نقدها و نمرات فیلم «ماریا»؛ بازگشت شکوهمند آنجلینا جولی (جشنواره ونیز ۲۰۲۴)
«ماریا» (Maria) جدیدترین ساختهی فیلمساز شیلیایی، پابلو لارائین و تکمیلکننده سهگانهی زندگینامهای او است که با «جکی» (۲۰۱۶) آغاز شد و با «اسپنسر» (۲۰۲۱) ادامه پیدا کرد؛ این فیلم که در بخش اصلی جشنواره ونیز ۲۰۲۴ به نمایش گذاشته شد، تا اینجا نقدهای مثبتی دریافت کرده است.
فیلم «ماریا» که آنجلینا جولی را در نقش اصلی دارد، داستان هفتهی آخر زندگی ماریا کالاس را روایت میکند، خوانندهی مشهور اپرا که سال ۱۹۷۵، به خاطر شنیدن خبر ازدواج معشوقهی قدیمیاش، به افسردگی شدید دچار شد و در سن ۵۳ سالگی، به خاطر سکته قلبی جان خود را از دست داد. فیلم «ماریا» تا این لحظه نقدهای نسبتا خوبی دریافت کرده است اما به نظر نمیرسد که شانس زیادی برای کسب خرس طلایی داشته باشد. با وجود این، آنجلینا جولی احتمالا یکی از نامزدهای اصلی دریافت جایزه خرس نقرهای بهترین بازیگر زن خواهد بود.
نقدهای فیلم «ماریا» به بازی خوب آنجلینا جولی اشاره دارند
فیلم تا اینجا با ۹ نقد، میانگین امتیاز ۶۷% را در سایت راتنتومیتوز بهدست آورده و میانگین امتیاز آن در سایت متاکریتیک هم با ۲۰ نقد، ۶۲% است که نشان میدهد کیفیت قابل قبولی دارد اما شاهکار نیست. در میان نقدهای «ماریا»، بالاترین امتیاز به سایت درپ (۸.۵ از ۱۰) تعلق دارد و کمترین امتیاز را هم بری لویت، منتقد دیلی بیست (۴ از ۱۰) به آن داده و فیلم را سطحی و آزاردهنده توصیف کرده است.
والچر – آلیسون ویلمور | ۵۰ از ۱۰۰
سه سال است که آنجلینا جولی در هیچ فیلمی ظاهر نشده است. البته او مدتهاست که از شهرت فاصله گرفته و خود را از چشم عموم پنهان کرده است. دیگر از آن دختر وحشی خونآشام یا آن بمب جذابیت که با برد پیت در فیلم «آقای و خانم اسمیت» شیمی بینظیری داشت و احساس میشد که رابطه عاشقانه آنها اجتنابناپذیر است، خبری نیست. او به عنوان یک سلبریتی، جنبه جذابیتش را کاملا از تصویر خود حذف کرده و بر هویتش به عنوان یک فیلمساز، فعال حقوق بشر و مادر شش فرزند تاکید دارد. به عنوان یک بازیگر، او در دهه گذشته، به یک ببر در مجموعه انیمیشنی «پاندای کونگفوکار» صدایش را قرض داده و در فیلمهای سینمایی هم که بازی کرده، نقشهایش به آدمهای رنجدیده و غمگین خلاصه شده است. نمیتوانم از جولی به خاطر تمایلش به ایجاد فاصله بیشتر بین خود و مردمی که از زمان نوجوانی او و جزئیات خصوصی زندگیاش را دنبال میکنند، انتقاد کنم. اما همچنین نمیتوانم انکار کنم که این فاز جدید در حرفه او را کمتر جذاب دیدهام. در بهترین حالت، جولی هیجانانگیز است، استعدادی که میتواند وارد قاب شود و شما را قانع کند که دنیا را میبلعد. در نقشهای اخیرش، حتی وقتی با سرعت از یک جنگل در حال سوختن میگذرد (فیلم «کسانی که آرزوی مرگ مرا میکنند»)، احساس میشود که تنها بخشی از او در صحنه حاضر است. (منظور منتقد این است که او دیگر همهی انرژی و وجودش را صرف این نقشها نمیکند.)
این تمایل در رابطه با «ماریا»، فیلم جدید پابلو لارائین که در آن جولی نقش خواننده افسانهای اپرا، ماریا کالاس را بازی میکند، نیز صادق است. این نقش جاهطلبانهترین نقش او پس از سالهاست، اما به نظر نمیرسد که یک بازگشت باشد، بلکه بیشتر یک پروژه است که حول محور پرسونای سالهای اخیر او ساخته شده است. این نقش با جزئیات خاصی همراه است که به آن مشروعیت بیشتری میبخشند، مثلا اینکه جولی ماهها برای خواندن اپرا تمرین کرده و صدای واقعی او با صدای معروف کالاس ترکیب شده است. با وجود این، نقشآفرینی جولی بیروح است؛ نوعی فاصله که باعث میشود به نظر برسد او در حال بازی کردن نقش زنی است که تظاهر میکند ماریا کالاس است. برخی از اینها شاید عمدی باشد؛ ماریا آخرین قسمت از سهگانه لارائین به حساب میآید که با ناتالی پورتمن در نقش ژاکلین کندی اوناسیس در «جکی» آغاز شد و با کریستن استوارت در نقش پرنسس دایانا در «اسپنسر» ادامه پیدا کرد و در حالی که [«ماریا»] ضعیفترین فیلم این سهگانه است، مانند دو نسخهی پیشین -به اندازه زن مشهور در مرکز آن- درباره تصویرسازی است. ماریا در فیلم، روزهای آخرش را در پاریس میگذراند و سالهاست که روی صحنه آواز نخوانده است، اما هنوز نمیتواند از اجرا کردن دست بردارد.
هر سه فیلم لارائین با ایدهی «تصویر» (تصویری که مردم از یک شخصیت مشهور دارند)، به عنوان چیزی که هم قدرت میبخشد و هم یک زندان است، بازیگوشی میکنند. این فیلمها نشان میدهند که این مشکل چقدر پوچ و بیمعنی است و در عین حال سعی میکنند با جدیت لازم به آن بپردازند. اما «ماریا» برای یافتن تعادل و سازگاری بین پیامهایی که سوژهاش میخواهد مخابره کند و اصرار بر این که شخصیت اصلی بیشتر عمر خود را صرف تلاش برای خوشحال کردن اطرافیان خود کرده است، با چالش جدی روبهرو میشود. فیلم بین اجراهای کوچک روزانهی ماریا در سال ۱۹۶۶ و اجراهای بزرگی که در گذشته داشته است، در رفتوآمد است. هیچچیز پشت این نمایشها وجود ندارد، هیچ عمقی در شخصیت زیر لباسهای تئاتری و حتی لباسهای روزمره مجللتر او وجود ندارد. فیلمنامهی استیون نایت، به گونهای نوشته شده است که گویی -دیالوگهایش- برای صحنهها نیست، بلکه نوشته شده تا در تریلر فیلم قرار بگیرد. (منظور منتقد این است که دیالوگها شعاری و تبلیغاتی هستند.)
ددلاین – استفنی بانبری
استفنی بانبری اگرچه به فیلم امتیاز نداده اما یکی از نقدهای مثبت «ماریا» را نوشته است: هیچ کارگردانی که امروز کار میکند، تسلط بیشتری بر این رسانه نسبت به استاد شیلیایی، پابلو لارائین ندارد. دستاوردهای قبلی او در ژانرِ عموما قدرنادیدهی بیوگرافی -«جکی» و «اسپنسر»- اکنون با روایت روزهای پایانی ماریا کالاس همراه شده است. هر عنصر در «ماریا» از این تسلط سخن میگوید: اولین نماها از آپارتمان مجلل پاریسی کالاس، جایی که نور از پنجره به نوعی مه تبدیل میشود؛ استفاده جسورانه و درخشان از صدای دیژتیک، ضروری برای بازآفرینی دنیای کالاس؛ و ادغام زیبای گذشته و حال، رویا و واقعیت.
ماریا کالاس سال ۱۹۷۷، در سن ۵۳ سالگی درگذشت و همانطور که هر کسی که حتی کمی به اپرا علاقه دارد میداند، او زندگیای پر از آشوب، عذاب و تراژدی داشت که خودش از جهاتی اپرایی بود. وقایع فیلمنامهی منسجم استیون نایت در طول یک هفته اتفاق میافتد، اما کالاس (آنجلینا جولی) بخش زیادی از این زمان را صرف روایت یا به خاطر آوردن گذشته، و بیننده را دعوت میکند تا آنها را کنار هم قرار دهد. ما میبینیم که مادرش او را مجبور میکند تا برای اشغالگران فاشیست در طول جنگ جهانی دوم آواز بخواند. ما به رابطه طولانی مدت او با مرد ثروتمند یونانی، آریستوتلیس اوناسیس (هالوک بیلگینر) نگاه میاندازیم، که ماریا با میل خود اجازه داد او را کنترل و محدود کند. ما همچنین میبینیم که او پس از ضعیف شدن صدایش، لباسهایش را آتش میزند.
کارگردانان دیگر ممکن است از خودِ موسیقی -که اغلب پرداختن به آن طاقتفرسا و چالشبرانگیز است- طفره بروند، اما لارائین سدها را برای طغیان اقیانوس باز میکند. آریاهای (یک نوع ملودی که برای تکخوانی نوشته میشود) کاملا خیرهکنندهای در فیلم وجود دارد؛ برخی از آنها در سالنهای تئاتر بزرگ اروپا بازسازی میشوند و برخی دیگر به نظر میرسد که خیالات گستردهی ماریا هستند. یکی از خارقالعادهترین نماها، برخورد او با گروهی از کارگران پاریسی، زیر برج ایفل است که ناگهان شعر مشهوری را با صدای بلند میخوانند و میدان به یک تئاتر گسترده تبدیل میشود. و سپس، به همان سرعت، همه ناپدید میشوند و او به جز منشی خود، ماندراکس (کدی اسمیت-مکفی)، تنها در خیابان است. ماندراکس به همراه ما به داستانهای ماریا گوش میدهد.
اما ماندراکس هم واقعی نیست. او همیشه متعهد است و در واقع تجسم داروهای تجویزی است که کالاس به طرز چشمگیری به آنها اعتیاد پیدا کرده است. خدمتکار وفادار او برونا (آلبا رورواکر) و پیشخدمت فروچیو (پیرفرانچسکو فاوینو) وظایف مختلفی دارند: پختن غذاهای مخصوص تا وسوسه شود که غذا بخورد، جابهجایی پیانوی او از یک اتاق به اتاق دیگر و بررسی جیبهای او، با هدف پیدا کردن مخفیگاههای قرصهای او. البته، او برای آنها بسیار زیرک است، سؤالات ملایم آنها را کنار میزند. او با وقار میگوید: «چه چیزی واقعی است و چه چیزی واقعی نیست، به خودم مربوط است.» کالاس کاملا آگاه است که افرادی که آنجا نیستند را احضار میکند. البته او این کار را میکند، چون بهترین بخش زندگی او -تنها بخشی که برایش اهمیت دارد- دقیقا همین است.
جولی یک گزینهی تقریبا جادویی برای یک زن حجره طلایی واقعی است: به شکلی دردناک لاغر اما هنوز زیبا، به شکلی مغرورانه پدرسالار، به شکلی دمدمیمزاج مهربان یا خودخواه، و در نزدیکی جنون. تعهد بازیگر به این نقش آشکار است. با دانستن اینکه کالاس فقط زمانی خوشحال بود که روی صحنه میرفت، جولی برای این نقش خواندن را آموخت؛ صدایی که میشنویم ترکیبی از صدای کالاس و صدای واقعی جولی است. حتی مهمتر از آن، میتوانیم ببینیم که رگهایش متورم میشوند زیرا از جان و دل مایه میگذارد. او گاهی خشمگین میشود، با این حال، پرترهای که فیلم از او به نمایش میگذارد، [یک آدم] خونسرد است. ماریا کالاس [در فیلم] همچنان دور و ناشناخته باقی میماند؛ تا انتها حیلهگر، او ما را فریب میدهد. لارائین به وضوح به ارائهی طرز رفتار زنان مشهور علاقهمند است؛ جکی کندیِ ناتالی پورتمن و دایانا اسپنسرِ کریستن استوارت نیز به نوعی زیرک -و مصنوعی- بودند. [شخصیت] کالاس هم به طور مشابه مورد بررسی قرار گرفته، اما تا حدی که به نظر میرسد تصنعی و غیرطبیعی است. ما در حال تماشای یک نمایش هستیم.
ورایتی – اوون گیلبرمن | ۶۰ از ۱۰۰
اوون گیلبرمن، منتقد سرشناس وررایتی، یکی دیگر از نقدهای نسبتا مثبت فیلم را نوشته است: «ماریا»، درام پابلو لارائین درباره خواننده سوپرانو افسانهای یونانی-آمریکایی، ماریا کالاس، با روز مرگ او، ۱۶ سپتامبر ۱۹۷۷ آغاز میشود. او به لاغری یک شبح، با یک لباس شب سفید رنگ، در کف اتاق نشیمن آپارتمان بسیار باشکوه پاریسی خود بر زمین افتاده است. سپس فیلم به یک هفته قبل بازمیگردد؛ بیشتر قصه در طول آن یک هفته اتفاق میافتد. (اگرچه با بخشهایی کلیدی از زندگی کالاس پیوند خورده است.) بنابراین ما دقیقا میدانیم که داستان به کجا ختم میشود. این سومین پرترهی لارائین از یک شخصیت زن مشهور قرن بیستم، پس از «جکی» (درباره جکی کندی) و «اسپنسر» (درباره پرنسس دایانا) است. در هر سه، اقامتگاهها -یا همان محل زندگی شخصیتها- با اهمیت به نمایش گذاشته میشوند. جکی کندی در کاخ سفید سکونت داشت. داستان «اسپنسر» در ملک روستایی ملکه الیزابت رخ داد. اما اگرچه ماریا کالاسی که میبینیم زندگی لوکسی دارد، آپارتمان او، بسیار بیشتر از خانههای فیلمهای دیگر، مانند یک زندانِ ساخته شده به دست خودش به نظر میرسد.
شاید به این دلیل که تمام زندگی او شبیه به یک زندان است. ماریا با مصرف «دارو»، بهویژه متاکوالون، یک آرامبخش خوابآور که به طور غیرقانونی تهیهاش میکند، روزها را پشت سر میگذارد. او زیاد غذا نمیخورد؛ ما میفهمیم که او برای سه یا چهار روز از غذا خوردن صرف نظر میکند، اختلال خوردن ناشی از وسواس او که میخواهد لاغر بماند، در تضاد با چاقی که در دوران نوجوانی با آن دستوپنجه نرم میکرد. همهچیز در مورد ماریا وسواسگونه است. او با دو نفری که سالها از او مراقبت کردهاند، خدمتکارش، برونا، و پیشخدمت و رانندهاش، فروچیو مانند کارگرانی که هدف زندگی آنها تنها برآورده کردن نیازهای اوست، رفتار میکند. (فروچیو از کمردرد رنج میبرد، اما ماریا همچنان به او دستور میدهد که یک پیانو بزرگ را بدون هیچ دلیل خوبی جابهجا کند.) او از ملاقات با دکتر خود مانند شیطان اجتناب میکند. و شب به شب خیال میکند که توسط روح معشوقهی سابق خود، آریستوتلیس اوناسیس، مورد بازدید قرار میگیرد.
و سپس مسئله صدای او وجود دارد. ماریا ۵۳ ساله شده و چهار سال و نیم است که در انظار عمومی آواز نمیخواند. با این حال، شیوهای که فیلم او را به تصویر میکشد، ماریا همچنان یک هنرمند کامل است، زنی که انرژیاش را از موهبت خود دریافت میکند، همان صدای با شکوه. فیلم «ماریا» مملو از اپرا است، بهویژه توسط آهنگسازان ایتالیایی قرن نوزدهم (وردی، روسینی، پوچینی) که کالاس با صدای خود آنها را ارتقا داد. هر بار که یک آریا در موسیقی متن پخش میشود، ما توسط قدرت صدای او جادو میشویم. جولی کار خارقالعادهای در همگامسازی لب با ظرایف شکوه آوازی کالاس انجام میدهد. و میتوانیم احساس کنیم که چگونه آواز، ماریا را تحت الشعاع قرار میدهد، کسی که دیگر نمیتواند به صداهای ضبط شدهی قدیمی خود گوش دهد؛ در آنها درجهای از کمال وجود دارد که باعث میشود درد بکشد. (چون دیگر نمیتواند مثل گذشته بخواند.) او با آگاهی تلخ میگوید: «تماشاگران انتظار معجزه دارند. من دیگر نمیتوانم معجزه کنم.» صدای او، اگرچه دور از دسترس نیست، اکنون بسیار ضعیفتر است. همانطور که مربی آواز (استفان اشفیلد) که در طول هفته از او دیدن میکند، پس از گوش دادن به اجرایش میگوید: «این ماریا بود که میخواند. میخواهم کالاس را بشنوم!»
افسانهی کالاس -صدایی که جهان را مجذوب خود کرد- چیزی است که اکنون ماریا را زندانی کرده است. او اگر نتواند کالاس را برگرداند، پس زندگی کردن چه فایدهای دارد؟ شاید بتوان گفت که این داستان به اندازه یک اپرا تراژیک است: یک هنرمند بزرگ که به خاطر محو شدن موهبت خود زجر میکشد. شخصیتهای اصلی «جکی» و «اسپنسر»، اگرچه با شرایط جهنمی روبهرو بودند، در موقعیت متفاوتی قرار داشتند. داستان «جکی» یک هفته پس از ترور جان اف کندی اتفاق میافتاد و درباره این بود که جکی چگونه از این روزهای سخت عبور میکند. «اسپنسر» درباره چگونگی رویارویی دایانا با بحران وجودی ناشی از ازدواج و تصمیم او برای نجات خودش، حتی به قیمت تغییر ماهیت سلطنت مدرن. هر دو فیلم درباره یک پیروزی تاریک بودند.
«ماریا» بسیاری از نشانههای همذاتپندازی و مهارت فیلمسازی لارائین را دارد. با این حال، برخلاف «جکی» و «اسپنسر»، توسط یک سرنوشتگرایی دراماتیک هدایت میشود که کمکی به آن نمیکند. این اولین فیلم لارائین درباره یک هنرمند بزرگ است، اما ماریا به اندازهی جکی یا اسپنسر، قهرمان ترسیم نشده است. اجرای جولی، از بسیاری جهات، خوب است. از لحظه ظاهر شدنش روی پرده، او توجه ما را جلب میکند. او ماریا را به عنوان زنی باهوش و حقهباز بازی میکند که مغرور و مرموز است. جولی، برای اولین بار پس از سالها، به شما یادآوری میکند که میتواند یک بازیگر جدی باشد. با این حال، آرزو میکنم که لارائین و فیلمنامهنویس او، استیون نایت در نهایت، آسیبپذیری بیشتری در ماریا پیدا میکردند.
منبع: screendaily