هیچ کدام از ابعاد آن نمیتوان به راحتی عبور کرد و یک شاعرانهی سینمایی درجه یک است.
میتوان خیرهشدنهای طولانی کیسی افلک و برد پیت را برای ساعتها بررسی کرد. هر کدام از نماهایی که از این شخصیتها به نمایش در میآید، یک نوع رُمانتیسم در تلفیق با غرب وحشی است. فیلمبرداری درجه یک «راجر دیکینز»، موسیقی متن «نیک کِیو» و «وارن اِلیس» و صدای «هیو راس» به عنوان راوی، فیلم را حتی شاعرانهتر هم کرده است.
اگر این داستان به شکل دیگری روایت میشد، شاید در نهایت با یک فیلم وسترن نسبتا خوب روبرو میشدیم اما برداشت اندرو دامینیک از قصهی جسی جیمز، استثنایی است و او توانسته «حس سرنوشت و تقدیر» را به خوبی مجسم کند. چنین حسی را از منبع اقتباسی فیلم (به قلم «ران هنسن») دریافت نخواهید کرد.
فیلم شامل سکانسهایی تکراری میشود که شاید برای هر نوع مخاطبی مناسب نباشد. شخصیتها بیهدف قدم میزنند و دامینیک با استفادهی افراطی از عنصر تکرار، لحن و فضای متفاوتی میسازد.
هدف این فیلمساز، ارائهی یک روایت سرراست نبوده، او خواسته است تا لحظاتی کوچک را بازسازی کند که در ژانر وسترن، معمولا به آنها توجه نمیشود؛ تلاشهای او در نهایت به یک نوع «وسترن جدید» ختم شده است که نمونهی مشابهای ندارد.
۴- در شهر سیلویا (In the City of Sylvia)
- سال انتشار: 2007
- کارگردان: خوزه لوئیس گرین
- بازیگران: خاویر لاویته، پیلار لوپس د آیالا
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 6.۹ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 78 از ۱۰۰
شاید سادهترین فیلم این فهرست که داستان مردی را روایت میکند که در شهر استراسبورگ، در جستجوی یک زن است. مردی بدون نام، شش سال قبل، از دختری به نام «سیلویا» آدرس پرسید و حالا بازگشته است تا او را پیدا کند. خوزه لوئیس گرین، فیلم کوچک و آرامی ساخته که کنجکاوی مخاطب را برمیانگیزد و احساسات گوناگونی را در شما زنده میکند.
بعضی از فیلمها همانند «امید واهی» (ساختهی «لویی مال») سکانسی دارند که در آن، دوربین روی آدمهایی تمرکز میکند که در خیابان قدم میزنند و با شهر در تعامل هستند اما چنین سکانسی معمولا برای ۳۰ دقیقه ادامه پیدا نمیکند زیرا خستهکننده میشود، این طوری نیست؟ در رابطه با این فیلم، میتوانیم ادعا کنیم که نه تنها خستهکننده نیست، حتی شما را سرگرم هم میکند.
ما خیلی زود با این مرد همراه میشویم و در جستجوی دلیل هستیم که چرا میخواهد دخترک را پیدا کند. آیا «عشق در یک نگاه» بود یا فرصتی از دسترفته؟ این ما هستیم که باید بعضی از بخشهای داستان را تصور کنیم زیرا خبری از فلشبک نیست و هرگز به طور واضح توضیح داده نمیشود که شش سال قبل، چه اتفاقی رخ داد.
در یک نمای فیلم، با دختری شبیه به سیلویا روبرو و خشنود میشویم که مرد قصه به موفقیت رسیده است و تنها یک عاشق امیدوار نیست. ما ضمن همذاتپنداری با این آدم، به این فکر میکنیم که اگر به دختر رویاهایش میرسید، زندگیاش چگونه میشد و این رابطه به کجا میرسید. در شهر سیلویا ثابت میکند که حتی سادهترین داستانها و آدمها هم میتوانند لحظات پرکششی را بسازند.
۳- هارمونیهای ورکمایستر (Werckmeister Harmonies)
- سال انتشار: 2000
- کارگردان: بلا تار، اگنش هرانیتسکی
- بازیگران: لارس رودولف، پیتر فیتز، هانا شیگولا، کاتی لازار
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 8.۱ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 98 از ۱۰۰
بلا تار از آن فیلمسازانی نیست که همهی نقاط مبهم قصه را روشن کند یا داستان خود را به شکلی سرراست ارائه دهد. این فیلم نه تنها باید چند بار تماشا شود، بلکه در رابطه با موضوعات آن باید تحقیق کنید. در سکانس افتتاحیه، «والوشکا» داستانی از کسوف را برای افراد مست حاضر در کافهی شهر تعریف میکند و آغاز شاعرانهای را برای بیننده رقم میزند.
هارمونیهای ورکمایستر، سکانس پلانهای درخشانی دارد که هر کدامشان شما را حیرتزده میکند، از نابود شدن یک خانهی سالمندان تا بخشی که یک نهنگ بزرگ مُرده را وسط شهر رویت میکنیم. فیلم به طور همزمان، حسهای خوب و بدی را به بیننده منتقل میکند و با تشکر از فیلمبرداری سیاه و سفید اثر و موسیقی متن خاطرهانگیزِ «میهای ویگ»، در فضاهای منحصربهفردی غرق میشوید.
فیلم در مجموع همانند سوالی است که جواب مشخصی ندارد، شبیه یک شعر. بلا تار با اینکه نوعنگاههای مشخصی به اتفاقات دارد اما به بیننده اجازه میدهد تا برداشت خودش را داشته باشد. با هر بار تماشای اثر، به نکات تازهای پی میبرید و دیدگاههای تازهای پیدا میکنید. آن نهنگ چه معنایی دارد؟ آیا هدف اصلی بلا تار، هجوم به کاپیتالیسم است؟ آیا او میخواهد اروپای شرقی دوران پساکمونیسم را نقد کند؟ چرا ما در منظومهی شمسی وجود داریم؟
بلا تار اثری مجنونوار ساخته که از نظر بصری و محتوایی، یک شعر سینمایی تمامعیار است.
۲- در حالوهوای عشق (In the Mood for Love)
- سال انتشار: 2000
- کارگردان: وونگ کار وای
- بازیگران: مگی چانگ، تونی لیانگ، جو چیانگ، چین تسی-آنگ
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 8.۱ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 91 از ۱۰۰
فیلمی آکنده از قدمزدنهای صحنه آهسته، شخصیتهای ژرفاندیش، موسیقیهای فراموشنشدنی، نجواها، بخارها و دودهای زیر چراغهای نئونی، ترکیببندیهای نقاشانه و این فهرست تمامی ندارد. این ساختهی وونگ کار وای، فیلمی ناب و اصیل در مدح عشق، آسیبپذیری و تقلا برای یافتن همدم است.
مرد و زن قصه، بعد از خیانت همسرانشان، به یکدیگر نزدیک میشوند و ما به زندگی و روحیات این دو آدمِ مهجور نگاه نزدیکی داریم. هیچ نمایی در فیلم وجود ندارد که هدر رفته باشد و هر کدامشان به خوبی، رابطهی دو شخصیت اصلی را پررنگتر میکنند. موسیقی رویاگونهی فیلم هم تاثیرگذار است و درماندگی و حس جدا افتادگی آنها را به خوبی عرضه میکند. آدمهای درمانده همیشه در جستجوی همدم هستند و مرد و زن قصه، در این دنیای تاریک، یکدیگر را پیدا میکنند.
در حالوهوای عشق از هر نظر، یک اثر شاعرانه است که از زوایای تازهای نیاز آدمی به عشق را بررسی میکند. هنگامی که فیلم به پایان رسید، ما داستانی را تجربه کردهایم که همانند یک شعر کلاسیکِ پراحساس، به راحتی فراموش نمیشود.
۱- درخت زندگی (The Tree of Life)
- سال انتشار: 2011
- کارگردان: ترنس مالیک
- بازیگران: برد پیت، شان پن، جسیکا چستین، کری مچت، جوانا گوئینگ
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 6.۸ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 84 از ۱۰۰
فیلمی که همانند یک شعر جاری است و جسورانه، روایتی جهان شمول از آفرینش ارائه میدهد. قصه با تولد جهان آغاز میشود و همان اوایل دیالوگی از خانم «اوبرایان» میشنویم که میگوید: «در زندگی دو مسیر وجود دارد، مسیر طبیعت و مسیر بخشندگی». سپس به دههی ۵۰ میلادی میرویم و با خانوادهی اوبرایان آشنا میشویم. مادر خانواده نمایندهی همان مسیر بخشندگی و در مقابل، پدر خانواده، نمایندهی راه و رسم طبیعت است و ما هر دو مسیر را در طول فیلم میبینیم.
پسر بزرگ خانواده، «جک» نمیتواند مسیر زندگیاش را پیدا کند. او را در بزرگسانی هم میبینیم که هنوز در کشمکش است تا هدف اصلیاش را پیدا کند. ما با تصاویر میکروسکوپی از مواد شیمیایی و طبیعت روبرو میشویم که تولد آفرینش را یادآور میشوند و همزمان، نگاه نزدیکی به زندگی اعضای این خانواده داریم.
از تعامل خانم اوبرایان با یک پروانه تا دایناسوری که یک دایناسور دیگر را زیر پا میگذارد و تصاویر صوفیانهای که ترنس مالیک به نمایش میگذارد، فیلم در تمامی دقایق شاعرانه است و حسوحالی معنوی دارد. مالیک توسعهی این داستان را از دههی ۷۰ میلادی آغاز کرد و در نهایت توانست یکی از جاهطلبانهترین فیلمهای تاریخ سینما را بسازد.
فیلم نمایانگر ابعاد شخصیتی این فیلمساز هم هست و بازتابی از دوران کودکی او در دههی ۵۰ میلادی ارائه میدهد؛ دورانی که برادرش خودکشی کرد. همهی امضاهای مالیک در فیلم وجود دارد، از نورپردازی طبیعی، استفاده از صدای شخصیتها، سبک فیلمبرداری خاص و موسیقی کلاسیک.
درخت زندگی را فقط به چشم یک فیلم سینمایی نمیتوان نگاه کرد، چراکه به معنای واقعی کلمه، هنر است. این اثر را باید تجربه کنید، زبان از توصیف آن قاصر است.
منبع: Taste of Cinema
فیلم های رابین ویلیامز هم خوبه خیلی تو حوزه فیلم با رویکرد شاعرانه
اما نمیدونم چرا فیلم معروف امسال که اتفاقا ادامه یک شعر معروف هست knight نذاشتید
بعد سری کلا به سبک انیمه بزنید بد نیست