برندگان اسکار بهترین بازیگر مرد در قرن ۲۱ از بدترین تا بهترین
هیچگاه کسب عنوان یا جایزههای عالم هنر بدون حاشیه نبوده؛ چرا که این وادی مانند فیزیک یا ریاضیات نیست تا در آن داوران با دقت حساب کنند چه کسی برنده است و چه کسی بازنده، به گونهای که نه شکی باقی بماند و نه شبههای. در عالم هنر همواره شور و احساس در رابطهای پر برخورد با منطق فرد قرار میگیرند و این باعث میشود داوری کاری سخت باشد. داوران در انتخاب فرد یا اثری همواره پیشفرضهایی دارند و این پیش فرضها گاهی در تناقض با روحیهی پیشروی هنرمند قرار میگیرند و گاه در راستای نگاه او. همین باعث شده که برندگان اسکار همیشه از حمایت اکثریت سینمادوستان و منتقدان برخوردار نباشد. برندگان اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد در قرن ۲۱ همگی توانا بودهاند اما بین آنها بهتر و بدتر هم وجود دارد. انتخاب بهترین به معنای مطلق در اینجا وجود ندارد، به ویژه در سینما که با طیف وسیعتری از مخاطب سر و کار دارد و هر شخصی بنا به دلایلی (چه یک تحلیل شخصی و چه بنا به طرفداری از هنرمند دلخواهاش) تمایل دارد تا فیلم یا بازیگری که او میپسندد دست پُر سالن را ترک کند.
همه ساله در یکی از سالنهای معروف شهر لسآنجلس آمریکا، دستاندرکاران سینما گرد هم میآیند تا حاصل یک سال تلاش خود را در شبی جشن بگیرند و بهترینهای رشتههای مختلف را انتخاب کنند. میلیونها نفر هم در سراسر دنیا این مراسم را تماشا میکنند. نتیجه هر چه که باشد علاوه بر زرقوبرقهای همیشگی چنین مراسمی، برندگان آن مورد قضاوت همهی مخاطبهای سینما قرار خواهند گرفت. البته همانطور که گفته شد پیشفرضهایی وجود دارد؛ نمونهی اینکه اگر بازیگری نقش فردی حقیقی را بازی کند شانس بیشتری برای کسب اسکار دارد؛ چنانکه دوازده برنده از بیست برنده چنین هستند. و گاهی هم پیش فرضها به هم میخورد و کسی جایزه را به خانه میبرد که نه توقع آن میرفته و نه لیاقتش را داشته؛ مانند بدترین انتخاب این فهرست.
۲۰. ژان دوژاردن در آرتیست (Artist)
- کارگردان: میشل هازاناویشس
- سال: ۲۰۱۱
احتمالا فیلمی فرانسوی و صامت که به دوران گذار از سینمای صامت به ناطق در هالیوود میپردازد، برای رأی دهندگاه هالیوود آنقدر جذاب بوده که جوایز مهم بسیاری به پایش بریزند. بالاخره شنیدن و دیدن تعریف و تمجید از سینمای کشوری که ادعاهای زیادی در زمینهی روشنفکری و سینمای هنری دارد، جور دیگری میچسبد. «آرتیست» داستانی ساده و عاشقانه دارد و به مشکلات بازیگران در گذار از این دوران میپردازد. شانسی که هم این فیلم و هم ژان دوژاردن بهعنوان نقش اصلی آن در هشتادوچهارمین دورهی مراسم اسکار داشتند، نبود رقبایی چندان جدی بود. مهمترین رقیب دوژاردن در آن سال جورج کلونی در نقش اصلی فیلم «فرزدان» الکساندر پین است که بازی بهتری از دوژاردن در آرتیست دارد اما این ستارهی خوشچهرهی فرانسوی این شانس را داشت تا با آوردن لبخند بر لبان رأیدهندگان، دل آنها را هم با خود ببرد.
۱۹. رامی مالک در راپسودی بوهمین (Bohemian Rhapsody)
- کارگردان: برایان سینگر
- سال: ۲۰۱۸
بازی در نقش فردی مرکوری فقید، خیلی سریع رامی مالک را به اوج قلهی موفقیت رساند. او که با بازی در نقش اصلی سریال «آقای ربات» (mr.robot) مسیر شهرت را پیموده بود، به برگ برندهی فیلم «راپسودی بوهمین» تبدیل شد. گرچه فیلم برایان سینگر از سوی منتقدان چندان مورد توجه قرار نگرفت اما بازی او، به ویژه در پردهی پایانی که به کنسرت معروف live aid میپردازد و همچنین تلاش او برای به نمایش گذاشتن تمایلهای احساسی خوانندهی مشهور گروه کویین مورد تحسین قرار گرفت تا در مراسم گوناگون، نتیجهی تلاش خود را ببیند. حضور او در نقش ستاره راک انگلیسی آنقدر قانع کننده است تا کارگردان را مجاب کند دکوپاژ کنسرت پایانی را بر اساس نسخهی واقعی تلویزیونی همان کنسرت برپا کند.
۱۸. جیمی فاکس در ری (Ray)
- کارگردان: تیلور هکفورد
- سال: ۲۰۰۴
نقش دیگری بر اساس زندگی خوانندهی سرشناس دیگری. ری چالز افسانهای، خوانندهی سبک سول که طنین صدایش پرورشدهندهی موسیقی جز و بلوز در آمریکا بود و در هفت سالگی از هر دو چشم نابینا شد. چنین نقشی جان میدهد برای درخشیدن در فصل جوایز؛ چون هم با غلیان احساس مخاطب به واسطهی یادآوری خاطراتش با صدای آن خواننده ارتباط دارد، هم نقصان فیزیکی شخصیت، دستان بازیگر را برای هنرنمایی باز میگذارد. موسیقی ری چارلز فضای صوتی و تصویری فیلم را پر میکند و جیمی فاکس در نقش او، از فرصت استفاده میکند و تواناییهای خود را به رخ میکشد. برگ برندهی فیلم هم همین است؛ جیمی فاکس در نقش اصلی. برای جیمی فاکس سال ۲۰۰۴ سالی تکرار نشدنی بود؛ علاوه بر ری اولین همکاری خود با مایکل مان در «وثیقه» (collateral) تجربه کرد.
۱۷. شان پن در میلک (Milk)
- کارگردان: گاس ون سنت
- سال: ۲۰۰۸
شان پن در همین قرن، اسکار را برای بازی در فیلم «رودخانه میستیک» کلینت ایستوود برده بود و این دومین اسکار او در قرن جدید محسوب میشود. بازی او در نقش شخصیتی (هاروی میلک) واقعی و دارای احساس متناقض، که از سرخوردگی و فضای بسته سان فرانسیسکو دههی هفتاد میلادی به سمت عضو شورای شهر میرسد و قتل نامنتظرهاش، نقطهی قوت مناسبی برای فیلمی است که هم میخواهد یک پرترهی تمام عیار از شخصیت برگزیدهاش ارائه دهد و هم میخواهد جو زمانهی عقب ماندهی روزگار پیشین را ترسیم کند. در این میان و به خواست سازندگان، رنگآمیزی این فضای خاکستری و پر کشمکش به سمت سیاهی پیش میرود و بازیگر و فیلمساز گام به گام این سیاهی روزافزون را به تصویر میکشند تا در پایان قصهی این افراد برگزیده، چیزی هم از زمانه و دغدغههای خود آنها بگوید. شان پن تمام تلاش خود را برای تصاحب نقش، انجام داده است.
۱۶. ادی ردمین در تئوری همه چیز (The Theory of Everything)
- کارگردان: جیمز مارش
- سال: ۲۰۱۴
کسب جایزهی اسکار در ۳۲ سالگی برای بازی در اولین نقش مهم خود؛ استفن هاوکینگ. داستان پر فراز و نشیب زندگی استفن هاوکینگ با توجه به بیماری، ناتوانی در تکان خوردن و همچنین آشنایی بسیاری از مردم جهان با حالات او همانقدر که شانس بازیگر را برای درخشیدن در فصل جوایز بالا میبرد، خطرآفرین است؛ چرا که در صورت اغراق یا لغزیدن پای بازیگر بلافاصله مخاطب با موجودی باسمهای طرف میشود که بهراحتی میتواند به قضاوت آن بنشیند. ادی ردمین تمام تلاش خود را کرده تا داستان عاشقانه و سپس شکستهای زندگی استفن هاوکینگ را به تصویر بکشد. تلاش او برای یکی شدن با هاوکینگ، به ویژه پس از به اوج رسیدن بیماری، آنقدر او را شبیه به خود واقعی شخصیت میکند که کمتر مرزی میان هاوکینگ واقعی و بازی ردمین باقی میماند.
۱۵. کالین فرث در سخنرانی پادشاه (King`s Speech)
- کارگردان: تام هوپر
- سال: ۲۰۱۰
حتی پادشاهان هم گاهی با مشکلاتی در رفتار یا گفتار روبهرو هستند. جرج ششم دیگر شخصیت واقعی این فهرست است که جولانگاه کالین فرث میشود تا اسکار را از آن خود کند. پادشاهی با ناتوانی در سخنوری و مشکل لکنت زبان که وظیفهی متحد کردن یک ملت برای آمادگی شرکت در جنگ را بر عهده دارد. او تا قبل از قرار گرفتن پشت میکروفون رادیو فرصت دارد تا بر این مشکل غبله کند و در این راه مربی گفتاری را در کنار خود میبیند. شاید بزرگترین نقطهی قوت کالین فرث در اجرای این نقش، کم نیاوردن در کنار بازیگر درجه یکی چون جفری راش در نقش مربی باشد؛ به گونهای که کمتر قابی را برای یکهتازی او خالی میکند. در واقع این دومین همکاری موفق آنها بعد از فیلم اسکاری «شکسپیر عاشق» (Shakespeare in love) است.
۱۴. جف بریجز در دل دیوانه (Crazy Heart)
- کارگردان: اسکات کوپر
- سال: ۲۰۰۹
حتما جف بریجز برای بازی در نقش اصلی فیلم لبووسکی بزرگ استحقاق بیشتری برای کسب جایزهی بهترین بازیگر نقش اول مرد داشته، اما بازی او در نقش یک خوانندهی فراموش شده که به الکل اعتیاد دارد و روزگار خوش گذشته رهایش نمیکند، آنقدر درخشان است که او را لایق دریافت این جایزه بدانیم. او هم دردهای شخصیت را در کلافگیهایش خوب اجرا میکند و هم عاشقی و پشیمانی نقش باعث میشود تا فیلم را از اثری یک بار مصرف نجات دهد و به اثر کاملتری تبدیل کند. صدای خشدار و کلام گیرای جف بریجز دیگر نقاط قوت او در به بار نشاندن درست شخصیت و جذاب کردنش هستند. سکانسهایی که او در حال خواندن است بهترین بخشهای فیلم را از آن خود میکند.
۱۳. شان پن در رودخانهی میستیک (Mystic River)
- کارگردان: کلینت ایستووود
- سال: ۲۰۰۳
اولین اسکار شان پن در چهارمین نامزدیاش. تریلر روانشناسانهی ایستوود و داستان خیانت و انزجار او برای تمام بازیگرانش فرصت مناسبی بود تا تواناییهای خود را به رخ بکشند. توانایی پن در ابراز احساسهایی مانند خشم و غمِ ناشی از دست رفتن یک رفاقت، در اکثر قابها کفهی ترازو را به سمت او سنگین میکند تا در پایان گرچه برای مظلومیت دیو (تیم رابینز) دل میسوزانیم اما نگاه خیرهی جیمی (شان پن) در ذهنمان باقی میماند نه چشمان اشکبار دیو؛ هر چند تیم رابینز هم برای بازی در همین فیلم جایزهی بهترین بازیگر نقش مکمل را به خانه برد. این دستاورد کمی برای شان پن نیست؛ رنگآمیزی خاکستری نقشی که در نگاه اول سیاه بهنظر میرسد. آنجا که به تیم رابینز میگوید: «این قسمت مسیر رو باید تنهایی بری» هنوز هم دیدنی است.
۱۲. فارست ویتاکر در آخرین پادشاه اسکاتلند (The Last King of Scotland)
- کارگردان: کوین مکدونالد
- سال: ۲۰۰۶
در حین تماشای فیلم، نقش عیدی امین (دیکتاتور دیوانهی اوگاندا بین سالهای ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۹) با بازی فارست ویتاکر نقش مکمل به نظر میرسد اما او آنچنان در این نقش ظاهر میشود که بهراحتی فیلم را از آن خود میکند. البته شخصیتپردازی منفعل دکتر اسکاتلندی با بازی جیمزمکآووی، عیدی امین را به قطب پیشبرندهی داستان تبدیل میکند اما حضور کمتر او در فیلم و همراهی نکردن طبیعی فیلمساز با چنین شخصیتی باعث نمیشود که نگاه ما معطوف به بازی خوب ویتاکر نشود. نبودنش در این فیلم میتوانست آخرین پادشاه اسکاتلند را به فیلمی معمولی تبدیل کند. اگر نگاهی به تصاویر به جا مانده از عیدی امین بیندازید و آنها را با دیگر نقشهای فارست ویتاکر مقایسه کنید، متوجه تلاش او برای اجرای درست نقش میشوید.
۱۱. گری اولدمن در تاریکترین ساعت (Darkest Hour)
- کارگردان: ادگار رایت
- سال: ۲۰۱۷
کنت دراکولای فرانسیس فورد کاپولا و رییس پلیس گوردون بتمنهای کریستوفر نولان با اجرای نقش وینستون چرچیل موفق به کسب جایزهی اسکار شد. بازی در نقش چرچیل، با آن روحیه و عادتهای عجیب و غریب که در همراهی با یک هوش سرشار به جنونی آگاهانه تبدیل میشود، فرصت مناسبی در اختیار گری اولدمن کهنهکار قرار میدهد تا توان بازیگری خود را نشان دهد. از این نقش میتوان در کنار نقشآفرینی در فیلمهای دیگری مانند «لئون: حرفهای» (leon: the professional) یا «بندزن، خیاط، سرباز، جاسوس» (tinker tailor sldier spy) از بهترین بازیهای گری اولدمن نام برد. درام جنگ جهانی ادگار رایت کمک میکند تا او پرترهی مناسبی از چرچیل ترسیم کند. بازی او در فصل متروی فیلم را به یاد بیاورید؛ همانطور که مردم عادی در مترو تحت تأثیر چرچیل قرار میگیرند مخاطب هم همراه با بازی اولدمن به هیجان میآید.
۱۰. واکین فینیکس در جوکر (Joker)
- کارگردان: تاد فیلیپس
- سال: ۲۰۱۹
بازی در فیلم «استاد» پل توماس اندرسون فرصت مناسبی بود تا فینیکس اسکار را از آن خود کند. اتفاقی که اگر به وقوع میپیوست، حتما نگارنده آن را در رتبهای بهتر قرار میداد. با آن پیشینهی دریغ آمیز واکین فینیکس، قبول کردن نقش جوکر تاد فیلیپس کم مخاطره و بدون ریسک هم نبود؛ چرا که مخاطب با پیش فرضهایی چون بازی جک نیکلسون و هیث لجر به سراغ آن میرفت. ضمن آنکه خود کارگردان هم چندان آثار شاخصی در کارنامهاش ندارد و قابل مقایسه با تیم برتون و کریستوفر نولان نیست. اما بازی فینیکس در نقش کسی که هنوز تبدیل به آن جوکر همیشگی با آن ابرهوش جنایتکارانه نشده سراسر دنیا را درنوردید و با دو سکانس به یادماندنی (حین رقص در دستشویی و رقص روی پلهها) وارد فرهنگ عامه شد.
۹. کیسی افلک در منچستر کنار دریا (Manchester by the Sea)
- کارگردان: کنت لونرگان
- سال: ۲۰۱۶
چهرهی تکیده، نگاههای پر تردید، لبهای لرزان که خبر از یک ترس و شک درونی میدهد و قامت خمیده، کیسی افلک را به بازیگر مناسبی برای بازی در نقش شخصیتهایی مستأصل تبدیل کرده. نقشآفرینی او در فیلمهای «قتل جیسی جیمز یاغی به دست رابرت فورد بزدل» یا «میان ستارهای» خبر از این توانایی او میدهد. نقش لی چندلر در فیلم «منچستر کنار دریا» اوج نقشآفرینی او در چنین چارچوبی است. مردی منزوی و بریده از همه جا که پاک باختگیاش ریشه در گذشتهای تلخ دارد. این توداری و گریز از آدمها با مرگ برادر فرو میریزد. حضور کنار خانوادهی برادر سفر درونی او را برای اعتماد و نزدیک شدن به دیگران کلید میزند. رسم دقیق منحنی چنین شخصیتی کیسی افلک را لایق حضور در چنین جایگاهی میکند.
۸. متیو مککاناهی در باشگاه خریداران دالاس (Dallas Buyers Club)
- کارگردان: ژان مارک والی
- سال: ۲۰۱۳
مسیر مککاناهی از بازیگری فقط خوشتیپ و خوشچهره در فیلمهایی نه چندان مهم مانند «دفترچه خاطرات» (the notebook)، به سوی بازیگری که هر کارگردانی خواستار همکاری با او باشد، کم نظیر است. صدای گیرا، نگاه نافذ و توانایی او برای غرق شدن در دل شخصیتهای مختلف از او بازیگر قابل احترامی ساخته که هم تماشاگران دوستش دارند و هم منتقدان. «باشگاه خریداران دالاس» به لحاظ بازیگری از تحسین شدهترین فیلمهای قرن جدید است. حضور مککاناهی و جرد لتو در نقشهای اصلی این درام جنجالی، باعث سرازیر شدن جایزههای مختلف در فصل جوایز شد. فیلم داستان واقعی ران وودروف است که بعد از اطلاع به بیماری ایدز سعی میکند گامی در راه کمک به بیمارانی مانند خودش در شهر دالاس بردارد.
۷. لئوناردو دیکاپریو در از گور برخاسته (The Revenant)
- کارگردان: الخاندرو گونزالس ایناریتو
- سال: ۲۰۱۵
اول بار در سال ۱۹۸۹ در یک سریال تلویزیونی درخشید و تاکنون در فیلمهای بسیاری ظاهری شده اما این فیلم بهترین بازی دیکاپریو تا به امروز است. در حالی که طرفداران او در سرتاسر دنیا هر نقشآفرینی لئو را شایستهی دریافت جایزه میدانستند، او بالاخره با درخشانترین هنرنماییاش این جایزه را آن خود کرد. نوع نگاه الخاندرو گونزالز ایناریتو در «از گور برخاسته» به زمانهی وسترن تفاوت اساسی دارد با آنچه که سینمای آمریکا عادت دارد به آن بپردازد. حتی نگاه او با وسترنهای تجدید نظر طلبانهی دهههای شصت و هفتاد میلادی متفاوت است. داستانی مبتنی بر استقامت و ایستادگی یک فرد از یک سو و طمع و جنون دیگری از سوی دیگر، تبدیل به سفری اودیسهوار میشود که از دلش انسانی نو متولد میشود و مخاطب را دستخوش هیجان میکند. در چنین چارچوبی دیکاپریو در نقش مردی که به مفهوم واقعی کلمه از «مرگ» بازگشته، نمایش کم نظیری دارد.
۶. آدرین برودی در پیانیست (The Pianist)
- کارگردان: رومن پولانسکی
- سال: ۲۰۰۲
آیا در سینمای امروز، شخصیتی ویرانشده و درماندهتر از این پیانیست لهستانی به خاطر دارید؟ رومن پولانسکی لهستانی در این درام جنگ جهانی خود به کشورش بازگشته تا داستان هنرمندی را تعریف کند که همه چیز خود را در جنگ از دست میدهد. تنها و بیپناه در سرزمینی که زمانی کشورش بوده و اکنون ویرانهای بیش نیست سر میکند. نبرد او نبرد با زمان است؛ آیا تا پایان جنگ زنده میماند؟ آدرین برودی هم مانند دیکاپریو در «از گور برخاسته» راوی قصه مردی است که چارهای جز تحمل کردن و مبارزه با تقدیر ندارد. فصل همنشینی او با افسر آلمانی در آن سرمای استخوانسوز و گرفتن پالتوی آن افسر از سکانسهای به یادماندنی سینمای پولانسکی است. برودی دیگر هیچگاه نتوانست درخششی را که در این فیلم دارد تکرار کند و یواش یواش به حاشیه رانده شد.
۵. دنیل دی-لوییس در لینکلن (Lincoln)
- کارگردان: استیون اسپیلبرگ
- سال: ۲۰۱۲
جذابیت دی-لوییس در اجرای نقشهایش فقط در فرو رفتن در قالب شخصیتها خلاصه نمیشود؛ او چنان آنها را از آن خود میکند که حین تماشایش، بازیگر را فراموش نمیکنیم. به معنایی دیگر حین دیدن فیلمی با بازی او، فراموش نمیکنیم که دنیل دی-لوییس مشغول هنرنمایی است (مقایسه کنید با شمارهی ۱۶ در همین فهرست). او چنان این کار را انجام میدهد که فقط از خودش بر میآید؛ چیزی که در بازی بازیگر دیگری بهراحتی میتواند به نقطهی ضعف تبدیل شود. این مرز باریک یکی شدن با نقش و حفظ تشخص فردی، او را به چنین بازیگر بزرگی تبدیل کرده است. در فیلم «لینکلن» استیون اسپیلبرگ همین توانایی باعث شده مخاطب با لینکلن نسخه دنیل دی-لوییس طرف باشد نه لینکلنی که از توقع بازگویی نعل به نعل تاریخ انتظار میرود؛ توجه کنید که داریم دربارهی محبوبترین سیاستمدار آمریکا حرف میزنیم. او با گرفتن اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی مرد برای این فیلم به تنها بازیگر مردی تبدیل شد که تاکنون سه بار آن را از آن خود کرده است. تازه این بهترین هنرنمایی او در قرن حاضر هم نیست.
۴. فیلیپ سیمور هافمن در کاپوتی (Capote)
- کارگردان: بنت میلر
- سال: ۲۰۰۵
متأسفانه «کاپوتی» مهجورتر از دیگر فیلمهای این فهرست در ایران است؛ چرا که به زندگی نویسندهای میپردازد که برای مخاطب عام چندان شناخته شده نیست. بازی فیلیپ سیمور هافمن در نقش ترومن کاپوتی، باعث شد چند بار نام او را در این فهرست جابهجا کنم. اول نامش را دوم قرار دادم و بعد چند مرتبهی دیگر ذیل شمارههای دیگری قرار گرفت و در نهایت هم چهارم. خلاصه که معتقدم جای این چند بازیگر آخر بهراحتی میتواند با هم عوض شود. فیلم به دورهای از زندگی کاپوتی میپردازد که به دلیل وقوع قتلهایی در ایالت کانزاس در سال ۱۹۵۹ به این ایالت سفر میکند تا کتابی ناداستان با محوریت این قتلها بنویسد. کتاب «در کمال خونسردی» که در سال ۱۹۶۷ توسط ریچارد بروکس به شاهکاری سینمایی هم تبدیل شد. در گیر شدن در پرونده و نزدیکی به یکی از قاتلها، نقطهی تجلی شخصیت میشود تا فیلیپ سیمور هافمن هم درگیریهای ذهنی یک نویسنده را بهخوبی تصویر کند و هم فروپاشی روحی ترومن کاپوتی را درست رنگآمیزی کند. او تنها بازیگر این فهرست است که دیگر میان ما نیست.
۳. دنزل واشنگتن در روز تمرین (Training Day)
- کارگردان: آنتوان فوکوا
- سال: ۲۰۰۱
برونگراتر از هر نقش دیگری در فهرست. پلیس فاسدی که در خیالش امپراطوری کوچکی برای خود راه انداخته و تصور میکند هر چه که بخواهد میتواند انجام دهد. چنین دنیایی با رسیدن مأمور تازهکاری که هنوز به آرمانهای اداره پلیس باور دارد، به هم میریزد و در پایان در فصلی باشکوه تراژدی فیلم رقم میخورد. کمتر در قرن ۲۱ بازیگری توانسته نقشی به این سیاهی را چنین جذاب بازی کند. به جز مورد عیدی امین و فارست ویتاکر و تا حدودی شان پن فیلم رودخانهی میستیک اکثر بازیگران این فهرست نقش آدمهایی خاکستری و سفید را بازی کردهاند. حتی وجوه انسانی عیدی امین هم کم نیست، اما پلیس فاسد سیاهپوست فیلم «روز تمرین» را بیاد بیاورید. نقشی تیره که جسارت دنزل واشنگتن از او مردی جذاب ساخته که در برخورد با شمایلش دچار احساسهایی متناقض میشویم؛ هم دوستش داریم و هم از خود میپرسیم چرا چنین حسی به او داریم؟ خوشبختانه همکاری دنزل واشنگتن با آنتونی فوکوآ بعد از این فیلم هم ادامه پیدا کرد.
۲. راسل کرو در گلادیاتور (Gladiator)
- کارگردان: ریدلی اسکات
- سال: ۲۰۰۰
ریدلی اسکات در هر ژانری فیلمی ساخته که به سرعت محبوب شده. در نگاه اول «گلادیاتور» فیلم دیگری در ژانر تاریخی است که به هدف فتح گیشه ساخته شده. اما اسکات و راسل کرو داستان تقابل شرافت و انسانیت خود را چنان از سرگرمی فراتر میبرند و ابعاد انسانی به آن میبخشند که بعد از گذشت بیست سال از زمان ساخته شدن فیلم، تماشایش هنوز هم لذتبخش است. راسل کرو در این فیلم در نقش سرداری خلع شده از قدرت ظاهر میشود که انگیزه انتقام در او شعلهور است اما باید تا قبل از رسیدن به هدفش انتقام کورکورانه را کنار بگذارد و هدفی والا برای خود ترسیم کند. هدفی که از شرافتش و قولی که داده سرچشمه بگیرد نه یک شورش کور. راسل کرو بعد از درخشش در فیلمهایی مانند «نفوذی» (the insider) و «محرمانه لسآنجلس» (L.A confidential) موفق به کسب جایزه اسکار شد. نکته دیگری که این فیلم را به لحاظ بازیگری به یاد ماندنی میکند، بازی واکین فینیکس در نقش آنتاگونیست داستان است.
۱. دنیل دی-لوییس در خون به پا خواهد شد (There will be Blood)
- کارگردان: پل توماس اندرسون
- سال: ۲۰۰۷
همهی آنچه که امروز به نام زندگی پیشرفته میخوانیم، روی خون و خشونت گذشتگان بنا نهاده شده. «خون به پا خواهد شد» این موضوع را بهخوبی یادآور میشود. آن هم با خلق شخصیتی که در دستان دنیل دی-لوییس به بهترین بازی این فهرست تبدیل شده است. طمع، حرص، خود محوری، لجاجت و خود فریبی همه در نقشی که دی-لوییس بازی میکند جمع است . او به زیبایی همه طیفهای مختلف یک شخصیت را ترسیم میکند. نقش دانیل پلینویو دربرگیرنده رویا و کابوس آمریکایی به شکل توأمان هم هست، پس قلمموی این استاد بازیگری باید چنان بوم تصویر را نقاشی کند که تماشاگر نتواند از تمام زشتیها چشم بردارد و خیره به بازی این اعجوبه نگاه کند؛ کاری که دی-لوییس از پس آن برآمده است. علاوه بر بازی درخشان بازیگر نقش اصلی این فیلم محبوبترین فیلم این فهرست برای خودم هم هست. این دومین اسکار او است و اسکار دیگرش را در سال ۱۹۸۹ برای بازی در فیلم «پای چپ من» دریافت کرده است.
پس اسکار هیث لجر در نقش جوکر چی چرا نبود؟
برادر اون برنده اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد شده بود درحالی که این لیست فقط برندگان اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد رو گذاشته.
عالی بود ،✌️????