۵ کتاب خواندنی با ترجمهی شیوای مهدی غبرایی
ترجمه مبحث بسیار مهمی است که اهمیت آن بر هیچ کسی پوشیده نیست. مهدی غبرایی یکی از مترجمهای شناخته شدهی معاصر ایرانی است که ترجمههای زیادی را در کارنامهی ادبی خود دارد.
او در یکی از مصاحبههایش دربارهی حرفهی مترجمی چنین گفته است: «مترجم نقش برجستهای در ساختار زبان و ترکیب واژگان و وارد کردن واژگان تازه دارد. از زمان مشروطه تا امروز این امر بسیار مشهود بوده و نهتنها درزمینهی نثر فخیم، بلکه درزمینهی زبان عامیانه هم مترجم میتواند نقش فعالی داشته باشد.»
زندگینامهی مهدی غبرایی
مهدی غبرایی متولد ۲ مرداد ۱۳۲۴ در خانوادهای پرجمعیت در شهر لنگرود است. او دوران ابتدایی و دبیرستانش را در لنگرود گذراند، سپس به تحصیل در رشتهی حقوق سیاسی در دانشگاه تهران پرداخت. او از همان دوران کودکی علاقهی وافری به مطالعهی مجلات آن دوران ازجمله نشریهی ترقی، مجلهی آسیای جوان، اطلاعات هفتگی و اطلاعات کودکان داشت.
دوران نوجوانی و جوانی او همزمان با سالهای ۱۳۴۰ به بعد و با رشد عظیم هنر در ایران همچون ادبیات، تئاتر و فیلم در ایران همراستا شد و از همان دوران با آثار برندگان جایزهی نوبل ادبیات ویلیام فاکنر، ارنست میلر همینگوی و دیگر نویسندههای مطرح در تمام دنیا آشنا شد. او حرفهی ترجمه را از سال ۱۳۶۰ بهطور حرفهای شروع کرد و دو برادرش به نامهای «فرهاد» و «هادی» هم مترجم بودند.
مهدی غبرایی رمانهای «خاکستر و خاک» و «هزارخانه خواب و اختناق» اثر عتیق رحیمی را از زبان انگلیسی به فارسی ترجمه کرده است. این رمانها ابتدا بهصورت فارسی نوشته شدهاند، اما غبرایی به دلیل نامفهوم بودن فارسی دری، این آثار را دوباره به فارسی روان برگردانده است.
آثار ترجمه شده توسط مهدی غبرایی
غبرایی دربارهی آثاری که پیشتر به فارسی برگردانده شده است، میگوید: «از سوی برخی ناشران پیشنهاد داشتم که بعضی از کتابهای موجود در بازار کتاب را دوباره ترجمه کنم. بهعنوان نمونه کتاب «مرشد و مارگریتا» اثر بولگاکف مطرح شد که در پاسخ به این پیشنهاد گفتم: این اثر با ترجمهی عباس میلانی در بازار کتاب موجود است و ترجمه شایستهای دارد؛ شخص من پس از ۳۰ سال میتوانم نکات تازهتری با توجه به جنبهها و پیشرفت زبان به کتاب اضافه کنم ولی بازهم این کار را انجام ندادم.»
اولین اثر ترجمه شده توسط مهدی غبرایی یک داستان روسی است که سال ۱۳۶۰ منتشر شد. از ترجمههای دیگر مهدی غبرایی میتوان به کتابهای ارزشمندی مثل فرضیهی فراگیر فراموشی، مزدور، ساعتها، چوب نروژی، کوری، کافکا در کرانه، لعنت به داستایوفسکی، هزار خورشید تابان، هزارتوی خواب و هراس، فرزند پنجم دوریس لسینگ، مشت مالچی عارف، میدان مسابقه مال من است، عشق و دیگر هیچ، هرگز رهایم مکن، بادبادکباز، ترانههای شبانه و یکی از شناختهشدهترین آثار ادبی جهان، میلیونر زاغهنشین اشاره کرد. غبرایی در مصاحبهای دو کتاب «دفترهای مالده لائوریس بریگه» نوشتهی راینر ماریا ریلکه و «موجها»ی وولف را به عنوان نورچشمی کتابهایی که ترجمه کرده است، معرفی میکند.
در ادامهی این مطلب ۵ کتاب فوقالعاده که توسط مهدی غبرایی به فارسی برگردانده شده را بهاختصار معرفی کردهایم:
۱. کوری
کتاب «کوری» با عنوان انگلیسی Blindness اثر معروفترین نویسندهی پرتغالی قرن بیستم، ژوزه ساراماگو است که اولین بار سال ۱۹۹۵ منتشر شد و سال ۱۹۹۸ نوبل ادبیات را به خود اختصاص داد. این کتاب تاکنون توسط ۱۰ نفر به فارسی ترجمه شده و مهدی غبرایی یکی از افرادی است که این اثر بینظیر را سال ۱۳۷۸ ترجمه کرد و توسط نشر مرکز به چاپ رساند.
کتاب فوقالعاده قدرتمند کوری دربارهی اراده بشر برای زنده ماندن و یک داستان فلسفی و تمثیلی است که آشفتگی جامعه و انسانهای زمان حاضر را به تصویر میکشد.
داستان کتاب کوری روایتگر ماجرایی عجیبوغریب از یک اپیدمی گستردهی نابینایی است که تقریبا همه را در شهری بینام مبتلا میکند و یک فروپاشی اجتماعی را به دنبال دارد. شناسههای معدودی از فرهنگ جامعه ارائه شده است که به جهانی بودن رمان کمک میکند.
بسیاری از ارزشمندترین اختراعات بشر، از لولهکشی گرفته تا سوپرمارکتها برای دور کردن مردم از نیازهای اولیهی بیولوژیکی خود طراحیشدهاند: غذا، آب، سرپناه و غیره. اما در کتاب کوری، زمانی که نابینایی این شهر بینام را ویران میکند، افرادی که سیستمهای پیچیدهی جامعه را اداره میکنند، کار خود را انجام نمیدهند و بقیهی افراد باید خود را وقف برآوردن نیازهای اولیه بیولوژیکی خود کنند.
این رمان، بدشانسی تعداد انگشتشماری از شخصیتهای بینام را دنبال میکند که جزو اولین کسانی هستند که دچار نابینایی شدهاند؛ ازجمله یک چشمپزشک، چند بیمارش و چند نفر دیگر که بهطور تصادفی دورهم جمع شدهاند. همسر این پزشک، تنها شخصیت رمان است که بینایی خود را از دست نمیدهد. او که نمیخواهد شوهرش را تنها بگذارد، به پزشکان دولتی دروغ میگوید و ادعا میکند که نابینا است. بهاینترتیب، او در کنار بقیهی افراد درگیر، قرنطینه میشود.
قسمت اول رمان به دنبال تجربیات شخصیتهای اصلی در مکان کثیف و شلوغی است که در آنجا نابینایان قرنطینه شدهاند؛ بهداشت، شرایط زندگی و روحیهی افراد که در مدت بسیار کوتاهی به طرز وحشتناکی تنزل پیدا مییابد. سپس داستان، پزشک و خانوادهاش که سعی دارند زنده بمانند را دنبال میکند.
یک فیلم انگلیسیزبان اقتباسی از کوری به کارگردانی فرناندو میرلس ساخته شد؛ فیلمبرداری جولای ۲۰۰۷ آغاز شد و از بازیگران سرشناس هالیوود، مارک روفالو در نقش دکتر و جولیان مور در نقش همسر دکتر حضور دارند. این فیلم سال ۲۰۰۸ جشنوارهی فیلم کن را افتتاح کرد.
در قسمتی از کتاب کوری با ترجمهی مهدی غبرایی میخوانیم:
«روی تخت بعدی، تخت کنار دیوار، پسربچه هم خواب بود، همسر چشمپزشک فکر کرد، او هم کار مرا کرده، امنترین جا را به پسرک داده، چه دیوار شکنندهای میسازیم، فقط سنگی در وسط راه بیهیچ امیدی جز اینکه پای دشمن به آن بگیرد. دشمن، کدام دشمن، هیچکس در اینجا به ما حملهور نمیشود، ولو اینکه در بیرون چیزی دیده، دزدیده یا کسی را کشته باشیم، هیچکس برای دستگیری ما به اینجا نمیآید، ماشین دزد هیچ جا نمیتوانست مثل اینجا از آزادی برخوردار باشد، آنقدر از آدم به دوریم که یکی از همین روزها دیگر خودمان را هم نخواهیم شناخت، یا حتی اسممان را فراموش میکنیم.»
۲. خانهای برای آقای بیسواس
کتاب «خانهای برای آقای بیسواس» با عنوان انگلیسی: «A House for Mr Biswas» رمانی از و. س. نایپل است که سال ۱۹۶۱ منتشر شد و مهدی غبرایی آن را به فارسی ترجمه کرد. این کتاب با الهام از زندگی پدر نایپل، رمانی پسااستعماری در نظر گرفته میشود و مضامین خانواده، فقر، مبارزه برای عزت و استقلال است و تاثیر استعمار بر اقتصاد و فرهنگ در کشورهای درحالتوسعه را بررسی میکند.
شخصیت اصلی کتاب مردی هندو-ترینیدادی به نام موهون بیسواس است که ۴۶ سال از زندگی خود را صرف تلاش برای استقلال و آزادی کرده است، اما تنها بدبختی و رنج نصیبش میشود. در قسمت اول رمان، موهون بیسواس تحت شرایط نامساعدی به دنیا میآید و زندگی خود را به طرز بدی آغاز میکند. یک کارشناس هندو برای نام بردن و نشان دادن طالع او فراخوانده میشود.
در قسمت دوم رمان، آقای بیسواس به بندر اسپانیا میرود و میخواهد بهعنوان یک فرد عادی زندگی کند. او در شغلی رضایتبخش هرچند کمدرآمد، بهعنوان روزنامهنگار مشغول به کار میشود.
او پیشبینی میکند که این کودکی است که برای خانوادهاش بدشانسی میآورد. به نظر میرسد که این پیشگویی زمانی شروع به تحقق مییابد که در کودکی، آقای بیسواس بهطور غیرمستقیم و ناخواسته مسئول مرگ پدرش شده و درنتیجهی آن خانوادهاش از هم میپاشد. او پس از مرگ پدرش، همراه با مادرش از محل سکونتش جابهجا شده و به کلبهای محقر میروند و از همینجا است که آرزوی مکانی دارد که بتواند آن را خانه بنامد.
کتابخانهی مدرن کتابخانهای برای آقای بیسواس، موفقترین و ماندگارترین اثر نایپل است که توسط کتابخانهی مدرن بهعنوان هفتاد و دومین رمان برتر انگلیسیزبان قرن بیستم رتبهبندی شد و سپس توسط مجلهی تایم در فهرست مشابهی قرار گرفت. این کتاب در ایران با ترجمهی مهدی غبرایی و با نشر نیلوفر و فروزانفر در دسترس عموم قرار دارد.
در قسمتی از کتابخانهای برای آقای بیسواس به ترجمهی مهدی غبرایی میخوانیم:
«هر چیزی که در طول بیستوچهار ساعت گذشته ندیده بود، بخشی از گذشتهی کامل و سرشار از خوشیاش بود. ترس، هر چیزی که اکنون میدید را تیرهوتار کرده بود، همهی مزرعهها، خانهها، درختان و هر پیچ در جاده. ازاینرو، او صرفا با نگاه به دنیا، بهتدریج در حال خراب کردن گذشته و حال خود بود.»
۳. بادبادکباز
کتاب بادبادکباز اولین رمان «خالد حسینی» نویسندهی مدرن افغانستانی ـ آمریکایی است و اولین بار سال ۲۰۰۳ منتشر شد. این کتاب تاکنون توسط افراد زیادی به فارسی ترجمه شده و نشریات مختلفی آن را چاپ کردهاند؛ مهدی غبرایی با ترجمهی کتاب بادبادکباز از زبان انگلیسی به فارسی توانسته در انتقال حس و حال داستان و ارائهی لحن راوی اولشخص، با استفاده از زبانی شیوا و رسا بسیار موفق عمل کند و این امکان را به مردم داده است که با ترجمهای بسیار زیبا این رمان جهانی را بخوانند.
مهدی غبرایی در مصاحبهای دربارهی این اثر میگوید: «کتاب بادبادکباز را با آثار همینگوی و فاکنر مقایسه نکنید. اگر بخواهیم معادلی برایش پیدا کنیم میتوانیم به کتابهای «بربادرفته» یا «کلبهی عمو تم» اشاره کنیم که در زمان خودشان جنجالی به پا کردند. کتابهای بادبادکباز و هزار خورشید تابان از آن دسته رمانهایی است که از گوشهای از جهان که خبرساز بودند، خبر میدهد.»
حسینی کتاب بادبادکباز را داستان رابطهی پدر و پسر میداند و بر جنبههای خانوادگی روایت تاکید دارد؛ عنصری که در آثار بعدی خود همچنان از آن استفاده میکند. این کتاب داستان پسر جوانی به نام «امیر» از کابل را روایت میکند که به دلیل عواقب و پیامدهای یک سری حوادث آسیبزا در دوران کودکیاش تلاش میکند تا جایگاه خود را در جهان پیدا کند.
داستان در پسزمینهای از حوادث پرفرازونشیب، ازجمله سقوط سلطنت در افغانستان از طریق تهاجم شوروی، مهاجرت پناهندگان به پاکستان و ایالاتمتحده، و ظهور رژیم طالبان روایت میشود.
امیر اتفاقی را که بیستوشش سال قبل در افغانستان پسربچه بود را به یاد میآورد. قبل از این رویداد، او در یک خانهی خوب و در خانوادهای مرفه و پولدار در کابل با پدرش زندگی میکرد. آنها دو خدمتکار به نامهای علی و پسرش حسن دارند که از یک اقلیت قومی به نام هزارهها هستند.
رویدادهای اصلی رمان، درحالیکه در چارچوب زندگی امیر شکل میگیرد، تحولات افغانستان را نیز دنبال میکند. در خاطرات امیر از دوران کودکیاش، شاهد تهاجم شوروی و جنگ داخلی بین گروههای رقیب افغانستان هستیم که کشور را ویران میکند. ویرانی کابل، امیر و پدرش را مجبور به فرار به کالیفرنیا میکند.
در قسمتی از کتاب بادبادکباز به ترجمهی مهدی غبرایی میخوانیم:
«طی هیجده سالی که در آن خانه به سر بردم، فقط چندبار پا به قسمت حسن و علی گذاشتم. خورشید که پشت تپهها غروب میکرد و بازی روزانه ما تمام میشد، من و حسن هریک به راه خود میرفتیم. من از کنار باغچههای رز میگذشتم، به عمارت بابا میرفتم و حسن به کلبه کاهگلی که در آن دنیا آمده و همهی عمرش را در آنجا گذرانده بود برمیگشت. یادم میآید که جای محقر و پاکیزهای بود و نور دو چراغنفتی در آن کورسو میزد. دو تشک در دو گوشهی اتاق، یک قالیچه نخ نمای هراتی با گوشههای فرسوده در وسط، یک سهپایه و یک میز چوبی در گوشهای بود که حسن پشتش نقاشی میکشید.»
۴. دل سگ
کتاب دل سگ با عنوان انگلیسی «Heart of a Dog» اثر پزشک، رماننویس و نمایشنامهنویس مشهور روسی، میخائیل بولگاکف است که اولین بار سال ۱۹۲۵ منتشر شد. این اثر تاکنون چندبار به فارسی ترجمه شده است و مهدی غبرایی سال ۸۰ این شاهکار ادبی را با نثری شیرین و رسا از انگلیسی به فارسی ترجمه کرده است.
اوج سالهای خلاقیت بولگاکف در دوران استالینیسم، پاکسازیهای سیاسی و ارزشهای اخلاقی تحریفشده در دههی دوم قرن بیستم رخ داد. مضامین علم و نوآوری علمی بر چندین اثر بولگاکف که خود پزشکی مشهور بوده، غالب است.
این رمان درخشان، عموما بهعنوان تمثیلی از انقلاب کمونیستی و تلاش نادرست انقلاب برای دگرگونی بنیادی بشر تعبیر میشود. بولگاکف بهعنوان بخشی از تلاش خود برای روشن کردن وجود همزمان دوطبقه کاملا متضاد در روسیه (یعنی طبقه بورژوازی و پرولتاریا) تلاش میکند تا آخرین جزئیات از شکست و رهبری تفکر انقلابی شوروی را به ما نشان دهد.
داستان در دسامبر ۱۹۲۴ در خیابانهای مسکو اتفاق میافتد؛ جنگ داخلی در سال ۱۹۲۲ به پایان رسیده و کشور جدید شوروی در حال شکلگیری است. داستان از دیدگاه سگی شروع میشود که در مورد زخم سوختگی در سمت چپ بدنش صحبت میکند. این زخم توسط آشپزی در غذاخوری دفتر شورای اقتصاد ملی ایجاد شده که آب جوش ریخته و او را سوزانده است.
یک زن فقیر تایپیست که از تغذیه بد و آبوهوای سرد رنج میبرد، هنگام عبور سگ را شاریک صدا میزند. سپس مردی تکهای از سوسیسش را به شاریک میدهد و او پس از چنین حرکت صمیمانهای، به دنبال مرد را میافتد. این مرد یک پزشکی مشهور به نام «فیلیپ فیلیپوویچ» است.
فیلیپ به او غذا میدهد و از او نگهداری میکند و همانطور که شاریک هم انتظار ندارد، اتفاقهای پیچیدهای رخ میدهد؛ او متوجه میشود که توجه فیلیپ به او بیشتر از رابطهی صاحب و حیوان خانگی است. پروفسور فیلیپ از شاریک بهعنوان خوکچهی هندی برای آزمایش استفاده خواهد کرد و به او یک غدهی هیپوفیز و غدد جنسی یک دزد و قلدر الکلی را پیوند میدهد.
شاریک پس از عمل بهبود مییابد و بهزودی کاملا مانند انسانها میشود و توانایی صحبت کردن را به دست میآورد و همانطور که قابل پیشبینی است، این جراحی به یک فاجعه تبدیل خواهد شد.
این کتاب بلافاصله بعد از انتشار به یک فیلم اقتباس شد که اواخر سال ۱۹۸۸ از تلویزیون شوروی پخش شد و مورد تحسین جهانی قرار گرفت. از آن زمان، این رمان به یک پدیده فرهنگی در روسیه تبدیل شد که توسط مردم «از دانشآموزان تا سیاستمداران» شناخته و موردبحث قرار گرفت.
در قسمتی از کتاب دل سگ به ترجمهی مهدی غبرایی میخوانیم:
«یک ماشیننویس پایه نه، ماهی شصت روبل میگیرد. البته فاسقش برایش جوراب ابریشمی میخرد، اما فکرش را بکنید که عوض جوراب ابریشمی ازش چه میخواهد، عشقبازی معمولی که به دردش نمیخورد، وادارش میکند به طرز فرانسوی با او بخوابد. اگر از من بپرسید این فرانسویها خیلی حرامزادهاند، گرچه خوب میدانند چطور خوراکیهای خوشمزه بلمبانند و به هر بهانهای شراب قرمز بالا بیندازند. خوب، این ماشیننویس ریزنقش دارد میآید غذا بخورد. نمیتواند با حقوق ماهی شصت روبل هم به رستورانی برود که مشروب میدهد و هم فیلم ببیند. فیلم تنها دلخوشی زن در زندگی است. انتخاب خوراکی برایش کار مشکلی است.»
۵. موجها
کتاب موجها با عنوان انگلیسی «The Waves» اثر رماننویس، مقالهنویس، ناشر، منتقد و فمینیست انگلیسی ویرجینیا وولف است که اولین بار سال ۱۹۳۱ منتشر شد و بهعنوان تجربیترین اثر او شناخته میشود. او این کتاب را طی ۱۹ ماه طاقتفرسا، بین سالهای ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۱ نوشت و روند نوشتنش برای او بسیار دشوار بود زیرا موضوع داستان او را مجبور کرد مرگ برادرش توبی و بسیاری از جنبههای دردناک دیگر زندگیاش را دوباره زنده کند.
مهدی غبرایی این اثر را که جزو مبتکرانهترین، پیچیدهترین و سختخوانترین کتابهای وولف به شمار میرود به فارسی ترجمه کرده است. او نزدیک به چهار سال، برای ترجمه این اثر وقت گذاشت.
مهدی غرایی دربارهی ترجمهی کتاب موجها میگوید: «ملاک من در انتخاب این آثار جانمایه ازلی و ابدی عشق و مرگ و بازی بازمان و پرداخت و ساختار سنجیده و استادانه و بینظیر هر یک از اینهاست. درباره مشکلات ترجمه در اینجا سخنی نمیگویم، که آن را که عیان است… همینقدر بگویم که این رمان سه سال و نیم در دست من است و تا انتشار (خوشبینانه) از چهار سال خواهد گذشت.»
کتاب موجها که از مونولوگهای دراماتیک (و گاه روایی) تشکیل شده است که از طریق شش شخصیت به نامهای برنارد، سوزان، رودا، نویل، جینی و لوئیس، از دیدگاه خودشان و بهصورت تکگویی روایت میشود و هیچکدام فرد دیگری را مخاطب قرار نمیدهند. این رمان شش راوی خود را از همان دوران کودکی تا بزرگسالی دنبال میکند.
آنها در ابتدای داستان در دریا و در پسزمینهی امواج با برخوردهای بیوقفه که نشاندهندهی تداوم و گذر زمان است، با یکدیگر ملاقات میکنند. این صدای موزون زندگی است که ویرجینیا وولف هنگام نوشتن به آن اشاره میکند. همانطور که شش شخصیت یا «صدا» صحبت میکنند، وولف مفاهیم فردیت، سرشت و اجتماع را بررسی میکند. او به آگاهی فردی و راههایی میپردازد که در آن آگاهیهای چندگانه میتوانند به هم بپیوندند.
در یک نظرسنجی که سال ۲۰۱۵ توسط بیبیسی انجام شد، کتاب موجها بهعنوان شانزدهمین رمان برتر بریتانیایی که تاکنون نوشته شده است، انتخاب شد.
در قسمتی از کتاب موجها با ترجمهی زیبای مهدی غبرایی میخوانیم:
«تخیلش سرریز کرد. در پی برکهها، ژرفناها، تاریک ناها بود، آنجا که درشتترین ماهیان میآرامند. بعد شپلقی بود. فورانی بود. کف بود و آشوب. تخیل به چیز سختی اصابت کرده بود. رویا از سر دختر پرید. درواقع اندوه بسیار حاد و دشواری دامنش را گرفت. اگر بی شایبه بگوییم به فکر چیزی افتاد، چیزی درباره تن، درباره امیالی که گفتنش برای او در مقام زن ناشایست بود. قوه استدلالش به او میگفت مردها یکه میخورند. آگاهی ازآنچه مردها دربارهی زنی خواهند گفت که از حقیقت امیالش سخن بگوید او را از حال ناخودآگاهی هنرمندانه درآورد.»