کوچه کابوس؛ اخلاقیات و عرفان در جهانی فروپاشیده

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۵ دقیقه
کوچه‌ی کابوس

در جایی از فیلم «کوچه‌ی کابوس» (Nightmare Alley) کلم هودلی (ویلم دافو)، رئیس کارناوال، به کارگر جدید خود می‌گوید: «مردم حاضرند پول خوبی بدهند تا حالشان بهتر شود.» آن‌چه که مردم در کارناوال ارزان و پوچ فیلم «کوچه‌ی کابوس» پیدا می‌کنند، مجموعه‌ای از تناقض‌های مختلف است. چرا آدم‌هایی معمولی و خداترس باید در کارناولی مملو از سرگرمی‌های ترسناک، دنبال چنین لذت‌های بیمارگونه‌ای بگردند؟ پولی که با زحمت به دست آورده‌اند را  بدهند و مردی را ببینند که سر یک مرغ را زنده می‌کند، محصور در میان آدمیانی که یادآور آخرین نشانه‌های موجود از اهمیت جایگاه بشریت هستند. در اوایل قرن بیستم، ضربه‌ی روحی ناشی از اتفاقات آن زمان، این میل جمعی را در میان مردم به وجود آورده بود که به دنبال معنا باشند، و پیوسته در مرز بین اخلاقیات و فساد، عرفان و ایمان سرگشته بمانند. این امیال غریزی هوشیارانه در سراسر فیلم «کوچه‌ی کابوس» دیده می‌شوند، در هر شخصیتی که قدم در مسیر بدیمن خود می‌گذارد، این غریزه‌ها مشغول نبرد می‌شوند.

حتی خود محیط کارناول هم غیرقطعی به نظر می‌رسد، معلوم نیست هدف چیست؟ قرار دادن شخصیت‌ها در مسیری مستقیم و دقیق، یا تشویق آن‌ها برای میدان دادن به وسوسه‌های تاریک‌تر خود. در پرده‌ی اول فیلم متوجه می‌شویم که کارناوال فرصتی برای هنرنمایی رقصنده‌های شگفت‌انگیز است، «رقصنده‌هایی که فرصتی برای کسب آموزش و لذت شما هستند»، همین ماهیت متضاد کل این دم و دستگاه را نشان می‌دهد. تلاش زیادی می‌شود که نمایش‌های کارناول سطح بالا نشان داده شوند، با تاکید بر این‌که در این نمایش‌ها ارزش‌های فکری و اخلاقی زیادی وجود دارد، تلاش می‌شود که یک لایه‌ی احترام روی آن‌ها کشیده شود. ولی به سختی می‌توان این واقعیت را کتمان کرد که هدف تمام این نمایش‌ها، تحریک کردن تماشاگران است، ارائه‌ی فرصتی برای آن‌ها تا آن‌ شهوت‌رانی را که در کل زندگی پرمشقت خود سرکوب کرده‌اند، کمی بچشند.

در کارناوال یک خانه‌ی عجایب هست که خانه‌ی جهنم نام دارد، با هزاران چشمی که تماشاگران را نظاره می‌کنند، و آینه‌ها و تابلوهایی که روی آن‌ها نوشته شده: «خودت را بنگر، گناهکار». یکی از نمایش‌های کاناوال، یک عنکبوت سخنگو است. او به تماشاگران هشدار می‌دهد که هرگز شهوتران و مغرور نباشند، و خودش چون به دستورات پدر و مادرش گوش نکرد، به یک عنکبوت تبدیل شد. حتی سخنرانی‌های ملایم هودلی هم شبیه موعظه‌های یک واعظ می‌ماند. این مجاورت بین شور مذهبی و گمراهی از مذهب، بازتابی عمیق از آدم‌های سرگشته‌ای است که از گمراهی‌های خود شرمنده هستند. شمایل‌نگاری مذهبی محیط کارناوال مردم را تشویق به یک خود تنبیهی می‌کند. گویی این پیام منتقل می‌شود: «این‌جا می‌توانید به خبیثانه‌ترین کنجکاوی‌های خود فرصت بروز بدهید، و بعدا توبه کنید.»

ولی هرچه در کارناوال وقت بیشتری می‌گذرانیم، بیشتر از قبل در جهان عرفان غرق می‌شویم. جهانی که به نظر می‌رسد در آن، روانشناسان و ذهن‌‌خوان‌ها دارای قدرت‌های فراطبیعی هستند. به نظر می‌رسد آن‌ها می‌توانند به دانشی فرامادی دست پیدا کنند و حتی با مرده‌ها ارتباط برقرار کنند. با این‌حال، هم مادام زینا (تونی کولت) و هم پیت (دیوید استراترن) همیشه مواظب هستند که در چنین برخوردی با تماشاگران، از حد خاصی فراتر نروند. به نظر می‌رسد می‌دانند قبولاندن این تصور که آن‌ها توانایی برقراری ارتباط با عالم ارواح را دارند، چقدر می‌تواند برای تماشاگران خطرناک باشد. آن‌ها وقتی متوجه می‌شوند استن (بردلی کوپر) چه عطش شدیدی برای یاد گرفتن این دانش دارد، به او هشدار می‌دهند: «این نمایش‌های ترسناک هیچ فایده‌ای ندارند. وقتی دروغ هستند، چه امیدی در خود دارند.»

چون خطر واقعی وقتی از راه می‌رسد که این ذهن‌خوان‌ها ‌کم‌کم به کلاهبرداری‌های خود باور پیدا می‌کنند. با توسل به قدرت‌های به دقت تمرین شده و چند حدس درست (از سر خوش‌شانسی)، آن‌ها باورشان می‌شود که واقعا توانایی‌های ذهنی دارند، یا دست‌کم تصور می‌کنند آن‌قدر در کارشان خوب هستند که هرگز کسی متوجه فریب‌کاری‌شان نمی‌شود. ولی با تظاهر به داشتن توانایی ارتباط با ارواح، آن‌ها با اذهان مردم سوگوار بازی می‌کنند. در مقطع زمانی که داستان فیلم «کوچه‌ی کابوس» اتفاق می‌افتد، افرادی به سراغ عرفان می‌رفتند که تجربه‌های دشوار زیادی را در زندگی خود از سر گذرانده بودند. اول این‌که در آن زمان یک جنگ جهانی رخ داده بود که تا آن زمان نمونه‌ی مشابه‌اش وجود نداشت. همین جنگ پدرها، شوهرها، پسرها و برادرهای این مردم را از آن‌ها گرفته بود. در همان زمان‌ها همچنین یک همه‌گیری آنفلوانزا پخش شد و بازماندگان این فاجعه، خود را در یک آخرالزمان تصور می‌کردند، می‌دیدند که دوستان و آشنایان سالم‌شان مثل پروانه روی زمین می‌افتند. و در نهایت، رکود اقتصادی بزرگ از راه رسیده بود، همه‌چیز از نظر اقتصادی تیره‌وتار به نظر می‌رسید و زمزمه‌های وقوع یک جنگ جهانی دیگر پخش شده بود.

کوچه‌ی کابوس ۲

رنج و آسیب روحی مردم آن زمان فراتر از تصور ما بود، باورهای مذهبی هم مثل سابق آن آرامش خاطر عمیق را به آن‌ها نمی‌داد، به همین دلیل روی به سحر و جادو و طالع‌بینی آوردند. این‌جا دوباره می‌توانیم ردپای یک کشمکش بنیادین را ببینیم: آدم‌های متدینی که طبق معمول به مفهوم جهان پس از مرگ باور داشتند، تسلیم وسوسه‌ی داستان‌های مربوط به جهان ارواح می‌شدند و به سراغ‌شان می‌رفتند. با کمک یک ذهن‌خوان مهربان، آن‌ها دوباره با عزیزان از دست‌رفته‌ی خود ارتباط برقرار می‌کنند. می‌توانند با آن‌ها صحبت کنند، وزن دست یک روح را روی شانه‌ی خود حس کنند، با این تصور به آرامش برسند که ارواح هم همیشه میان انسان‌های زنده حضور دارند. ولی آن‌ها با این باورها، ارزش‌های مسیحی سنتی را کنار می‌گذارند که به فعالیت‌های روزانه‌شان هویت می‌دهد.

اولین باری که استن تلاش می‌کند ذهن‌خوانی کند، جایی است که می‌خواهد کلانتر را از کارناوال خارج کرده و مانع تعطیل شدن کسب‌وکارشان شود. در ابتدا، کلانتر خیلی علاقه‌مند به این نمایش‌های پرزرق و برق به نظر نمی‌رسد، آن‌ها را غیراخلاقی می‌داند و ادعا می‌کند که او از آن «پلیس‌های جنوبی ریاکار نیست که یکشنبه‌ها پای کشیش را می‌بوسد و بقیه‌ی هفته را مشغول رشوه گرفتن و فساد و کارهای دیگر باشد.» ولی با این وجود، او هم تسلیم بازی استن می‌شود، شدیدا علاقه پیدا می‌کند که لابه‌لای حدس‌ها و ژرف‌نگری‌های هوشمندانه‌ی استن، نوعی غیب‌بینی پیدا کند. حتی دیگر شخصیت‌های عقلانی فیلم «کوچه‌ی کابوس» (کاسب‌کاران ثروتمند و قاضی‌هایی که قاعدتا در زندگی روزانه‌ی خود باید به هر چیزی شک داشته باشند)، حریصانه در نمایش‌های استن به دنبال پاسخ‌های مد نظر خود می‌گردند. در مواجهه با چنین فقدان عظیمی در زندگی، این یک چشمه‌ی پرابهام از تقدیر، می‌تواند فرصتی برای آرامش مادری باشد که عزادار پسر خود است، یا مرد بی‌رحمی که غرق در عذاب وجدان نسبت به زنی است که به قتل رسانده است.

یک سایه‌ی شبح‌وار روی سر شخصیت‌های «کوچه‌ی کابوس» وجود دارد. هزاران چشم بدسگال آن‌ها را به خاطر این‌که در چنین دنیای ویرانی به دنبال معنا می‌گردند، قضاوت می‌کنند. آن‌ها پیوسته به دنبال آرامش معنوی هستند تا مرهمی بر آسیب روحی درمان نشده‌شان باشد، و این تلاش نومیدانه در طول مسیری که همراه با تضادهای زیادی هست، تکامل پیدا می‌کند. خود محیط کارناوال هم سرشار از غرابت و فساد و ارتداد است، و هم تماشاگران خود را به خاطر لذایذ غیراخلاقی‌شان سرزنش می‌کند. به نظر می‌رسد ایمان مذهبی و اعتقاد به طالع‌بینی، دو عنصری در فیلم هستند که همراه هم هستند و همیشه با فراز و فرود پیش می‌روند، و یک تصویر ویران و دلگیر از جامعه پساجنگی خلق می‌کنند که مسیر خود را گم کرده است.

منبع: Collider



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X