چرا فیلمهای مایکل بی همیشه بهترین و بدترین شرایط آمریکا را نشان میدهند؟
وقتی که در سال ۲۰۲۱ به تماشای دوبارهی «آرماگدون» ساخته مایکل بنشینید، درمییابید، لحظههای به یاد ماندنی این فیلم کم نیستند. این فیلم به معرفی هری استمپر میپردازد، قهرمانی که بروس ویلیس نقشآفرینی آن را بر عهده دارد.
هری و دوستان سرسختش به یک سکوی نفتی میروند چرا که قرار است یک سیارک را با استفاده از بمب خرد کنند. علاوه بر این در این فیلم شاهد صحنه دیگری هستیم که در آن بن افلک و لیو تایلر را میبینید که در حال گفتن حرفهای عاشقانه هستند در حالی که آهنگ «نمیخواهم چیزی را از دست بدهم» اروسمیث به عنوان موسیقی متن در حال پخش است. بینندگان «آرماگدون» ممکن است لهجه روسی فراموش نشدنی پیتر استورمار، خداحافظی ویلیس با چشمان اشکآلود، یا اوج داستان غمانگیز فیلم را به خاطر بیاورند، یعنی همان سکانسی که در آن سیارکی به اندازه تگزاس به لطف شجاعت این پسران با زمین برخورد نکرد و لذا آنها توانستند از نابودی زمین جلوگیری نمایند.
- ۱۷ فیلم شبیه «چیزهای عجیب» که سرشار از وحشت و ماجراجویی هستند
- به بهانه اکران مستند فارنهایت ۱۱/۹؛ چرا مایکل مور محبوبیت سابق را ندارد؟
- ۱۴ فیلم مایکل بی از بدترین تا بهترین
و اما چیزی که ممکن است تماشاگران این فیلم به خاطر نداشته باشند، تن موسیقی ملایمی است که در طول این حماسه ۱۵۰ دقیقهای پخش میشد. این موسیقی سبب میشود که ذهنتان از خدمه هری دور شود و توجهتان به سمت شهروندانی که نگران خانواده و عزیزانشان هستند و امیدوارند این توپ جهنمی، حتی شده با معجزهای از سر راه زمین کنار رود معطوف گردد.
در حالی که بی این لحظات هولناک را در نقاط مختلف جهان به تصویر میکشد اما کانون توجهات را به سمت قلب آمریکا معطوف میکند. در واقع هر چقدر هم که «آرماگدون» احمقانه باشد، بی، باز هم به خوبی نشان داده که چگونه زندگی انسانهای واقعی میتواند با وقوع چنین حادثهای در معرض خطر قرار گیرد. در چارچوب این داستان کاملا آمریکایی، هری و تیمش که از مردانی تنومند تشکیل شده است، قرار است کار را به همان روش قدیمی انجام دهند، یعنی یا همه چیز نابود میشود و یا اوضاع رو به راه خواهد شد. در حقیقت، بحث اینجا بر سرانجام کار درست یا غلط نیست بلکه بر سر این است که او با توجه به خصلت آمریکاییاش تصمیمش را گرفته است.
مایکل بی را میتوان از بسیاری جهات، یک فیلمساز آمریکایی تمام عیار دانست. حتی نام او بر اساس کتاب فوقالعاده «تاریخ شفاهی مایکل بی» نوشته جیکیو، به عنوان «یک آمریکایی واقعی» در رکوردها ثبت شده است. اما قطعا برای درک این موضوع که او یک آمریکایی واقعی است نیازی به ثبت رکورد هم نیست. چراکه کافی است فقط نیمنگاهی به فیلمهایی که مایکل ساخته بیندازیم. فیلمهایی مانند «پسران بد»، «صخره»، «پرل هاربر» و «ساعت ۱۳: سربازان مخفی بنغازی». اینها نه تنها فیلمهایی کاملا آمریکایی هستند، بلکه فیلمهایی هستند که مشغلهها و جهانبینی کلی آمریکا و تاریخ آن را به زیبایی هرچه تمامتر به تصویر میکشند.
حال، اجازه دهید به یکی از تصورات غلط موجود در مورد او اشاره نماییم: علیرغم اتهاماتی که برخی به او وارد نمودهاند و معتقدند که او نگرشهای غلطی در رابطه با فرهنگ آمریکا دارد و البته گاهی نیز میتوان به آنها حق داد چراکه چنین موضوعی در برخی از فیلمهای بی (از جمله فیلم «بله» و مجموعه فیلمهای «تبدیل شوندگان») کاملا مشهود است، باید به این نکته توجه داشت که جمله مایکل بی یک فیلمساز آمریکایی است با جمله او یک فیلمساز آمریکایی محافظهکار است تفاوت دارد و لذا نمیتوان گفت مردی که «شش زیرزمینی» را ساخته یک لیبرال دو آتشه است چراکه اینطور نیست. در حقیقت درست است که نمیتوان انکار کرد که بی، شیفته قدرت نظامی آمریکایی است، اما در نهایت او داستانسرایی است که به داستانهای خود پایبند است حتی اگر به قیمت تحقیرش تمام شوند.
برای مثال، فیلم «۱۳ ساعت» را در نظر بگیرید. این فیلم اکشن که به روایت داستانی واقعگرایانه میپردازد، داستان شش سرباز سابق آمریکایی را نقل میکند که تمام تلاششان را میکنند تا از یک مجتمع آمریکایی در بنغازی در برابر مزدوران مسلح محافظت کنند. با توجه به سابقه مایکل بی که تا حد زیادی از سیاست دوری میکند و علاقه او به جنگ گرایی ایالاتمتحده، برخی تصور میکردند که «۱۳ ساعت» فیلمی است که بر علیه هیلاری کلینتون ساخته شده باشد. البته چندان از کلینتون در «۱۳ ساعت» نام برده نشده، زیرا مانند الباقی فیلمهای بی، داستان فیلم اصلا به سیاستهای حزبی مرتبط نیست و بیشتر در مورد احساسات خالص و غیرت سربازان است. در واقع مایکل بی تلاش میکند تا در فیلمهایش بیشتر بر روی داستانی ساده و جانافشانیهای قهرمانان آمریکایی تمرکز کند حتی اگر در این میان جان غیر آمریکاییهای زیادی به خطر بیفتد.
بی در دهه ۸۰ و ۹۰ از مدرسه موزیک ویدیو فارغالتحصیل شد. مدرسهای که افرادی مانند دیوید فینچر و اسپایک جونز نیز در آن به تحصیل پرداخته بودند. فینچر و جونز معمولا به ساخت فیلمهایی مشهورند که در آمریکا بهعنوان نوعی کار هنری بی نظیر در نظر گرفته میشوند، با این حال، فکر نمیکنید ساخت همین فیلمها بر این واقعیت تاکید داشته باشد که آنها کارگردانهایی کاملا آمریکایی هستند. بی نیز همینطور است. یعنی وقتی فیلمهای او را تماشا کنید نمیتوانید تصور نمایید که این فیلمها در کشور دیگری اتفاق بیفتند. حتی زمانی که فیلمهای او در سواحل خارجی («شش زیرزمینی») یا حتی سطح ماه («تبدیل شوندگان: نیمهتاریک ماه») رخ میدهند باز هم مشخص است که تمام تار و پود فیلم با آمریکا عجین شده است.
تقریبا در تمامی فیلم مایکل بی، سرنوشت یک ملت، یا حتی گاهی جهان، به تعادل موجد در جهان گره خورده است. این فیلمساز به داستانهایی که در آنها انسانهای خاصی در آپارتمان یا کافه مینشینند و درباره مشکلاتشان صحبت میکنند هیچ علاقهای ندارد. در حقیقت سطح تفکر بی، بسیار وسیعتر از آن است که فکر کنید. البته یک استثنا نیز در این امر وجود دارد و آن کمدی سیاه «رنج و گنج» است که در سال ۲۰۱۳ ساخته شد. این طنز جنونآمیز، بر اساس یک داستان آمریکایی تمام عیار ساخته شده که به روایت داستان سه تن از بدنسازان مزدور فلوریدا معروف به باند باشگاه خورشید، به رهبری قلدری به نام دانیل لوگو (مارک والبرگ که بعد از این فیلم در دنبالههای «تبدیل شوندگان» نیز با بی همکاری کرد) میپردازد. داستان این فیلم از این قرار است که این مزدوران قلدر، در اواسط تا اواخر دهه ۹۰، به انجام کارهای خلافی، از جمله اخاذی، شکنجه و تهدید متوسل میشوند تا بتوانند ثروتمند شوند.
بسیاری فیلم «رنج و گنج» را یک تحول ۱۸۰ درجه در کارهای بی میدانند. چراکه در این فیلم دیگر خبری از انفجارها و رباتهایی که شهرها را تخریب میکردند نبود. اینطور تصور میشود که بی در ساخت فیلم «رنج و گنج» از کارهای جوئل و اتان کوئن الهام گرفته است (شایان ذکر است که او بارها بازیگران ثابت فیلمهای ثابت کوئن را در فیلمهایش به کار گرفته است که از جمله آنها میتوان به استیو بوشمی و جان تورتورو اشاره نمود). مانند بسیاری از فیلمهای برجسته کوئن مانند «دهشتزده» و «بخوان و بسوزان»، «رنج و گنج» داستانی است که به روایت خصلتهای ناپسند انسانی مانند حرص و طمع میپردازد.
بی در رابطه با فیلم «رنج و گنج» بیان داشته که سه ضدقهرمان عضلانی او به این دلیل یک تاجر ثروتمند (با بازی تونی شالوب) را میربایند و شکنجه میکنند که به اشتباه فکر میکنند حق دارند بخشی از ثروت او را تصاحب نمایند. در حقیقت این باور آمریکایی غلط در ذهن آنها جا افتاده که آنها لیاقت چیزهای بیشتری را به عنوان یک آمریکایی دارند حتی اگر برای آن زحمت نکشیده باشند. از آنجایی که ما در کشوری زندگی میکنیم که مدتهاست به این شعار پایبند است که باید بدون کمک دیگران موفق شد، لوگو و دوستانش بر این باورند که اگر به اندازه کافی تلاش کنند، در نهایت حقوق معنوی خود را از ثروتمندان باز پس خواهند گرفت. بنابراین پایان داستان فیلم که با شکست این گروه مقارن است نشان میدهد که بی به خوبی از جنبه تاریک شعاری که در بین مردم جاافتاده آگاه است و میداند این شعار که ما قادر به انجام هر کاری هستیم میتواند سبب انجام کارهای ناشایستی شود.
البته این بدان معنا نیست که این کارگردان عاشق شعارهای آمریکایی نیست. چراکه میتوان به وضوح روح آمریکایی او را در «پرل هاربر» مشاهده نمود. حتی میتوان این روح سرکش آمریکایی را در فیلم «صخره» نیز به وضوح دید. اینها فیلمهایی هستند که در آنها روح میهنپرستی بی در فضای سیاسی رازآلود و حتی مشکلساز امروزی کاملا مشهود است (حتی میتوان گفت که امروزه کلمه میهنپرست با آنچه سی سال پیش فکر میکردیم کاملا متفاوت است). یکی از نقطهضعفهای عشق به آمریکا این است که میتواند سبب شود که بسیاری از چیزهای شرمآور موجود در مورد آن را نادیده بگیریم. به نظر میرسد شخصیتهای فیلمهایی مانند «پسران بد ۲» و «شش زیرزمینی» فکر میکنند که حمله به کشورهای خارجی و انجام کودتای مسلحانه، فوقالعاده هیجانانگیز هستند و هرچقدر هم که انسانهای بیگناه کشته شوند اصلا مهم نیست.
بنابراین نمیتوان مایکل بی را یک ضدآمریکایی دانست زیرا آمریکا که فقط مملو از خوبی و نکات مثبت نیست. بلکه در این کشور میتوان هم چیزهای خوب و عالی و هم چیزهای بد و دهشتناک را مشاهده نمود. مطمئنا این کشور همواره سرزمین آزادگان و خانه شجاعان نبوده است و حتی تاریخ آن سرشار از تضادها و موضوعات آزاردهندهای است که قلبها را به درد میآورد. در یک کلام، آمریکا را نمیتوان در یک جمله ساده خلاصه کرد. بنابراین فیلمسازی همانند مایکل بی نیز قادر نیست چنین کاری را انجام دهد.
منبع: collider