نقد فیلم «مردان»؛ فمینیسم یا بیزاری از مردان؟
در روزهایی که «امبر هرد» به ما یادآوری کرد «فارغ از جنسیت، هر کسی میتواند آدم بد قصه باشد»، الکس گارلند فیلمی ساخته است که حرفهای تأمل برانگیزش پیرامون جایگاه زن در جامعه را به شکلی نادرست و آغشته به مردبیزاری بیان میکند. اما گارلند که روزگاری با «اکس ماکینا»، یکی از فیلمسازان آیندهدار ژانر علمی-تخیلی در نظر گرفته میشد، چگونه به ورطهی شعار، پروپاگاندا و مردستیزی افتاد؟
- ۷ فیلم فمینیستی که شاید ندیده باشید
- ۴ موج اصلی فمینیسم؛ سیر تکوینی نهضت طرفداری از حقوق زنان در طول تاریخ
در مسیر تحولات اجتماعی و فرهنگی، فمینیسم یکی از تاثیرگذارترین جنبشهای تاریخ بوده است. جایگاه فعلی زنان در عصر مدرن (که هنوز هم در کشورهای در حال توسعه خوب و در کشورهای جهان اول ایدهآل نیست) حاصل مبارزات فعالان حقوق زنان است که بیش از دو قرن برای تابوشکنی، سهم پنجاه درصدی و تصاحب حقوق اجتماعی (و بعضا سیاسی همچون حق رأی) جنگیدهاند. با یک نگاه اجمالی به زن در گذر تاریخ، دانش ویژهای نمیخواهد که متوجه شوید همواره به آنها «بیشتر» ظلم شده است. مردسالاری یک پدیدهی ساختگی نیست، آن را از ابتدای تاریخ داشتهایم؛ گویی مرد نماد و نمایندهی اصلی بشریت است و زن باید به همان نقشهای سنتی بسنده کند. جوامع سنتی اما نه در ایدئولوژی بلکه در عمل این نقشها را به زن تحمیل میکردند و آنها را به چشم جنسیت ضعیفتر میدیدند که باید مطیع ساختارهای غلط باشند.
این نابرابریها تنها محصول شرایط و اجتماع نبود، از مذهب نیز نشأت میگرفت. اکثر کتب مذهبی مستقیم یا غیرمستقیم، مرد را الگوی انسانی ارائه میدهند و زن در جایگاه پایینتری قرار میگیرد یا مسبب اصلی همهی بلاها و مشکلات است. در نسخهی مسیحی قصهی «آدم و حوا»، این حوا است که میوهی ممنوعه را میخورد و به عبارتی افول و سقوط بشریت را رقم میزند. آنها از باغ عدن رانده میشوند، پدیدهای به نام «مرگ» بهوجود میآید و میان انسان و پروردگارش فاصله میافتد. از این قصهی کهن میتوان برداشتهای متعددی داشت اما نمیتوان از کنار این مسئله عبور کرد که باعثوبانی اتفاقات یک زن است و بشریتی که باید تاوان اشتباهات یک زن را بدهد. یک نمونهی دیگر را در اسطورههای یونان پیدا میکنیم، «پاندورا» اولین زن زمینی است که به وی گفته میشود جعبهای بخصوص را باز نکند اما این کار را انجام میدهد تا بدیها آزاد و شَر به زمین وارد شود. این بار هم زن به تنهایی مسبب همهی تباهیهای کرهی خاکی است.
این نوع نگاهها به ادبیات و هنر هم منتقل شد. بسیاری از آثار ادبی و سینمایی روی قهرمان مرد تمرکز داشتند و او را عنصری نجاتبخش میدانستند؛ اغلب زنان در حاشیه بودند یا کالا به حساب میآمدند و در بهترین حالت، این زیباییهای ظاهری آنها بود که مورد توجه قرار میگرفت (یادآوری میکنیم که منظورمان دو دههی اخیر نیست، حالا اوضاع بهتر است. در ضمن در ادبیات و سینما بهوفور میتوانید مثال نقض پیدا کنید از مردانی که شیطانی ترسیم شدهاند. علاوه براین، نویسندگان و هنرمندان مرد بیشماری بودهاند که در راستای ارائهی تصویری درست از زن کوشیدهاند). فمینیستها در قرن نوزدهم و بیستم، به شکل جدی برای تغییر تفکرات کلیشه ای، دیدگاههای منسوخ و برابریخواهی وارد عمل شدند و تا حد زیادی به موفقیت رسیدند، این مسیر با موجهای بعدی ادامه پیدا کرد و در نهایت به «من هم» رسید.
فمینیسم در طول این دو قرن، موافقان و مخالفان متعددی داشته است اما در حال حاضر، دیدگاههای منفی نسبت به آن بیشتر است که از ظهور فمینیستهای تقلبی سرچشمه میگیرد. آنهایی که به کلی درکی از رسالت اصلی این جنبش ندارند، زن را جنسیت برتر میدانند و «مردستیزی» را به رسمیت نمیشناسند (این نوع نگاه به گرایش نئوفمینیسم نزدیک است که اساساً دغدغهاش برابری نیست، زن را میستاید و یک نوع تفکر شوونیستی در اشخاص ایجاد میکند. فمینیستهای رادیکال نیز به نوبهی خود در ترویج مردستیزی نقش بهسزایی داشتهاند)؛ این افراد در سالهای اخیر، بیشترین آسیب را به حقوحقوق زنان زدهاند و با سوءاستفاده از تریبونهایی که در اختیار دارند، میخواهند انتقام تاریخ را از نسل فعلی بگیرند و برای محکوم کردن مردها (به جرم مرد بودن) تقلا میکنند. در نتیجه نگرشهای بدبینانه و نفرت عمومی نسبت به این جنبش قابل درک است زیرا جنبش مذکور شرایط را برای بهرهوری نادرست مهیا کرده است، همانطور که بسیاری از جنبشهای دیگر هم با اهداف مثبت شکل گرفتند اما خود در نهایت باعث بیعدالتی شدند و در حق گروههای دیگر اجحاف کردند. در نهایت اما نگاههای مثبت یا منفی نسبت به فمینیسیم نباید باعث شود تا فراموش کنیم که برابری حقوق چه اهمیت والایی دارد، زن چیست، چه جایگاهی دارد و به همان اندازه، مرد چیست و در کجای طیف رنگی این روزها قرار میگیرد.
الکس گارلند که در دو ساختهی قبلیاش اکس ماکینا و «نابودی» هم عناصر زنانه به چشم میخورد، با مردان پا را فراتر گذاشته و یک فیلم کاملا فمینیستی ساخته است که اتفاقا حرفهای تفکربرانگیزی میزند اما افراطگرایی فیلمساز کار را خراب کرده است تا برخلاف تصویر ذهنی وی، قصه آن تاثیرگذاری موردانتظار را نداشته باشد. اثر نئوفمینیستی و اکوفمینیستی گارلند میتوانست در مسیر آگاهی جنسیتی زنان و مردان، جریانساز باشد اما با قضاوتهای تعصبآمیز و جانبدارانه، نه تنها مردستیزی و تبعیض جنسیتی را تبلیغ میکند، بلکه از هیچکدام از گرایشهای فمینیستی تصویر درستی به نمایش نمیگذارد. اینکه او تاریخ را به ما یادآوری میکند تا شاید تکرار نشد، اتفاق خوبی به حساب میآید اما مشکل اینجا است که اصرار زیادی دارد تا نئوفمینیستها را نیز خشنود و راضی کند. در همین راستا، نگاهش به زن و مرد از یک چارچوب مشخص خارج نمیشود و فیلم را گاهی به تجربهای آزاردهنده تبدیل میکند. تلاش او برای ساخت یک فیلم سمبلیک هم چندان موثر واقع نشده است و مردان حرفهایش را در اکثر دقایق آنقدر مستقیم میزند که دیگر فرصت چندانی ندارید تا برداشتهای مختلفی از قصه داشته باشید، زیرا فیلم میخواهد شما را به سوی آن برداشت موردنظرش سوق دهد.
هشدار: در نقد فیلم «مردان» خطر لو رفتن داستان وجود دارد.
فیلم شروع کمیکی دارد، «هارپر» همسرش «جیمز» را تماشا میکند که اسلوموشن در حال سقوط است و پیش از آنکه به زمین برخورد کند و متلاشی شود، به دخترک مینگرد. این بخش در نگاه اول کنجکاوی مخاطب را برمیانگیزد اما نمیتوان از کنار مضحک بودن آن عبور کرد، بدونشک راههای بهتری برای به تصویر کشیدن خودکشی احتمالی همسر وجود داشت. فیلم هرگز ریشههای این اتفاق را بررسی نمیکند، چه اتفاقاتی بین این زوج رخ داد که به این نقطه رسیدند؟ ما باید براساس چند فلشبک و گفتگوی کوتاه پیش از حادثه نتیجهگیری کنیم؛ در حالی که یک رابطهی زنانشویی پیچیدهتر از آن است که در قالب یک گفتگو بتوان به درک درستی از آن رسید. دغدغهی فیلمساز اما بررسی یک رابطهی مسموم و شکستخورده نیست، او فرصت این کارها را ندارد زیرا سرگرم طراحی عناصری است که در تمامی دقایق به ما تذکر دهد حامیِ ثابت قدم فمینیسم است.
با فلشبکهای بعدی، ما بخشهای دیگری از آخرین مشاجرهی هارپر و جیمز را مشاهده میکنیم. جیمز او را تهدید میکند که اگر طلاق بگیرند، خودکشی خواهد کرد. او با این کار، هارپر را تحتفشار قرار میدهد، دخترک احساس خفگی میکند زیرا حق آزادیاش سلب شده است. در ادامه مطابق انتظار، مرد قصه دخترک را کتک میزند، چرا که هارپر در مقابلش ایستادگی کرده و خودش را در تملک مرد نمیداند؛ این سلسله اتفاقات ناهمگون که بهصورت فشرده و سطحی عرضه شده است، در پایان به مرگ جیمز ختم میشود. دخترک حالا به نوعی سندرم «احساس گناه بازمانده» دچار شده است و خود را مقصر میداند.
هارپر پس از این حادثه، خانهای در حومهی شهر اجاره میکند و برای استراحت به آنجا میرود. پس از ورود به محوطهی این ملک، قبل از هرچیزی به یک درخت سیب مینگرد، این درخت ویژگی منحصربهفردی ندارد اما برای اینکه فیلمساز حرفهایش را بزند، برای شخصیت اصلی مهم و کنجکاوبرانگیز میشود. او یک سیب از درخت میکند و میخورد که بیگمان به قصهی آدم و حوا اشاره دارد. در ادامه هم صاحب خانه، «جفری»، در قالب شوخی از میوهی ممنوعه صحبت میکند تا اگر احیانا متوجه ارجاع تاریخی فیلمساز نشدهاید، به شما یادآوری شود.
جفری در مقایسه با دیگر شخصیتهای مرد قصه، رفتار محترمانه با زنها را اندکی بلد است اما او هم نوع نگاه درستی به زن ندارد، مثلا اصرار دارد که وسایل دخترک را خودش حمل کند، زیرا احتمالا براین باور است که دخترک توانایی فیزیکی حمل این کیفها را ندارد یا در اولین قدم، او را به آشپزخانه هدایت میکند، زیرا احتمالا احساس میکند جایگاه دخترک آنجا است (دیدگاه سنتی زن خانهدار). در یکی دیگر از لحظات هدفمند بخشهای آغازین، جفری برای معرفی خانه و «اشاره به قدمت آن» از «ویلیام شکسپیر» نام میبرد؛ منطقی این بود که به قرن شانزدهم اشاره کند اما شنیدن نام شکسپیر برای هر فمینیستی هیجانانگیز است. به هر حال او از معدود نویسندگان کلاسیکی بود که نوع نگاه مثبتی به زنان داشت و مردان را نکوهش میکرد و در محافل فمینیستی، از او همیشه به نیکی یاد میشود.
پس از یک فلشبک کوتاه و یادآوری گذشته، هارپر برای بهبود وضعیت روحیاش از خانه خارج میشود تا در جنگلهای اطراف قدم بزند. فضاسازی معنوی گارلند در این بخشها (و همچنین در سکانس کلیسا) و تمرکزش روی طبیعت، یادآور تفکرات اکوفمینیستی است و فیلمساز میخواهد رابطهی زن و طبیعت را یادآور شود (چیزی که در «مادر» ساختهی «دارن آرونوفسکی» نیز وجود داشت). هارپر پس از مدتها زندگی در فضایی متشنج، با حضور در طبیعت احساس آرامش دارد و به آن احساس نزدیکی میکند. این آرامش با رسیدن هارپر به یک تونل و با رویت مردی در دوردستها، برهم میریزد. مردی که او را به درستی نمیبینیم اما حضورش کافی است تا دخترک برآشفته شود. از آنجایی که فیلم مردان در ژانر ترسناک قرار میگیرد، حضور اِلمانهای تعلیقآمیز ضروری است و فیلمساز این کار را حداقل در یک سوم اول، با متانت ویژهای انجام داده است (خصوصا در بخش تونل) اما پس از آن تا حدی دچار مشکل میشود. بخشی که مرد بیخانمانِ قصه در اطراف خانه پرسه میزند، تعلیق کافی ایجاد نمیکند و در یک سوم پایانی، لحظات ترسناک و جامپاِسکرها آنقدر نزدیک به هم عرضه شدهاند که خنثی و بیتاثیر میشوند و در نهایت جای خود را به یک اختتامیهی مشمئزکننده میدهند که هدفش دیگر ترساندن نیست.
جایی که مرد بیخانمانِ برهنه دستگیر میشود، ما با یک پلیس زن مهربان روبرو میشویم که حضورش به هارپر احساس امنیت میدهد. بعدها با یک پلیس مرد ملاقات میکنیم که از آزاد شدن این مرد خبر میدهد، این بار اما با حضور او دیگر آن احساس امنیت وجود ندارد. فیلمساز اینجا به ضعف نظامهای قضایی در رابطه با «مزاحمت» اشاره دارد که همچنان یکی از معضلات زنان است اما در عین حال، از پلیس مرد چهرهای غیرقابلاعتماد ارائه میدهد. دیگر شخصیتی که هارپر ملاقات میکند، یک کشیش است که در نگاه اول اهمیتی به زجر کشیدن دخترک نمیدهد و در ادامه هم به او میگوید که در مرگ جیمز مقصر است و ایرادی هم ندارد که کتک خورده است! پسربچهای را هم در فیلم داریم که در برخورد با هارپر، از واژهای توهینآمیز استفاده میکند.
همهی این مردها ویژگیهای شخصیتی متفاوتی دارند اما به معنای واقعی کلمه، از یک چهرهی مشترک (به جز جیمز) بهره میبرند؛ هارپر متوجه این قضیه نیست و فقط ما مخاطبان هستیم که این شباهت را میفهمیم. شاید در قصه بتوان دلیل نصفه نیمهای برای این مسئله پیدا کرد اما آیا هدف فیلمساز این نیست که بگوید همهی مردها شبیه یکدیگر هستند؟ و بیشک هیچکدام از این مردها انسان خوبی نیست. مرد بیخانمان که ظاهرا نمایندهی «مرد بدوی» است، زن را به چشم یک حیوان میبیند و همانند شکارچی به او نزدیک میشود. حتی در لحظهای که دخترک به او محبت نشان میدهد (پس از سکانس قاصدک که خود نقشی نمادین در قصه دارد)، مرد بیخانمان به جای گرفتن دستان هارپر، مچ دست او را میگیرد که حس مالکیت را نشان میدهد؛ برای این مرد بدوی، زن فقط وسیلهای برای فرزندآوری است. پلیس مرد قصه به نارضایتی دخترک اهمیتی نمیدهد و حتی خودش در قالب یک مزاحم، جلوی خانهی وی سبز میشود. نوجوان قصه، رفتار درست با زن را نمیداند، اگرچه مشغله فکری و ذهنیاش زن است و ماسک یک زن موطلایی را برچهره میزند.
کشیش فیلم مردی باایمان است که نیازهای جنسی خود را سرکوب کرده است و حالا دیگر نمیتواند خودش را کنترل کند. او هارپر را مقصر میداند، چرا که با جذابیتهای فیزیکیاش او را از راه راست منحرف کرده است. جفری هم با اینکه خوشمنشتر از باقی است اما حس مثبتی به هارپر یا مخاطب منتقل نمیکند، او یک موجود عجیبوغریب محسوب میشود که زن در حضورش احساس آسودگی ندارد. همهی این مردها منحوس و بدطینت هستند و در قالب کهن الگو عرضه میشوند، در حالی که ویژگیهایی که در آنها به چشم میخورد را در زنان هم میتوان یافت. بارها دیدهایم که پلیس زن هم میتواند بدرفتار باشد (خصوصا با زنان دیگر)، سرکوبهای جنسی میتواند روی یک راهبه تاثیر بگذارد، دختران نوجوان هم میتوانند دغدغههای مشابهای داشته باشند یا زنان بیخانمان ایجاد مزاحمت کنند. از طرف دیگر، فیلمساز برای قربانی نشان دادن زنان و کاشت این ایده در ذهن بیننده، دست به هر ترفند دیگری میزند، کلاغی که جفری گردنش را میشکند و به قتل میرساند، ماده است. گوزنی که جسدش را مشاهده میکنیم، ماده است و هنگامی که کرمها در حال تغذیه از آن هستند، ناخواسته این تفکر در شما ایجاد میشود که آن کرمها حتما باید نر باشند.
گارلند برای اینکه لایههای بیشتری به قصه اضافه کند، به سراغ نمادگرایی رفته است. این رویکرد برای فیلمهای تجربی و سینمای هنری گاهی جواب میدهد، خصوصا برای آثاری که فیلمساز میخواهد داستان به عمد مبهم باشد یا به مفاهیم انتزاعی-فلسفی بپردازد اما در مردان، وجود آنها بیشتر جنبهی خودنمایی و تظاهر دارد. مشخص نیست گارلند به چه دلیل تصور کرده که نماد «مرد سبز» و «شیلا نا گیگ» بدون پیش زمینه میتواند برای مخاطب هدف فیلمش (طرفداران ژانر ترسناک) اهمیتی داشته باشد. او روی این اِلمانها پافشاری میکند، در حالی که حتی یک توضیح مختصر هم دربارهی آنها نمیدهد. البته استفاده از شیلا نا گیگ قابل درک است، به هر حال فمینیستها از آن به عنوان یکی از نمادهای این جنبش استفاده کردهاند و دیدن آن در فیلم برایشان خوشحالکننده خواهد بود.
با اینکه مرتبط کردن این نقوش کهن به قصهی اصلی چندان قانعکننده از آب در نیامده است اما همانند آدم و حوا، این یادآوری هم قابل اعتنا است. شیلا نا گیگ در گذشته معناهای مختلفی داشت که یکی از آنها خاطرنشان کردن جوهرهی گناهآلود زن و نسبت دادن این جنسیت به زشتیها و فساد بود (از آنجایی که بعضی از این نقوش، چهرهی یک مرد را دارند، فیلمساز از این مسئله نیز برای بیان تفکراتش استفاده کرده است). گارلند اینجا هم میخواهد حافظهی تاریخی ما را بیدار کند اما به دلیل عدم آگاهی اکثر مخاطبان، این نمادها در فیلم بیمعنی میشوند، مگر اینکه با کسب اطلاعات کافی، یک بار دیگر به تماشای فیلم بنشینید که حتی در این صورت هم چیز تازهای به شما اضافه نمیشود، زیرا فیلمساز برخلاف این عوامفریبیها برای فاخر نشان دادن اثر، همهی پیامهایش را بیپرده و بدون پیچیدگی عرضه میکند. در پایان شاید گرهی زیادی برای بازکردن باقی نمانده باشد جز سکانس اختتامیه که فیلمساز برای جنجالآفرینی فیلم مردان، روی آن حساب ویژهای بازکرده است.
و این اختتامیهی دیوانهوار که احتمالا در آینده از آن بیشتر خواهید شنید: مردهایی که به نوبت از یک مرد دیگر متولد میشوند (این ایده با الهام از دو نماد فوقالذکر خلق شده است اما برای دوستانی که با «تاکاشی میکه» آشنایی دارند، سکانس چندان شوکهکنندهای نیست). از این سکانس میتوان برداشتهای گوناگونی داشت اما با توجه به رویدادها، ما در واقع شاهد تولد و تکثیر «هیولای اندوه و ماتم» هستیم که ریشهاش جنس مذکر است. هیولایی که خود را به شکلهای مختلف درمیآورد تا به هارپر نزدیک شود و وجود او را تسخیر کند اما موفق نمیشود و در پایان چهرهی واقعی خود را نشان میدهد: جیمز. همهی مردهای قصه، تجسمی از جیمز (و جسد وی) هستند که از ذهن هارپر پاک نمیشود و دخترک را عمیقا آزار میدهد. او در نهایت به جای کشتن غم با تبری که در دست دارد، با آن کنار میآید و خود را آزاد میکند. پیام و هدف فیلم اما تنها به بررسی بازتاب روانی «اختلال سوگ» خلاصه نمیشود، چرا که اگر چنین بود، آن را جنسیتی نمیکرد.
گارلند قصهی مهمش دربارهی زنان آسیبدیده، اندوههای تمامنشدنی و شرایط اسفناک زنان در طول تاریخ را بیتردید میتوانست بدون شعار و نگاههای بدبینانه نسبت به «همهی مردان» عرضه کند. مشکل این است که قصهاش تنها یک قصه نیست، او میخواهد آن را با ارجاعات تاریخی، به جامعه و دنیا تعمیم دهد و در کنارش افرادی خاص را راضی کند؛ گارلند در این مسیر فراموش میکند که دغدغهی اصلیاش باید زن باشد و نه جلب رضایت آن دسته از فمینیستهایی که جمیع مردان را دیوسرشت و بدذات میپندارند.
در اثر غیر منصفانهی او، زنان در یک جهان مردانه محبوس شدهاند، جهانی که ظاهرا حتی یک مرد خوب در آن پیدا نمیشود و امکان ندارد مرد هم گاهی قربانی باشد. ما فیلمهای ترسناک قابل تاملی در سالهای اخیر داشتهایم که زنگرایی نسبی در آنها به چشم میخورد، همانند «مرد نامرئی» یا «میدسامر» اما آنها ضمن بررسی هویت زن، قصهگویی و پیامهای انسانی را به جای شعار در اولویت قرار میدهند، به دنبال شستشوی مغزی نیستند و برای دیده شدن، دست به دامن جنبش خاصی نمیشوند.
مردان به عنوان یک اثر ترسناک هم حرفی برای گفتن ندارد و جلوههای ویژهی آن در بعضی از بخشها همانند سکانس اختتامیه (یا دیپفیک فاجعهبار پسربچه) قابلقبول نیست. فارغ از بعضی پیامهای فیلم که در یک بستر مناسبتر بدونشک ارزش تفکر و گفتگو را دارند، تنها نکتهی مثبت مردان در نهایت شاید «جسی باکلی» باشد که اینجا هم میدرخشد و مهارتهای بازیگریاش را به رخ میکشد.
شناسنامهی فیلم «مردان»
نویسنده و کارگردان: الکس گارلند
بازیگران: جسی باکلی، روری کینیار، سونویا میزونو، گِیل رنکین
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۹ از ۱۰۰
امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۶۵ از ۱۰۰
امتیاز نویسنده: یکونیم از پنج
خلاصه داستان: پس از یک حادثهی تراژیک، «هارپر» برای یافتن آرامش به حومهی شهر میرود اما این سفر برایش به یک کابوس تبدیل میشود.
این نقداز الف تا ی غلطه چون مردستیزی یک پدیدهی تخیلیه. چیزی به اسم مردستیزی وجود نداره چون ستیز با مردان یک پدیدهی سیستماتیک نیست. ولی اکثریت زنان و بخشی از مردان، همیشه به طور سیستماتیک قربانی مردسالاری هستن.
به عنوان یک مرد به شدت برای اینده خودم و دیگر مردان احساس خطر میکنم .
با قدرت گزفتن این گروه های به اصلاح برابری خواه و خطرناک که پس زمینه
ذهنیشون جز نفرت وخشم نسب به مردان نیست.و حمایت های رسانه ای که
ازشون
میشه و همیشه مشخصه که رسانه چطوره در اختیار قدرت ها و اهداف گروهی خاص
بوده.
هویت خانواده و مردانگی و جامعه بشدت در خطره چون همه چی به دروغ تحت
عنوان قربانی و ظالم درومده .از نظر این جماعت متوهم همه زنان قربانی مردان
ظالم هستند.
خواهرم خودش تعریف میکرد که وقتی بچه بودیم از اینکه میدیده مادرم برای من غذا بیشتر میریزه خیلی ناراحت میشده و احساس میکرده در حقش ظلم میشه…
تا اینکه مادرم از اعتراضهای خواهرم خسته میشه و غذای منو میده بهش، میگه باید تمومش کنی…
میگه اونجا بود که فهمیدم غذایی که برا من میریزه همونقدری هست که میتونم بخورم و غذایی که به تو میداد همونقدری بود ک تو نیاز داشتی…
کاری که مادرم میکرد عدالت بود نه برابری، چون اساسا ظرفیت ها و نیاز ها تفاوت داشت، هرکس حسب نیازش غذا دریافت میکرد، اگه مادرم میخواست برابری رو نگه داره، من گشنه میموندم اون غذا حروم میکرد…
حالا انتظاراتی که از من میرفت، خرید از بیرون، رفتن به جنگل و چیدن علف، رفتن به جنگل و جمع اوری هیزم، نگهداری از حیوانات و حفاظت از خونه و خانواده بوده
اینکه زن ها دنبال حقوق برابر مرد ها هستند هم دقیقا همین جریانه، اگه به زن ها حقوق و اختیارات مرد ها رو بدید کار به جاهای باریک میکشه
زن ها باید حقوق برابر نیاز هاشون دریافت کنند نه حقوقی که مناسب مردهاست
اگه مرد ها تو تاریخ و ادبیات قهرمان های اصلی داستان هستند چون تو جنگ و کشت کشتار ها هم مرد ها بودن که پاره میشدن، اون وسط یه قلچماقی هم بوده که زورش از بقیه بیشتر بوده به چشم میومده و بعد ها رفته توادبیات و غیره…
تو همین اوکراینش جنگ شد مرد ها رو نگه داشتن که بجنگن، خب اگه جامعه دنبال برابری هست باید همه رو نگه میداشتن، حتما از بین اون همه زنی که تو میدون جنگ پاره میشد یکی دو تا قهرمان هم در میومد…
شاید بد حرف بزنم ولی حرف حق میزنم …
اصطلاح فمینیسم تقلبی خودش نشون میده جناب نویسنده میدونه با چه گروهی مواجه هست که برای مقبولیت همه این کلمه رو بکار برده
چیزی به اسم فمینیسم تقلبی وجود نداره
همین گروه های تقلبی خودشون به اندازه بقیه گروه ها فمینیست هستن
همشون هم به یک اندازه مردستیز هستن
هیچ فمینیستی برای مردی دل نمیسوزونه
خوشبختانه این گزاره که در مذهب زن از جایگاه پائین تری نسبت به مرد برخوردار است، در مذهب ما جایی ندارد؛ چرا که الگوی الگوهای ما که ۱۲ امام معصوم و بزرگوار ما باشند، بانویی است به نام فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و همین در اثبات عظمت مقام زن در اسلام کافی است.
نویسنده محترم
اولا که لفظ فمینیسم تقلبی که شما بکار بردی خودش تلاش شما هست برای راضی کردن به اصطلاح فمینیست های واقعی (یه جوک)
دوما هیچ فمینیستی زن رو مقصر نمیدونه به هر حال یک مرد پیدا میشه که مقصر حسابش کنن هیچ جریان فمینیستی از جانی دپ اعاده حیثیت نکرد و نخواهد کرد همین الانش هم دارن حسابی بهش حمله میکنن
سوما که این فیلم حتی اگر مزخرف ترین فیلم تاریخ انتخاب بشه به زودی در اسکار کن گلدن گلوب ازش حسابی استقبال میکنن
مقاله یکی از نویسنده های سایت درباره سریال خدمتکار که مدحیه سرایی بود را فراموش نکنیم
در آخر باید بگم که مشکل مردها فمینیست های به اصطلاح تقلبی که شما میگی نیستن
مشکل مردها خود مردها هستن که زن پرستی میکنن
ما مردها بخاطر مرد بودن بد متجاوز شیطان محسوب میشیم و هیچ کاریش نمیتونیم بکنیم چون هم در مقابل بخش قابل توجهی از هم جنس های خودمون قرار داریم که اینو پذیرفتن و هم در مقابل زنان هستیم که هیچوقت قبول نمیکنن که اشتباهی ممکنه مرتکب بشن