نقد سریال شکارچی ذهن (Mindhunter)؛ لذت تماشای شر مطلق

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۶ دقیقه
نقد سریال شکارچی ذهن

خیلی از کارگردانان معاصر از رو در رویی خیر و شر، پلیدی و پاکی، سیاهی و سفیدی درام می‌سازند. درام‌های هیجان‌انگیز و گهگاه عمیق اما میان کارگردانان معاصر کمتر کسی را دیده‌ام که به وضوح و صراحت فینچر به آن شر نهفته در نهاد انسان معتقد باشد. فینچر شر را جدا از کاراکترهایش نمی‌بیند. از نگاه او (البته در بهترین فیلم‌هایش مثل «باشگاه مشت‌زنی»، «زودیاک»، «شبکه اجتماعی» و «دختر گمشده») همه‌ی ما با خیر و شر درون‌مان دست به گریبانیم. قهرمانان فینچر (یا بهتر است بگوییم ضدقهرمان‌هایش) اسیر سایه‌های تاریک وجود خودشان شده‌اند.

در نقد سریال شکارچی ذهن (Mindhunter) خطر لو رفتن داستان وجود دارد. 

سریال «شکارچی ذهن» (Mindhunter) آخرین اثر فینچر که برای شبکه نت‌فلیکس ساخته احتمالا جدیدترین مانیفست او درباره‌ی تاریک‌ترین سایه‌های فعال شده وجود آدم‌هاست.

مارک تواین در بخشی از کتاب «هاکلبری‌ فین» با شوخ‌طبعی مخصوص خودش نوشته بود: «کسی که تلاش کند انگیزه‌ای در این داستان پیدا کند، محاکمه خواهد شد. کسانی که تلاش کنند درسی اخلاقی در آن بیابند، تبعید خواهند شد. کسانی که سعی می‌کنند طرح داستانی در آن پیدا کنند، به تیر گلوله خواهند مرد!» البته که کتاب تواین جا برای همه تاویل‌های ادبی و طرح داستان و اخلاقیات و غیره دارد. همان‌طور که «شکارچی ذهن» هم می‌تواند از دیدگاه اجتماعی، سینمایی، روانشناسانه و زیبایی‌شناسی موردتوجه قرار بگیرد اما آن جمله‌های مارک تواین را برای دیدن سریال فینچر هم ته ذهن‌تان داشته باشید.

«شکارچی ذهن» طرح داستان هیجان‌انگیزی دارد. اول اینکه اقتباس از کتابی نوشته‌ی دو افسر اف.بی.آی است. آن‌ها اولین کسانی بودند که دیدگاه‌های روانشناسانه‌ی خودشان را در باب جنایت و جنایتکاران طبقه‌بندی کردند.

کل بیست اپیزود فصل اول و دوم مواجهه‌ی دو افسر اف.بی.آی با قاتلان سریالی است که قتل نقطه‌ی روشن کارنامه‌شان است! آن‌ها مشمئزکننده‌ترین اعمال ممکن را نسبت به قربانیان‌شان داشته‌اند: از تعدی تا سلاخی. با این حال فینچر دقیقا مثل «زودیاک» عمل می‌کند. هیچ عمل خشونت‌آمیزی را به صورت مستقیم نمی‌بینیم. برای تحریک و برانگیخته کردن هیجانات تماشاگر از هیچ ترفند احساساتی مثل نشان دادن جسد یا قتل استفاده نمی‌کند. همه‌ی تنش سریال در زیر صحنه‌های کاملا استیلیزه‌اش جریان دارد. راز هیچ جنایتی قرار نیست کشف شود. آن اپیزودهایی که احیانا قرار است قاتلی دستگیر شود آن‌قدر نرم و بدون تنش است که شبیه دیدن سکانسی از اعضای یک خانواده در حال دیالوگ گفتن سر میز صبحانه است!

به‌نظرم «شکارچی ذهن» قرار است تکمله‌ای بر«هفت» و «زودیاک» باشد از این منظر که چرا فینچر شیفته‌ی نه یک قاتل معمولی که قاتلان سریالی است.

هیچکاک دهه‌ی ۶۰ «روانی» را ساخت. نورمن بیتس یکی از کالت‌ترین قاتلان سریالی تاریخ سینماست. همان سال مایک پاول فیلم «تام چشم‌چران» را ساخته که به اندازه‌ی «روانی» مهیب و ترسناک است. قاتل فیلم پاول به اندازه‌ی نورمن بیتس پیچیده است و حالا انگار همه‌ی این قاتلان در یک سریال ده اپیزودی دور هم جمع شده‌اند تا فیلمساز ما بتواند الگوهای ذهنی همه‌شان را بررسی کند.

«شکارچی ذهن» دیریاب‌تر و سردتر از «هفت» یا «زودیاک» ولی نمایشگر نهایت پلیدی روح انسان است. طبعا مواجهه‌ی افسران پلیس اف.بی.آی و گپ و گفت آن‌ها با قاتلی خطرناک برای به چنگ آوردن قاتلان دیگر اول از همه‌ ذهن‌ها را معطوف به «سکوت بره‌ها» ساخته‌ی جاناتان دمی محصول ۱۹۹۱ می‌کند. فیلمی که فینچر برای ساخت «شکارچی ذهن» تحت‌تاثیرش بوده اما معتقدم اتفاقا بیشتر از آنکه تاثیر دمی را روی «شکارچی ذهن» ببینیم، شاهد اثرگذاری توماس هریس، نویسنده‌ی کتاب «سکوت بره‌ها» هستیم.

تفاوتش در این است که دمی با متریالی که از کتاب هریس گرفته فیلم سرگرم‌کننده‌ی دلهره‌آوری ساخته که تمام مدت گوش به زنگ فاجعه نگهمان می‌دارد و آن آخر با رها شدن هانیبال میان مردم ضربه‌اش را می‌زند اما کتاب هریس بیشتر به روانشناسی می‌ماند: به گذر کردن از لایه‌های تودرتوی ذهن کلاریس و هانیبال. همین اتفاق در سریال فینچر می‌افتد.

هولدن و تنچ می‌توانند سازمان عریض و طویل اف.بی.آی را قانع کنند که تحقیقات‌شان در مورد قاتلان سریالی می‌تواند منجر به نتیجه‌ای مهم برای جامعه شود. در طول گفت‌وگوهای آن‌ها با قاتلان است که با کاراکتر دو قهرمان‌مان آشنا می‌شویم. کم‌کم یاد می‌گیریم ذهن‌شان را بخوانیم.

مثلا تنچ محافظه‌کارتر و عاقل‌تر است. خانواده‌ای دارد که برایش الویت محسوب می‌شوند و به هیچ عنوان هم قصد ندارد رفتارها و عادات و باورهایش را برای مراوده با قاتلان سریالی و نتیجه گرفتن تحقیق تغییر دهد. از آن طرف هولدن ذهن متکبری شبیه همان مجرمان دارد. این از خود مطمئن بودنش است که در اپیزودهای پایانی فصل اول سریال کار دستش می‌دهد و در نهایت آن سکانس درخشان آخر را رقم می‌زند: جایی که شبیه یکی از قربانیان قاتلان سریالی روی زمین غلت می‌زند و انگار تازه متوجه شده از همه باهوش‌تر نیست. در مقابل هوش برتر او هم آسیب‌پذیر می‌شود.

جو پنهال و دیوید فینچر، فیلمنامه‌نویسان و خالقان سریال تصویر مردانی را ارائه می‌دهند که در تعریف عمومی بیش از سه قتل مرتکب شده‌اند و این قتل‌ها هم در بازه‌ی زمانی بالاتر از یک ماه رخ داده است.

قسمت اول در تعریف قاتل سریالی مشخص است اما نکته‌ی بازه‌ی زمانی به دو علت است: یکی تکبری که گریبان اکثر قاتلان را می‌گیرد و باعث می‌شود تا حدی در بازی‌شان پیش بروند که دست‌شان رو شود و از طرف دیگر بین دو جنایتی که مرتکب می‌شوند شبیه هر انسان دیگری در جامعه زندگی می‌کنند. وحشتی که در «شکارچی ذهن» القا می‌شود از همین مورد دوم می‌آید. آدم‌های دست و پاچلفتی با گذشته‌های دردناک تبدیل به جنایتکارانی ترسناک می‌شوند.

تماشاگر سریال فینچر اگر در این دام بیفتد که یک سریال کارآگاهی و پلیسی می‌بیند، به‌نظرش «شکارچی ذهن» کم‌مایه، کند و بی‌هدف خواهد رسید. این سریال نقبی روانشناسانه به شرارت انسانی است که پیرنگ‌های دیگرش از جمله اختلافات خانوادگی دو افسر پلیس را خیلی مینی‌مال مطرح می‌کند.

طبعا هیجان‌انگیزترین بخش‌های سریال دیالوگ‌ها و جلسات گفت‌وگوی پلیس با قاتلان سریالی است. یک‌جور بازی موش و گربه در این جلسات از لحاظ روانی جریان دارد. تماشاگر که زاویه‌ی نظرش با افسران پلیس یکی است دائم انتظار می‌کشد تا قربانی را به تله بیاندازد. این تله‌ی کشف راز قاتل نیست. همه‌ی این مردها مدت‌ها پیش‌تر جرم‌شان اثبات شده و تا آخر عمرشان را باید در زندان بگذرانند. تله‌ی اصلی عریان شدن احساسات و روح و الگوی فکری‌شان است. چه چیزی ترسناک‌تر از رودررو شدن با سیاهی؟!

با همه‌ی هوشمندی و ظرافت خاص فینچر به هر حال او همیشه رگ خواب مخاطبانش را می‌دانسته حتی وقتی فیلم متفاوتی مثل «هفت» ساخته. به‌نظرم گریزهایی که در مورد رابطه‌ی هولدن با دوست دخترش می‌زند بیشتر از اینکه از شخصیت متکبر هولدن چیزی به ما نشان دهد یا در راستای واقعی و ملموس کردن کاراکترهای پلیس باشد، بیشتر همین به دست آوردن دل مخاطب است. وگرنه در سریالی با مدل روایتی «شکارچی ذهن» اصلا چیزی به عنوان شخصیت‌پردازی به معنای مرسوم وجود ندارد. بیشتر شبیه تعقیب کردن یک فرمول ریاضی برای رسیدن به نتیجه است.

در مواجهه با قاتلان معمولی، کسانی که از سر خشم یا نفرت یا منافع دست به جنایت می‌زنند ممکن است بخشی از ترس‌های خودمان را ببینیم. حتی گاهی همدردی کنیم یا احساساتی شویم. اما همان‌طور که خود فینچر درباره کاراکترهای سریالش گفته این مردان قرار نیست همدلی‌برانگیز باشند.

خط قرمزی که میان این شکارچیان و شکارهایشان وجود دارد پررنگ و واضح است. دلیل اینکه شیفته قصه‌هایشان می‌شویم این است که نقطه‌ی مشترکی با آن‌ها نداریم. ذهن این آدم‌ها آن‌سقدر هوشمند و ژرف است که دسترسی به منویات فکری‌ و روحی‌شان به صورت کامل امکان‌پذیر نیست. و راستش شاید بهتر باشد خیلی هم درگیرشان نشویم. هر چه باشد نیچه زمانی یادمان داد که: «اگر دیرزمانی در مغاک خیره شوی لاجرم مغاک تو را در خود فرو خواهد برد.»

شناسنامه‌ی سریال شکارچی ذهن

خالق و نویسنده: جو پنهال
کارگردان: دیوید فینچر
بازیگران: جاناتان گراف، هولت مک‌کالانی
محصول شبکه‌: نتفلیکس
تعداد فصل‌ها: دو فصل
سال پخش: ۲۰۱۷ و ۲۰۱۹
تعداد اپیزودها: ۲۰ اپیزود
مدت زمان هر اپیزود: ۶۰ دقیقه
امتیاز imdb به سریال: ۸.۶ از ۱۰
امتیاز نویسنده: چهار و نیم از پنج

نقد سریال شکارچی ذهن بازتاب دیدگاه‌های شخصی نویسنده است و لزوما موضع دیجی‌کالا مگ نیست.

راهنمای تماشای سریال


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۲ دیدگاه
  1. میلاد

    سلام عزیز جان.. این سریال در مجموع ۱۹ قسمت هست نه ۲۰ قسمت.. در بخش پایانی مطلب اصلاح بفرمایید.

    1. امیر

      عجب از کل نقد به این قدرت و زیبایی همین بنظرت رسید بگی که ۱۹ تاست 😂😂

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما