بهترین فیلمها و کتابهای مارگریت دوراس؛ روایت عشق، جنگ و استعمار
مارگریت دوراس، نویسنده و فیلمساز قرن بیستمی فرانسوی، در هندوچین فرانسه متولد و بزرگ شد. او به عنوان یک زن و نویسنده پسااستعماری، توجه زیادی در داخل و خارج فرانسه در میان محققان متخصص در مطالعات فمینیستی و پسااستعماری به خود جلب کرده و آثار ادبیاش تا کنون به ۳۵ زبان ترجمه شده است.
مارگریت دوراس قبل از اینکه فیلمساز شود نویسنده بسیار پرکاری بود. بیش از بیست رمان و تقریباً همین تعداد نمایشنامه تولید کرد. بین سالهای ۱۹۶۶ و ۱۹۸۵ او مجموعاً نوزده فیلم کارگردانی کرد. همچنین تعداد زیادی مقالات و مطالب ژورنالیستی منتشر کرد و مصاحبههای زیادی در رادیو، تلویزیون و مطبوعات انجام داد که در آنها به یاد دوران کودکیاش در هندوچین و رابطهاش با مادر و برادرانش پرداخت.
مقاله «پدیده دوراس» که یک سال پس از مرگ دوراس در سال ۱۹۶۶ نوشته شده، رابطه فوقالعادهای را که دوراس با مخاطبین و منتقدان فرانسوی داشت بررسی کرده و نتیجه گرفته است که:«هیچ زن نویسنده معاصر دیگری در فرانسه احساسات مخاطبین را با این شدت برنیانگیخته است. به نظر میرسد او در میان مخاطبین، یا دوست داشته میشود یا مورد نفرت است.» آثار و شخصیت او همچنان مورد توجه خوانندگان، تماشاگران، دانشمندان و منتقدان است. در فرانسه و خارج از جهان فرانسویزبان، مارگریت دوراس در حال حاضر یکی از چهرههای کلیدی ادبیات و سینمای فرانسه به شمار میرود .
تا کنون ۹ زندگینامه از دوراس نوشته شده است. پس میتوان گفت که اطلاعات فراوانی درباره زندگی او وجود دارد. هرچند افرادی که به مارگریت دوراس پرداختهاند، تحت تاثیر نقد فرانسوی دهه ۱۹۶۰ و آثار «رولان بارت» میخواستند خلق ادبی را از وجود این نویسنده جدا کنند؛ آنها در تحلیل متون داستانی او در پرتو زندگیاش، بسیار محتاط بودند. علاوه بر این، آنها از عدم قطعیت داستان زندگی او، با ترکیبی از پنهانکاری، تحریف و افشاگری در گزارشهای خودزندگینامهاش، از اثار «سدی برابر اقیانوس آرام – ۱۹۵۰» تا «معشوق چین شمالی۱۹۹۱» نیز به خوبی آگاه بودند. بنابراین، اکثر زندگینامههای او محدود به روزنامهنگاران یا محققان غیردانشگاهی بوده است. همانطور که پیشتر اشاره شد، زندگی، نوشتهها و سینمای دوراس درهمتنیده است، و دیگر نمیتوان زندگیاش را در مطالعهی آثارش نادیده گرفت، هرچند باید اثر را با دقت انتخاب کرد.
از شروع نوشتن تا بهترین رمان مارگریت دوراس
دوراس از دهه ۱۹۴۰ شروع به نوشتن رمان کرد. از «بیشرمها – ۱۹۴۳» آغاز کرد و تقریباً در سال ۱۹۵۰ با رمان «سدی برابر اقیانوس آرام» جایزه گنکور را برد. اولین رمانهای او همگی دارای روایتی خطی بودند، اما سبک نوشتاریاش با «مودراتو کانتابیله – ۱۹۵۸» تغییر کرد و تحت تاثیر رمان نو، شاید بتوان گفت که کمتر متعارف شد.
با اثر «ربوده شدن لول و اشتاین ۱۹۶۴» او واقعاً به عنوان نویسندهای با صدایی متمایزی شناخته شد که درباره عشق، درد و از دست دادن صحبت میکند و به دلیل کودکیای که در ویتنام گذرانده، کمی غریبه به نظر میرسد.
در سال ۱۹۷۴، او مجموعهای از مصاحبهها با خاویر گاتیه به نام «زنان با یکدیگر – ۱۹۸۷» را در چارچوب فمینیسم فرانسه منتشر کرد که به دنبال آن، این اثر موضوع بسیاری از تحلیلهای دانشمندان فمینیست فرانسوی، بریتانیایی و آمریکایی با استفاده از نظریههای جنسیتی روانکاوانه قرار گرفت. مارسل مارینی (۱۹۷۷) تفسیر قدرتمندی از نوشتههای دوراس نوشت و نمایندهای از «میل سرکوبشده و منزوی زنانه» را در آثار او تبیین کرد. در حالی که مجله آمریکای شمالی «دوربین تاریک»، مجلهای فمینیستی، فرهنگی و مطالعات رسانهای، چندین مقاله مهم درباره سینمای مارگریت دوراس در دهه ۱۹۸۰ نوشته و همچنین در همین زمان پایاننامههای دکترای زیادی درباره آثار او خلق شدهاند.
با انتشار «عاشق»، آثار او که تا آن زمان بسیار پرشور و دشوار تلقی میشد، سرانجام برای همه قابل دسترس شد، تا حدودی به خاطر ارتباط عمیق این اثر با زندگی خودش. «عاشق» به بیست و نه زبان ترجمه شد و او را بر صحنه رسانههای ملی و بینالمللی پرتاب کرد. منتقدان در این باره میگویند:«او به یک ستاره رسانهای تبدیل شد که اغلب از او نظرخواهی میشد و همیشه تحت نظارت بود.» دوراس پس از این، به عنوان یک زن فیگوری مهمتر قلمداد شد تا به عنوان یک نویسنده. منتقدان فرانسوی او، زندگی و کار دوراس را پس از این اثر به شدت درهم آمیخته میدانند و رفتارش را بیش از نوشتههایش مهم میشمارند.
اقتباس سینمایی ژان-ژاک آنو از کتاب عاشق، در سال ۱۹۹۲ منتشر شد. این اتفاق در ابتدا یک تلاش مشترک با دوراس بود، اما اختلافات آشتیناپذیر موجب شد تا او پروژه را ترک کند. اقتباس آنو از «عاشق»، گرانترین فیلم ساختهشده در فرانسه بود و تلاشهای او برای نمایش میل جنسی شخصیت اصلی زن داستان به تصویر کشیده شده در رمان، فیلم را تقریباً پورنوگرافیک کرد. این فیلم موفقیت تجاری بزرگی بود، اما به پای رمان نرسید زیرا موفق نشد زیباییشناسی ضدمرسوم، ظریف و ملایم متن را رعایت کند. آنو داستانی هالیوودی از رمان عاشق مارگریت دوراس را ساخته بود.
مارگریت در طول عمر، عشقهای شورانگیزی داشت که در خودزندگینامههایش از آنها پرده برداشت، و یک فرزند نیز با دیونیز ماسکولو داشت. او در مصاحبههای «زنان با یکدیگر» و «مکانهای مارگریت دورا» اهمیت مادر بودن را در زندگیاش و وابستگی باورنکردنیاش به پسرش را مورد بحث قرار داد که تأثیر قویای نیز بر فیلمهایش گذاشته.
مارگریت در سالهای اخر زندگی، با یک مرد جوان به نام یان آندره زندگی میکرد که الهامبخش کارهایش شد. او در فیلمهای «آگاتا و خوانشهای نامحدود – ۱۹۸۱»، «مرد اقیانوس اطلس – ۱۹۸۱» و «گفتگو در رم – ۱۹۸۲» حضور دارد و در چندین رمان از جمله «یان آندره اشتاینر – ۱۹۹۲» نیز به او اشاره شده است.
نقطه نظرات سیاسی
میتوان او را از منظر سیاسی هم چهرهای فعال در نظر گرفت؛ از این رو که مواضع مختلفی را در طول زندگیاش اتخاذ کرد. طی جنگ «استقلال الجزایر – ۱۹۵۴»، در کنار روشنفکرانی چون ژان پل سارتر و سیمون دوبووار، علیه شکنجه زندانیان الجزایری و فجایع انجامشده توسط ارتش فرانسه اعتراض کرد. او چندین مقاله ژورنالیستی درباره نگرانیهایش در مورد نژادپرستی علیه الجزایریها در فرانسه نوشت. با توجه به کودکی دوراس به عنوان فردی که در مستعمره بزرگ شده، واکنش قوی او در این زمینه احتمالاً توسط تجربیات قبلیاش از سرکوب مستعمراتی در هندوچین برانگیخته شده بود.
در سینمای او، نمایش هند تحت حکومت بریتانیا در «ترانه هند – ۱۹۷۵» و استثمار کارگران مهاجر در فرانسه در «دستهای منفی – ۱۹۷۹» نگرانیهای مشابهی را بیان میکند. دوراس یکی از شرکتکنندگان فعال در انقلاب مه ۱۹۶۸ بود که این اکت، با مواضع کمونیستی و ضداستعماریاش همخوانی داشت. او مخالف سرسخت رئیسجمهور اقتدارگرای فرانسه، دوگل، بود و جنبش «مه ۶۸»، با موضع ضدنهادینه، رد سلسلهمراتب و خودانگیختگی آنارشیستیاش، با فلسفه او همخوانی داشت.
این دوره، کار او را به عنوان یک فیلمساز نیز آغاز کرد. فیلم «او میگوید نابود کن – ۱۹۶۹» بهطور مستقیم از رویدادهای مه ۱۹۶۸ الهام گرفته شده که او را در خارج از فرانسه شناختهشده کرد. همانطور که عنوان فیلم نشان میدهد، هدف او تخریب ساختارهای قدرت غربی، سلسلهمراتب اجتماعی و هنجارهای روایی بود. همچنین نشان میدهد برای دورا، تنها از نابودی دنیای قدیم است که جامعهای کمونیستی و برابر ظهور میکند. تا آن زمان، دورا به عنوان یک نویسنده چپگرای حاشیهای شناخته میشد، اما در طول دهه ۱۹۷۰ تصویر او تغییر کرد و او به عنوان نویسندهای فمینیست دیده شد.
او در این مسیر از MLF (جنبش آزادی زنان) حمایت کرد، به مجلات فمینیستی کمک کرد و مانیفستهای طرفداری از سقطجنین را امضا کرد. کارهایش تحت تأثیر ایدههای فمینیستی قرار گرفت، اگرچه او نسبت به گروههای فمینیستی نگرشی دوگانه داشت، زیرا از زمانی که از حزب کمونیست ناامید شده بود، نسبت به جنبشهای سیاسی فرانسه بدبین بود. گونتر در این باره میگوید:«از آنجا که کودکی و نوجوانی خود را در ویتنام گذرانده بود، اغلب احساس جدایی از هر نوع هویت فرانسوی و احساس عدم تعلق کامل به فرانسه را بیان میکرد.»
مارگریت دوراس تا پایان عمرش از کمونیست نامیدن خود دست نکشید و به لور آدلر اطمینان داده بود که:« امید کمونیسم هرگز مرا ترک نکرد. امید بیماری من بود، امید به پرولتاریا.»
علاقهی مارگریت دوراس به سینما، نوشتن اولین فیلمنامه تا آمدن به سینما
علاقه و مشارکت دوراس در سینما از همکاریاش با آلن رنه در فیلم «هیروشیما عشق من – ۱۹۵۹» آغاز شد. فیلمنامهی این اثر را مارگریت دوراس نوشت و فعالانه در فیلم نیز مشارکت کرد، اما تقریباً ده سال طول کشید تا اولین فیلمش را کارگردانی کند. بین سالهای ۱۹۶۷ و ۱۹۸۴ او هفده فیلم ساخت و فیلمنامههای زیادی هم نوشت، اما در همین مدت آثار داستانی کمتری منتشر کرد. «عاشق» نیز در همین سالها جزو پرفروشترین آثارش قرار گرفت و پس از موفقیت “عاشق”، او تنها یک فیلم، «بچهها – ۱۹۸۵» را ساخت.
آمدن به سینما
همانطور که قبلاً اشاره شد، تا زمانی که دورا در دهه ۱۹۶۰ حرفهاش را به عنوان کارگردان فیلم آغاز کرد، نه تنها یک نویسنده شناختهشده و مشهور بود، بلکه کسی بود که سینما حضور مهمی در زندگی و نوشتههایش داشت.
دوراس دوست داشت بگوید که چیزی که او را برای کارگردانی فیلمهایش ترغیب کرد، ناامیدیاش از اقتباسهای رمانهایش برای پرده سینما بود. او بشدت از «سدی برابر اقیانوس آرام اثر رنه کلمان – ۱۹۵۸»، «مودراتو کانتابیله اثر پیتر بروک ۱۹۶۰»، «ده و نیم شب در تابستان اثر ژول داسن – ۱۹۶۶» و «دریانورد ژیبرالتار اثر تونی ریچاردسون ۱۹۶۷» متنفر بود. آنها الگوهای واقعگرایانه را دنبال کرده و این الگوها را در آثارش بازنمایی میکردند که او فکر میکرد به آثارش خیانت کردهاند. دوراس احساس میکرد تنها کسی است که میتواند بهدرستی از روایتهایش فیلم بسازد و آنها را کارگردانی کند و دنیای درونی شخصیتها و واکنشهای آنها را به دنیا واقعی منتقل کند.
اگرچه او تا سال ۱۹۶۰ عمدهی زمانش را به نوشتن اختصاص داده بود، اما سینما در رمان «سدی برابر اقیانوس آرام» به عنوان یک موضوع مهم مطرح شده بود. به گفته مادلن بورگومانو، محقق آثار دوراس، او قبل از اینکه فیلمسازی را آغاز کند، در اثرات جادویی سینما غرق بود که آن را به کودکی و نوجوانیاش مرتبط میدانست. او این تجربیات را در داستانهایش یکپارچه کرد، و این یکپارچگی، مسیری را که او قرار بود در آینده دنبال کند پیشبینی میکرد. سینما و شخصیت مادر بهشدت در رمان «دیوار دریا ، همان سدی برابر اقیانوس آرام» در هم تنیده شدهاند، زیرا مادر نوازنده پیانو در یک سینمای صامت به نام «بهشت» بود. او برای ساعتها در زیر صفحه نمایش نوازندگی میکرد در حالی که بچهها روی نیمکتها خوابیده بودند. به گفته بورگومانو، سینما بخشی از طلسم قدرتمند و دردناک کودکی سرکوبشده دوراست که بعدها مداخله کرده و بر فراموشی غلبه میکند. آنچه دورا از طریق فیلمسازی انجام داد «قالب سینمایی بخشیدن به جادویی بود که جوانه آن در کودکیاش وجود داشت.»
به گفته بورگومانو، نابودی سیستماتیک نوشتن و فرمت رمان توسط دوراس، هیچ راهی برای ادامه نوشتن باقی نگذاشت و پس از «عاشق» این تلاش جسورانهی برای درنوردیدن مرزهای نوشتن، او خود را وقف سینما کرد. دوراس سینما را ادامه فرایند نابودی نوشتن میدید، زیرا هدف او نابودی شخصیتها و خود نوشتن بود. به طور پارادوکسی، تغییر جهت او به فیلمسازی نه تنها باعث شکوفایی خلاقیت او شد، بلکه به حرکت، صدا، نور و رنگ اجازه داد تا پس از تجربه زاهدانه نوشتنش به کارش بازگردند.
شروع نوشتن رمان
دوراس معنا، طرح و شخصیتها را در فیلمهایش نابود میکند، فرایند نابودی همچنین به او اجازه میدهد تا مادیت و چندحسی بودن سینما را برجسته کند. مشارکت او در «هیروشیما عشق من» نقطه عطفی در حرفه او بود و تأثیر عمیقی بر فیلمسازیاش گذاشت. اگرچه دوراس بیشتر به عنوان فیلمنامهنویس این اثر شناخته میشود، اما به صورت فعال در ساخت آن نیز درگیر بود، و این فیلم اولین درگیری عملی او با سینما بود.
فیلمهای دورا اغلب با موج نو مرتبط تلقی میشوند، اما رنات گونتر و سوزان هیوارد هر دو موافق هستند که فیلمهای او باید بخشی از آوانگارد دهه ۱۹۷۰ در نظر گرفته شوند، نه موج نو. فیلمهای دوراس اگر در بستر جنبش ۱۹۶۸ قرار بگیرند، بهتر درک میشوند، زیرا یکی از اهداف سینمای او تخریب ساختارهای قدرت پدرسالارانه بیان شده در جامعه و سینمای اصلی، و بیان دیدگاهی متمرکز بر زنان بود.
آثار و متون دوراس در یک کلام، نمونهای از مقاومت در برابر «مصرف» و «یکبار مصرف بودن» هستند. آنها خوانش مجدد و مداوم را طلب میکنند؛ آنها پیامی یکپارچه را که پس از دریافت، در عمل مصرف تمام میشود، تحکیم نمیکنند. بلکه کارآموزی در نوع دیگری از خواندن را پیشنهاد میکنند که بر اساس تکرار و گردش بینامتنی است.
بهترین کتابهای مارگریت دوراس
کتاب «عاشق»
عاشق، چهل و هشتمین اثر دوراس، در سال ۱۹۸۴ در فرانسه منتشر شد. این کتاب، در کمتر از صد صفحه، مانند تداعیهای مبهم و نامرتبط یک نویسنده هفتاد سالهای به نظر میرسد که به عکسهای کهنه گذشتهاش نگاه میکند. وقتی دوراس ادعا کرد که این رمان یک خودزندگینامه است، تا حدودی به پدیدهای بینالمللی تبدیل شد. اما همانطور که نیویورک تایمز خاطرنشان کرد، «حقیقت، در جهان دوراسی، موجودی لغزنده است»؛ دوراس همچنین ادامه داد که «داستان زندگی من وجود ندارد.» او و رمانش یک دهه بعد، وقتی اقتباس سینمایی ژان-ژاک آنو منتشر شد، شهرت بیشتری پیدا کردند. دوراس در نهایت از فیلم که عمدتاً بر عناصر اروتیک داستان تمرکز داشت، دست کشید. اما این رمان همچنین مطالعهای در ارتباط مشکلدار راوی با خانوادهاش و شکافهای فرهنگی در هندوچین مستعمراتی فرانسه است.
رمان عاشق مارگریت دوراس، بین یک صدای منفعل، تقریباً مکانیکی و روایت اول شخصی که شبیه به زمزمههای یک مشاور صمیمی است، در نوسان است. مولی درباره سبک آن گفت: «احساس میکنید واقعاً در اتاقی با کسی پس از سه لیوان شراب هستید» و «به شما به شیوهای بسیار زنده حرف میزند که به ندرت به آن دست پیدا میشود».
دوراس که در ۱۹۹۶ درگذشت، مشهور به مبارزه با الکلیسم بود. اما برای مولی، این کتاب اثری مطمئن و اعترافی از یک نویسنده در اوج توانایی حرفهای خود است.
کتاب «زندگی آسان»
زندگی آسان داستان فرانسین ویرناتِس، زن ۲۵ سالهای است که احساس میکند زندگی در حال گذر از کنارش است. پس از شاهد بودن سری تراژدیهایی در مزرعه خانوادگیاش، او میان غم شدید و کسالت جانفرسا زندگی میکند، همزمان که یک بیتفاوتی کنجکاو و ناتوانی در پیمودن دنیا همانند دیگران در خود مییابد. امیدوار است که هرآنچه او را آزار میدهد پاک شود، به ساحل سفر میکند تا دریا را ببیند. اما آنجا میبیند که در حال گسستن است، نامطمئن از آنچه درونش است. در حالیکه در طول روز پاهایش را در ماسه فرو میکند و در اتاق هتل، شبها بر سرش آوار میشوند، به زودی به اوج بحران درونی خود میرسد و باید با این مواجه شود که آیا و چگونه میتواند وجود خود را دوباره از بحران بازپس بگیرد.
بررسی بیگانگی یک زن جوان با دنیا که تنها مارگریت دوراس میتوانستد نوشته باشد، زندگی آسان اثری از زیبایی و بصیرتی ناراحتکننده است، و سفری جسورانه و مهیب به اعماق قلب انسان.
کتاب «امیلی اِل»
«امیلی اِل» یک رمان کوتاه با راویت یک زن فرانسویست که با معشوقش در بیرون یک کافه مینشیند. او قبلا او را دوست داشته، او هنوز او را دوست دارد؛ تراژدی در تضاد این ادراکها نهفته است. «امیلی اِل» اثری از حال و هوایی بیش از طرح یک داستان ساده است، رمان کوتاهی از ایدهها اما همچنین احساسات، که در آن فلسفه متفکرانه اما غیرجزمی است. راوی اشاراتی به پیشینه استعمارشدهی خود، ترسش از آسیاییها و احساسش که دنیا از طریق ظلم ژاپنیها به پایان خواهد رسیددارد. معشوقش نمیتواند دیدگاههای او را به اشتراک بگذارد و از آسیبپذیری او وحشت دارد. هنگامیکه با بارگیری یک کشتی پر از ‘کرهایها’ در اسکله، زوج وارد ساختمان میشوند، آنها رابطه ناکام خود را بر دو الکلی انگلیسی که در پشت بار هستند منعکس میکنند.
این ساختار ساده به دوراس اجازه اثر آینه در آینه را میدهد. نمیدانیم به گفته چه کسی گوش میدهیم، زن فرانسوی (یک نویسنده) یا شخصیتهایی که او میآفریند، که اطلاعاتی درباره زندگیشان به اندازه یک ششم گیلاس بیان میکنند. دوراس در این کتاب، روشی بسیار خاص برای گسترش جزئیات دارد، و داستانی که بیرون میآید.
کتاب «نوشتن و همین و تمام»
«نوشتن»، یکی از آخرین آثار مارگریت دوراس، روایتی از فرایند نوشتن و نیاز او به تنهایی برای انجام آن است. در پنج قطعه کوتاه جمعآوری شده در این مجموعه، او تجربیاتی را که وقایع عاطفی بر او داشته و الهامبخش نوشتنش بوده است بررسی میکند. اینها از مرگ یک خلبان در جنگ جهانی دوم گرفته تا مرگ یک مگس و یک نمایشگاه هنری را در برمیگیرد. دو مورد از این قطعات به فیلم مستند تبدیل شدهاند، و یکی ابتدا فیلم کوتاه بود. این اثر هم خودزندگینامهای و هم داستانی است؛ مانند بسیاری از آثارش، نوشتن نمایشدهنده دید جهان منحصربهفرد و بینش حساس دوراس در نثر ساده و شاعرانهاش است.
کتاب «مکانهای مارگریت دوراس» اثر میشل برت
«مکانهای مارگریت دوراس» کتابی جذاب دربارهٔ مکانهای مهم در زندگی و آثار مارگریت دوراس است. به نظر میرسد بیش از زبانهای دیگر، ناشران فرانسوی کتابهایی متشکل از مصاحبه با نویسندگان و دیگر چهرههای عمومی را منتشر میکنند. بنابراین، کتاب «مکانهای مارگریت دوراس» بر اساس دو برنامه تلویزیونی با همین عنوان که در سال ۱۹۷۶ پخش شد، استوار است که در آن دوراس توسط میشل برت در حالیکه از مکانهای عزیز برای او بازدید میکرد، مورد مصاحبه قرار گرفت.
در بخش اول مارگریت دوراس خانه مزرعهای خود را در نوافل-لو-شاتو که در آن کتابهای بسیاری از جمله «لول اشتاین» و «ناتالی گرنجر» را نوشته است، توصیف میکند. همپوشانی با کتاب «نوشتن» وجود دارد زیرا دوراس به داستان موش اشاره میکند. همانطور که در «نوشتن» دوراس توصیف کرد که چگونه خانهاش در پاریس را بررسی کرد و متوجه شد که در میان آنها هرگز کسی که بنویسد وجود نداشته است، در «مکانهای مارگریت دوراس» او تعریف میکند که چگونه به دقت خانه مزرعهای را برای هر نوشتهای جستجو کرد و هیچ چیز به جز عدد ۱۸۷۵ که روی دیوار زیرشیروانی خراشیده شده بود، پیدا نکرد.
تأملات دربارهٔ جنگل، دوراس را به یاد برادرش میاندازد و منجر به خاطراتی درباره زندگیاش در ویتنام و نوشتن کتاب «سدی برابر اقیانوس آرام» میشود. از آنجا، توصیفاتی از مکانهایی در هند و مکانهای مهم برای نوشتن کتابهای «تصرف لول اشتاین» و «ترانه هند» آورده میشود. دوراس شادمانه توضیح میدهد که مکان (S. Thala) اشتباه است و او نام «تالاسا» را در ذهن داشته است. از آنجا که متوجه اشتباه خود در ادامه شد، تصمیم گرفت آن را بدون تغییر بگذارد.
متن مصاحبه با قطعاتی از فیلمها تنیده شده است و به طور غنی با مواد عکسهای تاریخی و فریمهای ثابت از فیلمهایی که بر اساس کتابهای مارگریت دوراس ساخته شدهاند، تزئین شده است.
کتاب «درد»
کتاب «درد» بر اساس دفتر خاطرات مارگریت دوراس از جنگ جهانی دوم است، که به مدت چهل سال در کشوی میزش قفل شده بود، تا اینکه در سال ۱۹۸۵ در نهایت ویرایش و منتشر شدند. او در داستانهای مختلف، برخی بلندتر و برخی کوتاهتر و بیش از همه، وضعیت روحی مردم پاریس را طی اشغال آلمان و پس از آن تصویر میکند. در ابتدا فکر شاید فکر کنید که مجموعهای معمولی از داستانهای جنگی است. خاطراتی که هر کسی پس از رویدادهای پرتلاطم و تغییردهنده جمعی، قادر به صحبت دربارهشان خواهد بود. سپس متوجه میشویم که اشتباه میکنیم. دوراس توانایی خارقالعادهای در یافتن رویدادهایی دارد که اغلب چندان دراماتیک نیستند و با دقتی ویرانگر بر رویکردهای متفاوت مردمی تمرکز میکنند که بخشی از آن تاریخ هستند.
برای دوراس، جنگ و کودکی گره خوردهاند. او جنگ و کودکی را با یک رنگ و یک چشم میبیند. شخصیتهای کتاب «درد» همانند ذات کودکان، بیدفاع و در اختیار دستگاه بزرگ اجتماعی، رهبران و سیاستهای جهانی هستند و هیچ راه کنترلی برای وضعیتی که در آن هستند ندارند.
دوراس ملاقاتهایی با همکاران و افسران گشتاپو را توصیف میکند. دوراس بزرگی خود را به عنوان یک نویسنده، با همدلی با این اشخاص که به عنوان خائن و دشمن شناخته میشوند، نشان میدهد. دنیای دوراس در کتاب «درد»، در سرزمینی بیکس اتفاق میافتد، جایی که همه طبقهبندیها از بین رفتهاند – ملیتها، نژاد، ایدئولوژی، و حتی جنسیت. به همین دلیل اغلب او را یک رمانتیک ناسازگار میخوانند ولی چیزی که او مینویسد، شاید بیش از یک روشنبینی واضح در میان درد و شرایط ظالمانه نباشد.
کتاب «درد» از زبان یک مردان، زندانی یا برده نوشته نشده است. این کتاب از دید انتظار نوشته شده است. انتظار زنان، کودکان و مردم. در کتاب «درد» از مارگریت دوراس، شرارت مشخصی تصویر نشده است. حتی قصهها هم سؤال نمیکنند که چه کسی مسئول است. دوراس اشتباه تلاش برای توضیح دادن را مرتکب نمیشود. او به خواننده اجازه میدهد در برابر همه چیزی که یک جنگ از مردم بیرون میکشد، بایستد. خود دوراس نیز در آنجا میماند، در میان ملموسها و نامفهومها؛ دو سوی هستی. او طنینی پابرجاست، چیزی بیپایان که همه منتظر پایانش هستند. متن لایزال دوراس مستقیم، زشت و خام است، و با ابزارهای مشخص زبانش، همه دردهای جنگ را سرآپا بیدار میکند.
کتاب «نایب کنسول»
سکوتی در اطراف معاون سابق کنسولگری فرانسه در لاهور حاکم است. پس از رویدادهای عجیب و غریبی که در مقر سابقش رخ داد، اکنون در فاصله انتظاری که مجبور به تحمل آن است، سکوتی توسط همکارانش و خود او برقرار شده است.
همچنین گرمایی ننگین و احساس سنگینی، همه چیز و همه کس را فرا میگیرد: پیتر مورگان، نویسندهای که قصد بازآفرینی فلاکت را دارد. همسر سفیر فرانسه که دیگر تنها در رؤیای کودکیهای دور و ویلای جزایرش زندگی میکند. زمینهای تنیس متروک و غم ناتمام ژان مارک دواش، معاون سابق کنسولگری فرانسه در لاهور، که بارها و بارها در تکرار مداوم یک ملودی، آوای هند، تنها حمایت ممکن از عشقی که در همان ابتدا مرده بود، ادامه مییابد.
کتاب «آبان، سابانا، داوید»
یک شب دیروقت، داوید و سابانا، دو کمونیست، به یک خانه روستایی میرسند که در آنجا با آبان ملاقات کنند. آبان همان مردیست که آنها مأموریت یافتهاند از او مراقبت کنند و نهایتاً به خاطر تخلفاتش او را بکشند. مرد چهارمی (که نیز آبان نام دارد) میرسد، و در طول شب این چهار شخصیت دربارهٔ درک، سرمایهداری، خشونت، انقلاب و سگها بحث میکنند. و یک اسلحه در خانه موجب نگرانی افراد در صحنه میشود.
کتاب «ساوانابای»
مادلن رنو، بازیگری پیر، در حال از دست دادن حافظهاش است. او سعی میکند با کمک دختر جوانی که هر روز برای همراهی اش میآید و با عشق و صبر، او را به یاد هر داستانی میاندازد، شکوه خاطراتش را زنده کند. وقتی آهنگ «کلمات عشق» را میشنود، مادلن یک داستان به یاد میآورد و شروع به پرداختن به آن از طریق حافظه نامطمئنش میکند. داستان درباره یک بازیگر است که هر شب بر روی صحنه برای یک عشق شورانگیز بین یک مرد و دختر جوانی در ساحل ساوانا میمیرد. این داستان، مادلن را شوکه کرده است که هرگز نقشهایش بر روی صحنه تئاتر را رها نکرده است. دوراس دنیایی جادویی از خاطرات و سکوتهایی پر از حرف را برای عشق، شور و مرگ از طریق تعقیب وجدان و زمان و حقیقت میآفریند.
کتاب «سدی برابر اقیانوس آرام»
در جنوب هندوچین فرانسه، در سال ۱۹۳۱، بیوهای با دو فرزندش جوزف و سوزان (۱۹/۲۰ و ۱۶/۱۷ ساله) زندگی میکند. مزرعه منزوی و غیرقابل کشت آنها در دشت باتلاقی رام (پری-نوپ، استان سیهانوک ویل) واقع شده است. شرایط زندگیشان وخیم است: اغلب مجبورند پرندگان آبزی بخورند. مادر به مدت ۱۵ سال پسانداز کرده بود تا مزرعهای غیرقابل کشت را که هر سال محصولاتش توسط سیلاب دریا (علیرغم سدسازیهای خانواده) نابود میشد، به دست آورد. مادر پس از دیدن نابودی سدهایش توسط اقیانوس آرام شکستناپذیر (در واقع دریای چین) و آزار و اذیت ادارهای فاسد، شروع به مجنون شدن میکند.
داستان با مرگ اسب پیرشان که چند روز پیش خریداری کرده بودند، آغاز میشود. این مرگ باعث سفری به شهر رام میشود که در آنجا با آقای ژو آشنا میشوند. او جوان و ثروتمند است و الماس بزرگی بر انگشت دارد. علیرغم زشتی چهرهاش، مادر آرزو میکند که او با دخترش ازدواج کند. آقای ژو که شیفته سوزان شده، هر روز به بنگالو میآید. مادر ملاقاتهای آنها را زیر نظر دارد تا از تماس فیزیکی جلوگیری کند و ازدواج را به عنوان تنها راه برای ارضای میل او نگه میدارد.
آقای ژو در این بازی گرفتار میشود. در برابر اولتیماتوم مادر، الماسی به سوزان پیشنهاد میکند. این هدیه پایان رابطه آقای ژو با خانواده است که بعداً میفهمند الماس واقعی نیست. این کشف ناامیدی مادر است که میخواهد الماس را به ارزش فرضیاش بفروشد.
سرانجام جوزف، برادر سوزان، با زن جوانی آشنا میشود که قبول میکند الماس را بیش از ارزش واقعیاش بخرد اما سپس آن را برمیگرداند. وضعیت مادر بدتر میشود. او که رو به ضعف است، سرانجام قبول میکند الماس را به ارزش واقعیاش بفروشد. جوزف خانه را با زن جوان ترک میکند و سوزان نیز در آستانه رفتن است که مادر میمیرد. جوزف یک بار دیگر برمیگردد و با کمک خدمتکاران، بچهها مادر را در مزرعه دفن میکنند. جوزف برای انتقام از اداره، تفنگهایش را به مردم محلی میسپارد تا طبق آرزوی مادر، کارمندان ثبت اسنادی را که مسئول مشکلاتشان بودهاند بکشند.
بهترین فیلمهای مارگریت دوراس
فیلم «ترانهی هند» (India Song)
- سال اکران: ۱۹۷۵
- کارگردان: مارگریت دوراس
- بازیگران: ماتیو کاریر، مایکل لانسدیل، دلفین سیریگ
- امتیاز کاربران IMDB به فیلم: ۶.۱ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۳ از ۱۰۰
کلکته، ۱۹۷۳؛ در سفارت فرانسه مهمانی برپاست که یک مهمان غیرمنتظره وارد میشود. همه از او اجتناب میکنند، در گوشی دربارهاش حرف میزنند: او معاون کنسول فرانسه در لاهور است که در گذشته جنایتی مرتکب شده است. او به مهمانی آمده تا آن-ماری استرتر را ببیند، زنی که سالها پیش عاشقش بوده و هنوز هم هست – عشقی بیسرانجام.
بیرون از سفارتخانه، نزدیک کرانه رود گنگ، گدایان نشستهاند. اگرچه دیده نمیشوند، اما بیتردید بر مهمانی تاثیر میگذارند. میان آن مردم کنار گنگ، گدازنی نشسته است که رقیب واقعی و نامرئی آن-ماری استرتر محسوب میشود.
همسر یک دیپلمات عزل شدهی فرانسوی از “جذام روح” رنج میبرد، اصطلاح دیگری برای فرار یکنواختی. از طریق آمیختهای از شایعات پشت صحنه، درباره رفتار آن-ماری در هند دهه ۱۹۳۰ و سرنوشت نهایی او که از یکنواختی، احساس گناه استعمارگری و سلسله روابط بیمعنا ناشی شده، آشنا خواهیم شد.
مارگریت دوراس در بارهی این فیلم میگوید:« برای من آن-ماری استرتر نماد کلکته است، گویی او همه غمهای دنیا را بر دوش گرفته است – جذام، گرسنگی، همهچیز. سفارت مانند کشتیای است که آب میخورد؛ جذام از همه جا از طریق آواز گدازن نفوذ میکند. اینجا همهچیز درهم میآمیزد.»
فیلم «کامیون» (Le Camion)
- سال اکران: ۱۹۷۷
- کارگردان: مارگریت دوراس
- بازیگران: مارگریت دوراس، ژرار دوپاردیو
- امتیاز کاربران IMDB به فیلم: ۶.۵ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: –
تقریباً تمام فیلم در یک مکان واحد روی میدهد که داستانی در این مکان تعریف/خوانده میشود. در اتاقی بسته که تمام پردههای آن کشیده شدهاند، یک مرد (ژرار دپاردیو) و یک زن (مارگریت دوراس) به مدت یک ساعت و بیست دقیقه صحبت میکنند. زن داستانی را دربارهٔ زنی تعریف میکند که میپرد داخل یک کامیون و مینشیند و پس از سوار شدن، شروع به صحبت با رانندهای میکند که حرفهایش را گوش نمیکند. در این فیلم، حتی یکبار هم زن سوار بر کامیون نشان داده نمیشود. تنها اینکه گاهی کامیون ظاهر میشود و صداهای بیرون از نما نشان میدهند که زن با راننده کامیون حرف میزند.
در مصاحبه با روزنامه اکسپرس، مارگریت دوراس در مورد این فیلم میگوید:« تنها سینما همانی است که به سقوط خود بیانجامد. تنها سیاست همانیست که جهان را به زوال خود برساند… من وقتی پستی مهم جلوه میکند را دوست دارم.»
پس از فیلمنامه، مصاحبهای با میشل برت آمده است _ کتاب «مکانهای مارگریت دوراس» _ که مارگریت دوراس در آن از نظر خود دربارهٔ سینما صحبت میکند. از نمایشنامه تا رمان، از رمان تا فیلم، مارگریت دوراس داستان روابط نویسنده با اثرش و مکان اثر را مینویسد، به ویژه داستان نابودی تصاحب یک فرم مشخص برای یک موضوع. سپس او به فیلمهای قبلیاش، دوران کودکیاش در هندوچین، مادرش، عضویتش در حزب کمونیست و جداییاش از آن، و مواضع سیاسیاش، و خانهاش در نوفل لو شاتو اشاره میکند. در این مصاحبه موضوع اصلی کار مارگریت دوراس، یعنی جنون رهاییبخش را میتوان یافت: دیوانه رها از هر مشکل میتواند خلق کند و این خلق، به این ترتیب آزاد از محدودیتهایی که فرم بر آن تحمیل میکند، به طور مستقیم قابل درک برای مخاطب است.
این رویکرد به مارگریت دوراس امکان میدهد در مورد موضوعات مطرح شده در «کامیون» بگوید:«من میتوانم از سیاست به بوسه، از بوسه به سفر آن زن، از آن زن به کالاهای حملشده، به تنهایی، به نوشتن، به خانههایی که در آنها زندگی کرده، بروم.»
فیلم «او گفت نابودش کن» (Destroy, She Said)
- سال اکران: ۱۹۶۹
- کارگردان: مارگریت دوراس
- بازیگران: دانیل ژلن، نیکول هیس، مکس تور، آنری گارسین، مایکل لانسدیل
- امتیاز کاربران IMDB به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: –
این فیلم اقتباسشده از نمایشنامهی خودش است. اولین فیلمی که به تنهایی کارگردانی کرده. این فیلم از دوراس دربارهٔ هتلی منزوی در احاطهٔ جنگلی انبوه است که تنها چهار مهمان دارد: استاد «تاریخ آینده» و همسر جوانش (هانری گارسن و نیکول هیس)، زنی آشفته (کاترین سلرز) که از سقط جنینی که انجام داده در حال بهبود است و نویسندهٔ آلمانی (مایکل لانزدیل) که قصد دارد با همسر استاد رابطه برقرار کند. علیرغم گِردش عشقها،هراسآور بودن این فیلم (زنها از جنگل میترسند) و همسویی هویتها (هیس و سلرز یکی از صحنههای آینهای مشهور دوراس را به اشتراک میگذارند) آن را بسیار نزدیک به «پرسونا» میسازد.
فیلم «ناتالی گرانگر» (Nathalie Granger)
- سال اکران: ۱۹۷۲
- کارگردان: مارگریت دوراس
- بازیگران: والری ماسکولو، لوس گارسیا-ویل، ژرار دوپاردیو، ژان مورو، لوچیا بوزه
- امتیاز کاربران IMDB به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: –
دو زن در سکوت در ویلایی با باغ بزرگ مینشینند. دختر یکی از آنها به خانه برمیگردد و رفتار خشونتآمیز او علیه همکلاسیهایش نگرانی ایجاد میکند. رادیو اخباری از خشونت در دنیای بیرون را پخش میکند. نمایندهای برای فروش کالا میآید و در برابر سکوت زنها مدام بیشتر حرف میزند.
این فیلم که ظاهرا هیچ اتفاقی در آن نمیافتد، برای کسانی که حوصله داشته باشند مطالب جذابی برای درک معنای شخصی فراهم میکند این اولین فیلمیست که دپاردیو (به عنوان نماینده فروش) واقعاً به چشم میآید. فیلمنامه از دوراس و تصاویر از ژیلن کلوکه هستند.
فیلم «نام ونیزی او در کلکتهی متروک» (Son nom de Venise dans Calcutta désert)
- سال اکران: ۱۹۷۶
- کارگردان: مارگریت دوراس
- بازیگران:ماری پیر تیبو، دلفین سیریگ، سیلوی نوتن، مایکل لانسدیل، نیکول هیس
- امتیاز کاربران IMDB به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: –
همانند اکثر فیلمهای این رماننویس و فیلمساز، این فیلم هم قابل بازگویی نیست. نوار صوتی آن مشابه فیلم قبلیاش، «آواز هند»، است، بنابراین ضروری است هر دو فیلم را ببینید. علاوه بر این، از دکورهای فرسوده «آواز هند» چیز زیادی بجز اتاقهای خالی و متروک، شکافها و باغهای وحشی باقی نمانده است. دکوری که در آن ارواح سرگردانند و هیچ موجود انسانی از آن رد نمیشود. تفکراتی درباره زمان، تنهایی و مرگ. صدا و تصویر همزمان پیش نمیروند، تصاویر ایستا، در حال تخریب تدریجی و بیرحمانهاند و در نتیجه نهایی، این فیلم، فیلمی است که تخیل بیننده را تحریک میکند.
منابع: دیجیکالا مگ و JSTOR