نقد فیلم «بندر بند»؛ سوار وقتی تفنگ داره سواره
یک زن جوان باردار به همراه دو مرد جوان، یکی گیتار به دست، از میان آبها از دور با قایق موتوری به جادهای که آب از سطح آن بالاتر رفته نزدیک میشوند و بعد میبینیم که کنار جادهی پر از آب ایستادهاند تا مینیبوس شخصیشان بیاید و سفر سهنفرهشان را به سمت تهران آغاز کنند. این ورودی فیلمی است که از پوستر و نامش روشن است که دربارهی موسیقی است، اما موسیقی در میان آب یا به تعبیر شاعرانه سراب.
«بندر بند» با اسم کنایهآمیزش دربارهی یک گروه موسیقی سهنفره مهلا، امیر و نوید است که برای شرکت در مسابقهای زیرزمینی باید خودشان را از میان سیل خانمانبراندازی که در خوزستان آمده است به تهران برسانند اما تمام شواهد علیه آنهاست. سیل همهجا را زیر آب برده، خانهها از جمله هاستل خود این بچهها و جادهها را قدم به قدم از بین برده اما این جوانان خوشروحیه با وجود سیلزدگی مصمماند خودشان را به تهران برسانند.
بله، داستان فیلم که چندان بلند هم نیست (از نود دقیقهی معمول کمی کوتاهتر است) در همین چند خط خلاصه میشود و کل فیلم در جاده و میان آب میگذارد. اما حرفهای زیادی برای گفتن دارد. اگر بخواهیم رمزگشایی را از اسم فیلم شروع کنیم، بند به معنای گروه است؛ بنابراین «بندر بند» یعنی گروه بندر که نام این گروه جمع و جور است. اما اگر عنوان را بشکافیم به چنین ترکیبی میرسیم: «بند در بند» که یعنی گروهی که در بند است. هم به طور عینی در بند است و هم به شکل استعاری، چرا که پای موسیقی در میان است و آوازخوانی زن.
منیژه حکمت همیشه دغدغهی زنان را داشته است؛ به اندک فیلمهای او که نگاه کنیم میبینیم زنان و مسئلهی زنان محوریت داستانها بوده است، از فیلم خوب و تحسینشدهی «زندان زنان» تا «سه زن». خانم حکمت در این فیلم جادهای تقریباً موزیکال، که در گروه هنر و تجربه اکران شد، با همکاری جمعی جوان متولد دههی شصت از جمله دختر خودش پگاه آهنگرانی که نقش بسیار کوتاهی در فیلم دارد این بار به سراغ یکی از مسائلی در حوزهی زنان رفته است که کمتر کسی تا به حال خواسته و توانسته به آن بپردازد. از آنجا که از اساس خود موضوع حساسیتبرانگیز و ممنوعه است، «بندر بند» هم به شکل محافظهکارانهای به سراغ این موضوع رفته است.
مهلا (مهلا موسوی)، امیر (امیرحسین طاهری) و نوید (رضا کولغانی) از نسل جوانانی هستند که آرزوهایشان با واقعیتشان فاصلهی زیادی دارد، به درازای مسافتی که باید از جنوب تا شمال طی کنند و حالا با وجود سیل فقط این جادهی طولانی نیست که بین آنها و آرزوهایشان قرار گرفته، هفت خوان رستمی است که باید یکی پس از دیگری پشت سر گذاشته شود. خانم حکمت و گروه سازنده برای ساخت این فیلم به مناطق سیلزده رفتهاند، به همین خاطر فیلم با نماهای غالباً دور بهخصوص در فضاهای بیرون از مینیبوس حالت مستندگونهای به خود گرفته است. اتفاقاتی که در این مسیر میافتد و هر بار آنها را متوقف میکند تقریباً همه به سیل ربط دارند. یکجا ماشین یک آشنا در گل گیر کرده و این پسرها از مینیبوس پیاده میشوند و میروند به کمک راننده؛ جایی دیگر فقط به ماشینهای امداد اجازهی عبور میدهند بنابراین اینها داوطلبانه آذوقه و سایر مایحتاج جمعشده برای سیلزدهها را بار میزنند تا به چادرهای کنار جاده برسانند و به این شکل اجازه پیدا میکنند به مسیر ادامه دهند؛ یکجا هم که میروند دوستشان را ببینند او را در خانهی ویرانش پیدا میکنند که دارد بچههای محلشان را سر و سامان میدهد و از آنها میخواهد این بچهها را سوار مینیبوس کنند و به جایی امن برسانند.
تمام این اتفاقات بدون نگاه ترحمبرانگیز و سانتی مانتال روایت میشود. در واقع آنچه سیل در این منطقه رقم زده است مستندوار به نمایش گذاشته میشود، نه خبری از به سر کوبیدن زنان است و نه ضجه و مویهی شاهدان. فاجعهای طبیعی انسانی با تمام ابعادش لخت و عور پیشروی ماست. در رفتار هیچیک از شخصیتهای اصلی که بازیگرند نه تنها نومیدی دیده نمیشود بلکه کارگردان از آنها خواسته است تا جایی که میشود بخندند و خوشحال باشند و عامدانه اصلاً به چهرههایشان نزدیک نمیشود. بنابراین ما نمای دوری را در فیلم میبینیم که مهلا با دوستش میترا (پگاه آهنگرانی) در خانهی ویران او تا زانو در آب و گل ایستادهاند و دربارهی اجرای مهلا در تهران حرف میزنند و پگاه به او میخندد که آمده در این شرایط از او لباس بگیرد.
در تمام مسیر و در گذر از این موانع و هر بار دور زدن جاده و رفتن از مسیری که هم امن باشد هم به سوی تهران برود این بچهها هرگز روحیهی خود را نمیبازند. با هم شوخی میکنند، تمرین موسیقی میکنند، نوید گیتار میزند و آواز میخواند، حتی در آبهای جمعشدهی کنار جاده آببازی میکنند، خبری از حرفهای قلنبه سلمبه نیست، خبری از شکایت از وضعیت موجود هم نیست، با تبلت چند کار از دخترانی که قرار است امشب در آن مسابقه حضور داشته باشند پخش میشود (دست خانم حکمت درد نکند)، کسی از این توقفهای مکرر خسته نمیشود، حتی امیر که جایی میخواهد غری بزند با واکنش نوید مواجه میشود، هرچه هست عشق است و امید. و البته یک صحنهی که طنز موقعیت بسیار هوشمندانهای را به وجود میآورد.
وقتی بالاخره بعد از رد کردن بیشتر موانع در جادهی خشک قرار میگیرند و امیر به اصرار نوید سرعتش را بالا میبرد، پلیس جاده آنها را متوقف میکند و وقتی میخواهد ماشینشان را بخواباند به او التماس میکنند که موزیسیناند و شب در تهران اجرا دارند. مأمور پلیس برای آنکه مطمئن شود دروغ نمیگویند ازشان میخواهد برایش اجرا کنند. این چنین است که ما از نمایی بسیار دور مأمور پلیس را میبیینم که در بیابان روی یک صندلی نشسته، سرباز وظیفه پشت سرش با فاصله ایستاده و نوید به تنهایی برای او گیتار میزند و میخواند. و به این شکل مجوز عبور را میگیرند.
اما این لحظات خوش بالاخره جایی باید به پایان برسد. هم فیلم به نقطهی اوج و گره دراماتیک نیاز دارد، هم فضای مهآلود در آب فرورفتهای که از ابتدا پیش روی ماست خبر از پایان خوش نمیدهد. مهمتر از همه و آنچه این فیلم را نمادین میکند، سرنوشت محتومی است که در انتظار موسیقی بانوان است و موسیقی بچههای شهرستان که همانطور که نوید میگوید همیشه چشم به تهران و حضور در شهر بزرگ و ستاره شدن و شنیده شدن دارند که آرزویی محال است، مثل عبور از این جادهی سیلزده.
نوید در طول سفر چند بار به کسی به نام داوود اشاره میکند که از قرار موزیسین است و اینها میخواهند سر راه او را هم بردارند و با هم به تهران بروند. همچون میترا که مهلا به امید لباس قرض گرفتن به سراغش میرود و مشخص است که مایهی امید و دلگرمی اوست، داوود برای نوید چنین است اما وقتی به خانهی داوود میرسند بر خلاف میترا که رو پا و سرزنده بیتوجه به ویرانی خانهاش مشغول کمک به بچههاست، نه از داوود خبری هست و نه بچهای. فقط خانهای کاملاً ویرانشده است و گیتاری که روی آب شناور است. و اینجاست که نوید دیگر عنان از کف میبرد و به آب میکوبد و ترانهی «تفنگ دسته نقرهم» را با مویه میخواند. «سوار بیتفنگ قدرت نداره، سوار وقتی تفنگ داره سواره». (در تیتراژ پایانی این ترانه را فولکلور محلی معرفی کردهاند که اشتباه رایجی است، ترانه متعلق به نوذر پرنگ است که کوروش یغمایی آن را اجرا کرده است.)
صوت داوود که نباشد شیطان به جلد فرو میرود. و نوید غمگین میشود. دیگر شاد نیست و صدای گیتارش محزون است. دیگر کسی امید ندارد. و جاده اگر تا پیش از آن پر از آب و صعبالعبور بود حالا به کل ریخته است و دیگر هیچ راهی به آن سوی جاده، به سمت تهران، به شنیده شدن وجود ندارد.
«بندر بند» برخلاف بسیاری از فیلمهایی که به موسیقی (آن هم موسیقی آلترناتیو) و جوانان متولد دههی شصت به بعد با نگاه منفی و تردید مینگرند، قصهی جوانان ساده، معصوم و بیآزاری است که دنیایشان را آرزوهایشان تشکیل میدهد. شکل متعارف همگانی را ندارند، زن و شوهر قصه بیشتر با هم دوست به نظر میآیند و مادر باردار به جاده زده تا از تک موقعیتی که برای اجرای موسیقی جلو پایش قرار گرفته استفاده کند. اینها شاخ و دم ندارند، معمولیاند، نه تنها خرابکار نیستند که حس انساندوستیشان بسیار قوی است، خودشان هم قویاند، سیلزدهاند اما انگیزه دارند، این موانع زیاد است که لحظه به لحظه بر سر راهشان بزرگ و بزرگتر میشود و متوقفشان میکند، نه ایمانشان. این مای مخاطبیم که میدانیم پایان این جاده سرابی است که هرگز به آن نمیرسند، آنها بیتوجه به وضعیت جاده امیدشان را از دست نمیدهند.
معمولاً در سینمای ایران یا به این قشر نمیپردازند یا اگر بپردازند به گونهای است که انگار خودشان مقصر ناکامی و بیانگیزگیهایشان هستند. مهمترین و بهترین نکتهی «بندر بند» همین است که عکس این باور را نشان میدهد و ثابت میکند.
فیلم به قاعدهی تمام فیلمهای جادهای از چشماندازهای بکر و زیبا بهره میبرد، حتی در دل کویر و سیل. ریتم فیلم کمی کند است و بر خلاف فیلمهای جادهای که با چند شخصیت روایت میشود، کمدیالوگ است و این میتواند نقطهضعف فیلم باشد یا دلیلی برای مستندتر بودنش. رضا کولغانی که پیش از این از ظرفیتهای موسیقاییاش در «عصبانی نیستم» و «خشم و هیاهو» استفاده شده است، اینجا فضای بیشتری در اختیار دارد که از آن بهرهی لازم را میبرد، فیلم تا حد زیادی روی شانههای او و استعداد موسیقایی و شخصیت رهایش سوار است. یک کلیپ هم در انتهای فیلم با حضور او البته به تنهایی هست که حسن ختام اگزاتیکی را برای فیلم رقم زده است. کاش تعداد ترانههایی که در فیلم اجرا میکند بیشتر بود، به بیشتر موزیکال بودن فیلم کمک میکرد.
انتخاب بازیگر زنی که نقش خوانندهی گروه را بازی میکند کمی عجیب است. چون انتظار میرود استعدادی پنهانشده در پستو باشد اما چنین نیست. شاید این انتخاب عامدانه بوده است، اما در تمرینهایی که با نوید دارند ضعفهای موسیقایی او به چشم میآید و نوید به شوخی او را دست میاندازد. شاید خانم حکمت قصد داشته بگوید وجود محدودیت چنین وضعیتی را پیش آورده که دختر یا خجالتی است که نمیتواند خودش را بروز بدهد یا فرصتش را نداشته که تعلیم درست ببیند. اینکه مرد موزیسین قصه حرفهای و بااستعداد است و زن در خواندن ایرادهای آشکاری دارد و این مرد است که باید با او تمرین کند و به اصطلاح راهش بیندازد باگ فیلم است. میشد خوانندهی توانمندتری را برای این نقش انتخاب کرد.
شناسنامهی فیلم بندر بند
کارگردان: منیژه حکمت
بازیگران: رضا کولغانی، امیرحسین طاهری، مهلا موسوی، پگاه آهنگرانی
خلاصه داستان: مهلا به همراه همسر و سایر اعضای بندربند سفر خود را از یک استان جنوبی که درگیر سیل شده به سوی تهران آغاز می کنند.
امتیاز نویسنده: ۴ از ۵