نقد فصل چهارم سریال «خانم میزل شگفتانگیز»؛ قصهی پریان
فصل چهارم سریال محبوب و تحسینشدهی «خانم میزل شگفتانگیز» که از سال ۲۰۱۷ از سرویس ویدئویی آمازون پخش میشود، اواخر سال گذشته منتشر شد و مثل همیشه با کمی فاصله در دسترس ما قرار گرفت. این سریال که با فصل اول موفق شد خیلی زود دستهی هواداران پر و پا قرص خود را پیدا کند، فصل چهارمش را با کمی تأخیر، طبعاً به دلیل محدودیتهای حاصل از همهگیری کووید، تولید و منتشر کرد. این فاصله با توجه به اینکه داستان فیلم در دههی ۱۹۵۰ میگذرد، طبعاً تأثیری روی روند قصه و فضای سریال نداشته اما حتماً تغییراتی را در سلیقه و ذائقهی مخاطبان به وجود آورده است.
مخاطبان «خانم میزل شگفتانگیز» دیگر همان کسانی نیستند که به راحتی میتوانستند دمی دل به دنیای رنگارنگ زنی جوان و احتمالاً خوشآتیه در راه رسیدن به استقلال فردی در جامعهی سنتی و جنسیتزدهی امریکای دههی ۱۹۵۰ بدهند. اینها دورانی را پشت سر گذاشتهاند که زندگی فراتر و مهمتر از همهی تقسیمبندیهایش تمامقد در برابرشان ایستاده و به دوئلی مرگبار دعوت کرده است. اما خانم میزل همان است که با دغدغهی ایندنیاییاش بیخبر از همهجا قدمبهقدم این مسیر پرمخاطره اما اقناعکننده را پیش میبرد تا به سرمنزل مقصود برسد و بخشی از تلاش زنان امریکایی را برای یافتن جا و جایگاه در اجتماع بهخصوص عرصهی هنر و سرگرمی، به ما و جهان نشان دهد.
اما به عنوان مخاطب پساکرونایی همین اختلاف زمانی ارتباط منطقی عاطفی مخاطب را تا حدی با قهرمان قصه مخدوش میکند و بین او و فصل جدید زندگی خانم میزل فاصله میاندازد. انگار که یادمان رفته که خانم میزل شگفتانگیزی بود که با استعداد بود و دلش میخواست کمدین استندآپ شود.
هشدار: در نقد سریال «خانم میزل شگفتانگیز» خطر لو رفتن داستان وجود دارد.
با این تفاسیر، شاید مروری بر قصهی خانم میزل شگفتانگیز و خانوادهاش، با این فاصلهی به اندازهی یک عمری که بین دو فصل آخر سریال افتاد، بد نباشد. در فصلهای پیشین میریِم میزل، ملقب به میج (با بازی ریچل بروزناهان)، زن جوان خانهدار اهل نیویورک، دختر باهوش، پرشور و سرزندهی خانوادهای یهودی و تقریباً متمول، بزرگشدهی منطقهی شمالی نیویورک، از پدری که استاد ریاضیات در دانشگاه کلمبیا و مادری خانهدار و سنتی اما شیکپوس و باسلیقه و با سابقهی زندگی در پاریس، است که لباسهای شیک و رنگارنگ میپوشد، برنامهی منظم رسیدگی به پوست دارد، خوشسخن و با اعتماد به نفس است در دانشگاه ادبیات روس خوانده، بعد از دانشگاه به سرعت به خانهی شوهر (البته یهودی) رفته، عروسیاش را به بهترین و مجللترین شکل ممکن برگزار میکند، دو فرزند، یک پسر و یک دختر، دارد، به سنتهای خانوادگی (در این مورد مذهبی) پایبند است و همچون تمام زنان همدورهاش متعلق به خانه و در خدمت همسر نانآور خانه، اهداف و بلندپروازیهای اوست؛ بهگونهای که هدف و آرزوی او را هدف و آرزوی خودش میداند و برای تحقق آنها، دقیق و مسئولانه، تمام تلاشاش را میکند.
او متعلق به دورهای است که زندگی زن در همسر و فرزندانش خلاصه میشود و خودش همچون عروسکی است که همیشه باید برای همسر و البته برای اجتماع آراسته و بینقص باشد؛ بنابراین میتوان گفت تنها کاری که او برای خودش میکند، همین رسیدگی به ظاهر است که شامل ظاهر خودش، خانهاش، فرزندان و همسرش هم میشود که در نهایت باز هم بهخودی خود نه شخصی که برای دیگری است. این مرد است که نباید سر و وضع آشفتهی زنِ تازه از خواب بیدارشده را، یا هر آنچه از زنانگیاش پیش چشم مرد میکاهد، ببیند. (در فصلهای بعدی کمی از اهمیت این موضوع برای میج کاسته شد؛ این توانایی را پیدا کرد که چهرهی واقعی دم صبحش را به جول نشان دهد.)
البته خانم میزل شگفتانگیز در ادامهی قصه که بعد از جدایی از همسرش جول (مایکل زیگن) به طور تصادفی و با توجه به استعداد نهفتهاش وارد حرفهی کمدی استندآپ میشود، با وجود تمام موانع و مشکلات روی این کار پافشاری میکند و در تلاش است که زندگی مستقلی را به عنوان یک مادر تنها در شهری بزرگ بسازد هم همچنان همان خانم شیکپوش پایبند به حفظ و رسیدگی به ظاهر باقی میماند. برای این تصمیم سازندگان «خانم میزل شگفتانگیز» میتوان چند دلیل تراشید؛ یا خانم شرمان (خالق سریال) از آن دسته زنانی است که مغایرتی میان شاغل بودن در عین زیبا و آراسته بودن و استقلال و میل به زیبا بودن و زیبا دیده شدن نمیبیند؛ یا معتقد است زنان، بهخصوص در مشاغلی که بهگونهای با هنرهای اجرایی در ارتباط است، بهتر است از زیبایی خود، نه لزوماً به شکلی دور از اخلاق، بلکه کاملاً اخلاقی و محافظهکارانه و شریف، استفاده کنند، آن هم در دورهای که زن شاغل، چه برسد به زن کمدین، در جامعهی مردانهی هنوز سنتی امریکایی، دستکم در طبقهی غیرکارگری، هنوز پذیرفتهشده نیست؛ یا اینکه خیلی سادهتر از اینها، حاضر نیست این میزان رنگ و تنوع و زیبایی و جذابیت بصری را از قهرمان زن، سریال و مخاطبانش بگیرد.
هرچه باشد تغییر بعضی عادتها دشوار است و میتوان به سادگی از میج پذیرفت که در عین تلاش برای مستقل شدن و اینجا به قول یکی از شخصیتهای جذاب سریال، لنی بروس (لوک کربی)، «وارد دنیای تاریک سرگرمی شدن»، نمیتواند یا نمیخواهد سبک زندگی بریز و بپاش و پرهزینهاش را تغییر دهد. به هر حال، در تفکر سنتی وضع داخلی زندگی آدمی به هر شکلی پیش برود، دیگران نباید خبردار شوند و ظاهر باید حفظ شود. میج متعلق به همین طرز فکر است، البته به حکم مدرنیته یا به طور کاملاً غریزی از درون پیشرو.
بنابراین خالقان قصه از ما میخواهند که باور کنیم خانم میزل شگفتانگیز با وجود مشکلات مالیای که بعد از جدایی و به عنوان زنی بیتجربه و تازهوارد در اجتماع با مشاغلی کمدرآمد، از کار اپراتوری و مشاور زیبایی و لوازم آرایش در فروشگاهی بزرگ تا خود استندآپ، دارد همچنان از پس هزینهی پیراهنها، کفشها و کیفهای متنوعی که هیچ تمامی ندارد، برمیآید. و ما این تناقض را به فضای فانتزی و رؤیاگونهی پر از رنگ و سرزندگی سریال و البته طراحی لباس و صحنهی فوقالعادهاش میبخشیم و با همین نگاه، به سراغ فصل چهارم میرویم و بر ادامهی مسیر فرصتها و مصیبتهایی که در زندگی شخصی و حرفهای میج بر سر راهش قرار میگیرد، متمرکز میشویم.
فصل چهارم با استندآپی از میجِ برافروخته دربارهی انتقامجویی شروع میشود و خیلی زود با فلاشبک به همان جایی برمیگردد که فصل سوم تمام شده بود؛ در باند فرودگاه که مدیر برنامههای شای بالدوین به میج و مدیر برنامهاش سوزی (الکس بورستین) خبر میدهد که به خاطر اشارات غیرمستقیم میج در آخرین استندآپش در تورِ شای به گرایش جنسی او (که آن زمان قاعدتاً باید از مطبوعات و مردم پنهان میماند)، از برنامه اخراج شده و نمیتواند به سفر با آنها ادامه دهد. شای بالدوین خوانندهی سیاهپوست معروفی است که در فصل دوم میج را در برنامهای تلویزیونی دیده و بعد از درخشش او در آن برنامه (با وجود سنگاندازیهای سوفی لنون)، از او دعوت کرده بود در تور کنسرتهایش همراهشان شود و در بخش معرفی خواننده و پیش از ورودش به صحنه طبق روال معمول استندآپ اجرا کند.
میج که به آزادی بیان اعتقاد دارد و ایرادی به کار خودش نمیبیند، خشمگین از این اقدام از نگاه خودش ناعادلانه، تصمیم میگیرد دیگر نه برای کسی که مستقل کار کند. به همین خاطر، با اینکه در فصلهای قبل کمی در حرفهاش پیشرفت کرده و پا را بیرون از مرکز شهر گذاشته و سر از کلوپها و شهرهای دیگر درآورده بود، تصمیم میگیرد اجراهایش را به گسلایت، همان کافهی زیرزمینی که آشنایی با سوزی و استندآپ از آن شروع شد، محدود کند؛ البته با کینهای در دل نسبت به شای و تمام عاملان این شکست کاری.
همزمانی افول حرفهای و خرید خانه از پدر جول- در پایان فصل سوم میج با توجه به افزایش درآمدش و شغل ثابتی که فکر میکرد با شای بالدوین خواهد داشت، تصمیم گرفت آپارتمان قدیمی زمان زناشوییاش را که در واقع به نام پدر جول بود و با طلاقش از جول آن را از دست داده بود، دوباره از او بخرد- میج را به لحاظ اقتصادی در موقعیتی قرار داده است که مجبور میشود، البته به شیوهی و در اندازهی خودش، با سیلی صورتش را سرخ نگه دارد و با سیاست و ترفندهای مخصوص خودش اموراتش را بگذارند؛ مثل درخواست نسیهی بیشتر با هزار دوز و کلک از کاسبهای محل.
از سویی، دغدغهی پدر و مادرش را هم دارد. ایب (تونی شالهوب) و رز (مارین هینکل) که به خاطر تغییر سبک زندگی ایب از پروفسوری متمول در آپارتمانی شیک با لابی و نگهبان در شمال شهر به استعفا از دانشگاه و بالطبع از دست دادن خانه که متعلق به دانشگاه بود، رسیدهاند، در فصل چهارم هنوز بیخانماناند و در خانهی شرلی (کارولین آرون) و مویش (کوین پولاک)، مادر و پدر جول، زندگی میکنند. (بله، ظاهراً در فرهنگ یهودیها خانوادههای عروس و داماد حتی بعد از جدایی هم به ارتباط صمیمی و تنگاتنگ با هم ادامه میدهند؛ چراکه فقط حفظ اجتماع مهم است.)
بر خلاف میج که تحولات بیرونی و درونیاش، حتی آگاهی نسبت به عملکرد سیستمی که در ظاهر آزاداندیش اما در حقیقت ناقض حق آزادی بیان است، باعث تغییر سبک زندگیاش نمیشود، ایب بعد از مشکلات و محدودیتهایی که در دانشگاه با آن مواجه میشود، با توجه به سوابق و گرایشهای سیاسیاش در جوانی، به ناگاه کار در این سیستم را در تضاد با باورهایش میبیند، سبک زندگی فعلی خود و خانوادهاش را زیر سؤال میبرد، خودش را از بند تعلقات مادی آزاد میکند و به روزنامهنگاری ساده اما آرمانگرا تبدیل میشود.
در ابتدای فصل چهارم، رز و ایب که از زندگی در خانهی میزلها جانشان به لبشان رسیده است، به پیشنهاد میج با داستانی دروغین برای پوشاندن اصل ماجرا و حفظ آبرو، به خانهی میج میآیند و با او بچههایش زندگی میکنند. (آنها به دروغ به همه میگویند که خانهی میج را خودشان برای او خریدهاند و حالا همه با هم زندگی میکنند. به هر حال، این مسئلهی خانهی خانوادهی میج باید به طریقی حل میشد. بنابراین این گرهی داستانی هم همچون چند نمونهی دیگر به دمدستیترین شکل ممکن از هم باز شد. دیگر میتوانیم نگران سقف بالای سر خانوادهی وایزمن نباشیم.)
در فصل چهارم، در واقع از فصل دوم، و از زمانی که میج تصمیم گرفت مستقل شود و راه خودش را برود، مادر و پدر و همسر سابقش، که اصلاً شروعکنندهی این مسیر استقلال فردی بود، هر کدام قدم به راه خودشناسی و خودیابی گذاشتهاند. بنابراین تمرکز بر زندگی شخصی هر یک از این شخصیتها فارغ از خانوادههایشان بیشتر شده است (شرلی و مویش، مادر و پدر جول بیشتر در خدمت قصه قرار میگیرند و سریال وارد عمق شخصیتهای آنها نمیشود و تا حد زیادی، بهخصوص مادر جول، با بازی بینظیر کارولین آرون، بار طنز قصه را به دوش میکشند).
ایب در مواجهه با خلاقیتها و چالشهای نویسندگی و روزنامهنگاری، زندگیاش را هم ورق میزند و با عواقب صداقت در جامعهای که پذیرای نقد و صداقت نیست، روبهرو میشود. رز که در فصل گذشته استعداد خود را در هنر «شوهر پیدا کردن برای دختران ترشیده» کشف کرده بود، حالا این را تبدیل به کسب و کاری کرده اما خیلی زود متوجه میشود که وارد شغل و بازی خطرناکی در نیویورک، که برای خودش مافیایی دارد، شده است. (و البته همهی این کارها را با ژورنالی از لباسها و کلاهها و زیورآلات زیبا پیش میبرد که طبعاً به جذابیت خط داستانیاش میافزاید.)
جول، همسر سابق میج هم درگیر گسترش کلوپی است که در محلهی چینیهای نیویورک راه انداخته، با مِی (استفانی هسو)، دختری چینی که دانشجوی پزشکی است آشنا و وارد رابطهی عاطفی میشود و مشکلات خودش را در رسمیت بخشیدن به این رابطه و معرفی می به خانوادهی سفیدپوست یهودیاش دارد. دیگر کاملاً نقش همسر سابق میج و پدر بچههایش را به خود گرفته و در تلاش است زندگی تازهی خودش را با می بسازد. شخصیت می طوری پرداخت نشده که ما به عنوان مخاطب بتوانیم به او اعتماد کنیم و دوستش داشته باشیم؛ به طور کاملاً کلیشه رابطهی خوبی هم با میج ندارد که بتواند به راحتی جای او را بگیرد. گویا قرار هم نیست چنین اتفاقی بیفتد، چون شخصیت مرموزی است و چنانچه خودش تا به حال چندین بار اشاره کرده است، حتی معلوم نیست آن زن و مرد چینی صاحب کلوپ جول آیا اصلاً پدر و مادر واقعیاش هستند یا نه. اما جول با توجه به شخصیتش که نیاز به حضور زنی قوی در زندگیاش دارد، کاملاً به او دلبسته و وابسته شده است و با وجود عدم شناخت نسبت به او خیلی زود قصد دارد رابطهشان را جدی کند.
او موضوع را با پدرش مطرح میکند که او را راهی بیمارستان میکند و در انتهای فصل یک موقعیت دراماتیک نه چندان موفق به وجود میآورد. راستش با وجود تمام حفظ وحدت جمعی که میان این شخصیتها موج میزند، با توجه به آنچه از رابطهی خانوادهی وایزمن و میزل به طور ویژه ایب و مویش پدران خانواده تا به حال به ما نشان داده شده، حتی در قالب کمدی نمیتوان باور کرد ایب با قلم احساس تازهیافتهاش در وصف خوبیهای مویش و اینکه چقدر همه دوستش دارند، در غم فقدان احتمالیاش نامه بنویسد. شاید یهودیها چنیناند.
همچون فصلهای گذشته خردهداستانی برای سوزی، مدیر برنامهی رنجکشیده اما باوفای میج هم در نظر گرفته شده است که بیشتر در خدمت پیشبرد داستان و پر کردن حفرههای فیلمنامه از فصل سوم است. اینکه چطور حالا که توانسته درآمدی داشته باشد، مشکل قمارش و از دست رفتن پول میج را بهگونهای (با آتش زدن عامدانهی خانهی مادرش و گرفتن حق بیمه) حل کند و با جکی یکی از شخصیتهای سریال که رفیق، همکار و همخانهی او بوده و بازیگرش (برایان تارانتینا) در زندگی واقعی جان خود را از دست داده است، در قصه خداحافظی کند و با غم از دست دادنش کنار بیاید. یک اشارهی ضمنی به گرایش جنسی او هم میشود که با توجه به پروتکلهای تازهی هالیوود اگر نمیشد، جای تعجب داشت. زنی که ظاهری چندان زنانه ندارد، لباس مردانه میپوشد و طبیعت زندگیاش ایجاب میکند همچون مردها در جامعه اموراتش را بگذارند، طبعاً باید برای گرایش جنسیاش هم داستانی ساخت. البته کمی دیر است؛ چون سریال یک فصل دیگر تمام میشود و سوزی در همین فصل مشخص میکند که اولویتش نه زندگی عاطفی که کارش، میج و تبدیل کردن او به یک ستاره است.
ادامهی خط داستانی قصهی سوفی لنون (جین لینچ) که در فصل سوم سوزی را ترغیب میکند مدیر برنامههایش شود و البته در نهایت به فاجعه ختم میشود، با اینکه مشخص است به خاطر محبوبیت شخصیت سوفی لنون سر از فصل چهارم درآورده، نمیتواند به اندازهی فصلهای قبل در ایجاد موقعیت کمیک و دراماتیک موفق عمل کند. رویارویی رقابتجویانهی سوفی و میج در یکی از قسمتها بهقدری تنشزا میشود که تماشایش را سخت میکند. خود سوفی و حالات روانپریشانهاش هم چون تکراری است چیز تازهای به سریال و مسیر قصه اضافه نمیکند. تنها میتوان بابت یک بخش به این شخصیت و البته توانایی بازیگرش امتیاز داد و آن هم بخش گفتوگوی او با مجری معروف تلویزیونی است که هم به لحاظ دیالوگنویسی خوب است و هم وجه جذاب و قدرتمندی از هوشمندی سوفی را به ما نشان میدهد که باید دید در فصل آینده از آن چه استفادهای خواهد شد و عاقبت سوفی و رابطهی حرفهایاش با سوزی و خانم میزل شگفتانگیز به کجا خواهد رسید.
خانم میزل شگفتانگیز فصل چهارم خشمگین است و نویسندگان سریال هم هیچ ابایی ندارند از اینکه میجی را به تصویر بکشند که حالا بعد از یک فصل کشف استعداد، بعد مواجهه با چالشها در فصل دوم و بعد موفقیت در فصل سوم، دوباره با بحران مواجه شده است، و با اینکه هنوز زیبا و خوشپوش است، از زندگی شکلاتی زیبایش فاصله گرفته، در کلوپ شبانه کار میکند و البته به لنی بروس، این شخصیت جذاب اما «پسر بد» داستان که الگوی شغلی میج به حساب میآید و حالا در این فصل کمی از الگو فراتر رفته و شکل محبوب به خود گرفته است، نزدیکتر میشود؛ تا حدی که حتی او را مست و لایعقل از گوشهی خیابان به خانهاش بیاورد و خانواده هم نه تنها اعتراضی به حضور او نکنند بلکه با حضورش شوخی هم بکنند.
درست است که میج از آن دسته شخصیتهایی است که احساسات و عواطفش به شکل طبیعی و کلیشهای بروز داده نمیشود، و در واقع همین ویژگی هم هست که او را برای به قول لنی هر نوع مردی (و حتی زنی) جذاب میکند، اما به هر حال او هم یک انسان است و نیازهایی دارد. او در ظاهر شبیه بسیاری از زنان همدورهاش است اما در زندگی شخصی و شکل روابطش با دیگران بهخصوص مردان از کلیشههای رفتاری پیروی نمیکند. به ظاهر از همهجا بیخبر به نظر میآید اما منفعل و سنتی هم نیست و در برابر «دنیای تاریک اجتماع بیرون از خانه» واکنشهای دختری ساده و بیتجربه را ندارد. این یکی از مهمترین دلایل محبوبیت شخصیت میج است که میتواند دستکم دختران را از طیفهای مختلف به خود جذب کند.
باید پذیرفت که سریال تا حد زیادی دخترانه است. و اصلاٌ سرمایهگذاری سازندگانش هم روی جامعهی مخاطب زنان است. تحولات و جنجالهای رسانهای که این روزها و در مجموع در چند سال اخیر حول مسئلهی رعایت حقوق رنگینپوستان و جامعهی رنگینکمانی در فیلمهای هالیوود که به زودی تبدیل به پروتکلهای دائمی (یا شاید دورهای) این غول صنعت سینما خواهد شد، میتواند به ما نشان دهد که چگونه هالیوود از آغاز کارش تا به امروز بر اساس سیاستگذاریهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بسته به زمانه برای جهان نرم و قاعده تعیین کرده است؛ حتی اگر نسبت به سیستم سرمایهداری مشکوک و با آن زاویه نداشته باشیم.
تنها نکتهای که باید به آن اشاره کرد که میتواند تا حدی این ادعا را نقض کند، این است که شاید امروز این جامعهی جهانیِ متأثر از اینترنت و اجتماعات و نهادهای مستقل یا وابستهی فعال حقوق بشری، به کمک اینترنت و شبکههای اجتماعی، باشد که دارد خواستهها و «هنجارهای» مطلوب و مورد نظر خود را به هالیوود تحمیل میکند. در گذشته شبکهی اجتماعیای وجود نداشت که بتواند جنبش و پویش راه بیندازد تا صدایش را به جهان و طبعاً به سرانش برساند.
بنابراین غول سرگرمیای همچون هالیوود بود که یکتنه برای جهان نسخه میپیچید و این نسخه هر دوره بسته به زمانه و خاستگاهش عوض میشود. امروز، البته مدتی است، این نسخه برای زنان پیچیده میشود. برای قدرتمند و توانمندسازی زنان جامعه. اگر زنان جوامع پیشرفته همزمان با جنگهای جهانی در غیاب مردان مجبور شدند وارد اجتماع و چرخهی اقتصادی شوند، این حضور در اجتماع با حرکت به سوی مدرنیته و جامعهی وابسته به ماشین تبدیل به مطالبهای مدنی شد. جنبشهای حامی حقوق زنان شکل گرفت و نیازها و هنجارهای تازهای برای این بخش اجتماع تعریف شد که باید به طریقی به کل جامعه تزریق میشد. هالیوود به عنوان یک بنگاه بزرگ تبلیغاتی همیشه تریبون مناسبی برای الگوسازی جوامع شهری متصل با چرخهی اقتصادی در سطح جهانی بوده است. منتها با کمی تأخیر از خود تاریخ واقعی.
اگر تا دیروز صرفاً مردها قهرمانهای برنده یا شکستخوردهی بیشتر قصهها بودند و زنها در کنار و در تکمیل آنها، امروز ما با موجی از زنان قهرمانی طرفیم که دیگر از قالب آشنای زن خانه، مادر یا معشوق در سایه یا در خوشبینانهترین فمفتال خارج شدهاند و ما آنها را در قالبهایی میبینیم که پیش از این بیشتر برای مردها تعریف شده بود. زنانی که از مردان جلو میزنند، باهوشاند، پرتلاشاند، هدف دارند و برای «خود»شان تعریف و هویت مستقل. لزوماً جذابیت اروتیک هم ندارند. میتوانند مثل همان شخصیتهای مردانه شوخی کنند، جوک بگویند، سیگار بکشند، گلیم خود را از آب بکشند، از خطر نترسند، از اجتماع و مواجه با دنیای مردانهی خشنش نترسند، کنترل و هدایت سرنوشتشان را خودشان به دست بگیرند. این چنین باشد که برای بودن و زندگی کردن به مردان نیازی نداشته باشند. مستقل شوند.
میج یا میریم میزل چنین قهرمانی است. آنچه بیشتر او را جذاب میکند، کمدین بودن اوست؛ اینکه میخواهد قدم به راهی بگذارد که دستکم در زمانهی خودش کمتر کسی جسارت و فرصتش را پیدا کرد. زنان آن زمان میتوانستند ستارهی زیبا و معصوم یا زیبا و شهرآشوب سینما باشند اما سخت میشد آنها را در کلوپهای شبانه و زیرزمینی نیویورک در حال گفتن شوخیهای نامتعارف و اصلاً خودنمایی و عرض اندام در مقابل و در حضور مردان پذیرفت. خانم میزل شگفتانگیز که گویا قصهاش تا حدی با الهام از زندگی واقعی جون ریورز، کمدین امریکایی که نامش در دههی ۱۹۶۰ بر سر زبانها افتاد، شکل گرفته است، میتوان گفت تا به امروز بهترین شخصیتپردازی برای به نمایش کشیدن چنین پرسونایی از دل تاریخ امریکاست.
مجموعهی ویژگیهای او که به شخصیت این جسارت و توانایی را میدهد که قدم به این مسیر بگذارد، در کنار وجه کمدی کمی احمق کمی لوده کمی باهوش از او چیزی را ساخته است که دستکم تا فصل سوم سریال میتوانست مخاطب را به تنهایی با خود همراه کند. اما در فصل چهارم، با تکرار موقعیتهایی که میج پیش از این هم در آنها قرار گرفته بود، بهخصوص در عرصهی استندآپ و نه لزوماً در زندگی شخصی- استندآپهای او در آن کلوپ غیرقانونی زیرزمینی خوب و خلاقانه است اما قطعاً به خوبی فصل اول و دوم نیست- میج دیگر نیاز برای آنکه مخاطب را با خود همراه کند و به فصل بعدی بکشاند، نیاز به یک پارتنر عاشق دارد. و چه کسی بهتر از لنی بروس، که قابل پیشبینی هم بود.
طرفداران سریال از فصل اول میخواهند ببینند بالاخره لنی و میج کی به هم نزدیکتر میشوند و ابراز علاقه میکنند. خانم شرمان و همکارانش هر چقدر در فصل چهارم در ادامه و پرداخت سایر خردهروایتهای قصه کمکاری کردند، اینجا سنگ تمام گذاشتند و بالاخره ما به اندازهای لنی بروس را میبینیم که هم میفهمیم به جز جذابیت روی صحنه در قالب کمدین، همانگونه که میشد حدس زد، جذابیتهای پنهان دیگری هم دارد و از همه مهمتر، احتمالاً دیوانهوار میج را دوست دارد. کمی هم از وجه تاریک زندگی لنی، که در واقع برگرفته از زندگی واقعی لنی بروس حقیقی، کمدین پیشرو امریکایی که رنجکشیده بود و زندگی سختی را پشت سر گذاشت، برایمان رو میکنند و میج را هم در جریان ماجرا میگذارند تا برای فصل پنجم نگران سرنوشت این رابطهی زیبای تازهشکلگرفته باشیم.
فصل چهارم «خانم میزل شگفتانگیز» به قدرت دو فصل اول نیست. فضای شاد و شنگول و موسیقیهای خاطرهانگیزش، دیالوگهای تیز و تند و رندانه، پلانسکانسهای هنرمندانه، تصویری که از زندگی شبانهی نیویورک دههی ۱۹۵۰ به نمایش میگذارد، ارجاعهای فرهنگی و سیاسیاش، بازیهای استادانهی گروه حرفهای بازیگران، طراحی صحنه و لباس مثالزدنی و تحسینبرانگیز تئاتریاش که آن را تبدیل به پالتی از رنگهای پاستلی کرده است، همچنان میتواند برای مخاطب سرگرمکننده باشد. اما روند قصه چندان چنگی به دل نمیزند. شخصیتها از فصل سوم به یکباره تغییرات زیادی کردهاند و پذیرش و باورشان کمی سخت است. تنها کسی که در ادامهی روند منطقی خط داستانیاش خوب و درست جای گرفته، لنی بروس است که با بازی خوب لوک کربی و البته ریچل بروزناهان شیمی فوقالعادهای را به وجود آوردهاند که در واقع برگ برندهی فصل چهارم و عامل کنجکاویبرانگیزی برای دنبال کردن سریال در فصل پنجم است.
اصلاً چون قرار است تنها یک فصل دیگر تولید شود، میتوان فصل چهارم را همچون پلی برای رسیدن به مقصد نهایی سفر دیدنی و پرهزینهی زندگی میج میزل دید و منتظر ماند تا فهمید که آیا بالاخره خانم میزل شگفتانگیز در دنیای کمدی استندآپ امریکا، همینطور سالم و در امان و با کمک انسانهای نیک روزگار مثل سوزی و لنی بروس و همسر سابقی بادرک و بافرهنگ، تبدیل به ستاره میشود یا نه. وجه استقلالطلب شخصیت میج و تأکید خالقان سریال بر زنانه پیش بردن این مسیر ایجاب میکند که او به تنهایی و با تکیه بر تواناییهای خودش مسیرش را پیش ببرد. اما سازندگان سریال همانطور که آراستگی میج را از او نمیگیرند، مردان همراه و شاهزادهی سوار بر اسب سفید را هم، ولو در قالب لنی بروس افسردهی معتاد به قرص و دراگ اما باهوش و کاریزماتیک، از او نمیگیرند. میج که یکبار از اوج پایین افتاد و فرصت ستاره شدن را از دست داد، در پایان فصل چهارم یکبار دیگر به پیشنهاد لنی موقعیت و چالشی دیگر پیش رویش قرار گرفته و ما نمیدانیم که آیا این چالش را تبدیل به فرصت میکند و آیا این مسیر استقلالی که تبدیل به قصهی پریان شد، پایانی خوش دارد یا نه.
شناسنامهی سریال «خانم میزل شگفتانگیز»
خالق: ایمی شرمن-پالادینو
بازیگران: ریچل بروزناهان، الکس بورستین، مایکل زیگن، مارین هینکل، تونی شالهوب، کوین پولاک، کارولین آرون، لوک کربی، جین لینچ، استفانی هسو
خلاصه داستان: خانم میزل شگفتانگیز زن جوان خانهداری در دههی پنجاه میلادی امریکاست که بعد از جدایی از همسرش به دلیل خیانت او و ترک خانه، متوجه میشود در کمدی استندآپ استعداد دارد و به کمک زن دیگری به نام سوزی که در کافهای زیرزمینی کار میکند و میخواهد تبدیل به مدیر برنامههای او شود، این مسیر را با وجود تمام موانع و مشکلاتش در پیش میگیرد.
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 89 از ۱۰۰
امتیاز نویسنده: 3/۵ از ۵
من از شخصیت شایی بلدون خیلی خوشم میومد اما در پایان فصل سوم گند زد به همه چی و این کار بی رحمانه ای بود با این همه داستان نویسی زیبا و قَدَر طوری که بعد از اتمام فصل سوم من دنبال جایی بودم که انتقاد کنم و خوشبختانه اینجا رو پیدا کردم بسیار بسیار وحشیانه و نامردی بود و تاثیر خود را بر من گذاشت..
در پایان بگویم که بسیار سریال جذاب و دیدنی است و توصیه می کنم که همه آن را ببیند، مخصوص دختران و زنان سرزمینم
من ۴ فصل سریال رو دیدم و با نقد و نظرات شما بسیار موافقم دو فصل اول خیلی بهتر بود اما دو فصل بعد از لحاظ داستانی افت محسوسی کرد اما هنوز اگر کسی مثل من عاشق جلوه های بصری و طراحی صحنه و لباس و فیلمبرداری خوب و کلا طراحی بی نقص باشد میتوان بازهم از سریال لذت برد هرچند فصل ۴ منو ناامید کرد و تصمیم گرفتم بیخیالش بشم اما من امشب تصمیم گرفتم بالاخره فصل ۵ رو ببینم و قبلش امدم اینجا و با نقد درست و توضیح خوب شما هم یه ریواچ داستانی برام شد از فصل های قبل هم ترغیب شدم فصل ۵ رو شروع کنم و امیدوارم به خوبی تمام بشه .
ممنون از شما خانم اتحاد