۱۵ شخصیت شرور کارتونهای پیکسار به ترتیب شرارت
فیلمهای پیکسار با اینکه برای بچهها ساخته شدهاند، اما شخصیتهای منفی و شرور بسیار بدجنسی دارند. در ادامه تعدادی از آنها را معرفی میکنیم.
فیلمهای پیکسار طیف گستردهای از جلوههای ویژهی عجیب و غریب و ایدههای منحصربهفرد را دربر دارند. از دنیایی که ماشینها جای انسانها را میگیرند و دنیایی پر از هیولا گرفته تا سرزمین جادویی مردگان.
فیلمهای پیکسار معمولا کمی تاریکتر از فیلمهای دیزنی هستند، به همان اندازه هم هر فیلم دیزنی میتواند تاریک باشد. بعضی از شرورهای پیکسار واقعا با کسی تعارف ندارند و بدون هیچ ملاحظهای کار خود را میکنند. در واقع تعدادی قاتل اصیل و واقعی هستند که در فیلمها حضور دارند.
- تریلر جدید انیمیشن لوکا نوید یک سفر خیالانگیز ساحلی را میدهد
- ۱۰ فیلم دنبالهدار پولساز یک دههی گذشته
- مجموعه فیلمهایی که بازی شدند؛ دیزنی
فیلمهای پیکسار به مضامین اصلی خیر و شر معروف هستند، زیرا اکثر فیلمهای آنها یک قهرمان و یک شرور مشخص دارند، به استثنای تعداد کمی که شخصیت شرور ندارند. برای مخاطب ساده است که تشخیص دهد چه کسی را تشویق کند و از چه شخصیتهایی متنفر باشد.
برخی از شخصیتهای منفی فقط با قهرمانان داستان دشمنی دارند و مانع آنها میشوند اما کاملا بد نیستند، از طرفی دیگر برخی از شخصیتهای منفی برای سرگرمی خبیث و بدجنس هستند و میخواهند به قهرمانان آسیب برسانند. در ادامه بدجنسترین شخصیتهای شرور پیکسار آورده شدهاند.
۱۵. سرآشپز اسکینر در راتاتویی (Ratatouille)
سرآشپز اسکینر در راتاتویی یک رییس بدجنس و رقیبی برای رمی و لینگوینی است. لینگوینی برای جا افتادن در آشپزخانه سرآشپز اسکینر شرایط سخت و دشواری دارد و رییس بهشدت عصبانیاش از فریاد زدن سر او یا هر شخص دیگری دریغ نمیکند. بزرگترین گناه او تلاش برای پنهان کردن اصل و نسب واقعی لینگوینی است، آن هم از ترس اینکه مبادا رستوران را از دست بدهد.
۱۴. دارلای در «در جستوجوی نمو» (Finding Nemo)
دارلا دوست داشت با فشار دادن ماهیها به شیشه آنها را عذاب دهد که این کار برای ماهیها مانند زمین لرزهای وحشتناک بود؛ و آنقدر آنها را در یک کیسه تکان میداد تا دیگر حرکت نکنند.
با اینکه این یک عمل شرورانه است و همهی ماهیها از اینکه بهعنوان حیوان خانگی جدید دارلا انتخاب شوند وحشت داشتند، اما دقیقا مشخص نیست که آیا او این کار را از روی شرارت و بدجنسی انجام میدهد یا فقط ماهیها را خیلی دوست دارد و میخواهد با آنها ارتباط برقرار کند. اهداف دارلا را به روشهای مختلفی میتوان استدلال کرد، اما کارهای او هنوز هم به حیوانات آسیب میرساند.
۱۳. آل در داستان اسباببازی ۲ (Toy Story 2)
آل در داستان اسباببازی یک گردآورنده اسباببازی بود و در این زمینه یک ذات حیلهگر و خودخواه داشت. او مدام سعی میکند اسباببازیهای مجموعهی خود را پیدا کند و در نهایت وودی را در خانه اندی مییابد. مادر اندی میگوید که نمیداند وودی چطور در جعبه اسباببازیها قرار گرفته چون وودی اسباببازی محبوب اندی است و او قصد نداشته وودی را بفروشد. به هر حال وقتی مادر اندی حواسش نیست آل دزدکی به دنبال وودی میرود.
آل به پول و مجموعه اسباببازیهایش اهمیت زیادی میداد و به خاطر این کار به یک مرد شرور و بدجنس تبدیل شده بود.
۱۲. سید در داستان اسباببازی (Toy Story)
با اینکه هدف دارلا در انیمیشن در جستوجوی نمو مشخص نبود، اما هدف شرورانه سید در داستان اسباببازی نابود کردن تمام اسباببازیهایی است که پیدا میکند.
سید اسباببازیهایی که پیدا میکند یا از خواهرش میدزدد یا آنها را تکهتکه کرده و قطعات اسباببازیها را با هم مخلوط میکند و یا آنها را با ترقه منفجر میکند. همه اسباببازیها از این که قربانی بعدی او باشند وحشت دارند.
۱۱. رندال باگز در کمپانی/ دانشگاه هیولاها (Monsters University-Monsters Inc)
رندال باگز یکی از شرورهای اصلی کمپانی هیولاها است و داستان اصلی شرارتش در دانشگاه هیولاها نقل شده است. مایک و رندال بهعنوان دوست و هماتاقی شروع به تحصیل در دانشگاه کردند، اما وقتی که راندال تصمیم گرفت به گروه رقیب بپیوندد دوستی آنها پایان یافت و در آخر مایک برنده شد که راندال از او متنفر شد و او را مقصر میدانست.
رندال در کمپانی هیولاها بدجنستر است چون در مسیر شرورانه خود قرار گرفته و با مدیر عامل هنری جی. واترنوز همراه میشود و برایش مهم نیست که در برنامه شرورانه آنها چه کسانی صدمه میبینند.
۱۰. اوتو در وال ای (Wall-E)
در وال-ای، بشریت زمین را چنان مسموم کرده است که ادامه زندگی در آن تقریبا غیرممکن است و دیگر هیچ انسانی بر روی کرهی زمین باقی نمانده و هیچ زندگی گیاهی وجود ندارد. به نظر میرسد تنها حیوانات اطراف، سوسکهایی هستند که در کوههای زباله رشد میکنند.
بعد از اینکه شرکت بزرگ بیانال این سیاره را غیرقابل سکونت کرد، آنها سیستمی را به کار گرفتند که به مردم اجازه میداد تا زمانی که واحدهای وال-ای زبالهها را تمیز میکنند، پنج سال در فضا زندگی کنند.
متأسفانه پنج سال برای رفع خسارت زمان کافی نبود. مدیر عامل بیانال تلاش برای پاکسازی را ناکام اعلام کرد و به اوتوها در سفینه فضایی دستور داد اجازه ندهید کسی به زمین برگردد مگر اینکه معلوم شود میتوانند در آنجا زنده بمانند. ۷۰۰ سال بعد، اتوها هنوز هم بر سفینه فضایی حاکم است و همهی تلاش خود را میکند تا گیاه زندهای که وال-ای پیدا کرده را از انسانهای ساکن فضا پنهان کند. با اینکه اوتو فقط در تلاش است تا از دستورات پیروی کند، اما روشهایی که به کار میگیرد بیرحمانه است و تقریبا منجر به تخریب وال-ای میشود.
۹. چیک هیکس در ماشینها (Cars)
چیک هیکس نام مستعار نایب قهرمان را دارد چون به این عنوان معروف است که همیشه بعد از ویترز کینگ در جایگاه دوم قرار دارد. گذراندن کل دوران حرفهای در سایه یک رقیب او را بدجنس کرده و همچنین او را ترغیب کرده است تا به هر قیمتی برای پیروزی تلاش کند. او ترجیح میدهد راه خود را برای رسیدن به مقام اول پیش بگیرد تا اینکه دوباره به کینگ ببازد.
در وقت اضافهی مسابقه، چیک برای گرفتن جام پیستون عمدا باعث چرخش و تصادف کینگ میشود. او در جایگاه اول قرار میگیرد در حالیکه لایتین مک کوئین توقف میکند تا به شرکتکنندهای که در خط پایان بهسختی مجروح شده (کینگ) است کمک کند. تاکتیکهای ناعادلانه چیک باعث میشود که مردم او را هنگام دریافت کاپ قهرمانی به جای تشویق، سرزنش کنند.
۸. استینکی پیت در داستان اسباببازی ۲(Toy Story2)
استینکی پیت با اینکه در نیمه اول داستان اسباببازی ۲ در نقش مربی عاقل و مهربان وودی حاضر شده بود، اما محبوب هیچکس نبود. او سالهای زیادی را تنها در جعبهی خود در قفسه فروشگاه گذراند و کودکانی را میدید که از کنار او عبور میکنند و به دنبال عروسکهای محبوبتر یا اسباببازیهای فضایی میروند.
حالا او معتقد است که بچهها یا اسباببازیها را از بین میبرند یا آنها را فراموش و رها میکنند. هدف او این است که بقیهی عمر خود را در بهترین شرایط در موزه بگذراند. البته این موزه مایل به گرفتن کل مجموعهی اسباببازیها است. برای پیت مهم نیست که وودی و جسی نمیخواهند بقیه روزهای خود را پشت شیشه بگذرانند. او به معنای واقعی کلمه مایل است وودی را تکهتکه کند تا نتواند با دوستانش فرار کند.
۷. هاپر در زندگی یک حشره (Life of Bugs)
هاپر یک دیکتاتور زورگو است. او هر ساله از مورچهها پیشکش بزرگی از دانهها میخواهد تا گروهش در زمستان راحت باشد. در حقیقت، او آنقدر از مورچهها دانه میخواهد که آنها غذای کافی برای خود ندارند. هاپر کاملا شبیه یک ارباب ستمگر سرمایهدار وابسته به افرادش است. او انتظار دارد که مورچهها بهشدت کار کرده و بیشتر ثمرهی کار خود را تقدیم او کنند. تنها چیزی که از مورچهها در برابر او محافظت میکند، خود اوست.
او به قدری بیرحم است که حتی اعضای گروه خودش را میکشد تا کنترل مردمش را در دست داشته باشد. او به این دلیل آنقدر زیادهروی میکند چون میداند در صورتی که مورچهها به هم بپیوندند به قدری تعدادشان زیاد است که نمیتواند در برابر آنها بایستد و سرانجام وقتی مورچهها علیه او قیام میکنند شکست میخورد.
۶. چارلز اف. مونتز در بالا (Up)
در انیمیشن بالا، کاراکتر مونتز در تلاش برای جبران شهرت از دست رفتهاش بود. مونتز در اوج کار خود استخوانهای گونهی جدیدی از پرندگان را در آمریکای جنوبی پیدا کرد. با این حال، تعدادی از دانشمندان ادعا کردند که این اسکلت جعلی است و رسما او را رسوا کردند. اما مونتز به آبشارهای پارادایس بازگشت و سعی کرد عضوی زنده از این گونه را دستگیر کرده تا نام خود را از تهمتها پاک کند.
او برای رسیدن به این هدف بسیار مصمم شده بود و احتمالا به دیگر کاوشگرانی که سعی در پیشی گرفتن از او داشتند هم شلیک کرده است، همانطور که به کارل و راسل شلیک کرد. البته کارل و راسل سعی در دزدیدن هدف او نداشتند.
۵. لوتسو در داستان اسباببازی ۳ (Toy story 3)
پیکسار لوتسو را در ابتدا خوش قلب جلوه میدهد، اما به سرعت معلوم میشود که او رییس زندان سانی ساید است. لوتسو در اصل متعلق به کودکی به نام دیزی بود که گم شد و سرانجام خود را در سانی ساید یافت. او میتوانست آنجا زندگی راحتی برای خود بسازد، در حالی که معتقد بود بچهها شرور هستند و اسباببازیها هیچ ارزشی برای آنها ندارند.
وقتی وودی و دوستانش علیه قوانین لوتسو شورش میکنند و سعی در فرار دارند، لوتسو سعی میکند آنها را در سطل زباله بیاندازد تا از شر آنها خلاص شود. این باعث میشود همه، از جمله لوتسو، به سطل زباله بیافتند. لوتسو موفق شد از سطل زباله فرار کند و این فرصت را داشت که اسباببازیهای دیگر را نجات دهد. درعوض تصمیم گرفت که بنشیند و نظارهگر سوختن رقیبانش باشد.
۴. هنری جی. واترنوز در کمپانی هیولاها (Monsters Inc)
بسیاری از شرورهای پیکسار کار خود را با شخصیتهایی پدرگونه آغاز میکنند. واترنوز، مدیر عامل شرکت هیولاها در اصل مربی سالی است. با این حال، با ادامه فیلم و شروع تهدیدهای شرکت، خود واقعیاش را نشان میدهد.
او فقط به موفقیت شرکت خود اهمیت میدهد. دیالوگ به یاد ماندنی او، من قبل از اینکه بگذارم این شرکت بمیرد هزار کودک را میدزدم، در ضبط صوت ضبط شده و برای همهی هیولاها پخش میشود و در نهایت منجر به دستگیری او میشود.
۳. سیندروم در شگفتانگیزان (Incredibles)
سیندروم بیشتر زندگی بزرگسالی خود را صرف این کرده است که ابرقهرمانان را به جزیرهی خود دعوت کند و آنها را با استفاده از آمینودرویدهای خود به قتل برساند. سیندروم حداقل مسؤول مرگ پانزده ابرقهرمان است و زمینهی تاریک فیلم، منجر به دریافت اولین هشدار ردهی سنی برای این فیلم و کمپانی پیکسار شده است.
تمام تنفر و تلخی سیندروم ناشی از نحوهی برخورد قهرمان محبوبش آقای شگفتانگیز در دوران کودکی با او است که با گفتن اینکه او خاص و منحصربهفرد نیست تمام رویاهایش را برای قهرمان شدن نابود کرده بود. او سپس تصمیم گرفت با استفاده از فناوری و برای جبران کمبود قدرتش، همه افراد به اصطلاح خاص یا افراد برتر را از بین ببرد.
۲. موردو در شجاع (Brave)
موردو علاوه بر اینکه یک خرس غولپیکر و یکی از وحشتناکترین چهرههای خبیث در تاریخ پیکسار است، در واقع چیزی فراتر از آن است که با چشم دیده میشود. او که در اصل بزرگترین شاهزاده پادشاهی باستان بود، اجازه داد اشتیاقش برای قدرت او را از بین ببرد. وقتی پدرش تصمیم گرفت پادشاهی را بین او و سه برادرش تقسیم کند، احساس خیانت کرد و علیه خانوادهاش جنگید. سرانجام، به دنبال جادوگر رفت و قدرت ده مرد را از او خواست. آرزوی او برآورده شد و به خرسی بزرگ تبدیل شد، او از قدرت خرس برای کشتن برادران خود استفاده کرد.
با این حال، یک خرس نمیتواند پادشاه شود و مردمش به او روی آوردند. او بسیاری از افراد خودش را کشت. سرانجام، او که در کالبد یک خرس تنها مانده بود، خود انسانیاش را فراموش کرد و تنها پوستهای شرور از زندگی گذشتهاش باقی مانده بود. در نهایت وقتی مریدا و مادرش موفق به کشتن خرس میشوند روح شاهزاده آزاد میشود.
۱. ارنستو د لا کروز در کوکو (Coco)
د لا کروز که در اصل نوازندهای متولد و اهل سانتا سیسیلیا بود، به همراه بهترین دوست دوران کودکی خود، هکتور، بهعنوان یک گروه دونفره موفق به مکزیک سفر کردند. هکتور آهنگها را مینوشت و ارنستو آنها را اجرا میکرد. با این حال، هکتور از آن زندگی خسته شد و میخواست برگردد و در کنار همسر و فرزندش باشد. ارنستو میدانست بدون موزیک هکتور نمیتواند موفق شود و به جای پذیرفتن تصمیم دوستش، ترجیح داد او را مسموم کند، موزیکش را بدزدد و آن را بهعنوان موزیک خودش جا بزند.
او باید جسد هکتور را در خیابان رها کرده باشد زیرا خانواده هکتور هرگز نفهمیدند که چه اتفاقی افتاده و معتقد بودند که او بهراحتی فرار کرده است. و بدتر از آن، وقتی روح ارنستو به کمال میرسد و بسیاری از طرفداران زندهاش او را به خاطر میآورند، هکتور فراموش شده و محو میشود. در نهایت، ارنستو یک کلاهبردار، قاتل و ترسو بود و بیشتر از دوستش به موفقیت خودش اهمیت میداد.
منبع: Screenrant
سلام ارنستو دلا کروز می خواست تا معروف بشه و شد ولی باید هکتور می شد چون اهنگش رو به زور ازش گرفتن و کشتنش
آره من دیدم
آ)خه مگه چیک هیکس در فیلم ماشین ها کجاش یه شخصیت شروره؟؟؟
بعدش ارنستو دلا کروز یه آهنگساز بود که توی گیتار زدن خیلی حرفه ای بود ، بنابرین دلا کرو ز هم شخصیت شرور نیست!
حاجی ارنستو لا کروزو هکتور رو مسموم کرد
آهنگش رو دزدید
جسدش رو تو خیابون انداخت بعد شرور نیست
چرا شخیلی شروره دوست خودش رو کشت اون وقت شرور نیست
سلام سرآشپز اسکینر در راتاتویی شخصیت
مثبت بود. دلیلش رو می تونید در یوتیوب، چنل
امیر تی چی، ویدیو تئوری انیمیشن ها ببینید.
اه اصن الان قیافشونو دیدم دلم میخواد گوشی و پرت کنم.
منم
متن عالی بود ولی کاشکی یه هشدار اسپویل هم میذاشتید اولش.