بهترین فیلمهای مافیایی که باید تماشا کنید
شما از سینما چه میخواهید؟ داستانهای عاشقانه، تراژدیهای خانوادگی، ماجراهای پر رمز و راز، پیچشهای داستانی ناگهانی، آشنا شدن با شخصیتهای جذابی که باورهای شما نسبت به زندگی را تغییر دهند یا خون و خونریزی و کشت و کشتار؟ به هر حال مهم نیست. هر چیز که بخواهید بهترین فیلمهای مافیایی برای شما فراهم خواهند کرد. فیلمهای مافیایی یکی از زیرژانرهای فیلمهای جنایی هستند. همانطور که از نام این نوع فیلمها بر میآید، محوریت اصلی آنها جرائم سازمانیافته و به خصوص سازمانهای مافیاییاند. با گذر زمان و بعد از خلق شدن ژانر نوآر در سینمای آمریکا، به تدریج فیلمهای مافیایی با سینمای نوآر ترکیب شدهاند و به خصوص امروزه میتوان گفت که در تمام فیلمهای مافیایی عناصری از ژانر نوآر به چشم میخورند.
فیلمهای مافیایی یکی از آن دسته فیلمها هستند که بر حسب جغرافیا انواع مختلفی دارند؛ از جمله فیلمهای پلیتسیوتسکی ایتالیایی، خونریزی قهرمانانهی چینی، یاکوزای ژاپنی و دنیای زیرزمینی بمبئی هند. بهترین فیلمهای مافیایی متناسب با جغرافیایی که در آن ساخته میشوند، فرهنگ آن منطقه را هم در کنار روایت کردن داستانی جنایی به مخاطب معرفی میکنند. قهرمانان فیلمهای مافیایی همواره افرادی هستند برخواسته از دل مردم و این ویژگی آنها باعث میشود برای معرفی کاملتر قهرمانهای این ژانر، نویسنده و کارگردان فرهنگ جغرافیایی که قهرمان از آن سر بر آورده است را مهم تلقی کنند و بیش از سایر ژانرها به آن بپردازند.
به عقیدهی بسیاری از محققان سینمایی، فیلمهای مافیایی ریشه در سینمای صامت دارند. این محققان از فیلم «دست سیاه» (The Black Hand) محصول ۱۹۰۶ از والاس مککاتن به عنوان نخستین فیلم مافیایی تاریخ سینما یاد میکنند؛ اگرچه نمیتوان شباهتهای زیادی بین این فیلم و فیلمهای مافیایی واقعی پیدا کرد و تنها عناصر خیلی پایهای بین این فیلم و ژانر فیلمهای مافیایی مشترک هستند. مگر میشود بحثی در رابطه با پیشگام بودن در سینما در بگیرد و نام دیوید وارک گریفیث برده نشود؟ یکی دیگر از فیلمهایی که از آن به عنوان یکی از نخستین فیلمهای مافیایی تاریخ سینما یاد میشود، فیلم «تفنگداران کوچهی پیگ» (The Musketeers of Pig Alley) محصول ۱۹۱۲ از گریفیث است؛ یک فیلم درام دربارهی جنایت در خیابانهای نیویورک. از «باززایش» (Regeneration) رائول والش هم به عنوان یکی دیگر از بهترین فیلمهای مافیایی که آغازگر این ژانر بودهاند یاد میشود؛ فیلم والش محصول سال ۱۹۱۵ است.
با وجود تمام فیلمهایی که از آنها نام بردیم، فیلمهای مافیایی تا اوایل دههی ۱۹۳۰ میلادی به طور کامل متولد نشدند و سر و شکل نگرفتند. تنها طی دههی ۱۹۳۰ میلادی بود که شرایط اجتماعی و اقتصادی موقعیت را برای به وجود آمدن نوعی از فیلم به نام فیلم مافیایی فراهم کرد. در این دورهی تاریخی به دنبال رکود بزرگی که گریبان ایالات متحده را گرفته بود، پول در آوردن و زندگی کردن به شکل انسانی و اخلاقی بسیار مشکل و سخت شده بود. در همین شرایط بود که فرهنگ جرائم سازمانیافته در آمریکا شکل گرفت. سخت شدن زندگی و ناتوانی مردم در راستای تامین کردن شرایط اقتصادی مناسب از طریق راههای درست، باعث شد آنها به دنبال یافتن پاسخ به سینماها بروند و فیلمهای مافیایی پرطرفدار شوند. بسیاری از بهترین فیلمهای مافیایی محصول همین دورهی تاریخی هستند.
طی سالهای ۱۹۳۱ و ۱۹۳۲ سه فیلم منتشر شدند که به واسطهی آنها دنیای فیلمهای مافیایی برای همیشه متحول شد؛ «سزار کوچک» (Little Caesar) از مروین لیروی، «دشمن مردم» (The Public Enemy) از ویلیام ای. ولمن و «صورتزخمی» (Scarface) از هاوارد هاکس که دو فیلم اول توانستند ادوارد جی. رابینسون را به یکی از نمادهای این ژانر سینمایی بدل کنند. اگرچه در انتهای هر سهی این فیلمها شخصیت اصلی که یک مافیای ضدقهرمان بود با شکستی سخت روبهرو میشد، اما مخاطبان معمولا میتوانستند به خوبی با شخصیتی که در تلاش است تا هرطور که میتواند جایگاه بالایی در این دنیا به دست آورد ارتباط برقرار کنند؛ به خصوص وقتی که در انتها حاصل تمام زحمات ضد قهرمان از او گرفته میشد.
یکی از اصلیترین دلایل پایانبندیهای تلخ فیلمهای مافیایی که شخصیت اصلی در آن میمیرد، کد دستوری فیلمسازیای است که فیلمسازان آمریکایی مجبور به رعایت کردن آن بودند؛ طبق این کد پروتاگونیست فیلمهای مافیایی باید در نقطهی اوج فیلم به واسطهی رگباری از گلولهها کشته میشد. علاوه بر این، اگر به فیلمهای ابتدایی این ژانر توجه کنید، شخصیتهای اصلی آنها همیشه از ویژگیهای اخلاقیای برخوردار بودند که باعث میشد همرنگ جامعهی غالب آمریکا نباشند؛ این هم یکی دیگر از کدهای فیلمسازی بود که در آن دوران حتی بهترین فیلمهای مافیایی هم مجبور به رعایت آن بودهاند.
پس از دههی ۳۰ میلادی، ژانر فیلمهای مافیایی تقریبا به طور کامل فراموش شدند. به عقیدهی بسیاری از منتقدان فیلمهای مافیایی واقعی فقط تا سال ۱۹۳۳ ساخته میشدند. پس از آن و تا دههی ۱۹۶۰ میلادی خبری از فیلمهای مافیایی نبود. در این دوره، بعضی از فیلمهای کمدی ایتالیایی دوباره به سراغ مافیاهای ایتالیایی رفتند و اگرچه این فیلمها خیلی شباهتی به بهترین فیلمهای مافیایی دههی ۱۹۳۰ میلادی نداشتند، اما یک بار دیگر توجهها را با جرائم سازمانیافته معطوف کردند. یک دهه بعد بود که ژانر فیلمهای مافیایی به کلی دستخوش تغییر شد.
طی دههی هفتاد میلادی کارگردانهای جدیدی فعالیت خود در زمینهی فیلمهای مافیایی را آغاز نمودند که باعث تحول جدی این ژانر شدند؛ کارگردانهایی که توانستند قوانین بنیادی جدیدی چه در روایت و چه در ساخت برای این ژانر تعیین کنند. «پدرخوانده» (The Godfather) با دو قسمت از فرانسیس فورد کوپولا و «خیابانهای پایینشهر» (Mean Streets) از مارتین اسکورسیزی از جمله فیلمهایی بودند که به احیای فیلمهای مافیایی کمک شایانی کردند و امروزه از آنها به عنوان بهترین فیلمهای مافیایی دههی ۱۹۷۰ میلادی یاد میشود. این اما همهی ماجرا نبود و کار کارگردانهای تازهنفس با فیلمهای مافیایی هنوز تمام نشده بود.
در دههی ۱۹۸۰ میلادی، اگرچه اسکورسیزی و کوپولا از ساخت فیلمهای مافیایی فاصله گرفتند، اما برایان دیپالما با ساخت دو فیلم «صورتزخمی» که بازسازی فیلم هاکس بود و «دستنیافتنیها» (The Untouchables) این ژانر را زنده نگه داشت. علاوه بر دیپالما در این دهه یکی دیگر از بزرگترین کارگردانهای تاریخ سینما هم تصمیم گرفت فیلم مافیایی بسازد. سرجیو لئون سال ۱۹۸۴ «روزی روزگاری در آمریکا» (Once Upon a Time in America) را ساخت و نشان داد که فیلمهای مافیایی میتوانند هر بار بهتر از دفعهی قبل ساخته شوند و تکامل پیدا کنند.
وقتی که دههی ۱۹۹۰ میلادی از راه رسید، بسیاری فکر میکردند که دیگر دوران فیلمهای مافیایی به پایان رسیده است، اما اندک افرادی انتظار داشتند بعضی از بهترین فیلمهای مافیایی در این دهه ساخته شوند. اسکورسیزی با دو فیلم درخشان در این دهه، پرچمدار فیلمهای مافیایی بود؛ «رفقای خوب» (Goodfellas) و «کازینو» (Casino). دنیرو علاوه بر بازی کردن در این دو فیلم اسکورسیزی خودش کارگردانی فیلمی دیگر را هم برعهده گرفت به نام «داستانی از برانکس» (A Bronx Tale) که از آن هم به عنوان یکی از بهترینهای این ژانر یاد میشود. دیپالما هم در این دهه به ساخت فیلمهای مافیایی ادامه داد و با «راه کارلیتو» (Carlito’s Way) نشان داد که هنوز میتواند فیلمهای مافیایی خوب بسازد.
طی دههی ۲۰۰۰ میلادی اگرچه فیلمهای مافیایی دیگر به کیفیت قبل ساخته نمیشدند و به اندازهی سالهای پیش طرفدار نداشتند، اما پدرانی مانند اسکورسیزی بالای سر آنها بودند تا مطمئن شوند به واسطهی ترکیب کردن این نوع فیلمها با ژانرهای دیگر میتوانند آنها را نجات دهند؛ «دار و دستههای نیویورکی» (Gangs of New York) و «رفتگان» (The Departed) دو فیلم مافیایی اسکورسیزی هستند که به ترتیب سال ۲۰۰۲ و ۲۰۰۶ منتشر شدند. حالا با گذر زمان، از سال ۲۰۱۰ تا به امروز، فیلمهای مافیایی کمتر ساخته میشوند و یا اگر ساخته میشوند از کیفیت مطلوبی برخوردار نیستند، اما اسکورسیزی هنوز پدر این ژانر است و با فیلمهایی مانند «مرد ایرلندی» (The Irishman) و «قاتلان ماه کامل» (Killers of the Flower Moon) در تلاش است تا این ژانر را زنده نگه دارد و متحول نماید.
بهترین فیلمهای مافیایی تاریخ جهان
۲۰. راه کارلیتو (Carlito’s Way)
- سال تولید: ۱۹۹۳
- کارگردان: برایان دیپالما
- بازیگران: آل پاچینو، شان پن، لوئیز گوزمان، پنهلوپه ان میلر
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۴ از ۱۰۰
- امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۶۶ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
اگر از طرفداران فیلمهای مافیایی هستید بیشک یک واقعیت را بدون هیچ حرف اضافیای خواهید پذیرفت؛ آل پاچینو یکی از بهترین بازیگران فیلمهای مافیایی است، اگر بهترین آنها نباشد. در کنار این واقعیت، پذیرش یک نکتهی دیگر هم اجتنابناپذیر است؛ برایان دیپالما یکی از بهترین کارگردانهای فیلمهای مافیایی است؛ باز هم اگر بهترین نباشد. «راه کارلیتو» دومین همکاری سینمایی پاچینو و دیپالما است و مانند همکاری پیشینشان، این فیلم هم یک فیلم مافیایی است. اگر هنوز نمیدانید نخستین همکاری سینمایی پاچینو و دیپالما که یکی از بهترین فیلمهای مافیایی تاریخ سینما است چه نام دارد، کافی است از خواندن دست بر ندارید.
پاچینو در «راه کارلیتو» نقش کارلیتو بریگانته را ایفا میکند؛ یک مجرم نیویورکی-پورتوریکویی که قسم میخورد درستکار شود و هدفش رسیدن به بهشت است. با وجود عزم راسخ کارلیتو، همهی ما به خوبی میدانیم که گذشتهی شخصیتها به سادگی آنها را رها نمیکند. کارلیتو اگرچه سعی میکند قدمهایش را به درستی بردارد، اما سرنوشت او را دوباره وارد همان مسیری میکند که پیش از این باعث به زندان افتادنش شده بود. کارلیتو نماد مردی است که پشیمان شده، اما زندگی او را رها نمیکند.
فیلمنامهی این فیلم را دیوید کوپ بر اساس رمانی به همین نام و رمانی دیگر به نام «بعد از ساعات اداری» از ادوین تورس نوشته است. «راه کارلیتو» با بودجهی ۳۰ میلیون دلاری ساخته شد و توانست در گیشه ۶۴ میلیون دلار بفروشد. این فیلم در زمان اکران نقدهای مختلفی دریافت کرد. بعضی از منتقدان مانند راجر ایبرت، منتقد سرشناس روزنامهی شیکاگو سان-تایمز «راه کارلیتو» را یکی از بهترین فیلمهای دیپالما نامیدند و بعضی دیگر مانند اوون گلیبرمن از مجلهی اینترتینمنت ویکلی آن را یک سرگرمی ساده و فیلمی معمولی که هیچ شگفتیای برای مخاطب ندارد معرفی کردند.
در مجموع، موسیقی متن این فیلم و نقشآفرینیهای خیرهکنندهی بازیگران آن و البته قاببندیهای خاص و سرعت روایی بالای دیپالما آن دسته از ویژگیهای فیلم بودند که مورد تحسین قرار گرفتند. این فیلم در دو رشتهی بهترین بازیگر نقش مکمل مرد و بهترین بازیگر نقش مکمل زن به ترتیب شان پن و پنهلوپه ان میلر را نامزد دریافت جوایز گلدن گلوب کرد. مجلهی کایه دو سینما این فیلم را در کنار «پلهای مدیسون کانتی» (The Bridges of Madison County) و «خداحافظ جنوب، خداحافظ» (Goodbye South Goodbye) در لیست سه فیلم برتر دههی ۱۹۹۰ میلادی قرار داد.
«راه کارلیتو» بیشک یکی از بهترین فیلمهای مافیایی تاریخ است. عناصر فیلمهای مافیایی در این فیلم به آسانی قابل تشخیص هستند. پاچینو در این فیلم یک پروتاگونیست جذاب است که مخاطب به سادگی میتواند با او ارتباط برقرار کند. همهی ما در دورههایی از زندگی خود سعی کردهایم از اشتباهاتی که مرتکب شدهایم بگریزیم و همهی ما به خوبی میدانیم که گاهی اشتباهاتمان به همان سادگی که ما آنها را فراموش میکنیم، فراموشمان نمیکنند. همین ویژگی است که کارلیتو را تبدیل به شخصیتی ملموس میکند و همین ملموس بودن، «راه کارلیتو» را تبدیل به فیلمی میکند که مخاطب میتواند با قهرمان آن همذاتپنداری نماید.
علاوه بر ضدقهرمانی که دوستداشتنی است، دیپالما در سبک بصری هم با استفاده از عناصری که بیشتر متعلق به ژانر نوآر هستند، در « راه کارلیتو» تلاش کرده است تا فضایی خفقانآور و محصورکننده را به تصویر بکشاند. این فضاسازی درخشان باعث میشود مخاطب بتواند نقطه نظر کارلیتو را درک کند و همراه او احساس خفگی کند. درست به همین دلیل اسیت که وقتی کارلیتو در انتهای فیلم تیر میخورد، همراه با او شما هم نفس راحتی میکشید. شما دیگر به خوبی میدانید که ترجیح خود کارلیتو هم مرگ است.
۱۹. کشتن (The Killing)
- سال تولید: ۱۹۵۶
- کارگردان: استنلی کوبربک
- بازیگران: استرلینگ هایدن، کالین گری، وینس ادواردز، جیمز گریفیث
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۶ از ۱۰۰
- امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۹۱ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
جانی کلی (استرلینگ هایدن) یک مجرم حرفهای است که به تازگی از زندان آزاد شده. پس از آزادی، او نقشهی سرقت از یک مسابقهی اسبدوانی را میکشد؛ سرقتی که حدودا دو میلیون دلار به واسطهی آن به جیب خواهد زد. همکار او، ماروین آنگر (جی. سی. فیلیپین) خانهی امنی برای او فراهم میکند و آدرس دو نفر از شاغلان در مسابقات اسبدوانی را برای کلی به دست میآورد. در بین مراحل آمادهسازی یک پلیس فاسد هم وارد ماجرا میشود و بعد از این که پلیس ماجرا را به همسر خود میگوید، معشوقهی همسرش هم از داستان باخبر میگردد.
ماجرای این فیلم کوبریک همچنان که پیشتر میرود موفق میشود بیشتر مخاطبان را درگیر کند. واقعهی دزدی به خوبی توسط کوبریک روایت شده است و یکی از مهمترین بخشهای فیلم وقایع پردهی سوم و نهایی آن است. در پردهی آخر معشوقهی همسر پلیس که به خانهی امن رخنه کرده منتظر است تا جانی با پولها باز گردد؛ جانی اما مردی باتجربه است و خیلی زود میفهمد که مشکلی وجود دارد. جانی که حالا پول در دستانش است به رانندگی ادامه میدهد. او پولها را به یک کیف اداری منتقل میکند و سعی میکند ایمنی آن را تامین نماید. در نهایت جانی و همسرش، فی (کالین گری)، به فرودگاه میروند، اما موفق نمیشوند کیف را به عنوان بار اضافی به ثبت برسانند.
تمام وقایعی که پیش میآید داستان را به یک نقطهی نهایی درخشان میرسانند. رانندهای که در تلاش است تا با یک سگ تصادف نکند، به کیف پولها برخورد میکند و تمام محتوای کیف به آسمان پرتاب میشود. در همین لحظه است که جانی توسط ماموران شناخته میشود و به نظر میرسد آنها به زودی به او حملهور خواهند شد. همسر جانی از او میخواهد که بگریزد و اگرچه او به سادگی میتواند چنین کند، اما تصمیم میگیرد بماند و با آرامش سرنوشت خود را در آغوش بگیرد. همین ویژگی شخصیت اصلی فیلم است که او را به یکی از شخصیتهای ماندگار و «کشتن» را به یکی از بهترین فیلمهای مافیایی تبدیل کرده.
استنلی کوبریک زمانی که جیمز هریس، تهیهکنندهی آمریکایی، به تازگی استودیوی پخش فیلم خود را فروخته بود و به دنبال استعدادی جدید میگشت به واسطهی بازی شطرنج در میدان واشنگتن با او ملاقات کرد. هریس از کوبریک به عنوان باهوشترین و خلاقترین فردی که با او ارتباط برقرار کرده است یاد کرده. طی مراحل ساخت فیلم این دو هنرمند توانستند به خوبی با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. کوبریک طی مراحل ساخت فیلم دربارهی ارتباطش با هریس گفت: «ما میخواهیم فیلمهای خوب بسازیم و آنها را ارزان تولید کنیم. این دو ویژگی ناهماهنگ نیستند.» هریس نیز دربارهی همکاریاش با کوبریک گفت: «من به استنلی آزادی عمل برای خلق کردن میدهم و او هم مشکل پول را به من میسپارد.»
با توجه به ارتباط این دو هنرمند هیچ جای تعجب نیست که «کشتن» توانسته به چنین فیلم خوب و ماندگاری تبدیل شود. در «کشتن» کوبریک یکبار دیگر نشان میدهد که میتواند به هر ژانری سرک بکشد و چهارچوبهای سینمایی خود را با آن منطبق کند. قدرت کوبریک بیشک در همین است. او در تمام ژانرها از ترسناک و علمی-تخیلی گرفته تا جنایی و رازآلود و جنگی فیلم ساخته و تمام آنها تبدیل به بهترین فیلمهای ژانر خودشان شدهاند. «کشتن» هم بیشک یکی از بهترین فیلمهای مافیایی تاریخ سینما است. از آن جایی که «کشتن» هرگز به شکل مناسبی در سراسر ایالات متحدهی آمریکا اکران نشد، نتوانست به سوددهی مناسبی برسد.
با این وجود، فیلم تحسین منتقدان را برانگیخت و توانست در لیست ده فیلم برتر سال بسیاری از آنها جای بگیرد. قاببندیهای کوبریک و بازی او با نور و سایه کار خودش را کرده بود و نقدهای مثبت یکی پس از دیگری برای فیلم منتشر شدند. دور شری از شرکت متروگلدنمایر به اندازهای تحت تاثیر این فیلم قرار گرفت که به کوبریک و هریس پیشنهادی ۷۵ هزار دلاری داد برای نوشتن، ساختن و تهیهکردن فیلمی جدید؛ فیلمی که در نهایت به «راههای افتخار» (Paths of Glory) تبدیل شد. «کشتن» حالا با گذر سالها تبدیل به یک فیلم با طرفداران دوآتیشه شده است که در سینماهای مخصوصی اکران میشود. کوئنیتن تارانتینو اعلام کرده است منبع الهامش هنگام ساخت فیلم «سگهای شکاری» که یکی دیگر از بهترین فیلمهای مافیایی است، همین فیلم بوده.
۱۸. فرشتگانی با چهرههای کثیف (Angels with Dirty Faces)
- سال تولید: ۱۹۳۸
- کارگردان: مایکل کورتیز
- بازیگران: جیمز کاگنی، پت اوبرایان، هامفری بوگارت، ان شریدان
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۱۰۰ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
مایکل کورتیز، کارگردان فیلم «کازابلانکا» (Casablanca) در «فرشتگانی با چهرههای کثیف» کارگردانی فیلمنامهای اقتباسی از جان وکسلی و وارن داف که بر اساس کتابی به همین نام از رولاند براون نوشته شده بود را بر عهده گرفت. ابتدا قرار بود این فیلم را شرکت فیلمسازی گرند بسازد و کاگنی به عنوان نقش اصلی آن مقابل دوربین برود، اما به دنبال بدهیهای بینالمللی، شرکت گرند منحل شد و کاگنی همان سال فیلمنامه را با خودش به شرکت برادران وارنر آورد. موسیقی این فیلم را مکس اشتینر فقید ساخته است و «فرشتگانی با چهرههای کثیف» که یکی از بهترین فیلمهای مافیایی است توانست در گیشه ۱.۷ میلیون دلار بفروشد.
وقایع این فیلم حول محور یک مافیای بدنام به نام ویلیام راکی سالیوان (جیمز کاگنی) و ارتباط او با دوست دوران کودکیاش که حالا تبدیل به یک کشیش شده است میگردد. راکی که پس از سه سال از زندان آزاد شده، حالا در تلاش است تا از یک وکیل مافیایی مبلغ ۱۰۰ هزار دلار غرامتی که به او وعده داده شده بود را بگیرد. در همان حال پدر کانلی (پت اوبرایان) در تلاش است تا اجازه ندهد بچهها تحت تاثیر راکی قرار بگیرند. کاگنی که پیش از این با فیلم «دشمن مردم» ولمن محصول سال ۱۹۳۱ تبدیل به یکی از نمادهای فیلمهای مافیایی شده بود، با این فیلم یکبار دیگر ثابت کرد که چه تواناییهای درخشانی در این زمینه دارد؛ در زمینهی ایفا کردن نقش شخصیتهای منفی که نمیتوان برایشان آرزوی موفقیت نکرد.
«فرشتگانی با چهرههای کثیف» که یکی از بهترین فیلمهای مافیایی است طی یازدهمین دورهی جشنوارهی جوایز اسکار در سه رشته نامزد شد؛ بهترین بازیگر نقش اصلی مرد، بهترین کارگردانی و بهترین داستان. فروش ۱.۷ میلیون دلاری این فیلم و فروشهای مناسب دو فیلم دیگر که کورتیز همان سال برای شرکت برادران وارنر ساخت، این شرکت را از نابودی نجات داد؛ چرا که فعالیتهای اقتصادی این شرکت طی سال ۱۹۳۸ جز ضرر نتیجهی دیگری نداشت. نقشآفرینی درخشان کاگنی در یکی از بهترین فیلمهای مافیایی از اصلیترین نکاتی بود که منتقدان را بعد از تماشای «فرشتگانی با چهرههای کثیف» به وجد آورد.
جشنوارهی جوایز هیأت ملی بازبینی و حلقهی منتقدان فیلم نیویورک جایزهی بهترین بازیگر نقش اصلی را برای فیلم «فرشتگانی به چهرههای کثیف» که یکی از بهترین فیلمهای مافیایی است به کاگنی اهدا کردند. «فرشتگانی با چهرههای کثیف» فیلمی است که عناصر ژانر نوآر را به سادگی میتوان در آن شناسایی کرد. با اینحال از نظر روایی مخاطب با شخصیتهایی روبهرو است که بیش از این که در دنیای فیلمهای نوآر، فیلمهایی مانند «مرد سوم» (The Third Man) و «خواب بزرگ» (The Big Sleep)، زندگی کنند در دنیایی شبیه به ما وقت میگذرانند.
همین نکته که دنیای آنها شبیه به دنیای ما است و قهرمانهای این فیلم قابل لمس هستند آن را به یک فیلم مافیایی بدل میکند. «فرشتگانی با چهرههای کثیف» به عنوان یکی از بهترین فیلمهای گانگستری توانست خیلی زود به الگویی برای فیلمسازان دیگری که دوست داشتند فیلمهای مافیایی بسازند تبدیل شود. نقشآفرینی کاگنی و قاببندیهای کورتیز و البته رقص نورها و سایهها در مقابل دوربین این کارگردان، «فرشتگانی با چهرههای کثیف» را به یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما و ژانر مافیایی بدل کرده است.
۱۷. قاپزنی (Snatch)
- سال تولید: ۲۰۰۰
- کارگردان: گای ریچی
- بازیگران: برد پیت، جیسون استاتهام، استیون گراهام، آلن فورد
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۴ از ۱۰۰
- امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۵۵ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
اگر یکی از کسانی هستید که فیلمهای پرسرعت را دوست دارید، باید اسم گای ریچی را شنیده باشید. اگر از این دست افراد هستید اما هنوز با گای ریچی آشنا نشدهاید، همین حالا خواندن را متوقف کنید و به سراغ تماشای فیلمهای گای ریچی بروید؛ فیلمهایی پرسرعت با شخصیتهایی بامزه و متفاوت که در جهانی کمیک روایتهایی جنایی را برایتان به نمایش در میآورند. «قاپزنی» دومین فیلم گای ریچی در مقام کارگردان است که فیلمنامهی آن را هم خودش نوشته و در آن مخاطب را وارد دنیای جنایتهای زیرزمینی لندن میکند.
در این فیلم دو خط داستانی مختلف با یکدیگر ترکیب میشوند؛ در یکی از خطوط روایی فیلم افراد مختلفی به دنبال یک الماس دزدیدهشده هستند و در خط روایی دیگر داستان یک برگزارکنندهی مسابقات بوکس خردهپا روایت میشود که چیزی نمانده کار و کاسبیاش توسط یک مافیای بیرحم تسخیر شود. این فیلم چه از نظر سبک بصری و چه از نظر روایی، محتوایی و مضمونی بسیار شبیه به نخستین فیلم گای ریچی، «ضامن، قنداق و دو لوله تفنگ شلیک شده» (Lock stock, and two smoking barrels)، است.
این فیلم ریچی که با بودجهی ۱۰ میلیون دلاری ساخته شد برای نخستینبار در تاریخ ۲۳ آگوست سال ۲۰۰۰ به نمایش درآمد و در ششم دسامبر همان سال در ایالات متحدهی آمریکا اکران سراسری شد. در نهایت این فیلم که یکی از بهترین فیلمهای مافیایی است توانست ۸۳.۶ میلیون دلار بفروشد. «قاپزنی» در زمان اکران توانست بسیاری از مخاطبان سینمایی که پیش از این فیلمی شبیه آن ندیده بودند را شگفتزده کند. بعدها یک مستند نیمساعته از پشتصحنه و مراحل ساخت فیلم «قاپزنی» منتشر شد که گای ریچی و تمام بازیگران فیلم در آن حضور داشتند.
بعضی از منتقدان پس از تماشای فیلم به ریچی از آن جایی که فرم را بر محتوا ارجعیت داده بود انتقاد وارد کردند، اما در مجموع دومین فیلم ریچی به عنوان فیلمی با شخصیتهای جالب، کمدی تلخ و دیالوگهای تند و تیز مورد توجه و تحسین منتقدان قرار گرفت. یکی از منتقدانی که «قاپزنی» را یک قدم به عقب برای ریچی میدانست الویس میچل منتقد سرشناس مجلهی نیویورک تایمز بود. با وجود این باید به آقای میچل گفت که ریچی هنوز بعد از گذشت بیست سال باز هم فیلمهایی شبیه به «قاپزنی» میسازد و در کمال تعجب هنوز هم میفروشد و طرفداران مخصوص به خودش را دارد. آن چه میچل بازگشت به عقب نامید در واقع فیلمساز جوانی بود در مسیر پیدا کردن چهارچوب هنری مخصوص به خودش.
«قاپزنی» به واسطهی سرعت باورنکردنی روایتش توانست جهان فیلمهای مافیایی را برای همیشه تغییر دهد. در «قاپزنی» ریچی که یکی از بتهرین فیلمهای مافیایی است، خبری از عناصر ژانر نوآر یا نئونوآر نیست. در این فیلم تمام عناصر مخصوص دنیای آثار ریچی هستند. شاید «قاپزنی» در نگاه نخست فیلمی سطحی یا ساده به نظر بیاید، اما در واقع یکی از متفاوتترین فیلمهای مافیایی تاریخ سینما است که هرچه بگردید جز از خود ریچی فیلم دیگری شبیه به آن پیدا نخواهید کرد. سرعت در آثار ریچی شاخصترین مولفه است و اگر طرفدار داستانهایی هستید که پرتنش هستند و سریع روایت می شوند، ریچی برای شما فیلم میسازد.
۱۶. صورتزخمی (Scarface)
- سال تولید: ۱۹۸۳
- کارگردان: برایان دیپالما
- بازیگران: آل پاچینو، میشل فایفر، استیفن بائر، اف. موری آبراهام
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۹ از ۱۰۰
- امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۶۵ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
«صورتزخمی» بازسازی فیلم سینمایی دیگری به همین نام از هاوارد هاکس، محصول سال ۱۹۳۲ است که فیلمنامهی آن را الیور استون نوشته. از «صورتزخمی» هاکس به عنوان یکی از پدران ژانر مافیایی یاد میشود. هاکس با فیلم خود توانست قوانینی پایهای برای ژانری وضع کند که پیش از آن قواعد خاصی برایش وضع نشده بود. نزدیک به پنجاه سال بعد، برایان دیپالما به لطف هنرمند خارق العادهای به نام آل پاچینو توانست این حماسهی هاکس را بازسازی کند و به عقیدهی بسیاری، فیلمی بهتر از فیلم هاکس بسازد؛ فیلمی که از آن به عنوان یکی از بهترین فیلمهای مافیایی تاریخ یاد می شود.
«صورتزخمی» داستان تونی مونتانا (آل پاچینو) را روایت میکند. تونی که از کوبا گریخته است و میخواهد وارد خاک آمریکا شود، همراه با بهترین دوستش به کمپ پناهندگان فرستاده میشود. تونی که از قبل با سران مافیای مواد مخدر در آمریکا ارتباط دارد بعد از ورود به خاک این کشور به تدریج خودش را در دارودستهی خلافکاران جای میدهد. او از آن جایی که عقیده دارد برای اهداف بزرگی خلق شده،گویا عطش سیریناپذیری برای پول و قدرت در دلش خانه کرده است. تونی و دوستش منی (استیفن بائر) یکی پس از دیگری ماموریتها را پشت سر میگذارند و بالاخره به جایگاهی که تونی آرزویش را داشته است میرسند.
از این جا به بعد است که روند تراژیک داستان آغاز میگردد و با این روند تراژیک یکی از بهترین فیلمهای مافیایی تاریخ متولد میشود. منی وارد رابطهای عاشقانه با خواهر تونی میشود و تونی که حالا دیگر به چشمان خودش هم مشکوک است دوست صمیمی خود را به قتل میرساند. این گناه همان نقطه عطفی است که شخصیت تونی را به کلی از چشم مخاطب میاندازد و با این حال جنونی که به واسطهی فقر و کمبودهای زندگی در تونی ایجاد شده آن روی سکه است که باعث میگردد مخاطب هرگز تونی را یک شخصیت منفور نبیند. تونی شخصیتی است که هر کدام از ما میتوانیم چشمان خود را ببندیم و خودمان را به جای او بگذاریم.
نقشآفرینی درخشان آل پاچینو در این فیلم یکی از اصلیترین دلایل ماندگاری بالای آن و راه پیدا کردنش به این لیست است. «صورتزخمی» چه از نظر روایی و چه از نظر بصری فیلمی قدرتمند و درخشان است، اما بینقص نیست. مراحل ساخت «صورتزخمی» از یک سالن سینما در لسآنجلس آغاز شد؛ جایی که پاچینو در آن برای نخستینبار نسخهی هاوارد هاکس را مشاهده کرد. بعد از تماشای فیلم هاکس، پاچینو با مارتین برگمان، تهیهکننده و مدیر برنامههایش تماس گرفت و ایدهی ساخت یک بازسازی را مطرح نمود. برگمان ابتدا لومیت را برای کارگردانی فیلم برگزید، اما به دنبال تفاوتهای هنریشان این دو نتوانستند به همکاری خود ادامه دهند و پس از لومیت، دیپالما به این پروژه ملحق شد و او بود که استون را به عنوان نویسنده استخدام کرد.
«صورتزخمی» که با بودجهی ۳۷ میلیون دلاری ساخته شد، در نهایت توانست ۶۶ میلیون دلار بفروشد و این رقم فیلم را به شانزدهمین فیلم پرفروش سال تبدیل کرد. پس از سال ۱۹۸۳، سه مرتبهی دیگر طی سالهای ۲۰۰۳، ۲۰۱۲ و ۲۰۱۴ هم نسخههای بازسازیشدهی فیلم منتشر شدند. «صورتزخمی» دیپالما در زمان اکران به دنبال خشونت بیپردهاش و صراحت بیانش مورد نکوهش منتقدان قرار گرفت. بائر در یکی از مصاحبههایش گفته است که اسکورسیزی در یکی از رفت و آمدهایش به صحنهی فیلمبرداری به او گفته: «شما بچهها عالی هستید، اما آماده باشید چون هالیوودیها قراره از این فیلم بدشون بیاد. چون این فیلم دربارهی اوناست.»
در همان دوره که بسیاری از منتقدان هنوز نفهمیده بودند با چه جواهری روبهرو شدهاند هم اما منتقدان پیشرو و متفاوتی بودند که از فیلم دیپالما پشتیبانی کنند؛ منتقدانی که میتوانند مفتخرانه در مقابل تاریخ سر خود را بالا بگیرند چرا که «صورتزخمی» حالا تبدیل به یکی از بهترین فیلمهای مافیایی تاریخ سینما شده است. یکی از این منتقدان راجر ایبرت بود. او این فیلم را در لیست بهترین فیلمهای تاریخ گذاشت و دربارهی آن گفت: «دیپالما و نویسندهاش استون نمایشگاهی از شخصیتهای خاص خلق کردهاند و فیلمی ساختهاند که هنگام تماشای آن از ندیدن کلیشهها شگفتزده میشویم. ما در حال تماشای مردمی هستیم که مجرم هستند.»
این فیلم در سه رشتهی بهترین فیلم درام، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد و بهترین موسیقی متن از چهل و یکمین دورهی جشنوارهی جوایز گلدن گلوب نامزد دریافت جایزه شد. در لیست ۱۰ فیلم برتر ۱۰ ژانر مختلف سینمایی که موسسهی فیلم آمریکا سال ۲۰۰۸ منتشر کرد، «صورتزخمی» به عنوان دهمین فیلم مافیایی برتر تاریخ سینما انتخاب شد. دیالوگ: «به دوست کوچولوی من سلام کنید.» از تونی مونتانا هم در لیست ۱۰۰ سال ۱۰۰ دیالوگ این موسسه توانست در جایگاه شصت و یکم قرار بگیرد. «صورتزخمی» یکی از آن محدود فیلمهایی است که تاثیرگذاریاش بر هنرهای دیگر مانند موسیقی هیپ-هاپ و بازیهای ویدیویی هم به وضوح قابل تشخیص میباشد. پاچینو، استون و دیپالما سه نفری هستند که با این فیلم توانستند دنیای فیلمهای مافیایی را برای همیشه تغییر دهند.
۱۵. دانی براسکو (Donnie Brasco)
- سال تولید: ۱۹۹۷
- کارگردان: مایک نیوول
- بازیگران: آل پاچینو، جانی دپ، ان هک، مایکل مدسن
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۸ از ۱۰۰
- امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۷۷ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
به نظر میرسد صرفنظر از این که طرفدار چه بازیگری هستیم و یا کدام بازیگر را به عنوان بهترین بازیگر تاریخ سینما برخواهیم گزید، باید یک حقیقت را بپذیریم. بهترین فیلمهای مافیایی تاریخ سینما آنهایی هستند که پاچینو در آنها نقشآفرینی کرده است. باید گفت که نام هیچ بازیگری به اندازهی آل پاچینو و البته رابرت دنیرو با این ژانر گره نخورده است، پاچینو اما کم تر از دنیرو تمایل به امتحان کردن ژانرهای سینمایی دیگر داشت و توانست طی سالهای فعالیتاش به عنوان یک بازیگر نام خودش را در دل این ژانر سینمایی جاودانه کند. در «دانی براسکو» پاچینو با یکی از بازیگران جوان و مستعد هالیوود در دههی ۱۹۹۰ میلادی یعنی جانی دپ همبازی شده است.
فیلمنامهای این فیلم را پائول اتانازیو بر اساس کتاب «دانی براسکو: زندگی مخفیانهی من در بین مافیا» از جوزف دی. پیستون و ریچارد وودلی نوشته است. «دانی براسکو» داستان زندگی پیستون است؛ یک مامور مخفی افبیآی که با نام دانی براسکو، یک دزد جواهر از فلوریدا، به خانوادهی جنایی بونانو در شهر نیویورک طی دههی ۱۹۷۰ میلادی نفوذ میکند. براسکو مسیر خودش را به واسطهی دوستی با یک آدمکش پابه سن گذاشته به نام لفتی روگیرو (آل پاچینو) که ضامن او میشود در این خانوادهی مافیایی باز میکند. وقتی که دانی بیشتر و بیشتر به دل این خانوادهی مافیایی فرو میرود، در مییابد که نه تنها خودش در حال عبور کردن از مرز باریک بین یک مامور فدرال و یک مجرم بودن است بلکه در حال همراهی کردن دوستش لفتی به مرگ حتمی هم میباشد.
«دانی براسکو» نخستینبار در تاریخ ۲۴ فوریهی ۱۹۹۷ در سنتری سیتی به نمایش در آمد و پس از گذشت چهار روز در سراسر ایالات متحدهی آمریکا اکران سراسری شد. این فیلم در گیشه عملکرد موفقیتآمیزی از خودش به نمایش گذاشت و با توجه به بودجهی ۳۵ میلیون دلاریاش، توانست نزدیک به ۱۲۵ میلیون دلار بفروشد. پیش از نیوول قرار بود استفن فریرس کارگردانی «دانی براسکو» را بر عهده بگیرد و قرار بود این فیلم هفت سال پیشتر ساخته شود، اما به واسطهی ساخته و منتشر شدن «رفقای خوب» مارتین اسکورسیزی در سال ۱۹۹۰، مراحل ساخت «دانی براسکو» به تعویق افتاد و بعد از چندین سال سردرگمی، فریرس پروژه را ترک کرد.
اگرچه فریرس قصد نداشت پاچینو را برای نقش مکمل در این فیلم به کار بگیرد، اما در نهایت این نقش به پاچینو رسید. دپ نیز به عنوان بازیگر نقش اصلی انتخاب شد و خود پیستون به عنوان مشاور در کنار این بازیگران اصلی قرار گرفت تا در مسیر خلق کردن شخصیتهای سینمایی به آنها کمک کند. منتقدان توانستند به خوبی با این فیلم نیوول ارتباط برقرار کنند و آن را پرترهای خیرهکننده و درخشان از جرائم خانوادگی سازمانیافته نامیدند که با نقشآفرینیهای درخشانی از سوی دپ و پاچینو همراه شده است. به عقیدهی آنها «دانی براسکو» فیلمی قدرتمند بود که کارگردان آن با هوشمندی توانسته بود تمام ویژگیها و عناصر مربوط به ژانر را بدون این که تبدیل به کلیشههای تکراری شوند در فیلم خود بازآفرینی نماید و انتظارات بینندگان را برآورده کند.
«دانی براسکو» موفق میشود علاوه بر روایت داستانی جذاب و هیجانانگیز، روایتی درخشان و دقیق ترسیم کند از رابطهی انسانی بین دو شخصیت که در جهان واقعی دشمن هم هستند، اما در جهان فیلم مجبور به دوستی میشوند. «دانی براسکو» بیش از این که یک فیلم دربارهی جرائم سازمانهای جنایی باشد، فیلمی است دربارهی انسانهایی که دست سرنوشت آنها را در مقابل هم قرار میدهد، اگرچه کنار هم بودن آنها هم میتوانست اتفاقی زیبا باشد. در نهایت باید پذیرفت که «دانی براسکو» به دنبال نگاه خاصی که به موضوع خانوادههای جنایی داشته است باید به عنوان یکی از بهترین فیمهای مافیایی تاریخ سینما شناخته شود. این فیلم نامزد دریافت اسکار بهترین فیلمنامهی اقتباسی شد، اما نتوانست آن را به دست آورد.
۱۴. سگهای انباری (Reservoir Dogs)
- سال تولید: ۱۹۹۲
- کارگردان: کوئنتین تارانتینو
- بازیگران: هاروی کایتل، مایکل مدسن، تیم راث، کوئنتین تارانتینو
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۰ از ۱۰۰
- امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۸۱ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
«سگهای انباری» یک فیلم مافیایی از کوئنتین تارانتینو است که نخستین تجربهی کارگردانی او محسوب میشود. اگر با کارنامهی حرفهای تارانتینو به عنوان یک نویسنده و کارگردان مولف آشنا باشید احتمالا انتظار دارید فیلم دیگر تارانتینو یعنی «پالپ فیکشن» (Pulp Fiction) هم به این لیست راه پیدا کرده باشد، اما در کمال ناباوری این تنها فیلم تارانتینو در لیست بهترین فیلمهای مافیایی است. اگرچه در «پالپ فیکشن» تارانتینو به عنوان یک کارگردان و نویسنده پختهتر شده است و به واسطهی آن فیلم است که سبک روایی جدیدی وارد سینما شده، اما «سگهای انباری» در زمینهی یک فیلم مافیایی بودن کاملتر است.
هاروی کایتل کسی است که باعث شاخته شدن نخستین فیلم تارانتینو شد. به گفتهی کایتل فیلمنامهی «سگهای انباری» به صورت اتفاقی به دست او رسید و بعد از خواندن آن او نویسنده را به خانهاش دعوت کرد. وقتی تارانتینو به خانهی کایتل رسید، طبق گفتهی خود کایتل، او آن قدر گشنه بود که فقط میخورد. تنها بعد از چندین بار به سراغ یخچال رفتن بود که تارانتینو ایدههایش در رابطه با نحوهی ساختن این فیلم را با کایتل در میان گذاشت و کایتل قبول کرد ایدههای او را با تهیهکنندههایی که میشناسد مطرح نماید. در نهایت لارنس بندر تهیهکنندگی این فیلم را بر عهده گرفت.
جنایتهای خشونتآمیز، ارجاعات به فرهنگ عامه، لحن بیپرده و روایت غیرخطی که بعدها تبدیل به ویژگیهای ثابت فیلمهای تارانتینو به عنوان یکی از مهمترین فیلمسازهای پستمدرن شدند، برای نخستینبار در این فیلم به چشم مخاطبان و منتقدان سینمایی رسیدند. «سگهای انباری» نخستینبار در جشنوارهی ساندنس به نمایش درآمد و سپس در سراسر آمریکا اکران شد. این فیلم اگرچه در زمان اکران خیلی نفروخت، اما بودجهی اندکش باعث شد همان فروش ۲.۹ میلیون دلاریاش نوعی سوددهی محسوب شود. چند سال بعد که تارانتینو با «پالپ فیکشن» به شهرت بینالمللی رسید، نام «سگهای انباری» یکبار دیگر بر سر زبانها افتاد.
روایت این فیلم از آن جا آغاز میشود که هشت مرد در یک غذاخوری نشستهاند و صبحانه میخورند. همهی هشت نفر بجز رئیس و پسرش از نامهای مستعار استفاده میکنند؛ آقای قهوهای، آقای سفید، آقای طلایی، آقای آبی، آقای نارنجی و آقای صورتی. این گروه در ادامهی فیلم با یکدیگر همکاری میکنند تا یک دزدی بزرگ را به سرانجام برسانند، اما نقشه به درستی پیش نمیرود و گروه از هم متلاشی میگردد. همهی افراد حاضر در سرقت قرار بوده است بعد از دزدی در مکانی که از پیش تعیینشده است جمع شوند و مهمترین اتفاقات نخستین فیلم تارانیتنو که یکی از بهترین فیلمهای مافیایی است هم در همین مکان رخ میدهند.
جان کرایر، جیمز وودر، ویگو مورتنسن و جورج کلونی دیگر بازیگرانی بودند که قرار بود در نخستین فیلم تارانیتنو نقشآفرینی کنند. به گفتهی خود تارانتینو، «سگهای انباری» بسیار تحت تاثیر فیلم «کشتن» کوبریک که پیشتر در این لیست به آن پرداختیم قرار دارد. از «سگهای انباری» به عنوان نقطهی عطف فیلمسازی مستقل یاد میشود. این فیلم تارانتینو با انرژی سرشار خود و سبک بصری و محتوایی و روایی ویژهاش توانست بسیاری از منتقدان را شگفتزده کند. بعد از تماشای این فیلم تمام کسانی که سینما را به درستی درک میکردند میدانستند که استعدادی متفاوت و برجسته در حال وارد شدن به سینما است.
«سگهای انباری» فیلمی است که میتواند شما را با چیزی فراتز از جرائم سازمانیافته روبهرو کند. در این فیلم جنون انسانیت به خوبی تشریح میگردد و مرز باریک بین انسان خوب و انسان بد مورد مطالعه قرار میگیرد. اگر فکر میکنید تارانتینو صرفا یک فیلمنامه دربارهی سرقت نوشته است، سخت در اشتباه هستید. او بیش از هرچیز فیلمی ساخته دربارهی روابط انسانی و چگونگی واکنش دادن انسانهای مختلف به واقعهای ناگوار. قاببندیهای تارانتینو در «سگهای انباری» که یکی از بهترین فیلمهای مافیایی است هم نباید نادیده گرفته شود. تارانتینو با این فیلم نشان داد که هم میتواند بنویسد و هم میتواند کارگردانی کند. اگر این فیلم نبود شاید ما هیچوقت شاهد ساخته شدن بعضی از بهترین فیلمهای قرن بیستم و بیست و یکم نمیبودیم.
۱۳. گانگستر آمریکایی (American Gangster)
- سال تولید: ۲۰۰۷
- کارگردان: ریدلی اسکات
- بازیگران: دنزل واشینگتن، راسل کرو، جاش برولین، لیماری نادال
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۱ از ۱۰۰
- امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۷۶ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
استیون زیلیان، فیلمنامهنویس برندهی اسکار آثاری مانند «فهرست شیندلر» (Schindler’s List)، «بیداریها» (Awakenings)، «دارودستههای نیویورکی» (Gangs of New York)، «مرد ایرلندی» (The Irishman) اینبار به سراغ کتاب «بازگشت سوپرفلای» از مارک جیکوبسون رفت و توانست فیلمنامهی یکی از بهترین فیلمهای مافیایی را از دل آن بیرون بکشد. مراحل تولید این فیلم از سال ۲۰۰۰ آغاز شد، زمانی که استودیو حق اقتباس را از نویسندهی کتاب خرید. یکبار طی سال ۲۰۰۴ چیزی نمانده بود که این فیلم با کارگردانی تری جورج ساخته شود، اما پروژه لغو شد و یکسال بعد اسکات کارگردانی این فیلم را بر عهده گرفت.
اگر سینما را در هر ژانری دنبال میکنید، باید اسم ریدلی اسکات را شنیده باشید. او کارگردانی است که در تمام ژانرها یک یا دو شاهکار دارد. وقتی نوبت به ساختن لیستی از بهترین فیلمهای مافیایی رسید، نمیشد اسکات را با این فیلم هیجانانگیز نادیده گرفت. «گانگستر آمریکایی» با بودجهی ۱۰۰ میلیون دلاری ساخته شد و در نهایت توانست نزدیک به ۲۷۰ میلیون دلار بفروشد. بعد از ساخته شدن این فیلم بعضی از شخصیتهایی که پرترهی آنها طی فیلم خلق شده بود ادعا کردند که داستان با واقعیت تفاوتهای زیادی دارد و خلاقیت کارگردان ماجرا را تغییر داده است. گویا آنها نمیدانستند که هیچچیز نمیتواند جلوی نیروی خلاقهی اسکات را بگیرد.
این فیلم داستان فرانک لوکاس (دنزل واشینگتن)، دست راست رئیس مافیای هارلم را روایت میکند که بعد از مردن رئیسش تصمیم میگیرد خودش به سرعت کنترل اوضاع را به دست بگیرد. از طرف دیگر ریچی رابرتز (راسل کرو) یک کارآگاه پلیس است که مامور سرنگون کردن خانوادهی جنایی لوکاس شده. پیش از اسکات، دیپالما هم به ساخت این فیلم نزدیک شده بود. به عقیدهی بسیاری از منتقدان، «گانگستر آمریکایی» داستانی مفصل را به شکلی بینقص روایت میکند و موفق میشود مخاطب را در دل داستانش غرق نماید. این فیلم در دو رشته نامزد دریافت جوایز اسکار شد. پنج نامزدی بفتا و سه نامزدی از جشنوارهی جوایز گلدن گلوب از دیگر افتخارات این فیلم اسکات هستند.
اسکات در این فیلم خود که یکی از بهترین فیلمهای مافیایی است، توانسته وجوهاتی از یک ضد قهرمان را به مخاطب نشان دهد که تا پیش از آن فقط در بهترین فیلمهای مافیایی تاریخ سینما نشان داده شده بودند. نقشآفرینی درخشان واشینگتن هم کمک شایانی در این راستا به اسکات کرد. علاوه بر مطالعهی ریزبینانهی فیلم در رابطه با شخصیت ضد قهرمان،درخشش کرو و فیلمنامهی درخشان زیلیان نگاه عمیقی هم میاندازد به قهرمان. باز هم قهرمانی که در انتهای فیلم نمیداند آیا واقعا کار درستی کرده است یا نه. مهمترین ویژگی فیلم اسکات تشریح همهجانبه و بدون سوگیری بودن آن است. در هیچ مرحله ای از فیلم اسکات تلاش نمیکند تا از کسی قدیسه یا از دیگری شیطان بسازد. او صرفا در حال روایت کردن داستان دو مرد است که از قضا در مقابل هم قرار گرفتهاند.
استفادهی ماهرانهی اسکات از رنگ و طراحی صحنه هم نباید فراموش گردد. او موفق میشود داستان یک خانوادهی فقیر را که حالا به قدرت رسیدهاند به مخاطب نشان دهد؛ خانوادهای که نمیخواهد به روزهای قبلی بازگردد. انجمن بازیگران آمریکا جایزهی بهترین بازیگر نقش مکمل زن را برای بازی در فیلم «گانگستر آمریکایی» به روبی دی اهدا کرد. دی در این فیلم نقش مادر لوکاس را ایفا میکرد؛ زنی که لوکاس هرچه کرد برای او بود. همین ویژگیهای اجتماعی و فرهنگی است که فیلم اسکات را در این لیست جای داده.
۱۲. یک پیامبر (A Prophet)
- سال تولید: ۲۰۰۹
- کارگردان: ژاک اودیار
- بازیگران: طارهر رحیم، نیلز آرستراپ، ژیل کوئن، ادل بنشریف
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۶ از ۱۰۰
- امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۹۰ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
یکی از فیلمهای بین المللیای که به این لیست راه پیدا کرده، فیلم «یک پیامبر» از سینمای فرانسه است. فیلمنامهی این فیلم را اودیار با همکاری سه فیلمنامهنویس دیگر بر اساس داستانی از عادل رئوف دفری نوشته است. این فیلم داستان مالیک ال جیبانا (طاهر رحیم) را روایت میکند؛ یک جوان نوزدهسالهی فرانسوی با ریشههای الجزایری. او به دنبال حمله به یک افسر پلیس به ۶ سال حبس محکوم میشود. وقتی مالیک تک و تنها به زندان میرسد،خودش را در سلطهی مافیاهای کورسیسان مییابد. رئیس این گروه مافیایی سزار لوچیانا (نیلز آرستراپ) است؛ مردی که با خشونتی وحشیانه در زندان حکومت میکند.
در زندانی که به دو گروه تقسیم شده است، طاهر وقتی که فرصتی مییابد تا به واسطهی به قتل رساندن یک شاهد الجزایری احتمالی تحت مراقبت گروه مافیایی کورسیسان قرار بگیرد از آن استفاده میکند. با گذر زمان وقتی که به تدریج یاران سزار از زندان مرخص میشوند و یا منتقل میگردند، مالیک تبدیل به چشم و گوش او در زندان میشود. وقتی قدرت سزار کاسته میشود، مالیک فرصت این را مییابد که خودش قدرت را در دست بگیرد. او به تدریج تبدیل به یک دلال مواد مخدر میشود و کمی بعدتر گروه مافیایی خودش را تاسیس میکند؛ گروهی که به واسطهی ارتباطهای نژادی شکل میگیرد.
«یک پیامبر» که با بودجهی ۱۳ میلیون دلاری ساخته شد، توانست در گیشه نزدیک به ۱۸ میلیون دلار بفروشد. اودیار هنگام ساختن این فیلم گفته بود که قصد دارد فیلمی دربارهی کسانی بسازد که سینمای فرانسه هرگز به آنها نمیپردازد. او هم چنین در جایی گفته بود که این فیلم هیچ ارتباطی با نگاه او به جامعه ندارد و صرفا واقعهای است داستانی. در این فیلم اودیار بعضی از مجرمان سابق را به عنوان مشاور و هنرور در اختیار گرفت تا بتواند اصالت را در فیلم خود به تصویر بکشاند. وقتی که این فیلم برای نخستینبار در جشنوارهی فیلم کن سال ۲۰۰۹ اکران شد، مورد استقبال مناسبی قرار گرفت و گروهی از منتقدان و نویسندههای انگلیسی زبان در وبسایت مستقل ایندیوایر، آن را به عنوان بهترین فیلم کن آن سال انتخاب کردند.
«یک پیامبر» جایزهی بفتای بهترین فیلم خارجی زبان را به دست آورد و علاوه بر آن در ۹ رشته برندهی جایزهی سزار شد؛ از جمله بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اصلی مرد و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد. جایزه بزرگ جشنوارهی فیلم کن هم به این فیلم رسید. «یک پیامبر» به عنوان بهترین فیلم جشنوارهی فیلم لندن برگزیده شد و توانست خودش را به جمع نامزدهای نهایی رشتهی بهترین فیلم خارجی زبان اسکار برساند. در لیستی که مجلهی امپایر سال ۲۰۱۰ تحت عنوان ۱۰۰ فیلم برتر سینمای جهان منتشر کرد، «یک پیامبر» شصت و سوم شد و در لیست سال ۲۰۱۶ بیبیسی که تحت عنوان بهترین فیلمهای قرن بیست و یکم منتشر گردید، جایگاه هشتاد و پنجم را به دست آورد.
به عنوان یک فیلم مافیایی، «یک پیامبر» کارکرد درخشانی دارد. این فیلم به خوبی نشان میدهد که معصومیت چگونه میتواند تحت تاثیر محیط قرار بگیرد. فرایند تبدیل شدن به یک عضو دونپایهی مافیا و سپس تبدیل شدن به یک سرگروه به شکلی جذاب و درگیرکننده در این فیلم اودیار که یکی از بهترین فیلمهای مافیایی است به شکلی که مخاطب بتواند با شخصیتهای آن ارتباطی صمیمانه برقرار کند به تصویر کشیده شده. «یک پیامبر» با لحن هنری خود داستانی خشن را به شکلی مناسب روایت میکند و موفق می شود چیزی فراتر از کلیشههای ژانر باشد.
۱۱. گومورا (Gomorra)
- سال تولید: ۲۰۰۸
- کارگردان: ماتئو گارونه
- بازیگران: تونی سورویلو، ریکاردو زینا، سالواتوره کانتالوپو، جیجیو مورا
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۰ از ۱۰۰
- امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۸۷ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
فیلم بینالمللی بعدی این لیست، «گومورا» است. مگر میشود لیستی تحت عنوان بهترین فیلمهای مافیایی ساخت و نامی از کشور ایتالیا نبرد؟ مگر نه این که ریشهی واژهی مافیا به زبان ایتالیایی باز میگردد؟ فیلمنامهی این فیلم جنایی را خود گارونه با همراهی پنج نویسندهی دیگر بر اساس کتاب غیرداستانیای به همین نام از روبرتو ساویانو نوشته است. این فیلم حول محور گروههای سیسیلی میگردد؛ یک خانوادهی جنایی سازمانیافته که در ناپل و ساسرتای ایتالیا ساکن هستند. این فیلم برای نخستینبار در تاریخ ۱۶ می ۲۰۰۸ در ایتالیا به نمایش در آمد و سپس برای نخستینبار در جشنوارهی بینالمللی فیلم تورنتو به چشم مخاطبان بینالمللی رسید.
«گومورا» توانست جایزه بزرگ جشنوارهی فیلم کن فرانسه را سال ۲۰۰۸ به دست آورد. پنج جایزه از جشنوارهی جوایز فیلم اروپایی از جمله بهترین فیلم اروپایی و نامزدی در رشتهی بهترین فیلم خارجی زبان در گلدن گلوب از دیگر افتخارات این فیلم هستند. این فیلم پنج داستان جداگانه را از زندگی افراد مختلفی که زندگیهای آنها به واسطهی جرائم سازمانیافته برای همیشه تغییر کرده است روایت میکند؛ داستان دون چیرو، توتو، روبرتو، پاسکال، مارکو و چیرو. این فیلم توانست در گیشهی بیالمللی بیش از ۴۶ میلیون دلار بفروشد.
به عقیدهی منتقدان، «گومورا» توانست واقعیت زندگی تحت پرچم جرائم سازمانیافته را به واقعیترین شکل ممکن به تصویر بکشاند. از آن جایی که گارونه همواره به واسطهی فیلمهایش در تلاش است تا چهارچوبها را بشکند و دنیاهایی مخصوص به خودش خلق کند، در این فیلم هم همین ویژگیها باعث ماندگاری میشوند. در «گومورو» مخاطب بدون واسطه به درون زندگی شخصیتهای مختلفی پرتاب میشود که هیچ پیشزمینهای دربارهی زندگی آنها ندارد، اما بلافاصله و خیلی زود میتواند آنها و زندگیهایشان را لمس کند و درک نماید. مجلهی امپایر این فیلم را به عنوان دهمین فیلم برتر سال انتخاب کرد و مجلهی نیویورک تایمز مقام ششم را به آن داد.
۱۰. وعدههای شرقی (Eastern promises)
- سال تولید: ۲۰۰۷
- کارگردان: دیوید کراننبرگ
- بازیگران: ویگو مورتنسون، نایومی واتس، وینسنت کسل، تامر حسن
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۹ از ۱۰۰
- امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۸۳ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
همان سالی که «گانگستر آمریکایی» منتشر شد، یک فیلم مافیایی دیگر هم توسط یکی دیگر از کارگردانهای صاحبنام ساخته شد که نمیتوان نامش را ذکر نکرد. فیلمنامهی این فیلم را استیون نایت، خالق سریال «پیکی بلایندرز» (Peaky Blinders) یکی از بهترین سریالهای مافیایی نوشته است. این فیلم داستان آنا (نایومی واتس) را روایت میکند؛ یک متخصص زایمان که نوزاد یک دختر ۱۴ سالهی اوکراینی معتاد به مواد مخدر که به صورت قاچاقی وارد آمریکا شده است را به دنیا میآورد. بعد از به دنیا آمدن کودک، مادر میمیرد و آنا درمییابد که دختر اوکراینی توسط مافیای روسی در لندن مجبور به فاحشگی شده است. رهبر مافیای روس (آرمین مولر-استال) زندگی نوزاد را تهدید میکند و قاتل گوش به فرمان و ترسناک خود (ویگو مورتنسون) را میفرستد تا آنا را تهدید کند و او را بترساند.
«وعدههای شرقی» برای نخستینبار در تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۰۷ در جشنوارهی بینالمللی فیلم تورنتو اکران شد و توانست جایزهی بهترین فیلم از نگاه مخاطبان را از این جشنواره دریافت کند. بفتای بهترین بازیگر نقش اصلی مرد هم به مورتنسون رسید برای پرترهی بیعیبی که از یک آدمکش ترسیم نمود. مورتنسون به دنبال ایفا کردن نقش نیکولای لوژین نامزد دریافت جایزهی اسکار و گلدن گلوب هم شد. مجلههای معتبر رولینگ استونز و نیویورک تایمز این فیلم را در لیست بهترین فیلمهای سال در جایگاه چهارم قرار دادند. زمزمههایی در رابطه با ساختن یک ادامه برای این فیلم هم شنیده شد، اما هرگز به مراحل اجرایی نرسید.
راجر ایبرت دربارهی این فیلم گفت: ««وعدههای شرقی» یک فیلم جنایی معمولی نیست، همانطور که دیوید کراننبرگ یک کارگردان معمولی نیست.» به عقیدهی بسیاری دیگر از منتقدان هم کراننبرگ در «وعدههای شرقی» توانسته بود مخاطب را با شخصیتهایی خاص آشنا کند که سعی دارند در دنیای تلخی که محاصرهشان کرده است زنده بمانند. فیلم کراننبرگ بیش از هرچیز فیلمی است دربارهی بقا؛ بقایی که به قیمتی گزاف و هنگفت به دست میآید. این فیلم باعث شد کراننبرگ یکبار دیگر نقل محافل شود و بسیاری از صاحبنظران سینما بعد از این فیلم به او لقب بهترین فیلمساز آمریکای شمالی عصر خودش را دادند.
یکی از برجستهترین ویژگیهای فیلم «وعدههای شرقی» که آن را به یکی از بهترین فیلمهای مافیایی بدل میکند، ریزبینی و توجه به جزئیات است. کراننبرگ و تیم تولید او حتی بر روی خالکوبیهای شخصیتها هم بسیار دقیق شدهاند. هر کدام از خالکوبیها معنای متفاوتی دارند و ریشههای مافیایی شخصیتها را به نمایش میگذارند. علاوه بر توجه به جزئیات واقعا باید پذیرفت که یکی از اصلیترین دلایل حضور این فیلم در لیست ما، عنصری منحصربهفرد به نام ویگو مورتنسون است؛ مردی که در این فیلم سیگار را روی زبانش خاموش میکند. اگر هنوز دارید فکر میکنید که چرا مورتنسون برای درخشش در این فیلم اسکار نگرفته است، باید بنشینید و درخشش دانیل دی-لوئیس را در فیلم «خون به پا خواهد شد» (There Will Be Blood) از پل توماس اندرسن تماشا کنید.
۹. دشمن مردم (The Public Enemy)
- سال تولید: ۱۹۳۱
- کارگردان: ویلیام ای. ولمن
- بازیگران: جیمز کاگنی، ادوارد وودز،جین هارلو، جوآن بلاندل
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۱۰۰ از ۱۰۰
- امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۸۰ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
فیلمنامهی این فیلم که یکی از بنیانگذاران ژانر مافیایی است را هاروی اف. تیو بر اساس کتاب چاپنشدهی «خرس و خون» از کوبک گلاسمون و جان برایت نوشته است. این فیلم داستان به قدرت رسیدن یک مرد جوان در دنیای زیرزمینی و مجرمانهی امریکا طی دوران ممنوعیت الکل را روایت میکند. سال ۱۹۹۸ این فیلم توسط هیأت ملی ثبت فیلم برگزیده شد تا در کتابخانهی کنگره برای حفظ ارزشهای فرهنگی، هنری و تاریخی به ثبت برسد. این فیلم که با بودجهی تقریبی ۲۳۰ هزار دلاری ساخته شده بود، در نهایت توانست ۵۵۷ هزار دلار بفروشد.
نقشآفرینی جیمز کاگنی در این فیلم به عنوان تام پاورز تا چندین دهه الگویی بود برای تمام کسانی که قصد داشتند در یک فیلم مافیایی یا چیزی شبیه به آن نقشآفرینی کنند. پیش از کاگنی، ادوارد وودز قرار بود نقش پاورز را ایفا کند، اما در نهایت این نقش به کاگنی رسید. «دشمن مردم» فیلمی بود که توانست به متولد شدن ژانر مافیایی کمک شایانی کند و علاوه بر آن حالا با گذشتن این همه سال اثبات کرده که یکی از بهترین فیلمهای مافیایی تاریخ سینما هم هست. شخصیت پاورز در این فیلم هم مانند سایر شخصیتهای منفی فیلمهای مافیایی آن دهه الهام گرفته شده است از شخصیت آل کاپون؛ مجرمی که نامش در دل تاریخ ماندگار شده.
آن چه در این فیلم بیش از سایر قسمتها مورد توجه منتقدان قرار گرفت نقشآفرینی درخشان بازیگران، داستان جذاب فیلم و قاببندیهای ولمن بود. چیزی نمانده بود که اسکار بهترین داستان از چهارمین دورهی جشنوارهی جوایز اسکار به این فیلم برسد، اما درنهایت این جایزه به فیلم «پرواز شناسایی» (The Dawn Patrol) هاکس رسید. «دشمن مردم» در لیست ۱۰ فیلم برتر ۱۰ ژانر سینمایی از موسسهی فیلم آمریکا هشتمین فیلم مافیایی برتر تاریخ سینما لقب گرفت و تام پاورز توانست در لیست ۱۰۰ سال ۱۰۰ قهرمان و ضد قهرمان این موسسه در بخش ضد قهرمانها جایگاه چهل و دوم را به دست آورد.
«دشمن مردم» عناصری مانند ضد قهرمان دوستداشتنی، استفاده از نور و سایه، مردن ضد قهرمان در یک صحنهی تیراندازی شدید و سایر ویژگیهایی که بعدها تا چندین دهه تبدیل به پایههای این ژانر شده بودند را برای نخستینبار برای مخاطبان به نمایش گذاشت. از «دشمن مردم» میتوان به عنوان پدر فیلمهای مافیایی یاد کرد. درست در همان سالها بود که «سزار کوچک» (Little Cesar) هم منتشر شد و کاگنی به همراه ادوارد جی. رابینسون تبدیل به نمادهای فیلمهای مافیایی شدند. بادی اذعان کرد که تمام فیلمهای مافیایی بعدی و تمام ستارههای فیلمهای مافیایی نسلهای بعد بر دوش این فیلمها و این ستارگان ایستادهاند.
۸. دستنیافتنیها (The untouchables)
- سال تولید: ۱۹۸۷
- کارگردان: برایان دیپالما
- بازیگران: کوین کاستنر، شان کانری، رابرت دنیرو، اندی گارسیا
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۳ از ۱۰۰
- امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۷۹ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
پس از گذر کردن از فیلمهایی که شخصیتهای اصلی آنها به واسطهی الهام گرفتن از شخصیت آل کاپون خلق شدهاند، نوبت به فیلمی میرسد که در آن رابرت دنیرو نقش آل کاپون را ایفا میکند. اگرچه نقشآفرینی دنیرو در این فیلم کوتاه است، اما بیشک حتی اگر یکبار این فیلم را دیده باشید، هرگز نخواهید توانست صحنههایی از آن را که دنیرو در آنها نقش کاپون را ایفا کرده است فراموش کنید؛ چگونه میتوان کشتن یک آدم به وسیلهی چوب بیسبال آن هم سر میز شامی بزرگ در حضور دهها نفر دیگر را فراموش کرد؟ «دستنیافتنیها» سومین فیلم از دیپالما، بعد از «راه کارلیتو» و «صورتزخمی» است که توانسته به این لیست راه پیدا کند. این فیلم یکی از بهترین فیلمهای جنایی است که بر اساس داستانی واقعی ساخته شده.
فیلمنامهی این فیلم را دیوید ممت بر اساس کتاب خود زندگینامهی «دستنیافتنیها» از الیوت نس و اسکار فرالی نوشته است. با وجود نام بردن از شخصیتهای واقعی و البته وفادار ماندن به اتفاقات حقیقی، اکثر بخشهای فیلم غیرواقعی و حاصل ذهن ممت و دیپالما هستند. این فیلم داستان الیوت نس (کوین کاستنر) را روایت میکند در حالی که او تیمی تشکیل میدهد برای پایین کشیدن و نابودن کردن آل کاپون. وقایع این فیلم طی دههی ۱۹۳۰ میلادی و دورهی ممنوعیت الکل در شیکاگو رخ میدهند؛ دورهای که در آن آل کاپون پادشاه آمریکا بود. نس ابتدا تلاش میکند تا به تنهایی کاپون را از پا دربیاورد، اما پلیسهای فاسد هر بار نقشههای او را خراب میکنند.
چیزی نمیگذرد که نس با جیمز ملون (شان کانری)، یک افسر کهنهکار آشنا میشود. به پیشنهاد ملون، نس به دنبال افسر پلیسی میگردد که تازه از دانشگاه فارغالتحصیل شده است و هیچ پیشینهای ندارد. آنها در ادامه جرج استون (اندی گارسیا) را به تیم خود اضافه میکنند. اسکار والاس (چارلز مارتین اسمیت) حسابدار هم آخرین قطعهی پازل تیم «دستنیافتنیها» را کامل میکند. بعد از تشکیل این تیم، آنها بالاخره موفق میشوند به تدریج به کسب و کار کاپون آسیب وارد کنند. پس از نخستین حملههایشان به کاپون، آنها مورد توجه رسانهها قرار میگیرند و همین رسانهها به این گروه دوستداشتنی لقب «دستنیافتنیها» را میدهند.
دیپالما قصد داشت از دان جانسون برای ایفای نقش نس استفاده کند. بازیگران دیگری مانند میکی رورک، جف بریجز، ویلیام هارت، هریسون فورد و مایکل داگلاس هم بعد از خواندن فیلمنامه این نقش را رد کردند. بعضی از رسانهها جک نیکلسون را به این فیلم ارتباط دادند، اما در نهایت نقش به کاستنر رسید. نخستین و تنها انتخاب دیپالما برای بازی در نقش آل کاپون اما همیشه رابرت دنیرو بوده است. او برای بازی در نقش کاپون ۱۴ کیلوگرم به وزن خود اضافه کرد تا بتواند به خوبی صورت گرد کاپون را بازسازی کند. «دستنیافتنیها» نه تنها از نظر تیم بازیگری فیلمی قدرتمند است، بلکه از نظر داستانی و البته کارگردانی هم میدرخشد.
دیپالما در این فیلم ارجاعات فراوانی به فیلمهای تاریخی سینما از جمله «رزمناو پوتمکین» (Battleship Potemkin) میدهد. علاوه بر ارجاعات، استفادهی هوشمندانهی دیپالما از طراحی صحنه و لباس و رنگ هم یکی دیگر از ویژگیهایی است که این فیلم را در دل تاریخ ماندگار کرده. صحنههای اکشن این فیلم هم یکی دیگر از نکاتی بود که آن را به یکی از بهترین فیلمهای مافیایی تبدیل کرد. این فیلم در ۴ رشته نامزد دریافت جوایز اسکار شد و شان کانری توانست اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را به دست آورد. جایزهی گلدن گلوب بهترین بازیگر نقش مکمل مرد هم به کانری رسید. حلقهی منتقدان فیلم کانزاس، هیأت بازبینی ملی فیلم و حلقهی منتقدان فیلم لندن هم جوایز بازیگری خود را به این بازیگر کارکشته اهدا کردند. انیو موریکونه هم به واسطهی ساختن موسیقی متن این فیلم توانست جایزهی گرمی و بفتا را به دست آورد.
۷. شهر خدا (City of god)
- سال تولید: ۲۰۰۲
- کارگردان: فرناندو میرلس، کاتیا لوند
- بازیگران: الکساندر رودریگوئز، آلیس براگا، لئوناردو فرمینو، سیو ژاهژی
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۱ از ۱۰۰
- امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۷۹ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰
سومین فیلم بینالمللی حاضر در این لیست فیلم «شهر خدا» از برزیل است؛ فیلمی که توانست اسکار بهترین فیلم خارجی زبان را به دست آورد. فیلمنامهی این فیلم را برالو مانتوانی بر اساس رمان خودزندگینامهای به همین نام از پائولو لینس نوشته است. این فیلم داستان جرائم سازمانیافته در دل سیتاده ده داس یکی از حومههای ریودوژانیرو را از اواخر دههی ۱۹۶۰ میلادی تا اوایل دههی ۱۹۸۰ میلادی روایت میکند. تمام این فیلم را میتوان در یک جملهی اصلی آن خلاصه کرد: «اگر فرار کنی، هیولا تو را میگیرد. اگر بمانی، هیولا تو را میخورد.» این فیلم برای نخستینبار وجوهاتی از کشور برزیل را به مخاطبان بینالمللی نشان داد که پیش از آن هرگز ندیده بودند.
فیلم از آن جایی آغاز میشود که یک گروه مافیایی مسلح در حال دنبال کردن یک مرغ در شهر فاولا که به شهر خدا معروف است هستند. این فیلم از همان ابتدا مخاطب را به دل صحنهی تعقیب و گریزی عجیب میاندازد و از همان لحظهی نخست موفق میشود حس کنجکاوی را در مخاطبان برانگیزاند. در ادامه این فیلم داستان سه جوان که دزدهای دون پایه هستند را روایت میکند؛ جوانهایی که هر کدام آنها به دنبال پیشرفت در محیط جنایی و مافیایی اطراف خود هستند و آرزوهای بزرگی را در سر میپرورانند. تمام «شهر خدا» بر روی فیلمهای ۱۶ میلیمتری ضبط شده است و این یکی از ویژگیهایی است که آن را از فیلمهای همانندش متمایز میکند و به آن اصالت میبخشد.
این فیلم سال ۲۰۰۲ از بخش مسابقهی جشنوارهی فیلم کن خارج شد، چرا که یکی از تهیهکنندههای آن، والتر سالس، یکی از داوران جشنواره بود. این فیلم توانست نگاهی شوکهکننده و ترسناک اما همیشه قانعکننده به حومههای ریودوژانیرو بیاندازد. بسیاری از منتقدان این فیلم را با بعضی از بهترین فیلمهای مافیایی تاریخ سینما مانند «رفقای خوب» اسکورسیزی مقایسه کردند و آن را جشنوارهای از تکنیکهای سینمایی و نمادی برای پیروزی همیشگی صداقت در نظر گرفتند. «شهر خدا» توانست در لیست بهترین فیلمهای سال بسیاری از منتقدان جایگاه نخست را به دست آورد. به عقیدهی بسیاری از صاحبنظران انرژی پایانناپذیر فیلم و خط روایی متفاوت آن اصلیترین دلیل موفقیتش بود.
در لیست ۵۰ فیلمی که باید پیش از مردن دید و لیست ۱۰۰ فیلم برتر دنیای سینما از مجلهی امپایر، این فیلم به ترتیب جایگاههای سوم و هفتم را به دست آورد. در لیست بیست و پنج فیلم اکشن تاریخ که مجلهی گاردین منتشر کرد هم «شهر خدا» جایگاه ششم را به دست آورد. راجر ایبرت از روزنامهی شیکاگو سان-تایمز و مارک کارو از روزنامهی شیکاگو تریبیون «شهر خدا» را به عنوان دومین فیلم برتر سال انتخاب کردند و نیویورک تایمز و هالیوود ریپورتر این فیلم را در جایگاه دهمین فیلم برتر سال قرار دادند. این فیلم در ۴ رشته نامزد اسکار شد و توانست جایزهی بهترین فیلم خارجی زبان را از بفتا، انجمن منتقدان فیلم شیکاگو، جامعهی منتقدان فیلم لاس وگاس، حلقهی منتقدان فیلم نیویورک و انجمن منتقدان فیلم تورنتو به دست آورد.
۶. امور دوزخی (Infernal Affairs)
- سال تولید: ۲۰۰۲
- کارگردان: اندو لاو، آلن مک
- بازیگران: اندی لاو، تونی لیانگ، آنتونی وانگ، اریک تسانگ
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۴ از ۱۰۰
- امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۷۵ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
احتمالا تنها نکتهای که در رابطه با فیلم بینالمللی بعدی حاضر در این لیست شنیدهاید، این است که مارتین اسکورسیزی بر اساس آن فیلم «رفتگان» (The Departed) را ساخته؛ فیلمی که بالاخره اسکورسیزی را به اسکار بهترین کارگردانی رساند. اگرچه «رفتگان» یکی از بهترین فیلمهای مافیایی است و ما بسیار تلاش کردیم تا آن را در این لیست بگنجانیم، اما وقتی فیلم اصلی در مقابلمان قرار گرفت، احساس کردیم به اندو لاو و آلن مک مدیونیم و بهتر است به جای فیلم اقتباسی، فیلم اصلی را در این لیست جای دهیم. فیلمنامهی این فیلم هنگ کنگی را آلن مک و فلیکس چانگ نوشتهاند.
این فیلم داستان یک مامور مخفی نیروی پلیس هنگ کنگ را روایت میکند که موفق میشود به یک گروه مافیایی نفوذ کند. در مقابل او افسر پلیسی قرار دارد که نقش یک جاسوس را برای این گروه مافیایی ایفا میکند. این فیلم نخستین قسمت از مجموعه فیلمهای «امور دوزخی» است. یک سال بعد از منتشر شدن این قسمت نخست، دو قسمت دیگر با نامهای «امور دوزخی ۲» و «امور دوزخی ۳» به عنوان دنباله برای این فیلم منتشر شدند که هیچکدام انها نتوانستند به اندازهی فیلم نخست توجه منتقدان و مخاطبان را جلب نمایند. این فیلم در بیست و دومین دورهی جوایز فیلم هنگ کنگ در شانزده رشته نامزد دریافت جوایز شد و توانست هفت جایزه به دست آورد؛ از جمله جایزهی بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اصلی مرد و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد.
این فیلم در مجموع توانست چیزی نزدیک به ۸ میلیون و ۸۳۷ هزار دلار بفروشد. منتقدان این فیلم را هوشمندانه و درگیرکننده خواندند و به آن لقب بهترین فیلم پلیسی هنگ کنگی را دادند. راجر ایبرت فقید به این فیلم سه ستاره از چهار ستاره داد و آن را فیلمی خواند که عمق احساسی نادری را به تصویر میکشاند. «امور دوزخی» به گونهای پیچیدگیهای احساسی را با هم ترکیب میکند که پیش از آن به ندرت در فیلم دیگری دیده شده است. در «امور دوزخی» داستان دو مرد روایت میشود که در نهایت شخصیتهای واقعی خود را در کالبد شخصیت مقابل خود پیدا میکنند.
این فیلم به اندازهای داستان خود را دقیق روایت میکند که نمیتوان هیچ ایرادی از آن گرفت. با وجود این، نماها و قاببندیهای فیلم گاهی به اندازهای زیبا و دیدنی میشوند که ممکن است باعث حواس پرتی مخاطب از داستان پلیسی فیلم شوند. مجلهی امپایر در لیست ۱۰۰ فیلم برتر سینمای جهان این فیلم را در جایگاه سیام قرار داد. علاوه بر اسکورسیزی، کاگردانهای دیگری مانند کیم دانگ-وون کرهای و جیدی چاکراوارتی هندی هم به سراغ ساخت اقتباسهایی از فیلم «امور دوزخی» رفتهاند و علاوه بر اینها یک سریال تلویزیونی هم در ژاپن این فیلم را منبع اقتباس خودش قرار داده.
۵. نشانی از شر (Touch of evil)
- سال تولید: ۱۹۵۸
- کارگردان: اورسون ولز
- بازیگران: اورسون ولز، جنت لی، مارلین دیتریش، جوزف کالریا
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۷ از ۱۰۰
- امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۹۹ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
یکی دیگر از کارگردانهای شناختهشدهی سینما که دست به هرچیز میزد طلا میشد، اورسون ولز بود. نام ولز بیش از هرچیز به واسطهی فیلم «همشهری کین» (Citizen Kane) در تاریخ سینما جاودانه شده است، با اینحال اگر بحث فیلمهای مافیایی وسط باشد، فیلم «نشانی از شر» ولز بیشک یکی از بهترینها است. فیلمنامهی این فیلم به شکلی آزادانه بر اساس رمان «نشان شر» از ویت مترسون توسط خود ولز نوشته شده است. در مراحل پستولید فیلم، تفاوت دیدگاهها بین ولز و مدیران اجرایی شرکت فیلمسازی یونیورسال بالا گرفت و نهایتا ولز از پروژه برکنار شد. شرکت یونیورسال بعد از بیرون کردن ولز، سبک تدوینی فیلم را به کلی تغییر داد و بعضی از صحنهها را دوباره فیلمبرداری کرد.
ولز در یادداشتی ۵۸ صفحهای نقطه نظر خودش نسبت به فیلم را به طور مفصل شرح داد و از شرکت یونیورسال خواست که نسخهی او را بازگرداند. اگرچه منتقدان آمریکایی در زمان اکران نسبت به فیلم مهربان نبودند، اما صاحبنظران اروپایی آن را تحسین کردند و این فیلم توانست جایزهی اصلی جشنوارهی فیلم بروکسل را به دست آورد. طی دههی ۱۹۷۰ میلادی نام این فیلم یکبار دیگر بر سر زبانها افتاد و امروزه از آن به عنوان یکی از بهترین فیلمهای ولز و یکی از آخرین و بهترین فیلمهای نئو نوآر یاد میشود. سال ۱۹۹۸، والتر مورخ این فیلم را یکبار دیگر متناسب با دیدگاهی که ولز در یادداشتش شرح داده بود تدوین کرد.
این فیلم که با بودجهی ۸۲۹ هزار دلاری ساخته شده بود، در نهایت توانست ۲.۲۵ میلیون دلار بفروشد. «نشانی از شر» داستان یک دادستان ویژه را روایت میکند که در زمان گذری کردن ماه عسل خود در مرز مکزیک با یک انفجار بمب روبه رو میشود و شروع به تحقیقات دربارهی این واقعه میکند. ولز در این فیلم نقش یک افسر پلیس کهنهکار فاسد را ایفا میکند که بمبگذاری زیر سر او است. تقابل ولز با چارلتون هستون یکی از جذابترین ویژگیهای این فیلم است. در «نشانی از شر» ولز هم به عنوان نویسنده، هم به عنوان کارگردان و هم به عنوان ضد قهرمان میدرخشد و موفق میشود یکبار دیگر ذوق هنری خود را به جهانیان ثابت کند.
آن چه «نشانی از شر» را در این لیست تا این اندازه بالا کشیده است، نگاه سینمایی ولز است. اگر «نشانی از شر» را نگاه کنید، در خواهید یافت که این فیلم به واسطهی قاببندیها و بازیهای درخشان ولز با نور و سایه تا این اندازه تاثیرگذار شده است. مجلهی سایت اند ساوند در لیستی که سال ۲۰۱۲ تحت عنوان بهترین فیلمهای تاریخ منتشر کرد، این فیلم را از نظر کارگردانها در جایگاه بیست و ششم و از نظر منتقدان در جایگاه پنجاه و هفتم قرار داد. در لیستی که بی بیسی سال ۲۰۱۵ با نام ۱۰۰ فیلم آمریکایی برتر تاریخ منتشر کرد هم این فیلم پنجاه و یکم شد. نسخهی بازسازیشدهی مورخ که سال ۱۹۹۸ منتشر شد توانست جوایز مختلفی از حلقهی منتقدان فیلم نیویورک، جامعهی منتقدان فیلم لسآنجلس و جامعهی ملی منتقدان فیلم به دست آورد.
۴. روزی روزگاری در آمریکا (Once Upon a Time In America)
- سال تولید: ۱۹۸۴
- کارگردان: سرجیو لئونه
- بازیگران: رابرت دنیرو، الیزابت مکگاورن، جیمز وودز، جو پشی
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۶ از ۱۰۰
- امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۷۵ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
گاهی استعداد ذاتی است و یک کارگردان هرچه کند نمیتواند یک فیلم بد بسازد. لئونه بیشک یکی از آن کارگردانها است. سرجیو لئونه بیش از هرچیز به دنبال سهگانهی دلار و سایر فیلمهایی که در ژانر وسترن اسپاگتی ساخته است شناخته شده و با این حال او خالق یکی از بهترین فیلمهای مافیایی تاریخ سینما هم هست. این فیلم مانند سایر فیلمهایی که در ادامهی این لیست با آنها رو به رو خواهیم شد، روایتی جذاب است از جامعهی آمریکایی-ایتالیایی آمریکا. از هرچه که بگذریم به نظر میرسد به هیچ وجهی نمیتوان ایتالیاییها را از فیلمهای مافیایی جدا کرد.
فیلمنامهی این فیلم را لئون با همراهی پنج نویسندهی دیگر بر اساس رمان «هممحلیها» از هری گری نوشت. این فیلم داستان دو دوست صمیمی با نامهای دیوید آرانسون (رابرت دنیرو) و مکسیمیلیان برکوویچ (جیمز وودز) را روایت میکند در حالی که آنها گروهی از بچههای یهودی را رهبری میکنند و یک گروه مافیایی یهودی را در دنیای زیرزمینی جرایم سازمانیافتهی شهر نیویورک شکل میدهند. این فیلم لئون مضامینی مانند کودکی، دوستی، عشق، شهوت، طمع، خیانت، روابط شکست خورده و غم از دست دادن نزدیکان را مورد بررسی قرار میدهد.
این فیلم که یکی از بهترین فیلمهای مافیایی است، تبدیل به آخرین فیلمی شد که لئونه کارگردانی کرده. مراحل فیلمبرداری و ساخت این فیلم ۱۳ سال از عمر لئونه را گرفت. او ابتدا قصد داشت فیلمی دو یا سه ساعته بسازد اما نسخهی نهایی او ۲۶۹ دقیقه یعنی تقریبا چهار ساعت و نیم طول داشت. این نسخه البته طبیعتا توسط پخشکنندههای فیلم اصلاح گردید و تبدیل به نسخهای ۳ ساعت و ۴۹ دقیقهای شد. پخشکنندههای آمریکایی فیلم اما باز هم آن را کوتاهتر کردند و نسخهای ۲ ساعت و ۱۹ دقیقهای را در سینماهای آمریکا نمایش دادند که بدون هماهنگی با لئون وقایع فیلم در آن به ترتیب زمانی مرتب شده بودند.
نسخهی پخشکنندههای آمریکایی در گیشه با شکست مواجه شد در حالی که از نسخهی اصلی فیلم لئون که در اروپا پخش شد به عنوان یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما یاد میشود. حضور دنیرو در این فیلم نشان میدهد که مانند پاچینو، نام دنیرو را هم نمیتوان از ژانر فیلمهای مافیایی جدا دانست. نقشآفرینی دنیرو در این فیلم یکی از بهترین نقشآفرینیهای این بازیگر و یکی از بهترین نقشآفرینیهای تاریخ سینما است، اما آنچه «روزی روزگاری در آمریکا» را تبدیل به فیلمی ماندگار میکند، نگاه متفاوت و ویژهی لئون است به دنیای جرایم سازمانیافته. برای لئون آنها هم انسانهایی هستند مانند سایرین که زندگیهایشان سرشار است از تراژدی و بالا و پایین.
این فیلم برای نخستینبار در جشنوارهی کن سال ۱۹۸۴ منتشر شد و بعد از نخستین پخش، بینندگان به مدت پانزده دقیقه به صورت ایستاده فیلم را تشویق کردند. به عقیدهی منتقدان آن چه «روزی روزگاری در آمریکا» را خاص میکرد نگاه شاعرانهی لئون به وقایع بود. او که پیش از این نشان داده بود کارگردانی است وسواسی با قابهای خط کشیده شده و میزانسنی به شدت فکر شده، اینبار در روایت جذابش از مافیا لحنی شاعرانه هم به نحوهی روایتش افزوده بود. ایبرت وقتی که در حال نوشتن نقدی برای فیلم «دستنیافتنیها» بود، نسخهی اصلی «روزی روزگاری در آمریکا» را بهترین فیلم تاریخ نامید که وقایع آن طی دورهی ممنوعیت الکل در آمریکا رخ میدهند.
مجلهی سایت اند ساوند سال ۲۰۰۲ طی نظرسنجیای از منتقدان بریتانایی خواسته بود تا بهترین فیلمهای ۲۵ سال اخیر را انتخاب کنند؛ در لیستی که این مجله منتشر کرد، «روزی روزگاری در آمریکا» جایگاه دهم را کسب کرد. در لیست پنجاه فیلم مافیایی برتر تاریخ که مجلهی تایماوت منتشر کرد هم این فیلم توانست جایگاه نهم را به دست آورد. این فیلم در پنج رشته نامزد دریافت جوایز بفتا شد و توانست بفتای بهترین طراحی لباس و بهترین موسیقی متن را به دست آورد. انجمن منتقدان فیلم لسآنجلس هم جایزهی بهترین موسیقی متن را به موریکونه اهدا کرد.
۳. پدرخوانده (The Godfather)
- سال تولید: ۱۹۷۲
- کارگردان: فرانسیس فورد کوپولا
- بازیگران: مارلون براندو، جیمز کان، آل پاچینو، رابرت دووال
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۷ از ۱۰۰
- امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۱۰۰ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۹.۲ از ۱۰
دربارهی «پدرخوانده» احتمالا چیزهای زیادی شنیدهاید. این یکی از آن فیلمهای سینمایی است که حتی اگر طرفدار سینما نباشید هم اسمش به گوشتان خورده. بعد از این که شرکت پارامونت حق اقتباس رمان ماریو پوزو را پیش از به شهرت رسیدن از او خریداری کرد، پوزو و کوپولا شروع به نوشتن فیلمنامهی «پدرخوانده» کردند. رمان پوزو که ۲ سال قبل منتشر شده بود، توانسته بود به پرفروشترین کتاب در ایالات متحدهی آمریکا تبدیل شود و در دو سال ۹ میلیون نسخه بفروشد، اما بین یک کتاب خوب تا یک فیلم خوب فاصلهی زیادی است؛ فاصلهای که تنها با یک تیم فیلمسازی حرفهای و قدرتمند پر میشود. بعد از این که قرار شد کوپولا که در آن زمان بیشتر به عنوان نویسنده شناخته میشد تا کارگردان این فیلم را بسازد، تهیهکننده، ال رودی و کوپولا با همراهی پوزو به سراغ انتخاب بازیگران رفتند.
تنها افتخار کوپولا تا آن روز بردن جایزهی اسکار برای نوشتن فیلمنامهی فیلم «پتون» (Patton) بود و او هیچ خبر نداشت که به زودی قرار است نامش در دل تاریخ سینما جاودانه شود. نخستین بازیگری که به فیلم پیوست مارلون براندو بود. براندو زمان ساخته شدن «پدرخوانده» دیگر مانند دههی پنجاه میلادی یک ستاره نبود، در دههی هفتاد میلادی حتی به او لقب بازیگری را داده بودند که باعث شکست فیلمها در گیشه میشود. با این حال مگر میشود براندو بخواهد شما را تحت تاثیر قرار دهد و نتواند؟ در دیدار براندو با ال رودی، کوپولا و پوزو او توانست ایدههای خود دربارهی شخصت دون کورلئونه را با آنها در میان بگذارد و آنها هم هیچ راهی نداشتند جز این که پدرخوانده را با آغوش باز بپذیرند.
پس از براندو نوبت به پاچینو رسید. کوپولا برای نقش مایکل جز پاچینو هیچکس را نمیخواست و ال رودی هر چه میکرد نمیتوانست سران استودیو را راضی به استخدام کردن پاچینو که در آن زمان بازیگری تازهوارد بود کند. به عقیدهی مدیران ارشد استودیوی پارامونت پاچینو به اندازهی کافی برای نقش مایکل ترسناک نبود. کوپولا و رودی برای برطرف کردن این شبهه، صحنهی فیلمبرداری در رستوران را، جایی که پاچینو در آن به افسر پلیس فاسد و ویرجیل سالاتزو شلیک میکند، پیش از سایر صحنهها فیلمبرداری کردند و مدیران ارشد پارامونت بعد از روبهرو شدن با چنین نسخهی ترسناکی از پاچینو و آن چشمهای مجنون که متوقف نمیشدند، بدون هیچ حرف اضافیای او را به عنوان نقش مایکل پذیرفتند.
«پدرخوانده» که با بودجهی تقریبی ۷ میلیون دلاری ساخته شد، توانست در گیشه نزدیک به ۲۹۱ میلیون دلار بفروشد و تبدیل به پرفروشترین فیلم سال ۱۹۷۲ شود. «پدرخوانده» برای مدتی پرفروشترین فیلم تاریخ سینما هم بود. پس از پخش فیلم منتقدان تقریبا تمام جنبههای فیلم را ستایش کردند؛ نقشآفرینیهای درخشان بازیگران به خصوص براندو و پاچینو، کارگردانی کوپولا، فیلمنامهی بیعیبی که او با همراهی پوزو نوشته بود، فیلمبرداری درخشانی که به واسطهی بازی با رنگ و نور و سایه توانسته بود جهانی منحصر به فرد را خلق کند، تدوین بینظیری که باعث شده بود روایت بسیار ملموستر شود و داستان به صورت موازی پیش برود، موسیقی بیمانند نینو روتا که به منتقل شدن حال و هوای فیلم به مخاطب کمک شایانی میکرد و البته پرترهی خاصی که در این فیلم از مافیا ترسیم شده بود.
از «پدرخوانده» نه تنها به عنوان یکی از تاثیرگذارترین فیلمهای تاریخ سینما بلکه به عنوان یکی از بهترین فیلمهای مافیایی تاریخ و یکی از نقاط عطف این ژانر یاد میشود. در لیست بهترین فیلمهای تاریخ سینما که موسسهی فیلم آمریکا سال ۲۰۰۷ منتشر کرد، «پدرخوانده» بعد از «همشهری کین» به عنوان دومین فیلم برتر تاریخ انتخاب شد. در ادامه دو قسمت دیگر هم به عنوان دنباله برای «پدرخوانده» ساخته شدند که اگر به خواندن این مطلب ادامه دهید با یکی از آنها روبهرو خواهید شد. اگر میخواهید با فرآیند ساخته شدن فیلم «پدرخوانده» و پیچیدگیهای آن آشنا شوید پیشنهاد میکنیم سریال «پیشنهاد» (Offer) از شبکهی پارامونت پلاس را ببینید.
«پدرخوانده» در ۱۱ رشته نامزد دریافت جوایز اسکار شد و در ۳ رشتهی بهترین فیلم، بهترین بازیگر نقش اصلی مرد و بهترین فیلمنامهی اقتباسی توانست این جایزه را به دست آورد. این فیلم در پنج رشتهی بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اصلی مرد، بهترین موسیقی متن و بهترین فیلمنامه جوایز گلدن گلوب را هم به دست آورد. انجمن کارگردانهای امریکا هم جایزهی بهترین دستآورد در کارگردانی را برای این فیلم به کوپولا اهدا کردند. یک بفتا و جایزهی بهترین فیلمنامهی اقتباسی از انجمن نویسندگان آمریکا از دیگر افتخارات این فیلم هستند. در لیست ۱۰ فیلم برتر از ۱۰ ژانر مختلف سینمایی که موسسهی فیلم آمریکا سال ۲۰۰۸ منتشر کرد، «پدرخوانده» به عنوان بهترین فیلم مافیایی تاریخ سینما برگزیده شد.
میتوان تا ساعتها از مقالههای مجلات معتبر مختلف که «پدرخوانده» در آنها یکی از ۱۰ فیلم برتر تاریخ سینما است نام برد، اما اگر خودتان فیلم را دیده باشید دیگر نیازی به شنیدن نام مجلات معتبر ندارید چرا که قطعا خودتان خواهید دانست با چه شاهکاری روبهرو هستید. «پدرخوانده» داستان خانوادهی مافیایی کورلئونه به رهبری دون ویتو کورلئونه از سال ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۵ میلادی را روایت میکند. دون کورلئونه بعد از این که یک فروشندهی مواد مخدر برای همکاری به او نزدیک میشود پیشنهاد همکاریاش را رد میکند و این امتناع باعث بروز جنگهای خانوادگی میشود. «پدرخوانده» بیش از هرچیز متمرکز است بر چگونگی تغییر کردن مایکل و تبدیل شدن او از یک قهرمان جنگی به یک دون.
«پدرخوانده» داستانی روایت میکند کامل که میتوان تمام مضامین زندگی را در آن یافت؛ از اهمیت به خانواده و عشق گرفته تا چهارچوبهایی که یک مرد باید داشته باشد. در «پدرخوانده» آن چه بسیار به چشم میآید تواناییهای بازیگران در منتقل کردن حس به مخاطبان است و این مهم بیشک جز با سرپرستی کارگردان و تهیهکننده ممکن نمیشد. برای مثال صحنهی معروفی که در آن تمام خانواده دور میز شام نشستهاند را در نظر بگیرید. در این صحنه هیچ مخاطبی حتی یک لحظه به واقعی نبودن ارتباطهای فامیلی افرادی که دور میز نشستهاند شک نمیکند و این قدرت واقعی «پدرخوانده» است.
۲. رفقای خوب (Goodfellas)
- سال تولید: ۱۹۹۰
- کارگردان: مارتین اسکورسیزی
- بازیگران: رابرت دنیرو، ری لیوتا، جو پشی، پل سروینو
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۴ از ۱۰۰
- امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۹۲ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۷ از ۱۰
یکی از کارگردانهایی که نامش با ژانر مافیایی گره خورده، مارتین اسکورسیزی است. اگر نیاز باشد میتوان لیستی فقط از بهترین فیلمهای مافیایی اسکورسیزی تهیه کرد و بهتر است بدانید که آن لیست از نظر کیفیت سینمایی میتواند پا به پای همین لیست که پیش رویتان است پیش برود. اسکورسیزی با فیلمهای درخشانی مانند «خیابانهای پایینشهر»، «رفتگان»، «دارودستههای نیویورکی»، «کازینو»، «مرد ایرلندی» و «قاتلان ماه کامل» نام خودش را به عنوان یکی از پدران فیلمهای مافیایی ماندگار کرده است. «رفقای خوب» به عقیدهی بسیاری از منتقدان و صاحبنظران بهترین فیلم مافیایی اسکورسیزی و یکی از بهترین فیلمهای مافیایی تاریخ است.
فیلمنامهی این فیلم را اسکورسیزی با همراهی نیکولاس پیلهگی بر اساس کتاب «بچهزرنگ» از پیلهگی نوشتهاند. این فیلم داستان هنری هیل (ری لیوتا) را روایت میکند. هنری در محلهی ایتالیایی-آمریکایی بروکلین بزرگ شده است و در تمام طول عمر خود آرزوی مافیا شدن را در سر میپرورانده. هنری به تدریج موفق میشود خودش را در گروه مافیایی محله جا کند و با شخصیتهای مختلفی آشنا شود. یکی از این شخصیتها جیمی کانوی (رابرت دنیرو) است؛ یکی از اعضای مافیا که بار کامیونها مختلف را میدزدد. یکی دیگر از این شخصیتها تامی دویتو (جو پشی) است؛ یکی از گزینههای احتمالی جانشینی به عنوان رئیس مافیا.
اسکورسیزی در «رفقای خوب» بسیاری از قوانین ژانر مافیایی را بازنویسی کرد. حالا دیگر مثل «پدرخوانده» داستان به کمک آرامشی مرگبار و تصاویری که اگر هم حرکت میکنند بسیار آهسته است به مخاطب منتقل نمیشد و دیگر خبری از شخصیتهای شکستناپذیر و مافیایی اما خانوادهدوست و دوستداشتنی نبود. اسکورسیزی همهچیز را نشان میداد و همه چیز را با سرعت نشان میداد. در «رفقای خوب» همهچیز سریع است؛ از روند داستان و اتفاقات گرفته تا ریتم تدوین و حتی حرکات شلاقی دوربین. «رفقای خوب» یک فیلم مافیایی پرانرژی است که مخاطب را به دل داستانی هیجانانگیز میاندازد و جز تا زمانی که تکلیف همهی شخصیتها معلوم نشده است، او را از آن بیرون نمیکشد.
این فیلم که با بودجهی ۲۵ میلیون دلاری ساخته شد برای نخستینبار در چهل و هفتمین دوره از جشنوارهی فیلم ونیز در تاریخ ۹ سپتامبر ۱۹۹۰ اکران شد. اسکورسیزی توانست از این جشنواره جایزهی شیر نقرهای برای بهترین کارگردانی، جایزهی ویژهی بهترین فیلم از نگاه مخاطبان و جایزهی ویژهی منتقدان را به دست آورد. ۱۰ روز بعد، این فیلم در سراسر ایالات متحدهی آمریکا اکران شد و توانست بیش از ۴۷ میلیون دلار بفروشد. به عقیدهی اسکورسیزی پرترهای که پیلهگی در کتاب غیرداستانیاش از مافیا ترسیم کرده است صادقانهترین پرترهی تاریخ از این قشر است. اسکورسیزی بعد از خواندن کتاب با پیلهگی تماس گرفت و گفت: «من در تمام طول زندگیام منتظر این کتاب بودم.» در پاسخ به اسکورسیزی، پیلهگی گفت: «من در تمام طول زندگیام منتظر این تماس تلفنی بودم.»
بازیگرانی مانند تام کروز، وال کیلمر، الک بالدوین و شان پن برای ایفای نقش هنری هیل در نظر گرفته شده بودند، اما در نهایت این نقش به لیوتا رسید که در آن زمان بازیگر معروفی نبود، اما دنیرو و اسکورسیزی بعد از تماشای او در فیلم «چیزی وحشی» (Something Wild) تحت تاثیر انرژی پایان ناپذیرش قرار گرفته بودند. راجر ایبرت هنگامی که در حال نوشتن نقدی برای فیلم اسکورسیزی بود، جملهای نوشت که تاریخ نباید آن را از یاد ببرد: «هرگز هیچ فیلم بهتری دربارهی جرایم سازمانیافته ساخته نشده است؛ حتی «پدرخوانده».» علاوه بر کارگردانی اسکورسیزی، تدوین نفسگیر، فیلم برداری بسیار تکنیکی و موسیقی متن گیرا، بازی بازیگران هم بسیار مورد توجه منتقدان قرار گرفت.
بیش از هر بازیگر دیگری نقشآفرینی پشی در این فیلم توانست تحسین همگان را برانگیزاند. نقشآفرینی او همواره به شکلی بود که گویا هیچ فیلمنامهای وجود ندارد و پشی تمام دیالوگها را از خودش در میآورد و بداههپردازی میکند. این فیلم در ۶ رشته نامزد دریافت جوایز اسکار شد و پشی توانست به دنبال درخششاش در این فیلم اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را به دست آورد. ۵ جایزهی بفتا، ۳ جایزه از حلقهی منتقدان فیلم نیویورک، ۵ جایزه از حلقهی منتقدان فیلم لس آنجلس، ۳ جایزه از حلقهی منتقدان فیلم بوستون و ۵ جایزه از انجمن منتقدان فیلم شیکاگو سایر دستآوردهای این فیلم بودند.
در لیست ۱۰ فیلم برتر ۱۰ ژانر مختلف سینمایی از موسسهی فیلم آمریکا، «رفقای خوب» بعد از «پدرخوانده» به عنوان دومین فیلم مافیای برتر تاریخ سینما انتخاب شد. در لیست ۱۰۰ سال ۱۰۰ فیلم این موسسه که سال ۲۰۰۷ منتشر شد نیز شاهکار اسکورسیزی در جایگاه نود و دوم قرار گرفت. در لیست ۱۰۰ فیلم برتر تاریخ از چنل فور این فیلم در جایگاه دهم قرار گرفت و در لیستی که مجلهی امپایر تحت عنوان ۵۰۰ فیلم برتر تاریخ سینما منتشر کرد، «رفقای خوب» ششم شد. به عقیدهی مجلهی توتال فیلم، درست مانند نظر راجر ایبرت،«رفقای خوب» بهترین فیلم مافیایی تاریخ سینما است.
۱. پدرخوانده: قسمت دوم (The Godfather Part II)
- سال تولید: ۱۹۷۴
- کارگردان: فرانسیس فورد کوپولا
- بازیگران: آل پاچینو، رابرت دنیرو، رابرت دووال، دیانا کیتون
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۶ از ۱۰۰
- امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۹۰ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۹ از ۱۰
پس از تبدیل کردن مایکل به یک دون، حالا نوبت آن بود که مایکل بدون پدرش با دشمنان خانوادگی بجنگد و راهبردهای مختلف خودش را پیاده کند. «پدرخوانده: قسمت دوم» بیش از هرچیز فیلم پاچینو بود. از «پدرخوانده:قسمت دوم» بسیاری از منتقدان به عنوان بهترین فیلم کارنامهی هنری آل پاچینو یاد میکنند و در کمال شگفتی این فیلم یکی از بهترین فیلمهای کارنامهی هنری رابرت دنیرو هم هست، اگر بهترین نباشد. در «پدرخوانده:قسمت دوم» که یکی از بهترین فیلمهای مافیایی است آل پاچینو و رابرت دنیرو، دو تن از بزرگان فیلمهای مافیایی، کنار یکدیگر قرار گرفته اند؛ اگرچه هیچ صحنهی مشترکی با هم ندارند.
در قسمت دوم سهگانهی «پدرخوانده» رابرت دنیرو به واسطهی بازگشت به گذشتهها در فیلم حاضر میشود. او در این فیلم نقش جوانیهای ویتو کورلئونه را ایفا میکند؛ مردی که به عنوان یک کودک بدون هیچ پشتوانهای و تنها با لباسی که به تن دارد به آمریکا میآید و تبدیل به «پدرخوانده» میشود. دنیرو در این فیلم توانست پا جای پای مارلون براندو بگذارد و به خوبی از عهدهی ایفای نقش جوانیهای ویتو بر بیاید. او تمام ویژگیهای رفتاری ویتو و حالات چهره و به خصوص عملکرد چشمهای او در قسمت نخست را به خوبی مطالعه نموده و موفق سده در قسمت دوم نسخهای جوانتر، پرانرژیتر و جسورتر از دون ویتو کورلئونه را خلق کند.
فیلمنامهی قسمت دوم را هم مانند قسمت پیشین پوزو و کوپولا نوشتند، با این تفاوت که تهیهکنندهی قسمت دوم خود کوپولا بود. این فیلم را کوپولا با بودجهی ۱۳ میلیون دلاری ساخت و «پدرخوانده: قسمت دوم» توانست در گیشه ۹۳ میلیون دلار بفروشد. از قسمت دوم «پدرخوانده» به عنوان یکی از محدود نمونههای سینمایی یاد می شود که توانسته است از فیلم نخست بهتر باشد. موسسهی فیلم آمریکا در هر دو نسخهای که تحت عنوان ۱۰۰ فیلم ۱۰۰ سال طی سالهای ۱۹۹۷ و سپس ۲۰۰۷ منتشر نمود، این فیلم را در جایگاه سی و دوم قرار داد. قسمت سوم «پدرخوانده» ۱۶ سال بعد از پخش قسمت دوم یعنی سال ۱۹۹۰ منتشر شد.
در کنار روایت کردن داستان چگونگی به قتل رسیدن پدر و برادران و مادر ویتو و نشان دادن مسیر زندگی او تا تبدیل شدن به یک دون، قسمت دوم پدرخوانده به ادامهی زندگی مایکل هم میپردازد. مایکل که حالا تبدیل به دون شده مجبور است با دشمنان خانوادگی بجنگد؛ چه آنهایی که در روشنایی هستند و چه آنهایی که در سایهها فعالیت می کنند. تمام تمرکز مایکل در این قسمت بر روی قانونی کردن کسب و کار خانوادگی اس؛ هدفی که به سادگی به دست نمیآید. مایکل اما تمام ویژگیهای پدرش را به ارث برده است و علاوه بر آن جنونی دیوانهکننده هم از درون به جانش افتاده. مایکل در ورطهی بدبینی فرو رفته است و چه کسی بهتر از پاچینو میتواند پرترهای درخشان از یک مرد تنها که تمام بار دنیا بر دوشش است ترسیم کند؟
«پدرخوانده: قسمت دوم» بر خلاف قسمت نخست در جشنوارهی جوایز اسکار مورد استقبال بیشتری قرار گرفت. این فیلم در ۹ رشته نامزد دریافت اسکار شد و توانست ۶ بار این جایزه را در رشتههای مختلف به دست آورد؛ از جمله بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای دنیرو، بهترین موسیقی متن و بهترین فیلمنامهی اقتباسی. پاچینو هم به دنبال درخششاش توانست بفتای بهترین بازیگر نقش اصلی مرد را به دست آورد. کوپولا جایزهای را که برای «پدرخوانده» از انجمن کارگردانهای آمریکا گرفته بود، دوباره به دست آورد و انجمن نویسندگان آمریکا هم دوباره جایزهی بهترین فیلمنامهی اقتباسی را به پوزو و کوپولا دادند. این فیلم در لیست ۱۰ فیلم برتر ۱۰ ژانر سینمایی مختلف موسسهی فیلم آمریکا به عنوان سومین فیلم برتر مافیایی انتخاب شد.
منبع: دیجیکالا مگ